فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله شیطان شناسی در قران

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله شیطان شناسی در قران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

مقدّمه :
از آن جا که انسان موجودى است ذاتاً طالب کمال نهایى و سعادت ابدى و همیشه در اندیشه شناخت کمال ابدى و نهایى و راه هاى وصول به آن و نیز شناخت موانع نیل به آن و کیفیت برطرف کردن آن هاست و نیز از آن جا که شیطان را یکى از موانع مهم در راه نیل به کمال نهایى خود مى داند، همیشه سعى دارد تا این موجود پلید را به خوبى شناخته، راه هاى مبارزه با او را نیز بشناسد و از این رو، به لحاظ تاریخى، مسأله شیطان و کیفیت خلقت و فلسفه آفرینش او، برنامه هاى او براى اغواى انسان و دام هاى گسترده و ابزار و وسایل اغواگرى اش، مسأله حزب شیطان و کیفیت مبارزه با آن و مسائل دیگرى از این قبیل همزاد انسان است. همیشه و در هر جا سخن از شیطان بوده، سؤالات متعددى نیز درباره او مطرح مى شده است.

 

آفرینش شیطان
از آیات متعدد قرآن استفاده مى شود که ماده اولیه شیطان "آتش" بوده است; مثلا، در آیه اى مى فرماید: "و اذقلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابلیس کانَ من الجنّ ففسق عن امر ربّه." (کهف:5)
چنان که ملاحظه مى شود، این آیه شریفه، ابلیس را از جن مى داند. ابلیس اسم خاص همان شیطانى است که اغواگر حضرت آدم بود و خداى تعالى در قرآن گاهى با عنوان "ابلیس" و گاهى با عنوان "شیطان" از او تعبیر مى کند.
از سوى دیگر، آیاتى خلقت جن را از آتش مى داند: "والجانَّ خلقناه من نار السّموم" (حجر:27); "و خلق الجانّ من مارج من نار" (الرحمن: 15)
خود شیطان هم خلقت خود را از آتش مى داند، آن جا که خداوند از او سؤال مى کند: چه چیزى مانع سجده کردن تو بر آدم شد، گفت: "انا خیرٌ منه خلقتنى من نار و خلقته من طین." (ص: 76) در جاى دیگر، مى گوید: "ءَاسجدُ لمن خلقت طیناً" (اسراء:61)
اما این که منظور از "آتش" همین آتش معمولى است یا آتش دیگرى شبیه این، از قرآن چیزى به دست نمى آید.
ممکن است گفته شود: اصل معناى جنّ ستر و پوشش است و از این رو، به جنین هم "جنین" گفته مى شود; چرا که در پوشش رحم مادر قرار دارد و مستور است. جنیان را هم به دلیل مستور بودنشان "جنّ" گویند.
به بهشت و باغ نیز "جنّت" گویند; چون تحت پوشش شاخه هاى درختان است. بر دیوانگى هم به دلیل مستوربودن عقل و شکوفا نبودن آن "جنون" اطلاق مى شود.
پس با توجه به آنچه گفته شد، مى توان گفت: ملائکه هم جن هستند; زیرا مستور از چشمان هستند و به صرف این که قرآن مى فرماید: کان من الجنّ ففسق عن امرِ ربّه (کهف: 50) نمى توان به وسیله آن اثبات کرد که ابلیس از فرشتگان نبوده; چرا که ممکن است به دلیل مستور بودن فرشتگان، بر ابلیس هم، که از آن ها بوده جن اطلاق شده باشد.
اما چنین برداشتى خلاف ظاهر آیه شریفه است. علاوه بر آن، در هیچ آیه اى واژه "جن" بر ملائکه اطلاق نشده است، بلکه جن در قرآن نام طایفه اى از موجودات مکلّف است که معمولا در برابر "انس" قرار گرفته; مانند: "یا معشر الجنِّ و الانس الَم یأتِکم رسلٌ منکم یقصّون علیکم آیاتىوینذرونکم لقاءَ یومکم هذا"(انعام:130);
"و ما خلقتُ الجنَّ و الانس الاّ لیعبدون" (ذاریات: 56);
"و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجنِّ و الانس." (اعراف: 179)
بنا به قول بعضى از مفسّران، گاهى هم "جن" در برابر فرشتگان قرار گرفته است; مانند: "و یومَ نحشرهم جمیعاً ثم نقولُ للملائکةِ هؤلاءِ ایّاکم کانوا یعبدون قالوا سبحانک انت ولیُّنا من دونهم بل کانوا یعبدون الجنِّ." (سبا: 41) از آنچه گفته شد، جواب این سخن هم که "شیطان نخست فرشته بود، ولى پس از امتناع از سجده بر آدم و تمرّد از امر الهى از درگاه احدیت رانده شد و به اضلال و اغواى خلق پرداخت" نیز روشن مى گردد.
آیا ابلیس از فرشتگان بود؟
ممکن است توهّم شود که ابلیس نیز فرشته اى از فرشتگان الهى بوده; زیرا در بعضى از آیات مربوط به سجده فرشتگان بر آدم(علیه السلام) و امتناع ابلیس از سجده بر آن حضرت، فرشتگان مستثنى منه و ابلیس مستثنى قرار گرفته است. علاوه بر این، ابلیس هم نگفت من از فرشتگان نیستم تا سجده کنم وآنگهى، امام على(علیه السلام)مى فرماید: "ما کان اللّه سبحانه لیدخل الجنة بشراً بامر اخرج به منها ملکاً"
جواب این توّهم: اولا، قرآن تصریح دارد که ابلیس از جن است درآن جا که مى فرماید: "کان من الجنّ ففسق عن امر ربّه" (کهف: 50)
ثانیاً، از آن جا که ابلیس مدت طولانى در بین فرشتگان بود، در زمره آن ها درآمده بود، و این که قرآن مى فرماید: "و اذقلنا للملائکةِ اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس" مى تواند از همین مقوله باشد.
ثالثاً،آفرینش شیطان ازآتش است، اماخلقت فرشتگان از نور.
رابعاً، قرآن تصریح دارد به این که فرشتگان نافرمانى خدا نمى کنند: "لا یعصون اللّه ما امرهم" (تحریم: 6); "لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون" (انبیاء:26). اما با وجود این، به تصریح قرآن، شیطان از فرمان خدا سرپیچى کرد: "ابى واستبکر و کان من الکافرین" (بقره: 34); "کان من الجنّ ففسق عن امر ربّه" (کهف: 50); "فسجدوا الاّ ابلیس ابى" (طه: 116); "الاّ ابلیس ابى ان یکون مع الساجدین" (حجر: 30); "الاّ ابلیس استکبرو کان من الکافرین"(ص:74); "انّ الشیطان کان للرّحمن عصّیاً." (مریم: 44)
خامساً، قرآن شیطان را داراى ذریّه مى داند، آن جا که مى فرماید: "واذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربّه افتتخذونه و ذرّیّته اولیاء من دونی و هم لکم عدوٌ بئس للظالمین بدلا." (کهف: 50) اما چنین چیزى براى فرشتگان ثابت نشده است.
سادساً، قرآن مى فرماید: ملائکه براى کسانى که در زمین هستند از درگاه الهى طلب مغفرت و بخشش مى کنند: "و الملائکةُ یسبّحون بحمد ربّهم و یستغفرون لمن فى الارض و بالاسحار هم یستغفرون" (ذاریات: 18) و در جاى دیگر مى فرماید: "الذین یحملون العرش و من حوله یُسبّحون بحمد ربّهم و یؤمنون به و یستغفرون للّذین آمنوا ربّنا وسعت کلّ شىء و علماً فاغفر للّذین تابوا واتّبعوا سبیلک وقهم عذاب الجحیم." (غافر: 7) ولى در آیات متعددى، شیطان را دشمن آشکار انسان مى داند و انسان را از پى روى او برحذر مى دارد: "و انّ الشیطان للانسان عدوٌ مبینٌ" (یوسف: 5); افتتخذونه و ذرّیّته اولیاء من دونی و هم لکم عدّوٌ." (کهف: 50)

 

فلسفه آفرینش شیطان
چرا خداوند شیطان را آفرید تا هم آدم(علیه السلام) و هم فرزندان او را فریب داده، اغوا کند؟ اگر خلق نمى کرد، مسلّماً هیچ یک از بندگان او معصیت و نافرمانى نمى کردند و به طور کلى، آدمیان از شرّ او در امان بودند. پس چرا او را خلق کرد؟
جواب: اولا، خداوند شیطان را جبراً شیطان (به عنوان موجودى شریر و موذى) نیافرید; بلکه شیطان پس از خلقت آن قدر عبادت خدا را انجام داد که در زمره فرشتگان قرار گرفت. امام على(علیه السلام) در این باره مى فرماید: "واعتبروا بما کان من فعل اللّه بابلیس اذ احبط عمله الطویل و جهده الجهید و قد کان قد عبداللّه ستة آلاف لا یدرى امن سنى الدّنیا امّن سنى الاخرة عن کبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابلیس یسلم عن اللّه بمثل معصیتة."
پس این خود شیطان بود که با اختیارات خود از امر الهى تخلف کرد و از سجده بر آدم امتناع نمود و بدین روى، مطرود رحمت الهى شد.
ثانیاً، خداوند انسان را در برابر فریب ها و اغواگرى هاى شیطان بى دفاع نگذاشته، بلکه او را به نیروهاى عقلانى و وحیانى مسلّح نموده است; از یک سو، به وسیله عقل و از سوى دیگر، از طریق وحى از ترفندهاى شیطانى آگاهى پیدا کرده است.
ثالثاً، وجود شیطان براى انسان به یک لحاظ، نعمت است و نه نقمت; چرا که خود وسیله اى براى پیشرفت و تکامل بشرى است; زیرا اگر انسان با نیروهاى مخالف و بازدارنده از صراط مستقیم به مبارزه برخیزد، مسلّماً در تربیت روح و روان و تکامل معنوى او تأثیر فوق العاده اى خواهد داشت.
از سوى دیگر، یکى از سنّت هاى الهى "امتحان" است; به این معنا که اراده خدا بر این تعلّق گرفته که همه بندگانش را به انحاى گوناگون بیازماید: "احسب النّاسُ ان یترکوا و هم لا یفتنون." (عنکبوت: 2) خلقت شیطان هم خود وسیله اى براى آزمایش انسان هاست; زیرا انسان با توجه به این مسأله سعى مى کند با انواع مکر و حیله هاى او مبارزه کند و با کمک و استمداد از عقل و وحى الهى، در برابر انواع توطئه ها و برنامه ها و نیرنگ هاى شیاطین انس و جن مقاومت کند و تسلیم نشود و بدینوسیله به عالى ترین مراتب کمال و سعادت انسانى نایل شود. بله، او مى تواند با اختیار خود، اسیر شعارهاى شیطانى و مغلوب هواهاى نفسانى خویش گشته، به دانى ترین مراتب حیوانى سقوط کند. و معمولا افراد بى ایمان نسبت به معاد این چنین هستند: "و لتُصغى الیه افئدة الّذین لایؤمنون بالاخرة و لیرضوه و لیقترفوا ما هم مقترفون." (انعام:113)

 

