فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله اگزیستانسیالیسم - مفهوم، متفکران و رویکرد آن به علم

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله اگزیستانسیالیسم - مفهوم، متفکران و رویکرد آن به علم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 ای دادگاه شب، تو که بودی و خواهی بود و هستی، بدان که من بوده ام! من بوده ام! من، فرانتز فون گرلاخ، اینجا، در این اتاق، قرنم را به دوش گرفتم و گفتم جوابش با من، در این روز و برای همیشه.
گوشه نیشینان آلتونا
زمانی که کودک بودیم می پرسیدیم که چرا من، «من، شدم؟ که برای چه شدم؟
ژان پل سارتر
پر از چندگالی، پر از «در حال بررسی» ها بود که ما ناچار، دیر یا زود، صورت سئوال ها را فراموش کردیم.
به هر رو، «چه هستم؟» ، «کجا هستم» و «برای چه هستم» را جز فیلسوفان (و کودکان) پناهگاهی نیست. اما ای کاش یک کودک، فیلسوف زاده می شد، تا معمای وجود، وجود نداشته باشد. لحظة تولد، اولین ثانیه آگاهی نسبت به هستی، چه دارد؟ این را نیز در قیاس با مرگ فراموش کرده ایم، چرا که امری تمام شده است. مثل اینکه من اگزیستانسیالیسم مسئله تولد را حیاتی تر می‌داند، تولد را حیاتی تر می داند، تولد رویدادی است که آگاهی به آن به زندگی در جهان ما پیوند می خورد، اما آگاهی به مرگ، پس از مرگ، بیرون مرزها، جای در ماوراء الطبیعه است.
می توانیم با همین که هستیم، دوباره، در جهانی، هستی بگیریم؟ می توانیم با وجود داشته هایمان، ناگهان وجود پیدا کنیم، مشخص نیست، اما آن چه آشکار است در این جهان، در این سراب (سراب است چون نمی دانیم سراب است یا نه)
***
در باب اگزیستانسیالیسم، پیش از پرداختن به مفاهیم و اهداف آن، بازگویی چند نکته هیجان انگیز شایسته است. اول اینکه تا قبل از ژان پل سارتر هیچ یک از متفکران آن خود را به این اسم نمی شناختند. سارتر، آخرین فیلسوف رسمی اگزیستانسیالیست، اولین نفری بود که آثار آن ها را مدون و عقاید آن ها را مرتب کرد و فلسفه ای تحت لفظ اگزیستانسیالیسم (و اصالت بشر) بیرون کشید.
حتی چنان شد که آن عده ای که در زمان سارتر در قید حیات بودند، همه با این صفت تحمیلی مخالفت کردند. نام گابریل مارسل قرین با این مطلب بود که تمام عمر خود را صرف شستشوی آثار کفرآمیز کامو و سارتر کرد. هایدگر که زمانی استاد سارتر بود، از جدی ترین منتقدان او شد. در این وضعیت آشوبناک بود که نام اگزیستانسیالیست بر این عده نهاده شد و بعد از سارتر هم دیگر کسی از این واژه در مورد خود استفاده نکرد تا مبادا گفته شود عقایدش جعلی و فاقد حرفی نوین است.
پس اگر پرسیده شود، اگزیستانسیالیست کیست، حداقل یک نقطة مشترک را می توان نشان داد: آن ها حتی اگر در پاسخ متفق القول نباشند، طرح سئوال برای همة آن ها یکی است.
سئوال از ماهیت هستی.
وجه مهم دیگر«ضد تاریخی» بودن اگزیستانسیالیسم است به این معنی که روی پژوهش و بررسی عقاید پیشینیان خط بطلان می کشند وآن را کاری عبه عبث می شمارند. هر چند این ویژگی مختص آن ها نیست و در فلسفه ی مدرن بسیار خواهان پیدا کرده است. این گرایش چنان در میان اگزیستانسیالیسم ها رشد کرد که به عنوان عومه، ساربر در مقدمه ی کتاب «هستی و نیستی» خود می گوید از خواننده می خواهم همه ی مطالبی را که در کتاب نقد خرد «یاللتیک» گفتم به آب بسپارد.