آیا انسان در برابر شیطان مجبور است؟
نه تنها انسان با علم حضورى، پى به مختاربودن خود مى برد و نه تنها آیات متعددى از قرآن دلالت بر اختیار انسان مى کنند، بلکه آیات فراوان دیگرى نیز دلالت دارند که انسان در برابر شیطان مسلوب الاختیار نیست، بلکه شیطان از طریق تزیین (آراستن، زیباجلوه دادن) ، وسوسه ، دعوت ، تسویل (فریفتن) استزلال (لغزاندن) ، افتنان (به فتنه انداختن) اضلال (گمراه کردن) ، ایحاء (القا کردن سخن، وحى کردن، وسوسه کردن) وعده دروغ و مانند آن انسان را به نافرمانى خدا سوق مى دهد و این همه، از لوازم شیطنت است. باید توجه داشت که اگر در بعضى از آیات اشاره به سلطه شیطان بر بعضى افراد شده، این سلطه تکوینى نیست و از این رو، شیطان در قیامت، به هنگام رویارویى با پیروان خود مى گوید: "انّ اللّه وعدکم وعدالحقّ و وعدتکم فاخلقتکم و ما کان لى علیکم من سلطان الاّ ان دعوتکم فاستجبتم لی فلاتلومونی ولوموا انفسکم و ما انتم بمصرخیّ انّی کفرت بما اشرکتمون من قبل..."(ابراهیم:22)
البته روشن است که سلطه در آیه شریفه، اطلاق دارد و شامل هر نوع سلطه اى مى شود، چه سلطه بر ابدان باشد و چه سلطه بر افکار و اندیشه ها.
دعوت شیطانى و تزیین اعمال و تسویل و وسوسه توسط شیطان ممکن است در انسان میل و شوق به گناهان ایجاد کند و انسان هم پس از آن به راحتى تن به معصیت و نافرمانى خدا دهد، ولى این به معناى مسلوب الاختیار کردن انسان نیست ،بلکه او مخیّر است که دل و فکر خود را جایگاه و سنگر شیطان قرار دهد یا جایگاه ذکرالهى. بسیارند کسانى که حاضر نیستند، حتى یک لحظه، قلب خود را جایگاه وساوس شیطانى قرار دهند; دل هاى آن ها لبریز از ایمان به خداست و همیشه بر او توکّل دارند و از این رو، شیطان هم بر آن ها هیچ سلطه اى ندارد: "انّه لیس سلطانه على الّذین آمنوا و على ربّهم یتوکلّون" (نحل: 99) او بر بندگان خدا (کسانى که واقعاً بنده او هستند) هیچ سیطره اى ندارد، مگر بر پیروان گمراه خود: "انّ عبادی لیس لک علیهم سلطانٌ الاّ من اتّبعک من الغاوین" (حجر:42)

 

شیاطین انس و جن
بعضى از آیات سخن از شیاطین انس و جن دارند: "و کذلک جعلنا لکلّ نبى عدّواً شیاطین الانس و الجنّ یوحى بعضم الى بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربّک ما فعلوه فذرهم و ما یفترون و لتصغى الیه أفئدةُ الّذین لایؤمنون بالاخرة و لیرضوه و لیقترفوا ما هم مقترفون." (انعام: 113)
چنان که از آیه استفاده مى شود، شیاطین انس و جن برنامه هاى اغواگرانه خود را به طور پنهانى، سریع و فریبنده به دیگران القا مى کنند و این جاست که در اثر این القاءات دل هاى افراد بى ایمان به آخرت نسبت به آن ها متمایل گشته، سخنان و برنامه هایى را که ظاهرى زیبا و باطنى زشت و کریه دارند، از آنان مى پذیرند و به آن دل گرم مى شوند و از این طریق، به انواع گناهان شقاوت بار آلوده مى شوند: "ولیقترفوا ما هم مقترفون."
نه تنها شیاطین جن، بلکه شیاطین انس هم براى گم راه کردن مردم برنامه ریزى ها مى کنند و از این رو، قرآن به سران منافقان، که از هیچ کوششى براى شکست مسلمانان دریغ نمى کردند، لقب "شیاطین" مى دهد: "واذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمّنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انّا معکم انّا نحن مستهزئون" (بقره: 14)

 

حزب شیطان
از بعضى از آیات استفاده مى شود که خداى تعالى به انسان هشدار مى دهد که شیطان دشمن شماست، شما هم او را دشمن تلقّى کنید و از پى روى او بپرهیزید که هدفش جز اغواى شما چیزى نیست و او حزب و گروهش را به راه هاى منحرف دعوت مى کند و این جز دوزخ را در پى نخواهد داشت: "انّ الشیطان لکم عدوٌ فاتخذوه عدّواً انّما یدعوا حزبه لیکونوا من اصحاب السّعیر." (فاطر:6)
اما در این که منظور از "حزب شیطان" چیست، قرآن خود توضیح مى دهد; در بعضى از آیات ، پس از معرفى منافقان و تبیین بعضى از برنامه ها و توطئه هاى آن ها ـ مانند طرح دوستى آن ها با غضب شدگان الهى، در مشکلات و گرفتارى ها با مسلمانان نبودن، با سوگند دروغ اعلان وفادارى کردن نسبت به مؤمنان، با سوگند مردم را از راه خدا بازداشتن وعیدهاى مکرر به آن ها دادن ـ مى فرماید: "استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکراللّه اولئک حزب الشیطان الا انّ حزب الشیطان هم الخاسرون." (مجادله: 19); شیطان بر آنان استیلا پیدا کرده، یاد خدا را از خاطرشان محو نمود. آنان حزب شیطانند. آگاه باشید که حزب شیطان زیان کارانند.
پس در واقع، حزب شیطان دو مشخصه بارز دارند: یکى سلطه شیطان بر آن ها و دیگرى فراموش کردن خدا. دو مشخصه اى که هر یک از آن ها به تنهایى مى تواند تباه کننده سعادت دنیوى و اخروى انسان باشد و از همین طریق شیطان برنامه هاى خود را اجرا مى کند.
امام على(علیه السلام) مى فرماید: "الا و انّ الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله.." ; آگاه باشید که شیطان حزب خود را جمع آورى کردهوسواره ها وپیاده هاى(لشکر)خویش رافراخوانده است.
مرحوم علّامه جعفرى در ذیل کلمات گران سنگ مزبور مى گوید: "مسلّم است که حزبى به نام "حزب شیطان" با علامت مخصوص یا لباس مشخص در هیچ نقطه اى از تاریخ بشرى نمودار نگشته است. ما با هر حزبى که در تاریخ روبه رو مى شویم، با یکى از صفات جالب، که مفهوم آرمانى انسانى دارد، خود را مشخص کرده است، مانند حزب عدالت، حزب آزادى، حزب ترقى خواهان و غیره... بنابراین، مقصود از "حزب شیطان" یک حزب رسمى با یک برنامه معیّن و هدف مشخص شیطانى نیست، بلکه بنا به قاعده اصلى:
ناریان مر ناریان را طالبند *** نوریان مر نوریان را جاذبند
منظور گردهمایى و تشکّل افراد و گردهمایى از انسان نماهاست که هوا و هوس ها و خودکامگى ها... و مقام پرستى و تورم "خود طبیعى" آنان را با یکدیگر متشکّل ساخته، همداستان و همرزم و هم پیاله نموده است. این گونه تشکّل، که امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن را "حزب شیطان" مى نامد، از نظر ماهیت و نتیجه، پست تر و وقیح تر از تشکّل حیوانات درنده مى باشد; زیرا درندگان هر اندازه و به هر کیفیتى هم که متشکّل گردند، نمى توانند به فعالیت هاى وسیع تر و عمیق تر از محدوده غرایز معیّن خود بپردازند; مثلا، تشکّل ببرها هرگز نمى تواند تحوّل پلید در گروه ببرها یا دیگر جانداران به وجود بیاورد، در صورتى که حزب شیطان، که از افراد انسانى تشکیل مى یابد، داراى نیروها و استعدادهایى است که به وسیله آن ها مى توانند ارزش ها را نابود کنند، تحوّلات قهقرایى ایجاد کنند، اگر موقعیت ایجاب کند راه هایى را که به پوچى حیات منتهى مى گردد پیش پاى مردم بگسترانند. حزب شیطانى مختصات دیگرى هم دارد; از آن جمله مى تواند از مفاهیم عالى انسانى مانند علم، تکامل، عدالت، وطن، آزادى، سوءاستفاده نموده با تحریک ابعاد آرمان جویى در انسان ها آنان را تا اعماق تباهى براند."
بعضى از آیات هم دلالت دارند که شیطان لشکریانى دارد که آن ها را براى اغواى مردم استخدام مى کند: "و جنودُ ابلیس اجمعون" (شعرا: 95); "انّه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم انّا جعلنا الشیاطین اولیاء للّذین لا یؤمنون" (اعراف: 27); "واذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربّه افتتخّذونه و ذرّیتّه اولیاء من دونى و هم لکم عدوٌ بئس للظالمین بدلا" (کهف:50)
سخنان امام على(علیه السلام) در نهج البلاغه نیز بیانگر این واقعیت است، آن جا که مى فرماید: "آنان در زندگى به شیطان اعتماد کردند; او را تکیه گاه خویش و ملاک کارشان قرار دادند، او هم آنان را دام خود و وسیله اى براى اضلال دیگران قرار داد و سینه هاى آن ها را لانه خود ساخت. در درون آن ها تخم هاى رذالت و پستى گذاشت و جوجه هاى آن را در دامنشان پرورش داد; با چشم آن ها مى بیند و با زبان آن ها سخن مى گوید و به کمک آن ها بر مرکب اضلال و گم راهى خود سوار شده، کارهاى زشت و ناپسند را در نظرشان زیبا جلوه داده است. اینان مانند کسى هستند که عملشان شاهد بر این است که با مساعدت شیطان انجام شده و گفتار باطل را او بر زبانشان جارى کرده است."
به هر حال، وقتى دل هایى که باید جایگاه یاد و ذکر الهى باشند به لانه شیطان تبدیل شوند، خیالات، وسوسه ها، توهّمات، شک و تردیدها، انکار و تکذیب ها و در نهایت توطئه ها شروع مى شوند; کارهایى که در واقع همگى تخم ریزى ها و یا جوجه هاى شیطانى هستند. آن گاه چنین افرادى خود وسیله اى براى شیطان در جهت صیدکردن و اضلال کردن مى شوند; چشمان آن ها چشمان شیطانى و زبان هایشان زبان هاى شیطانى خواهد بود، به طورى که همه کلماتشان سخنان شیطان است. آرى، افرادى این چنینى همان حزب و جمعیت شیطانى و دست یاران او هستند.
اینان کسانى هستند که قبلا ویژگى هاى انسانى داشتند، اما در اثر پذیرش دعوت شیطان و زیر چتر و حزب او درآمدن، از صراط مستقیم الهى منحرف گشته، آن ویژگى هاى انسانى را از دست دادند و خود به یکى از شیاطین انسى مبدّل گشتند.

 

حزب اللّه
با توجه به آنچه در مورد حزب شیطان و آیات مربوط به آن گفته شد، تذکر این نکته لازم است که از منظر قرآن، حزب دیگرى نیز وجود دارد که در برابر حزب شیطان قرار دارد و آن "حزب اللّه" است. اما در این که منظور از "حزب اللّه" چیست، قرآن ویژگى هاى افراد تحت پوشش این حزب را چنین بیان مى دارد:
"لا تجد قوماً یؤمنون باللّه و الیوم الآخر یوادّون من حادّاللّه و رسوله ولو کان آباؤهم او ابناؤهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدّهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى اللّه عنه و رضوا عنه اولئک حزب الله الا انّ حزب اللّه هم المفلحون." (مجادله:12)
ملاحظه مى شود که قرآن مى فرماید: گروهى را نمى یابى که ایمان به خدا و آخرت داشته باشند، اما با دشمنان خدا و رسولش سازگار و دوست باشند (مؤمن به خدا و آخرت هرگز با دشمن خدا و رسول او طرح دوستى نمى افکند)، حتى اگر آن ها پدران یا فرزندان یا برادران یا فامیلشان باشند. خداوند در دل آنان ایمان را نوشته است و آن ها را به وسیله روحى که از جانب خودش مى باشد تأیید کرده، آنان را به بهشت هایى که از زیر (درختان آن ها) جوى هایى روان است، داخل مى کند و در آن جا جاودان خواهند بود. آن ها از خدا خشنودند و خدا هم از آنان خشنود. (مسلّماً این بزرگ ترین پاداش محبّ است که محبوبش نسبت به او اظهار رضایت نماید; نعمتى که ارزش آن از همه بهشت و نعمت هاى آن بالاتر است.)
آن گاه خداوند متعال در پایان آیه شریفه این جمعیت (و افرادى که داراى چنین خصایصى هستند) را "حزب اللّه" اعلان مى کند و مى فرماید: آگاه باشید که آنان حزب اللّه هستند و آن هایند که اهل فلاح و رستگارى اند.
آیه اى دیگر "حزب الله" را کسانى مى داند که پیرو خدا و رسول او و در خط ولایت باشند: "انّما ولیُّکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الذین یقیمون الصّلوةَ و یؤتون الزّکوة و هم راکعون و من یتولَّ اللّه و رسوله والّذین آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون." (مائده: 55ـ56)
از مجموع آیات مربوط به حزب اللّه، استفاده مى شود که آن ها:
1. کوچک ترین سازش و دوستى با دشمنان خدا ندارند;
2. دل هایى سرشار از ایمان دارند;
3. مورد تأییدات الهى هستند;
4. پاداش آن ها بهشت است;
5. هم مورد رضایت الهى هستند و هم آن ها از خدا راضى مى باشند;
6. آن ها رستگاران و اهل فلاح هستند;
7. فقط پیرو خدا و رسول خدا و در خط ولایت هستند;
8. آن ها پیروز خواهند بود (و این وعده اى است قرآنى و الهى).

 

دام ها و برنامه هاى شیطان
پس از آن که ابلیس مأمور سجده بر آدم شد و به سبب کبر و غرورى که داشت از سجده بر او ابا کرد، به خداى متعال گفت: اگر تا قیامت مرا زنده بگذارى، همه فرزندان او ـ جز عدّه کمى ـ را گم راه کرده و آن ها را از راه طاعت و بندگى تو بدر خواهم برد: "قال ارأیتَک هذا الّذى کرمت علىّ لئن اخّرتن الى یوم القیامة لاحتنکنّ ذرّیّته الاّ قلیلا." خداى متعال هم فرمود: برو که کسانى که از آن ها پیرو تو باشند، جهنم جزاى آن هاست که مسلّماً جزایى تمام خواهد بود: "قال اذهب فمن تبعک منهم فانّ جهنّم جزاؤکم جزاءً موفوراً."
در این جا خداوند به اسباب و وسایل و دام هاى شیطانى براى گم راه کردن مردم اشاره کرده، خطاب به شیطان مى فرماید: از آن ها هرکه را توانستى با صدایت تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آن ها بتاز و با آن ها در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده. و شیطان جز فریب به آن ها وعده نمى دهد. در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلّطى نیست و حمایت گر و وکیلى (همچون) پروردگارت بس است: "واستفزز من استطعت منهم بصوتک و اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد وعدهم و ما یعدهم الشیطان الاّ غروراً انّ عبادی لیس لک علیهم سلطان و کفى بربّک وکیلا." (اسرا: 64ـ65)
به راستى، اگر دقت کنیم، مى بینیم خداى متعال چهار دام و ـ به عبارت دیگر ـ چهار وسیله و برنامه براى شیطان در اضلال و اغواى دیگران برمى شمرد که همیشه در دنیا به انحاى گوناگون کاربرد فراوانى دارند:
1. "واستفزز من استطعت منهم بصوتک"; هر که را توانستى با صدایت تحریک کن و وسوسه نما. امروز هم شیاطین بزرگ انس با پشتوانه و اعتماد به شیاطین جن و ملاک قرار دادن آن ها به وسیله بنگاه هاى عظیم تبلیغاتى خود و ابزار و وسایل دیگر، شایعات و تبلیغات فراوان و دروغینى را براى گم راه کردن مردم و به خصوص جوانان به راه مى اندازند; تبلیغاتى کاملا حساب شده در قالب خبر، شعر، مصاحبه، طنز و مانند آن ها که فقط احزاب شیطانى را یاراى چنین تبلیغاتى است.
2. "واجلب علیهم بخیلک و رجلک"; با فریادت لشگر سواره و پیاده را به جانب آنان روانه کن. بزرگان شیاطین انس هم نیروهاى عظیمى تحت عناوین گوناگون مانند "نیروهاى واکنش سریع" براى اهداف دروغینى مانند مبارزه با تروریسم آماده کرده اند که در هر لحظه و در هر گوشه اى از جهان خواستند، هرطور صلاح دیدند، حمله مى کنند تا به اهداف شیطانى خود نایل شوند; اهدافى مانند سرکوب کردن جنبش هاى آزادى بخش و استقلال طلب، حمایت از اقمار خود، کسب منافع اقتصادى و سیاسى و باج گیرى.
3. "و شارکهم فى الاموال و الاولاد"; و با آنان در اموال و اولاد شریک شو. از جمله برنامه هاى شیطانى احزاب شیطانى در سلطه بر بندگان خدا و اغواى آن ها، رواج مسأله ربا در بین آن ها و سلطه بر منافع اقتصادى آن هاست تا هم اموال و ثروت هاى آن ها را به غارت ببرند و هم آن ها را مطیع خود و در نهایت، منحرف سازند. از سوى دیگر، هجمه فرهنگى به آن ها و شیوع فحشا و منکرات و ایجاد مراکز فساد و ازدیاد فرزندان نامشروع و در یک کلمه، از خود بیگانه کردن جوانان، به طورى که فرهنگ بیگانه را فرهنگ خود بپندارند و به طور کلى، حیوانیت را به جاى انسانیت تلّقى کنند و از فطرت الهى و ویژگى هاى انسانى خود کاملا بیگانه شوند، از جمله برنامه هاى شیاطین است که از طریق مسائل اقتصادى و تهاجم فرهنگى بر ایشان قابل دست رسى است.
4. "و عدهم"; و به آن ها وعده (دروغین) بده و (آن ها را بفریب".
آن ها را با وعده دروغین ـ که اگر به برنامه هاى ما عمل کنید، در آینده نه چندان دور به اوج رفاه و آسایش و دموکراسى خواهید رسید و اگر عمل نکنید، هر لحظه از مدینه فاضله فاصله خواهید گرفت و وعده هاى دیگر ـ اعوان و یاران خود را فریب مى دهند.
اما قرآن در خاتمه هشدار مى دهد تا مبادا بندگان صالح خدا فریب چنین وعده هاى دروغینى را بخورند: "و ما یعدهم الشیطان الاّ غروراً" و شیطان به غیر از فریب دادن، به آن ها وعده اى نمى دهد. و باز خطاب به شیطان فرماید: "انّ عبادی لیس علیهم سلطان"; بر بندگان من (هیچ گونه) سلطه اى نخواهى داشت. "و کفى بربّک وکیلا."

 

بعضى از نشانه هاى کارهاى شیطانى
گفته شد شیطان به انحاى گوناگون از طریق دعوت، تزیین، استزلال و افتنان، انسان ها را اغوا مى کند و این امور هیچ منافاتى با اختیار داشتن انسان ندارند ـ به این معنى که انسان در برابر شیطان مسلوب الاختیار نخواهد بود ـ و نیز گفته شد که در آیات متعددى خداى تعالى به انسان هشدار مى دهد که مبادا از شیطان اطاعت کند.
با توجه به آنچه گفته شد، بعضى از آیات قرآن نشانه هایى را براى کارهاى شیطانى ذکر مى کنند; به این معنا که هشدار مى دهند که شیطان دستور چنین کارهایى را مى دهد.
این مسأله کمال لطف و عنایت الهى را نسبت به بندگانش مى رساند که آن ها را به نحو احسن هدایت مى کند تا مبادا دست خوش وساوس و حیله هاى شیطانى قرار گیرند. به هر حال، بعضى از علایم کارهاى شیطانى عبارتند از:
1. وعده فقر; انسان را از انفاق و اداى زکات و خمس بازداشتن تا مبتلا به فقرنشود: "الشیطان یعدُکم الفقر"(بقره:268)
2. امر به فحشا; "... و یأمرکم بالفحشاء" (بقره: 268);
3. امر به منکر; "فانه یأمر بالفحشاء و المنکر" (نور: 21);
4. ترساندن دوستان خود (تا مبادا جهاد کرده، با کفّار مواجه شوند); "انّما ذلکم الشیطان یخوّف اولیاءه فلاتخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین" (آل عمران: 175)
5. ایجاد دشمنى بین مسلمانان از طریق شرب خمر و قماربازى: "انّما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر" (مائده: 91);
6. بازداشتن انسان از یاد خدا: "و امّا ینسینک الشیطان بعد الذکرى فلا تعقد بعد الذکرى مع القوم الظالمین" (انعام:68); "استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکراللّه" (مجادله: 19);
7. در آرزو قرار دادن: "یعدهم و یمنیّهم و ما یعدهم الشیطان الاّ غروراً" (نساء: 120);
8. جدال در مورد خدا: "و من النّاس من یجادل فى اللّهِ بغیر علم و یتّبع کلَّ شیطان مرید" (حج: 3)
نشانه هاى کارهاى شیطان فراوان است، پرداختن به همه موارد، از حوصله این بحث خارج است.

 

وظیفه ما هنگام مواجهه با وسوسه هاى شیطانى
با صرف نظر از آیاتى که به انسان هشدار مى دهند تا مبادا از شیطان پى روى کند (الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انّه لکم عدوٌ مبینٌ و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم") (یس: 60ـ61) و با صرف نظر از آیاتى که نشانه هاى کارهاى شیطانى را بیان مى کنند (و قبلا ذکر شد) و با صرف نظر از همه آیات هشداردهنده در رابطه با شیطان، قرآن کریم به پیامبر دستور مى دهد که هنگام مواجهه با وسوسه هاى شیاطین، به خدا پناه ببر. "و امّا ینزغنّک من الشیطان نزعٌ فاستعذبالله انّه سمیعٌ علیم" این روش متقین است; آن ها هنگامى که بعضى از شیاطین در اطراف قلبشان شروع به گشت زنى مى کنند تا در آن ها ایجاد وسوسه کنند، متذکّر گشته ناگهان بینا مى شوند (و حجاب غفلت از آن ها برطرف مى شود): "انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طائفٌ من الشیطان تذکّروا فاذا هم مبصرون" (اعراف: 200ـ201)
"البته استعاذه و پناه بردن به خدا هم خود نوعى تذکّر (و متوجه خدا شدن) است; چرا که معناى استعاذه این است که فقط خداى سبحان است که مى تواند این دشمن مهاجم را با همه نیرویى که دارد، دفع نماید و همین طور استعاذه، خود نوعى توکّل به خداست."
در جاى دیگر مى فرماید: "و امّا ینزغنّک من الشیطان نزغٌ فاستعذ بالله انّه هو السمیع العلیم." (فصلت: 36)
و نیز مى فرماید: "و قل ربِّ اعوذبک من همزات الشیاطین و اعوذبک ربِّ ان یحضرون." به پیامبر دستور مى دهد که بگو پروردگارا من از وسوسه هاى شیطان ها به تو پناه مى برم و (باز) به تو پناه مىبرم ازاین که نزد من حاضر شوند.