نکته ی دیگر دو شاخه ای بودن اگزیستانسیالیسم است، یکی العادی و یکی الهی. در نگاه اول این شکاف ممکن است از عوامل گسیست و ناپایداری به نظر برسد ولی نمی توان کتمان کرد که گنجانیدن دو نگرش خدایی و غیر خدایی در یک تفکر بی سابقه است . می توان مطلب را این گونه توجیه کرد که مسئله ی اگزیستانسیالیسم فر ای سؤال های جهان شناختنی است و چون به درون نظر می کند اساساً سؤال را در درون انسان می جوید. حتی سارتر معتقد است نام العادی به مفهومی برای آن ها درست نیست زیرا در پی اثبات وجود نداشتن خدا نیستند بلکه صرفاً به این مسئله نمی پردازند.
از به بحث های اگزیستانسیالیست ها در فلسفه ی مدرن، نوع خاص ادبیات آن ها است ، اولاً نظر اکثریت آن ها بر این بوده که عمیق تر ین راه تأثیرگذاری روی افراد با ابزار ادبیات در مقابل استدلال و منطق خشک است، بارها شده اثبات ادعایی برای شما کامل و بی نقص به نظر برسد ولی کلیت آن به دل شما نشینند ، در حالی که اگر آن را در قالب یک داستان یا یک نمایش تئاتر متوجه می شدید، تأثیری دلی برشما می گذاشت که ماندگاری بیشتری هم دارد . کوتاه بگوییم که تقریباً تمام متکلمان اگزیستانسیالیسم بوده اند و نوشته های استدلالیشان هم اگر داشته باشد دارای نثری مبهم و دشوار ایست طوری که (پوزیتوپست ها در مقام نقد آن ها را متهم به دیوانگی می کنند و معتقدند هیچ آدم عاملی چنین حرف هایی نمی زند، این ها مجانینی در میان عقلانید.
فلسفه ی معاصر ص 21
(ترجمه ی فارسی یکی از عبارت های یه گر چنین است :هیچ می هیچد و هیچ در هیچیدن خود برهستی غالب می آید!)
مفهوم اگزیستانسیالیسم:
اتفاقی که افتاد از این قرار بود، در تاریخ دو قرن پیش از کیم کگور کانب بسیار از خرد گفته بود، مفهوم فلسفه برای ایجاد ساختار به تدریج در اذهان جا گرفت و نهایتاً تعبیری که هگل از تاریخ و «جبر» دیالتیک کرد، نیاز به نگرشی جدید را پیش بینی کرد؛ در واقع از فلسفه ی هگل می توان به یک فلسفه ی باز «یاد آور شد چرا که تزاو نیاز به آتنی تز برای تکامل داشت (گویا خود به عدم قطعیت خود رأی داده بود!) این تز مخالف را کیرلگور پیشنهاد داد و نامی را که تسال ها بود به فراموشی سپرده شده بود وارد نظام فلسفی کرد :انسان .
به قولی،زمانه متوجه شده بود که کافی که از روش ها و ساختارها ایجاد کرده یک چاشنی، یک ادویه، کم دارد و آن ادویه چیزی نبود جز اینکه تمام این عقلانیت ها برای موجودی غیر عقلانی تعریف شده، انسان عقلانی نیست!
پس باید گریزی دوباره زده می شد از انسان کلی (یاجامعه) به شخص انسان و سقراط هزاران سال قبل گفته بود:«خودت را بشناس» و کیرکگور به همین سبب که مرید سقراط بود پدر اگزیستانسیالیسم نامیده شد. این لقب پدری الحق برازنده سقراط بود.
اگزیستانسیالیسم همانطور که از نامش پیداست، تفکری است که به وجود نسبت به ماهیت تقدم می دهد و با این پیش فرض، سلسله وار به نتایج بعدی اش رهنمون می شود.