 

شیطان سرپرست بى ایمان ها
مسلماً شیطان توان جذب همه افراد را ندارد که بخواهد از روى جبر آن ها را گمراه نماید، بلکه این افراد بى ایمان و دنیاطلب و غافل از آخرت هستند که خود را در اختیار شیطان قرار مى دهند و او را به عنوان ولىّ اتخاذ کرده، اوامرش را امتثال مى نمایند. خداى متعال از سویى مى فرماید: "انّا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یؤمنون" (اعراف: 27) و درجاى دیگر مى فرماید: تسلّط شیطان بر کسانى است که او را به عنوان سرپرست اتخاذ کرده اند: "انّما سلطانه على الّذین یتولّونه و الّذین هم به مشرکون" (نحل: 100) و در جایى سلطه او را بر گم راهان مى داند:"انّ عبادی لیس لک علیهم سلطانٌ الاّ من اتّبعک من الغاوین" (حجر:47) و در جاى دیگر، منافقان را تحت سلطه شیطان مى داند: "واستحوذ علیهم الشیطان فأنسیهم ذکراللّه" (مجادله:19)

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   26 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله شیطان شناسی در قران

دانلود مقاله انقلاب و گرداب شیطان

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله انقلاب و گرداب شیطان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
اگر «لاشرقیه و لا غربیه» از لوازم ذاتی اسلام و حکومت منتسب به آن است،یعنی که با تخطی از این اصل در واقع انقلاب از ماهیت اسلامی خویش دور میشود . در جهان امروز این نخستین بار است که انقلابی بر مبنای این اصل «نه شرقی ونه غربی» واقع می شود و در تاریخ ظهور تمدن غرب، در این چند قرن ، هرگز نمیتوان تمدنی را سراغ کرد که نتوانسته باشد در برابر هجوم تمدن غربی تاب بیاورد و انقلابی راکه بعد از پیروزی ، برای تاسیس نظام حکومتی ، بر قدرت های استکباری اتّکا نیافته باشد . چه بسا بوده اند انقلاب هایی که درطول مبارزه بر تفکری نسبتاً مستقل از غرب و شرق مبتنی بوده اند ، اما بعد از تاسیس نظام ، چون مورچه ای که در گرداب های شنی مورچه خوار ها بلغزند ، اسیر یکی از قدرت های شیطانی جهان گشته اند.
انقلابی همچون انقلاب ما ، «انقلاب در ارزش» هاست اگر چه «ارزش» نیز از آن الفاظی است که به تبع زدگی ما و از طربق ترجمه کتاب های فلسفی غرب به زبان ما راه یافته است .در انقلابی اینچنین، که با اتکا به نظام فکری مستقلی وقوع یافته است، باید متوقع بود که آن تفکر مستقل در صورت یک«نظام ارزشی» تازه ظهور یافته و جایگزین نظام ارزشی گذشته گردد و لهذا ، اصل «نه غربی، نه شرقی، جمهوری اسلامی» در واقع صورت تبلور یافته همان تفکری است که انقلاب ما بر ان متکی است.... و اما چرا انقلاب های دیگری که در قرون جدید وقوع یافته اند آنچنان که باید بر استقلال خود پای فشارند و حکومت های مستقلی مبتنی بر ارزش های انقلابی خویش تاسیس کنند؟
بخشی از جواب مسلماً به این حقیقت برمی گردد که هیچ تفکری جز اسلام ناب محمدی(ص) نمی تواند به معنای کامل لفظ ، مستقل و غیر وابسته باشد و مصداق لا شرقیه و لا غریبه.... و انقلاب هایی که در دوره جدید وقوع یافته اند، اگر چه بعضاً از نوعی ناسیونالیسم رنگ پذیرفته از دین منشا گرفته اند، اما نه اینچنین است که بتوان آنها را به طور مطلق «انقلاب دینی» یا «انقلاب اسلامی»دانست.بخش دیگری از جواب را نیز باید در رهبری پیامبرانه حضرت امام (ره) جست و جو کرد جز در تاریخ صدور اول اسلام هرگز نظیری نداشته است .و اما آنچه مطرح نظر ماست و مقصد تحریر این نوشتار، امر دیگری است که مقدمه حاضر زمینه پرداختن به آن را فراهم داشته است:
جهان امروز واحد یکپارچه و به هم پیوسته ای است که در جهات خاصی نطام یافته است و لهذا ،نباید توقع داشت که در آن جز برای زندگی کسانی که به غایات این نظام واحد و سازمان دهی جهانی آن تن سپرده اند ،عرصه گشوده ای موجود باشد . بسیاری از دشمنان ما نیز به این مقدمات برهانی متمسک می شوند برای تحصیل نتیجه ای دیگر: اینکه، «در دنیایی اینچنین باید به نظام واحد جهانی تسلیم شد و هر تلاشی جز این ، خلاف جریان آب شنا کردن است .»اینها کسانی هستند که نه تنها نتایج مترتب بر این تسلیم یعنی بردگی و استثمار و وابستگی و عدم استقلال ، بت پرستی و ضلالت و فساد....را پذیرفته اند، بلکه غالباً مشتاقانه به آن دل سپرده اند : و در صدق این مقدمات نیز بیش تر کسانی شک می کنند که نتوانسته اند وحدت جهانی حاکم بر نظام صنعتی و تبعات فرهنگی آن را دریابند.
وقتی سیر تکوینی یک انقلاب جوان به تاسیس نظام حکومتی منجر شد، رهبران انقلاب نیازمند به قانون اساسی و اصول اجرایی مدونی هستند که بنیان بنای تازه را بر ان استوار دارند ، اصولی تبلور یافته از آن نظام ارزشی خاصی که تفکر انقلاب در آن جلوه کرده است . چه خواهند کرد؟
تاریخ جهان در این عصر جدید دو انقلاب بزرگ را در برابر امپرایالیسم تجربه کرده است، یکی در چین و دیگری در شوروی؛ و اگر چه ما ماهیتاً میان این سه چهره از «ملت واحد کفر» کمونیسم روسی و چینی و امپرالیسم تفاوت اساسی قایل نمی شویم ، اما تامل در سرنوشت این انقلاب ها می تواند محل عبرتی عظیم باشد. هیچ یک از این دو انقلاب نتوانستند اصالت واستقلال خویش را در برابر آمریکا که مظهر ان واحد جهانی و شیطان بزرگ است حفظ کنند و سرنوشت هر دو به همین جا منتهی گشته است که ما شاهد آن هستیم . برای اشاعه تفکر آمریکایی در روسیه و چین حتماً لازم نیست که به آنها اجازه افتتاح پیتزا فروشی ویا و یدئو کلوپ در میدان های بزرگ مسکو و پکن داده شود، بلکه «تعلیمات واحد نظام جهانی آموزش»برای آنکه دانشجویان چینی را بدان جا بکشانند که خود را قربانی «دموکراسی امریکایی» کنند کافی است . نظام فکری حاکم بر حهان نظام واحدی است که درطول چند قرن ظهور تمدن غربی تدوبن بافته است و یک انقلاب جوان کحا میتواند فرصت و رخصت آو را پیدا کند که تعلیمات دانشگاهی خویش را بر مبنای معتقدات و نظام ارزشی خویش تدوین کند؟ تعلیمات دانشگاهی را به مثابه مصداق بارز این معضل عنوان کردیم و اگر نه، همین مشکل درتمامی دوره ها آموزش از دبستان گرفته تا .... وجود دارد .
یک، انقلاب جوان درست بعد از پیروزی و کسب قدرت سیاسی ، به محض مواجهه با ضرورت باز سازی بعد از انقلاب ، ناگزیر به سراغ اصول مدونی خواهد رفت که نظام یکپارچه جهانی در طول این قرن ها به آن دست یافته است.....و همین تجربه امروزی ما برای اثبات این مدعا کافی است : از اصطلاحات فنی تا سناریو های تفصیلی توسعه اقتصادی ، مآخوذ از تجربیات کسانی که نه در غایات ونه در روش ها با ما اشتراک حقیقی ندارند و نداشته اند. ما در پی شکوفایی حیات فطری انسان هستیم و آنان در جست وجوی استیلای مطلق بر طبیعت ومکیدن منابع آن و توسعه استعمار و استثمار بوده اند.
در وسعت جهانی که غربی ها آن را «جهان سوم» نامیده اند، بجز ایران ، حتی یک کشور یا انقلاب دیگر وجود ندارد که بعد از تاسیس نظام حکومتی ، در برابر ضرورت «توسعه اقتصادی » لزوماً متوجه به جناح غرب زدگان و وابسته گان به تفکر اجنبی نشده باشد .
با علم به این تجربه تاریخی است که بی صدر و قطب زاده و دکتر یزدی ...خود را برای قبضبه رئوس مدیریت ها در حکومت جمهوری اسلامی محق می دانستند و حتی به نقل از مرحوم شریعتی بنی صدر از سال ها پیش از پیرزی انقلاب خود را عنوان اولین رئیس جمهور ایران معرفی می کرده است . اگر ضرورت « توسعه اقتصادی به شیوه های معمول در جهان » اصل انگاشته شود، آنگاه دیگر چاره ای نیست جز آنکه شیرازه کار به دست کسانی سپرده شود که «تکنیک» دستیابی به این آرمان را می شناسند لاجرم انقلاب روی به «تکنو کراسی» خواهد آورد. تنها استثنای موجود در جهان انقلاب اسلامی ایران است و در اینجا نیز از میان عواملی که ما را تا به امروز از خطر لغزیدن در گرداب شیطان محفوظ داشته اند، دو عامل ، یکی درونی و دیگری بیرونی ، بیش تر از سایرین دارای اهمیت هستند:
1.رهبری حضرت امام خمینی (ره) . معرفت کامل و شامل حضرت ایشان نسبت به اسلام ، حتی المقدور نقص عدم تدوین اصول را جبران می کرد و اجازه نمی داد که این معضل اساسی خود را نمایان سازد. ما اصول مدونی در زمینه فلسفه سیاسی اسلام ، سیاست خارجی و دا خلی ، و دیگر علوم انسانی از اقتصاد گرفته تا جامه شناسی نداشته ایم ؛ ما اصول مدونی در نظام حکومتی اسلام وظایف و اختیارات مقام ولایت وحدود آن ، نسبت آن با قوای سه گانه و دیگر اجزا ، و نسبت اجزا با یکد یگر و با کل نطام .... نداشته ایم؛ و قس علی هذا . حضرت امام (ره) خود همه راه را به تنهایی پیموده بود و حالا بازگشته بود تا امت را نیز با خود به معراج برد، او سال های سال در چگونگی تشکیل حکومت اسلامی در قرن بیستم اندیشیده بود، قابلیت ها را سنجیده بود ، فطرت ناس را شنا خته بود.... و به امدادهای غیبی پشتیبان انسان های مجاهد و متقی و مر تضی و متوکل امیدی بحق بسته بود . حضرت امام (ره) در شیوه حکومت ، بر سیره و سنت اجداد طاهرین خویش باقی بود و کار را بر قابلیت ها وعقل و اختیار اصحاب وامت خویش استوار کرده بود و هرگز آنان را به ما لا یطاق تکلیف نمی فرمود ؛ اگر نه، منظر حرکت تاریخی ما به تقصیل در برابر ابصار قلو ب ایشان گشوده بود.
2.جنگ تحمیلی. جنگی با این وسعت که بر ما تحمیل شد هرگز اجازه نداد که «یوتوپبای توسعه یافتگی» افق آرمانی حرکت ما را بپو شاند و اگر چه جنگ فقط یک عامل بیرونی است و نمی تواند در عرض عامل رهبری حضرت امام(ره)قرار گیرد ، اما به هر تقدیر ، نباید که ضرورت های تاریخی را از نظر دور داشت.
در جهان امروز هرگز فرصت و رخصت آنکه شما الفاظ را آنچنان که نظام فکریتان اقتضا دارد معنا کنید، وجود ندارد ؛ نظام آموزشی و فرهنگ واحد جهانی هرگز این اجازه را به شما نمی دهد . هنوز کلمه «باز سازی» از دهان شما خارج نشده ، آقایان پژوهشگران محترم ، انسیکلوپدی ها و سایر کتاب های مرجع را گشوده اند و ده ها صفحه در مفهوم باز سازی نوشته اند . بگویید«آموزش»، و ببنید اصلا پبش از آنکه فرصت یابید تا این لفظ را به معنای «تعلیم و تربیت قرآنی» بازگردانید ، آقایان پژوهشگران همان بلا را بک بار دیگر بر سر شما آورده اند؛ میگویید «توسعه».... و باز هم شیوه ها ی عملی کار نیز کاملآ موون شده موجود است و هنوز بسم الله نگفته ، ده ها سناریو از جانب آقایان سرازیر میشود که همه رسیدن به «یوتوپیای موهم توسعه یافتگی»را به شما نشان می دهد . و البته به شهادت تاریخ بلادیده جهان سوم ، این همه جز « در باغ سبز » هیچ نیست وحتی یک «نمونه تا ریخی وجود ندارد که کشوری غیر اروپایی باشد «درعین حفاظت از گوهر و ذات خویش » به تو سعه یافتگی یا دموکراسی رسیده باشد.
تذکری که در کتاب «نامه سر گشاده به سر آمدن جهان سوم» وجود دارد نیز همین است. نویسنده این کتاب، احمد بابا میسکه، رهبر جنبش ضد استعمار در موریتانی، عضو سابق جبهه پولیساریو و سفیر پیشین موریتانی در سازمان ملل است. او می نویسد:
جوامع انسانی در سراسر تاریخ طو لا نیشان سر نوشت های گوناگونی داشته اند و فرهنگ ها و تمدن ها ی گوناگونی نیز متقابل و اختلاط و مزج وترکیب ، پدید آورده اند.
مصیبت اینست که اکنون بر همه این تمدن ها ، یک تمدن از میان آنها ، چیره شده تو خفه شان می کند. همه جوامع انسانی غیر اروپایی به عیان می بینند که سرچشمه حیات و قریحه شان خشکیده و تا عمق وجود ،مورد تجاوز قرار گرفته اند.
هر کشور هر چه در مبارزه با وابستگی مستقیم کامیاب تر میشود ،بیش تر به سوی «تجدد» خواهی گام بر می دارند ، و بیشتر در لجه نفی و انکار گوهر و ذات خویش و انهدام تمدنش فرو می رود.
او می گوید که تمدن حاکم،«فرهنگ» را تا حد «فولکور» تنزل داده است، و در معنای این سخن نیز باید درست تامل کرد، تا آنجا که وقتی در سخنان خود احمد بابامیسکه نیز دقت کنی، می بینی که او نیز نتوانسته است خود را «سیطره فرهنگی» آن نظام ارزشی جهانی که به طبع فرهنگ جهانی غرب بر همه اذهان حاکم گشته است نجات بخشد؛ می بینی که او نیز در «تقدس» دموکراسی و تو سعه یافتگی تردیدی نداردو فقط فریاد و فغانش از آن است که چرا هیچ کشور جهان سومی نمی تواند وابستگی به غرب به این دو هدف مقدس دست پیدا کند!و البته این حد از خود آگاهی را نیز باید در میان روشنفکران جهان سوم مغتنم دانست.روشنفکران جهان سوم ، و خصوصاً روشنفکران مسلمان ایرانی، به معنایی که خود در ذهن خویش برای دموکراسی تراشیده اندعشق می ورزند، حال آنکه در نزد غربی ها دموکراسی هرگز بدین مفهوم نیست . در نزد روشنفکران ما چه بسا دموکراسی با ولایت فقیه نیز جمع میگردد،حال آنکه اصلاً دموکراسی یعنی ولایت مردم، و این مفهوم صراحتاً با تئوکراسی که حکومت خداست معارضه دارد. در دموکراسی حق قانون گذاری اصالتاً به «مردم»به مثابه مصداق جمعی بشر باز میگردد و این معنا با حکومت اسلامی که حق قانون گذاری را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احکام خدا باز میگرداند قابل جمع نیست،و البته اگر لفظ«دموکراتیک» را از سر مساحمه مردمی تر جمه کنیم، آنگاه میتوان اظهار داشت که ولایت فقیه حکومتی دموکراتیک است. اما واقعاً جای این پرسش وجود دارد که چرا ما باید تن به مسامحه بسپاریم و الفاظ را از شان و معنای حقیقی و نفس الامری خویش خارج کنیم و در محل هایی نامتناسب به کار بریم ؟چه ضرورتی ما را به این کار وامیدارد؟
لفظ «دموکراسی»را فقط از باب مثال ذکر کردیم وا گر نه ، این حقیقت درباره سایر ارزش ها موجود در نظام واحد جهانی و حتی درباره خود تمدن غربی هم وجود دارد . روشنفکران ما دل به خیالی واهی سپرده اند و خود ساخته را میپرستند.آنها اگر با ذات تمدن غرب شهودی بی واسطه پیدا کند و ماهیت آن را بی پرده ببیند ،خواهند دید که این بهشت جز سرابی موهوم هیچ نیست. بعد از ارتحال امام (ره) و تمام شدن جنگ و آغاز دوران بازسازی، ما اکنون در وضع تاریخی خاصی قرار گرفته ایم که کاملاً بی سابقه است. کسی که ضرورت و وجوب راهی که حضرت امام (ره) آ غاز فرمودند تردیدی ندارند، اما هر چه هست، در غیاب وجود مبارک ایشان اگر چه شاگردان پرورده مکتب او ،خصوصاً رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای، مفسران صدیقی برای راه امام هستند، اما به هر تقدیر،ما ناچار هستیم که به تحریرات و تقریرات و سیره عملی منقول ایشان اکتفا کنیم و روی پای خود بایستیم. عامل بیرونی جنگ نیز دیگر وجود ندارد و ما پای در دوران باز سازی نهاده ایم.دشمن برای راندن ما بسوی دام گسترده خویش و جذب ما در «گرداب لغزنده شیطان» همواره از شیوه های مرسوم «جنگ روانی» نیز به طور گسترده سود می جسته است و اگر چه ما همواره از این جبهه عافل بوده ایم و با ساده لوحی بسیار، حیله ها و مکاید تبلیعاتی شیطان را نادیده گرفته ایم،اما هرگز نباید تآثیرات جنگ روانی را در برابر جنگ سیاسی، اقتصادی یا نظامی دست کم گرفت. اگر دوران موشک باران شهرهای قم و تهران را یک بار دیگر با دقت کافی بررسی کنیم خواهیم دید که دشمن از تبلیعات روانی چه سودی می برد.
شیوه معمول و رابج دشمن در این موارد، گذشته از پخش اکاذیب و شایعات، آن است که آنها میان شرایط خاص حاکم بر جامعه از لحاظ اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی با غایات و اهداف شیطانی خویش مشترکاتی را جست وجو می کند و با تأکید اثباتی و یا انکاری بر آن مشترکات ، ما را جست و جو می کنند و با تاکید اثباتی و یا انکاری بر آن مشترکات، ناآگاهانه به سوی دام می لغزانند.اگر در مقاله «نکته» ، نوشته سعیدی سیرجانی در جریده «اطلاعات»، دقت کنید شیوهای را که عرض کردیم به روشنی خواهید یافت. پندهای نویسنده مقاله ظاهراً به قصد خیر خواهی و برای «قطع نفوذ و سلطه آمریکا»انجام می گیرد، اما در نهایت، همه استدلال ها منجر به آن میشود که «راه مبارزه با آمریکا در رها کردن خط امام (ره) وروی آوردن به توسعه اقتصادی به مفهوم مصطلح جهانی است» و اینچنین، می خواهند ما را دیگر باره به دوران لعزنده شیطان، یعنی سیستم واحد جهانی که همان نظام بسط یافته سلطه آمریکا بر جهان است، برانند. در سر مقاله جریده «آدینه» نیز نویسنده با اتخاذ شیوه ای که عرض شد، نخست خود را در بعضی تحلیل هایی که از جانب مسولین نظام ارائه میشود شریک می کند و سپس با تاکید اثباتی و انکاری بر مشترکات سعی میکند ما را سوی این تحلیل براند:
- جنگ ما را از توسعه اقتصادی کشور که هدف اصلی انقلاب بود باز داشت و ما را از جایگاه قبلی مان «!» در صف دراز عقب ماند گان «؟!»عقب تر راند.
- هدف همه انقلاب ها رسیدن به توسعه اقتصادی به مفهوم مصطلح جهانی است.
- توسعه مدرن اقتصادی موکول به بر قراری صلح واقعی است.
و بعد، در نهایت، مقاله با پیشنهاد وابستگی، منتها در تحت نقاب «سیاست متعادل خارجی»، ختم میگردد.
ما قصد نقد تفضیلی این قبیل مقالات را که به یک باره سطح غالب نشریات را در هر یک به شیوه ای خاص پوشانده ، نداریم؛اما در نهایت،ذکر نتیجه ای را که مورد نظر آنها ست لازم میدانیم و آن این است که:
- دوران«زندگی انقلابی» به پایان رسیده و «شرایط جدیدی»«!»پیش آمده است.
- در این شرایط جدید«!»دیگر به هیچ جز خوردن و خوابیدن نباید اندیشید و بر عهده مسولین است که زمینه های اقتصادی لازم را فراهم آورند.
- مفهوم «باز سازی» همان «توسعه اقتصادی» است.
و چون بزرگ ترین مانع بر راه قبول این نتایج،فرهنگی است که همراه با انقلاب اسلامی و تعلیمات گران قدر حضرت امام امت (ره) در جامعه اشاعه یافته، پس باید مانع اساسی را با ایجاد شک در معتقدات و مقبو لات انقلابی مردم از سر راه برداشت. مردم ما از امام فقیدشان آموخته اند که ما برای توسعه اقتصادی انقلاب نکرده ایم، و اینها می نویسند که هدف همه تحولات بزرگ اجتماعی دستیابی به توسعه اقتصادی است.
البته توسعه اقتصادی امری است که ما درطی مسیر به سوی اهدافمان لزوماً به آن دست خواهیم یافت، اما همه می دانند که توسعه اقتصادی به مفهوم مصطلح جهانی نمی تواند«هدف» ما باشد. اصالت دادن به توسعه اقتصادی به مثابه «هدف»ملازم با دست برداشتن از آن افق معنوی است که نا پیش روی داریم ،حال آنکه قصد دولتمردان ما این است که ما با حفظ و صیانت از همه دستاوردها ی معنوی انقلاب_استقلال، آزادی،عزت اسلام و مسلمین ،جمهوری اسلامی و ... به مراتب والایی از عزت اقتصادی نیز دست یابیم.
در مقاله «نکته»، نویسنده نابخردانه به ام الشعائر ما یعنی «مرگ بر آمریکا» حمله ور میشود و تسخیر لانه جاسوسی را که حضرت امام «انقلاب دوم» خواندند تحقیر می کند و در نهایت نتیجه می گیرد که ملتی میتواند شدیدترین لطمه ها را بر نظام سرمایه دار آمریکا وارد آورد که با طرح نقشه ای سنجیده و برنامه ای بخردانه را از خریداری محصولات و مصنوعاتش بی نیاز کند! مگر موجودیت آمریکا فقط به محصولاتش منتهی میشود که راه مبارزه با آمریکا فقط به همین جا ختم شود؟ و گذشته از آن، دیگر کدام خفته ای است که نداند سلطه اقتصادی آمریکا گسترش جهانی دارد و محصولاتش صنعتی غالب کشور های جهان را باید در واقع محصولات آمریکایی دانست؟
****
تذکر آخر اینکه: نباید فراموش کرد که همواره «ضعف های» ماست که شیطان رابه طمع می اندازد و در این مورد نیز ضعف های ما را باید در ایجاد شرایط آماده برای تبلیغات و عملیات روانی دشمن دخیل دانست.
آنچه که مسلم است این است که ساختمان نظام جمهوری اسلامی بر اصولی شکل گرفته است که ضعف های فردی و جزئی را در موجودیت کلی خود مستحیل و این امکان را از بین میبرد که خدای ناکرده در ذات اسلامی نظام تغییری حادث شود و دشمنان داخلی و خارجی از این لحاظ امید در باد بسته اند؛ اما از سوی دیگر، هرگز از این حقیقت عافل شد که آنچه دشمن را طمع کار میکند این است که مع الاسف نشانه های بسیاری از گرایش های لیبرالیستی و غرب گرایانه درغالب موسسات وابسته به دولت و علی الخصوص در مراکز فرهنگی هنری آن به چشم میخورد که چهره مشوهی از نظام جمهوری اسلامی در دیدگان نامحرم می نشاند.نگاهی جامع به کتاب فروشی ها، گالری های خصوصی و غیر خصوصی، موزه ها، تئاتر ها و سینما ها، رادیو و تلوزیون، فعالیت های فرهنگی و هنری پارک ها، هتل ها و دیگر موسسات تحت پوشش بنیادهای دولتی و نیمه دولتی....، با صرف نظر از استثنائاتی معدود، دوستان انقلاب را سخت به اضطراب و حیرت می اندازد ودشمنان را به طمع.
اگر فساد جنسی و غیر جنسی رایج در خیابان ها، بازارها و موسسات خصوصی و غیر خصوصی را نیز به آنچه گفتیم بعلاوه کنیم، طرحی از یک توطئه شیطانی گسترده در پس پرده خواهیم دید که پرداختن به آن فرصتی دیگر میخواهد.
یک بار دیگر ذکر این نکته ضرورتی است که انقلاب ما، انقلاب ارزش هاست و بنابراین، در تمامی موارد، قبل از اتخاذ شیوه های معمول غربی در مسائل مطروح، باید دید که نسبت آنها به ارزش های معهود ما چیست و از سوی دیگر ،آیا ما اجازه داریم که از پیروزی های گذشته خویش در برابر غرب لاک غفلتی بسازیم و در آن بخزیم و بیارامیم؟