ابتدا جلو زدن وجود از ماهیت، انسان را از اشیاء دیگر متمایز می کند. به طور مثال زمانی که می خواهیم شناختی از قند به دست آوریم آن را در گروه خوراکی ها بررسی می کنیم و می گوییم شیرین است، سپس آن را در گروه چهار گوش ها قرار می دهیم و می گوییم مکعب است. این گونه ی نسبتی شناخت ما را از فردیت وجودی شی دور می کند. یاسپرس معتقد بود که طریقه ی بالا در علوم تجربی و ریاضی جوابگر است منتها در شناخت آدمی، چون فطرت یا ذات واحدی که در همگان مشترک باشد وجود ندارد، نهایتاً نمی توانیم حتی دو نفر را در یک گروه قرار دهیم در حالیکه تمام حبه های قند یک اندازه را می توانیم هم گروه کنیم )
«به تعبیر او مثل این است که کسی نخواهد طرز تنفس را در انسان بفهمد ،آن وقت بیاید آن فرد را شرحه شرحه کند، به محض اینکه تکه تکه کرد همان چیزی که می خواهد بتواند از دست می رود.
شما در شناخت انسان به محض اینکه گفتید «فرد بشر واحدی است و یکی از افراد انسان است» در واقع او را از دست داده اید و هر چه شناسایی کنید، وجه یا وجوهی از او را می شناسید نه کلّ او را. به تعبیر وایتهد، گرفتار مغالمه ی کند و وجه شده اید: شما می خواستید کل موجود را بشناسید اما وجه یا وجوهی از آن را شناختید.» تاریخ فلسفه ی عرب ص 33
با این دید می توان عبارت مشهور« بشر هیچ نیست » را تفسیر کرد. بدین سبب که ابتدا وجود می یابد متوجه وجود می شود، در جهان سبز بر می کشد و سپس خود را می شناساند، یعنی تعریفی از خود به دست می دهد پس تا دست به عملی نزده، نمی توان صفتی به او داد، نه خوب است، نه به ، هیچ است. » ( اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر ص 28)
اگزیستانسیالیسم العادی چنان در طلب خوار کردن ماهیت در جوار وجود است که ایده ی فطرت و ذات انسان را به کلی سرکوب می کند ، چرا که ماهیت هر شیئی را سازنده ی آن در ذهن می پروراند، یعنی ماهیت ارّه از ظرف نجّار به آن داده می شود که همان بریدن است . اما انسان واجب الوجودی ندارد تا او را در دهن بپروراند پس بشر عاری از چیزی به نام طبیعت بشری (طبیعت کلی بشری)است.
پس اکنون می توان علّت انتساب «اصالت بشر» به اگزیستانسیالیسم را درک کرد . بشری که ابتدا هیچ است پس از ظهور در عالم ، مفهومی می شود که از خویشتن عرضه می دارد:« بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود می سازد» این اصل اول اگزیستانسیالیسم است و سارتر از آن به درون گرایی تعبیر می کند پس بدیهی است که مفهوم این درون گرایی با جمعی نبودن و محصور کردن آدمی در فردیت خود متفاوت است . سوئرکتیویسم یا درون گرایی دقیقا معادل جمله ی بالا است و می گوید ریشه ی آفرینش در خویش است نه در جهان خارج (سوبرکتیوتیسم = اصالت «سوژه ی = اصالت صاحب «من» = اصالت بشر) در ادامه به معنایی از «طرح» (projet) می رسیم. انسان با «طرح » یکی است و این بدان معنی است که او موجودی است که به سوی آینده ای جهش دارد و از آن گاه است . انسان خود طرح است و خودش را در آینده اش می افکند. این حرکتی که از ایده ی محض (خواستن) به انجام عمل (تحقیق خواسته ها ) از ظرف انسان اتفاق می افتد، نقش کلیه ی ای در جواب به منتقدان دارد. اگزیستانسیالیسم مکتبی منفعل نیست و آن گونه که باب شده مربوط به انسان های افسرده و نا امید نیست بلکه صراحتاً بشر را وادار به فعالیت می کند و بار مسئولیت ناشی از وجودش را به دوشش می افکند که فکر نکند هم عملی بدون پشتوانه ی تفکر و تعمق در آن عمل آزاد است . زیرا این مسئولیت به تعبیری مسئولیت نسبت به تمام افراد بشر است.