پروسترویکای اسلامی وجود ندارد

«هر اتاقی مرکز جهان است.» این جمله ای است که روی جلد اولین شماره یکی از نشریات جدید الانتشار، از اکتاویو پاز نقل شده، جمله ای که در آغاز خود را خیلی عالمانه می نماید و خوش خط و خال، اما در باطن، ام الشعائر دهکده جهانی آقای مک لوهان است که علم شده تا مدعیان نسل سوم زیر آن سینه بزنند . توضیح واضحات اینکه به قول قدما که میگفتند «شرف المکان بالمکین»، اعتبار اتاق نیز به آن ذی روحی است که در اتاق می زید، یعنی «انسان» و به عبارت بهتر «بشر»؛ آن هم نه یک اتاق خاص، هر اتاقی! و نه یک بشر خاص، هر فردی از افراد بشر؛ یعنی اوما نیسم، و آن هم متنزل ترین صورت آن، که اندیویدوالیسم باشد. روی سخن با اقای پاز نیست که، بالعکس ،ذکاوت او را در کشف باطن او ما نیسم باید ستود. عجیب ان است که همزمان با پروسترو یکای گورباچف و نوید آمدن ماهواره و تبلیغات مک لوهانی دهکده جهانی و طرح فرضیه «قبض و بسط تئوریک شریعت»، ناگهان این سخن سر از روی جلد مجله جدیدی در می آورد که مدعی «نسل سوم» است، و گویا مراد از این «نسل سوم»، سومین نسل هنرمندانی است که بی اعتنا به حقایق انکارناپذیری که آغاز عصر جدیدی از حیات بشر را نوید میدهند، همچنان، چه در قالب و چه در محتوا وابسته به تفکر و هنر غرب هستند. اولین نسل لابد همان ها هستند که همراه با آش مشروطه سر از سفارت انگلیس بر آورند و دومین نسل هم نسل کافه نادری و تهران پالاس و جشن هنر شیراز هستند و این نسل سوم نیز...آن طور که پیداست، قصد کرده اند که میراث انقلاب را به نام خود تمام کنند.
عالم در گیر حادثه عظیم تحولی است که همه چیز را دگرگون خواهد کرد و این تحول، خلاف این دو قرن گذشته، نه از درون تکنو لوژی، که از عمق روح مجرد انسان بر خاسته است، استمرار این تحول هرگز موکول به آن نیست که تجربه تشکیل نظام حکومتی اسلام در ایران به توفیق کامل بینجامد؛ این امری است که به مرزهای محدود نمی ماند و اگر رنسانس توجه بشر را از آسمان به زمین باز گرداند، این تحول بار دیگر بشر را متوجه آسمان خواهد کرد . این راهی است که انسان فردا خواهد پیمود و چه بخواهد چه نخواهد، لاییسم و اوما نیسم در همه صورت های آن به شکست هستند.
اومانیسم یا در مصداق جمعی بشر ظاهر میشود و کار به جامعه پرستی و سوسیالیسم می کشد و یا در مصداق فردی بشر به فرد پرستی می انجامد و مدعی فریاد می زند که «هر اتاقی مرکز جهان است.» هر اتاقی مرکز جهان است یعنی هر فردی از افراد بشر قطب عالم است و این صورت دیگری از همان «تعمیم امامت» است که بنی صدر میگفت. یعنی اومانیسم نه تنها با نظریه «ولایت و امامت»جمع نمی شود، که مقابل آن است و همین دلیل برای آنکه این جمله از میان همه افاضات اومانیستی جناب اکتاویو پاز انتخاب شود و روی جلد یک مجله فرهنگی_هنری به چاپ رسد کافی است. همه مخالفان، با همین «ولایت» است که در افتاده اند. نمی خواهم بگویم با «ولایت فقیه»؛ ولایت اعم از ولایت فقیه است. فلذا، هر نوع معارضه ای با ولایت نا گزیر به مقابله با ولایت فقیه که صورت سیاسی ولایت است می انجامد.
نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت نیز، دانسته یا ندانسته، نحوی از انحای مقابله با ولایت است،منتها در مقدمات منطقی استدلال با آن در افتاده است، نه در نتایج. اما ولایت در همه صورت ها و مراتب آن، مستغنی از براهین فلسفی، امری فطری است و انسان به شهود فطری آن را در می یابد، چه بتواند بر این حقیقت برهان فلسفی اقامه کند و چه نتواند.پس اینان باید با نظریه «فطرت» نیز مقابله کنند....بگذاریم. می خواستم بگویم آن رشته ای که همه مخالفت های ظاهرآ گوناگون را به هم پیوند می دهد چیست که اجمالآ عرض کردم.
در طول این قرن، همه انقلاب ها _ و بزرگ ترین آنها، دو انقلاب کمونیستی چین و شوروی _ در برابر غرب سیاسی شکست خورده اند و این امر غربی ها و غرب زدگان را به این توهم کشانده است که انقلاب ایران نیز نخواهد توانست در برابر غرب تاب بیاورد. تبلیغات فرهنگی و ژورنالیستی داخلی نیز کاملاً همسو با تبلیغات جهانی، از همین تصویر دفاع میکنند، اگر چه شیوه دفاع و مقابله انها کمتر سیاسی و بیشتر فرهنگی است، و همان طور که گفتم، نه با نتایج سیاسی نظریه ولایت، که با همه وجوه آن در حوزه های مختلف نظری و عملی در افتاده اند دانسته یا ندانسته. یعنی همه مخالفت ها را نیز نباید آگاهانه و از سر غرض پنداشت.
در نظر بنیانگذار جمهوری اسلامی ، اسلام عین ولایت بود. مردم نیز صرفاً به ولایت فقیه ایمان داشتند و اصلا تقلید در میان شیعه به معنای پذیرش ولایت فقها و مجتهدان است در حوزه احکام عملی. عمل و نظر نیز در حقیقت عالم_ نه در منطق ارسطویی_ دو نحو از تحقق و تعین یک وجود واحد است و بنابراین، تشکیکاتی مبنی بر انشقاق نظر وعمل و یا «عدم رابطه تولیدی» میان ادراکات حقیقی و اعتباری _ از احاظ منطقی _ نمی توانند تاثیراتی آنی در تضعیف این رابطه فطری داشته باشند.
جمهوری اسلامی آن سان که در نظر امام وجود داشت نظامی است مبتنی بر ولایت که بر رای جمهور مردم نیز تکیه دارد و این معنا را هرگز نباید با دموکراسی خلط کرد. دموکراسی را میتوان مسامحتاً اینچنین معنا کرد : حکومت مردم بر خویش بر اساس قوانینی که خودشان وضع کرده اند. حال آنکه «مردم» در این تعریف یک لفظ موهوم است و مصداق ندارد . کدام مردم؟ مگر ممکن است که مردم در همه امور به اشتراک نظر دست یابند؟ پس در تعیین مصداق ناچار باید به طور مشروط لفظ «مردم» را به توده ای از مردم اطلاق کرد که بر خود و گروه های دیگری از جمعیت یک کشور که با آنها اشتراک نظر ندارند حکومت می کنند.
گذشته از این، اگر هم بتوانیم فرض کنیم که این توده حاکم همانا اکثریت جمعیت یک کشور باشند، دموکراسی هرگز با حکومت اسلامی جمع نمیشود، چرا که در احکام و قوانین، امکان عدول از کتاب الله وجود ندارد و حق قانونگذاری غیر مشروط از مردم سلب گشته و قوانین پارلمانی تنها در حدود شرع مشروعیت می یابند. پس در جمهوری اسلامی رای محکوم و محدود به حدود ولایت است. این کجا و دموکراسی کجا؟ و اگر کسانی نا دانسته حکومت اسلامی را عین دموکراسی می انگارند، مرادشان بیان این حقیقت است که « مردم اسلام را می خواهند و اسلام عین ولایت است.»
چرا ما از اثبات مغایرت بین حکومت اسلامی و دموکراسی می هراسیم ؟ زیرا هنوز در فضای فرهنگی غرب نفس می کشیم و در تبلیغات جهانی غرب، حکم بر این قرار گرفته است که « هر چه غیر دمو کراسی است استبداد است.» خیر، اینچنین نیست. دموکراسی _ حکومت مردم_ در برابر تئوکراسی _حکومت خدا_است و حکومت خدا لزوماً غیر مردمی نیست، چنان که دموکراسی در غرب نیز به اعتقاد ما اکنون در یک « حاکمیت استبدادی پنهان» صورت بسته است.
حکومت خدا یعنی حکومت احکام خدا از طریق بندگانی که با این احکام از دیگران آشناتر هستند ، یعنی ولایت مجتهد یا فقیه. و این حکومت ضرورتآ مردمی است چرا که دست بیعت مردم نیز در آن دخیل است؛ همین سان که هست.
هر چه مخالفت هست، در داخل و یا خارج از کشور، با همین ولایت است، در حوزه های مختلف سیاست، فرهنگ، اجتماع، هنر و غیر هم. «در دل» نویس هفته نامه «آینه» نیز با همین ولایت در افتاده است، منتها با مظاهر اجتماعی آن، آن هم از زبان خود اهل ولایت، یعنی بسیجی ها و اعضای انجمن های اسلامی. در حوزه عرفان نیز این همه عرفان های جوراجور رنگارنگ، بیهوده سر از میان کتاب ها و نشریات و تئاتر ها و سینما ها در نیاورده اند. اگر انها بتوانند شاخص های تفکر مستقل انقلاب را با تفکر غربی جمع بزنند، دیگر امکان ادامه حیات مستقل و بدون وابستگی از ما سلب خواهد شد آنگاه تن به پروسترو یکایی دیگر _از نوع اسلامی آن_ خواهیم سپرد.این امکان وجود ندارد. پروسترویکای گورباچف نوعی باز گشت به اصل است ، چرا که سو سیالیسم خود از صورت های تحقق او مانیسم است. و به این ترتیب، از آغاز هم کمونیسم و دموکراسی دو صورت از تحقق یک امر واحد بوده اند و جنگشان با یکدیگر در عوارض است، نه در جوهر. اما جمع شدن با غرب برای حکومت اسلامی جز با عدول از اصول امکان پذیر نیست.
غرب نیز دوران تاریخی خویش را طی کرده است و اکنون رو به سوی اضمحلال و فروپاشی دارد . غرب و شرق سیاسی هر دو مظاهر تاریخی اومانیسم بوده اند و اکنون دوران اومانیسم به سر رسیده. رفع تباین ایدئولوژیک شرق و غرب سیاسی نیز از نشانه های تاریخی این حقیقت است. اکنون انسان بار دیگر از زمین و نفس خویش روی گردانده است و به عالم معنا و آسمان توجه یافته و این مستلزم انقلاب و تحولی دیگر است خلاف آنچه در رنسانس روی داد. انسان یک بار دیگر تولد یافته است و عصری دیگر آغاز شده و کره زمین پای در آخرین مرحله تاریخ پیش از پایان نهاده است. " فتلقی ادم من ربه کلمات فتاب علیه...."

آغازی بر یک پایان

تردید دارم که در سیاره زمین هنوز هم جوامعی وجود داشته باشند که تسلیم اقتضائات تمدن اروپایی که جهان امروز را یکسره در تسخیر دارد نشده باشند. نهادهای اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی دنیای متمدن تا آنجا انسان جدید را محاصره کرده اند که اصلآ تصور دیگری از «حیات بشری» جز اینکه هست ندارد. بچه ها در میان خانواده هایی به دنیا می آیند که عادات و فرهنگ ملازم با همین صورت خاص از از زندگی بشری را به ناچار پذیرفته اند. تلویزیون ها در واقع امر با یک آنتن مشترک در سراسر جهان به یک فرستنده مرکزی متصلند که یک پیام مشترک جهانی را به جذاب ترین صورت ها ارائه می دهد.
کودکان پای تلویزیون ها رشد می کنند و به مهد کودک ها ،کودکستان ها و مدارس و دانشگاه هایی می روند که باز هم از آموزش پرورش و تعلیم و تعلم هیچ تصور دیگری جز این که هست ندارند. این آموزشگاه ها، از مهد کودک تا دانشگاه ،متعهدند که شهروندان خوب و مطیع و کاملاً استانداردی برای دهکده جهانی تربیت کنند _ و چنین می کنند. بالاخره ضرورت معاش جوانان را _ تحصیل کرده و یا تحصیل ناکرده_ به صورتی جابرانه و مکانیکی به درون نهاد هایی اجتماعی می راند که بر سراسر سطح کره زمین گسترده اند و با یک مکانیسم واحد و در خدمت غایاتی مشترک اداره می شوند . تمدن نهادی شده غرب که موفق شده است فرهنگ خویش را به صورت اشیایی هدفمند و نظامی تکنولوژیک که روز به روز به آخرین مراحل اتوماسیون _خودکاری _ و دقت ریاضی وار نزدیک می شود در آورد و از طریق متدولوژی و ابزار پیچیده اتوماتیک جهان را تسخیر کند، مطلقاً اجازه نمی دهد که هیچ یک از افراد بشر صورت دیگری از حیات را جز این که اکنون هست تجربه کنند. و بنابراین ، وضع انسان در برابر حیات یک وضع «جبری» است. او حق انتخاب ندارد و بنابراین ، اصلا آزاد نیست. ازادی در اختیار انتخاب است ، در اراده آزاد ، و حال که که بشر نمی تواند هر طور که خود می خواهد زندگی کند و از این بدتر ، حتی کم ترین امکان شناخت صورت های دیگری از زندگی انسانی را از دست داده است، چگونه باید از آزادی و اختیار سخن گفت؟
چرا هیچ یک از انقلاب های پا گرفته در این سوی کره زمین امکان نیافته اند که پس از پیروزی، به فرهنگ مستقل خویش و نهادهای اجتماعی متناسب با آن روی بیاورند و به نا گزیر ، در یک مقابله فرسایشی ، رفته رفته معیارها و مقیاس های تمدن غربی را پذیرفته اند ؟ چرا چنین است؟تمدن امروز کلیت و شمولیتی دارد که آن را تجزیه ناپذیر می سازد. همه این انقلاب ها _ حتی انقلابی همچون الجزایر که در نسبت با دین بر پاشده است _ بعد از پیروزی به این توهم دچار آمده اند که می توانند فرهنگ مستقل خویش را با تکنو لوژی غربی و برنامه های جذاب غرب برای توسعه اقتصادی جمع آورند، حال آنکه این امر عملآ ناممکن است.
هر چه به پایان قرن بیستم نزدیک تر می شویم بیش تر و بیش تر می توان صورت های متناقض نهفته در باطن تمدن تکنولوژیک را آشکارا دید. تمدن امروز ذاتاً گرفتار تناقض است و از زمره جدی ترین این تناقض ها آن است که بشر متمدن در عین انکه در جهان «محاکمه» کافکا می زید و از هیچ حق انتخابی برخوردار نیست. جامعه محیط بر خویش را باز و آزاد می انگارد. کافکا راست می گوید : لازمه عمل مسئولانه آزادی است، و در جهان کنونی انسان با زنجیر به دنیا می آید ، زنجیر هایی نادیدنی که او را خواه ناخواه و بی آنکه بداند، به سوی غایاتی که ملازم با تمدن کنونی است می کشانند. این تناقض هنگامی خود را به صورت تمام نشان می دهد که بدانیم همین بشری که جامعه محیط بر خود را «باز» می داند و به تقدیس آزادی روی می آورد ، در هیچ یک از ادوار حیات خویش بر کره زمین تا این اندازه که امروز هست اسیر و برده نبوده است ؛ نه فقط برده نفس اماره خویش ، بلکه زندانی تمدنی که افراد بشر را از گهواره تا گور به بند کشیده است. جهان امروز جهانی است که آلدوس هاکسلی در «دنیای متهور نو» تصویر کرده است .آنچه موجب شده که بشرنتواند بر این واقعیت آگاه شود و اسارت خفت بار و ذلیلانه و بسیار وحشت اور خویش را نسبت به جهان بیرون دریابد، همین نظام صنعتی جابرانه و بی رحمی است که با دقتی تقریبآ مطلق و شیوه هایی انتزاعی سیطره خویش را بر حیات انسان گسترانده است. تکنولوژی موجودیتی کاملاً فرهنگی دارد و هرچه به سوی خود کاری _اتوماسیون _ بیش تر حرکت کند، بیشتر و بیشتر به صورت ابزار خارج می شوند،و جز به استخدام فرهنگ غرب در نمی آید.
یکی دیگر از این تناقض ها «دموکراسی» است. دمو کراسی به مفهوم «حکومت مردم» است ، اما در عمل، حتی در بهترین نمونه های حکومت دموکراتیک ، حقوق ملت نقابی است که در پس آن ثروتمندان پنهان شده اند.
اشپنگر می گوید: اگر در میان طرفداران دموکراسی نفوس مقتدری وجود نداشت، موضوع دموکراسی فقط در درون دلها و روی کاغذ باقی می ماند.... در نزد این نفوس مقتدر، ملت فقط میدانی است برای اعمال قدرت، و عقاید و ایده آل ها وسیله ای است برای به دست آوردن آن.....
دموکراسی یکی دیگر از تناقض هایی است که در ذات غربی وجود داشته و اکنون آشکارا شده است. تصور دموکراسی _ یعنی حکومت مردم _ بسیار فریبنده و جذاب است، اما در عمل همواره قلیلی از مردم با استفاده از ریا کاری و مردم فریبی حکومت را به دست می گیرند. اشپنگلر می گویند:
همانطور که در قرن نوزدهم تاج و عصای سلطنتی را وسیله ظاهر سازی و نمایش ساختند، اینک، «حقوق ملت» را در مقابل انبوه مردم سان می دهند.... پول جریان انتخابات را اداره کرده و آن را به نفع پولداران خاتمه می دهد و جریان انتخابات به صورت یک بازی ساختگی در خواهد آمد که تحت عنوان «اخذ تصمیم ملت» به معرض نمایش عمومی گذارده می شود.
دموکراسی نمی تواند به صورت یک ایدئولوژی حکومتی در آید چرا که همواره در عمل ، به چیزی متناقض با مفهوم اصلی خویش مبدل خواهد شد . یعنی در درون دموکراسی ، وقتی کار به تشکیل حکومت می کشد، امری ناقض«حکومت مردم» وجود دارد، چرا که مفهوم مردم در حیطه عمل مصادیق بسیار متفاوت و متضادی پیدا می کند . عملاً گروه هایی از مردم حکومت را در دست خواهند گرفت و قدرت را مصادره به مطلوب خواهند کر د که بیشتر ، از ثروت ونفوذ برخوردار هستند . نمونه های تحقق یافته دموکراسی در جهان امروز بدون استثنا موید نظراتی هستند که اشپیگلر در سال 1920 بیان کرده است:
حس قدرت طلبی که در زیر لفافه دموکراسی به فعالیت مشغول است شاهکار خود را به چنان خوبی انجام داده که حتی وقتی مردم را به شدید ترین وضعی به قید رقیت و بردگی می کشد، اینان به قدری اغفال شده اند که تصور می کنند معنی آزادی همین است، و هر چه طوق اسارت تنگتر می شود به نظر مردم چنین جلوه می کند که دائره آزادی وسیعتر شده است.
تحولی تاریخی بشر جز از طریق انقلاب ممکن نیست. آنان که این نظریه را نمی پذیرند، به وضع موجود دل بسته اند. در درون انسان میلی برای ماندن هست و میل دیگری هم برای رفتن؛ و این دومی قوی تر است. از آنجا که بشر اهل عادت است و دل به ماندن می سپارد،تحول تاریخی اش جز از طریق انقلاب ممکن نیست. انقلاب یک تغییر دفعی است و ناگهانی روی می دهد و همه عادات گذشته را در هم می ریزد و بنابراین، نمی تواند که صورتی مدام پیدا کند. «انقلاب دائمی» یک آرزوی شیرین، اما دست نیافتنی است. زندگی فی نفسه ملازم با عاداتی است که او را دعوت به ماندن می کنند و انقلاب کوچیدن است. عشایر کوچ رو با آنکه عاداتشان را نیز با خویش به ییلاق و قشلاق می برند و کوچیدنشان از مصاریق هجرت معنویت نیست، رفته رفته وادار به ماندن می شوند و هم اکنون نیز، جز گروه هایی قلیل از آنان، همه را جاذبه اسکان بلعیده است.
گستره عادات هر چه عمیق تر و وسیع تر باشد، انقلابی بزرگ تر لازم است تا بندهایش را از دست و پای جان بشر- بگسلد و خواه ناخواه چنین نیز خواهد شد- و هر چه عادات ملازم با ماندن عمیق تر و و وسیع تر باشد، درد و رنج هجرت و انقلاب بیشتر است و بنابراین، از هم اکنون می توان وسعت مصائبی را که «انقلاب جهانی فردا» برای بشر پیش خواهد آورد، به حدس و گمان دریافت. تردیدی نیست که بشر امروز از یک «انقلاب جهانی» گریزی ندارد، چرا که تمدن امروز خواه ناخواه وسعتی جهانی یافته است. هیچ یک از تمدن های گذشته پایدار نمانده اند، چرا که تمدن دعوت به ماندن و سکون و استقرار می کند و ذات بشر عین بی قراری و تحول است. قرار انسان در بی قراری است چرا که او «دارالقرا» را در بهشتی بیرون از این عالم می جوید و بهشت های زمینی ، هر چند او را برای زمانی کوتاه بفریبند، نمی توان که از هجرت معنوی بازش دارند. این یک کشش ماوراءالطبیعی است که هرگز تعطیل بردار نیست، اگر چه ممکن است همچون جزرو مد آب اقیانوسها، در تبعیت از یک نظم ادواری شدت و ضعف داشته باشد.
تقابل «انقلاب . استقرار»، تقابل «فرهنگ و تمدن» است. تمدن همان فرهنگ است که تعین یافته و در پی استقرار بر آمده است. فرهنگ طالب انقلاب است و تمدن طالب استقرار، و بنابراین، چه بسا که تقابل فرهنگ و تمدن به یک تعارض جدی بینجامد. آنچه در مورد تمدن غرب روی داده آن است که فرهنگ چیزی جز روش ها و ابزاری که تمدن غرب بوجود آورده است، نیست. یعنی متدولوژی و تکنولوژی صورت مبدل همان فرهنگی هستند که تمدن غرب بر آن تاسیس یافته و این واقعه بسیار عجیبی است. به عبارت ساده تر باید گفت که در تمدن امروز غرب فرهنگی بجز روش ها و ابزار وجود ندارد( و این گفته، صورت اعم این سخن مک لوهان را به یاد می آورد که «رسانه همان پیام است.») و بنابراین، پذیرش فرهنگ غرب مفهومی جز پذیرش روش ها و ابزار – متدولوژی و تکنولوژی- ندارد و این توهم که ما ابزار را اخذ می کنیم و فرهنگ غرب را رها می کنیم جز سرابی بیش نیست.
روزگار ما روزگار اصالت فایده عملی نیز هست و اغلب مردمان، خواه ناخواه، دانسته یا نادانسته پراگماتیست هستند و بنابراین، بلا درنگ به این پرسش دچار خواهند آمد که فایده عملی این سخنان چه می تواند باشد. آیا نتیجه عملی این سخنان آن است که ما باید به متدولوی و تکنولوژی عالم جدید پشت کنیم و هر چه را که هست بدون هیچ گزینشی به دور بیندازیم؟ جواب این است که:
«خیر! اما گزینشی را هم که از آن سخن می رود سهل نباید انگاشت. ما باید در صدد تسخیر روح و جوهر تمدن جدید برآییم، نه جسم آن. ما نباید تسلیم همان نسبتی شویم که بین بشر جدید و تکنولوژی و متدولوژِی وجود دارد. تسخیر جوهر تمدن جدید در گرو همین تغییر نسبت است و اگر نه، گزینشی آن سان که ما انتظار می بریم امکان پذیر نخواهد بود.»
علی رغم اهمیت بسیار زیادی که برای این بحث قائل هستم قصد ندارم که بیش از این، یعنی آن سان که چنین بحث اقتضا دارد، در آن ورود پیدا کنم. دنباله این بحث آن همه بلند است که به هر تقدیر ناگزیر خواهیم شد که آن را نیمه کاره رها کنیم.
ده ها سال است که تلاش همه فیلسوفان و متفکران مومن به تمدن تکنولوژیک غرب متوجه آن است که «تئوری انقلاب» را نفی کنند و معترضان را به «اصلاح» حواله دهند، حال آنکه رفته رفته بر آشفتگان نه به انکار اعراض که به انکار ذات غرب رسیده اند و اینان بالتبع در جست و جوی تفکر تازه ای هستند که با لذات با آنچه هست متفاوت باشد. اضطرابی که بشر امروز را فرا گرفته است نشان از یک زلزله قریب الوقوع دارد، زلزله ای که تمدن غرب را از بنیان ویران خواهد ساخت و نسبت انسان را با خویشتن خویش و عالم دیگرگون خواهد کرد. از آنجا که تمدن امروز جهان را در تسخیر دارد، انقلاب فردا نیز یک واقعه جهانی خواهد بود و به یکباره همه عالم را خواهد بلعید.
حتی اگر هیچ برهان دیگری در دست نداشتم، ظهور انقلاب اسلامی _ و بهتر بگویم، بعثت تاریخی انسان در وجود مردی چون حضرت امام خمینی(س) برای من کافی بود تا باور کنم که عصر تمدن غرب سپری شده است و تا آن وضع موعود که انسان در انتظار اوست فاصله ای چندان باقی نمانده است. حقیقت دین را باید نه در عوالم انتزاعی، که در وجود انسان هایی جست که خلیفه اللهی مبعوث شده اند. فصل الخطاب با انسان کامل است و لا غیر.

دولت پایدار حق

انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.
این سخنی است که به سادگی بر زبان می اید ، اما بیان کننده هیچ چیز نیست مگر آنکه «علت تغییر» را دریابیم و از آن مهم تر ، «علت دفعی بودن تغییر» را . «تغییر» لازمه وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحد» است متحول، و درست خلاف آنچه می پندارند، این تحول علت وجود زمان است ، نه بالعکس.
از اثبات این مدعا در می گذرم چرا که فرصت بسیار می خواهد و با این مبحث نیز چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی ، تحولی دیگر نیز دارد که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی توان کرد. عالم هستی ذات واحدی است در حال تحول ، و بشر درپیوند با عالم هستی این سیر تحول کلی را نیز طی می کند. اگرمنتسب است به مولایمان علی (ع) که فرموده "اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر..."این سخن فقط استعاره ای ادبی نیست. تاویل این سخن آن است که در حقیقت این انسان است که او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان تا لا یتناهی گسترده است . مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا درهم می ریزد. در ظاهر، بشر جزئی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات درونی بشر است.
نباید پنداشت که بشر از سر صرقه دریکی از سیارات یکی از منظومه ها ی خوررشیدی کهکشان کعبه پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم ، سیر تجولی را در کره زمین طی کرده و اکنون نیز عالم پیرامون ما نسبت به آنچه در این سیاره خاکی میگذرد بی اعتنا ست. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی خود و عوالم آسمانی را در نمی یابد ، نباید بینگارد که چنین رابطه ای وجود ندارد .
عالم ذات واحدی است و غایت آفرینش بشر از غایت کل وجود جدا نیست و اگر در ماثورات دینی ما هست که پس از برقراری حکومت عدل جهانی _ که غایت تکاملی مقام جمعی بشر است _ قیامت صغرا نیز واقع می شود و همه عالم هستی در هم می ریزد و نظام دیگری به خود می گیرد ، و از همین جاست.یعنی هنگامی جهان به مقصد می رسد که آدم _ در مقام کلی خود _ به مقصد تکاملی خویش رسیده باشد .... و این تکامل را به مفهوم متعارف تکامل بیولوژیک ناشی از «تطور انواع» نگیرید ، که آن خرافه ای بیش نیست .
مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ من نمی دانم بدون تفکر و تامل در «طرح کلی عالم» چگونه می توان به حقیقت رسید. مورچه ای که تلاش میکند تا آذوقه زمستانش را جمع آورد نه در عالم تامل می کند و نه خود را می شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می اندیشد و در جست و جوی حقیقت است معلوم می دارد که او روحآ امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه جسمآ به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد. و حقیقت هیچ چیز را بیرون از طرح کلی عالم نمی توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود انسان را که مظهر همه عوالم است.
خلاف تفکر علمی جدید ، «آدم» خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه عالم اکبر عرصه ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند و این

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله انقلاب و گرداب شیطان

تحقیق شباهت و تفاوت شیطانی

اختصاصی از فی دوو تحقیق شباهت و تفاوت شیطانی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق شباهت و تفاوت شیطانی


تحقیق شباهت و تفاوت شیطانی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:62

فهرست:

شباهت و تفاوت شیطانی

جایگاه فوکو وبودریار

همان گونه که گفته شد فرآیند نامیدن در جهت هر چه دقیق کردن طبقه بدی هاست آنان که به هم شبیه ترند در یک دسته قرار می‌گیرند و باز با لحاظ کردن مجدد شباهت های ریزتر، دسته هاو طبقات دیگر از این طبقه جدا می‌شوند اما این دقت تا کجا پیش می‌رود تا زمانی که به خویش باز گردد یعنی به توده ای مملو از تفاوت ها نوعی بازگشت به تفاوت ها رسیدن به چیزهایی که شبیه تر از خودبه خودند رسیدن به دنیای وانمایی ها. با شدت بخشیدن به فرآیند ها نامیدن به نوعی بی شکلی پیشینی و ما قبل طبقه بندی بر می گردیم.

تفاوت ها بر مبنای گون (مزیت) ساخته می‌شوند. هر تفاوتی نوعی جلوگیری از گول (فریب) و افتادن به دام این همانی و شباهت هاست. از این رو دو چیز شبیه به هم از آن جا که در بردارنده تا گول (ضریب) بزرگ تری در همان انگاری آنها هستند در بردارنده تفاوتی بنیادی ترند

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق شباهت و تفاوت شیطانی

پاورپوینت شیطان پرستی

اختصاصی از فی دوو پاورپوینت شیطان پرستی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پاورپوینت شیطان پرستی طراح شده

24 صفحه

دارای متن و عکس با موضوعات:

شطان پرستی چیست

افکاروعقاد

گروه ها و علامتها

تاریخچه و سوالات متداول به همراه پاسخ انها


دانلود با لینک مستقیم


پاورپوینت شیطان پرستی

مقاله لانه شیطان در تسخیر فرزندان روح الله

اختصاصی از فی دوو مقاله لانه شیطان در تسخیر فرزندان روح الله دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله لانه شیطان در تسخیر فرزندان روح الله


مقاله لانه شیطان در تسخیر فرزندان روح الله

امروز روز 13 آبان سال 1358 است. زمان باردار حوادثی است که تاریخ ساز است حوادثی که دنیا را تکان خواهد داد و چه کسی گمان می برد در چنین روزی واقعه ای به وقوع خواهد پیوست که پایه های شیطانی ترین حاکمیت ادوار تاریخ بشری را به لرزه خواهد افکند.

آسمان ابریست و هوا و زمین غمناک از نم نم قطرات باران و تو گویی که آسمان شهر نیز بغضی فرو خورده دارد. بعضی ناشی از حیات ذلت بار ملتی بزرگ در زیر سر نیزه های حکومتی خود کامه و دست نشانده بغضی که می رود تا انقلاب دوم ملت بزرگ ایران را به بار نشیند و انقلاب اسلامی 22 بهمن را در 13 آبان 58 تکامل و تعالی بخشد. اینک حوادث می روند تا هویت حقیقی انقلاب یعنی ملت ایران را به منصه ظهور رساند چرا که در بهمن 57 این ملت تنها توانسته بود که ریشه استبداد را بر کند و امروز می رود تا بنیانهای استعمار و استکبار را در ایران برچیده و در جهان به لرزه در آورد.

سالها بود که اتحاد جماهیر شوروی و اذناب سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیکش در بلوک شرق بر مبارزه علیه استعمار و امپریالیسم غرب خاصه آمریکا را سر می دادند و اما اراده حق بر این مقرر گشت که فروپاشی همینه پوشالین استکبار شیطانی ایالات متحده آمریکا از طلعت ازلی و ناصیه نورانی حضرت روح الله و فرزندان معنویش طلوع نماید تا افتخار آن تنها در کف با کفایت مکتب انسان ساز و اسلام عزیز و مذهب مقاومت تشیع قرار گیرد.

ساعت 10 صبح روز 13 آبان سال 1358 خیابان طالقانی (روزولت سابق) وضع عادی خود را دارد. مردم در سراسر خیابان مشغول رفت و آمد و انجام کارهای خود هستند.

اتومبیل ها با سرعت و با سر و صدا عبور می کند. فروشگاه ها و شرکت ها بازند و کارکنان آنان سرگرم کارهای روزمره هستند همه چیز درست مثل روزهای قبل است.

ساعت 11 صبح است. گروهی نزدیک به 400 نفر در حالی که خیابان طالقانی را طی می کند به سوی سفارت آمریکا می آیند هنگامی که به مقابل آن می رسند در یک لحظه از در و دیوار سفارت بالا می روند و به درون محوطه سفارت می پرند. مردم هاج و واج به این صحنه می نگرند و همه از خود می پرسند چه شده است؟

خیابان بند می آید و نفسها نیز جوانها تند و تیز یکی پس از دیگری از گوشه و کنار سفارت به داخل می روند حالا هر کدامشان بازوبندی بدست و عکسی از امام بر سینه دارند. مدتی نمی گذرد و در حالی که باران رحمت از آسمان تهران شروع به بارش کرده و خبر در همه شهر می پیچد. سفارت آمریکا اشغال شد.

 

 

 

 

 

این مقاله به صورت  ورد (docx ) می باشد و تعداد صفحات آن 31صفحه  آماده پرینت می باشد

چیزی که این مقالات را متمایز کرده است آماده پرینت بودن مقالات می باشد تا خریدار از خرید خود راضی باشد

مقالات را با ورژن  office2010  به بالا بازکنید


دانلود با لینک مستقیم


مقاله لانه شیطان در تسخیر فرزندان روح الله