شاید به نظر برسد عبارت بالا از «درون گرایی » تجاوز می کند ولی معنای که از درون گرایی بیشتر مدّ نظر اگزیستانسیالیست ها است، این است که «تجاوز از درون گرایی در حد بشر نیست» (این جمله نباید باعث سوء تفاهم شود تا در مکانی مناسب تر درباره ی آن بحث کنیم)
پس به این جا رسیدیم که بشر از خود طرحی می افکند و نسبت به آن مسئولیت دارد یعنی نسبت به انتخاب طرح خود مسئول است.(مسئولیت به این معنی که باید تمام عواقب عملش را خود به عهده بگیرد و آن را واگذار به جامعه و محیط نکند)در عین حال وقتی شما به طور مثال انتخاب می کنید که به راهپیمایی بروید یا دروغ بگویید، خواستار این هستید که همه ی آدمیان از انتخاب شما پیروی کنند، چون اساساً معیاری برای ارزش گذاری وجود ندارد، آن چه انتخاب می کنیم دیدگاه ما را نسبت به یک عمل مشخص می کند (معنی مسئولیت عام در این مثال به راحتی درک می شود دروغ گفتن در لغتننامه ی اگزیستانسیالیسم به این معنی است که دروغ گفتن خوب است و همه باید دروغگو شوند ) این همان درگیری والتزامی (engagement)است که از آن یاد می شود:ما با تک تک کردار هایمان آدمیان را ملتزم می کنیم.
یگانه معنی دلهره اینجا ظاهر می شود. فرمانده ی یک هنگ را درنظر بگیرید، فرمانده برای دستوراتی که به افرادش می دهد مقداری اضطراب دارد که نکنه جان عدّه ای (بیست الی سی نفر) به خطر بیفتد، رئیس جمهور یک کشور هم به میزانی خیلی بیشتر نسبت به میلیون ها انسانی که به او اعتقاد کرده اند احساس مسئولیت و نگرانی دارد. در این مقیاس مسئولیت اگزیستانسیالیستی شما را حاکم کره ی خاکی با مردمان هر پنج قاره قرار می دهد، مسئولیتی از این بزرگتر و دلهره ای بیشتر از این نمی توان متصور شده یک پله در شناخت انسان فراتر می رویم . بشر یعنی طرح، بشر یعنی مجموعه ای از انتخاب ها، بشر یعنی دلهره.
وانهادگی نیز نتیجه ی مستقیم نبودن واجب الوجود برای اگزیستانسیالیست های ملحد است در قرن نوزدهم وقتی تلاش شد اخلاقی غیر مذهبی بنا شود، نتیجه این بود که باید حتی قرار دادی هم که شده بعضی ارزش ها به جدّ گرفته شود و در انتخاب آن ها «عقلی بودن » مقدم بر«محک با تجربه ی باشد . یعنی شر افتمند بودن، کمک به فقرا ، همسر گزیدن و ... پیش از حکم تجربه معقول هستند.
اما اشکالی که به وجود می آید این است که گاهی صحبت از گزینش بین خیر و شر نیست بلکه برای همه ی ما زمانی می رسد که باید انتخابی حیاتی بین نیکی و نیکی کنیم . با روش بالا ما متوجه می شویم که کدام اعمال ارزش مثبت دارند ولی با هیچ نظریه ای نمی توان آن ها را طبقه بندی کرد : راستگویی بهتر است یا فداکاری؟ ریا بدتر است یا تکبّر؟ هایدگر به این حالت وانهادگی می گوید. ممکن است من در شرایطی در دوراهی بین راستگویی و فداکاری ، راستگویی را انتخاب کنم و این گونه آن را با ارزش تر از فداکاری بدانم ولی شما شاید به عکس عمل کنید . معیاری وجود ندارد،آن چه هست افراد آدمی است و بس.
پس نبودن واجب الوجود برخلاف تفکر آن اخلاق های غیر مذهبی امری راحت نیست، زیرا با نبودن آن امکان یافتن هر گونه ارزشی از بین می رود. داستایوفسکی می گوید:« اگرواجب الوجود نباشد، هر کاری مجاز است.» این یعنی وانهادگی ، یعنی عدم امکان اتّکا به چیزی در بیرون یا درون انسان. انسان وانهاده، انسان معلق در خلاء ، برای کارهای خود عذری نمی یابد مگر وجود خود.
تلاش برای قرار دادن این الفاظ در قالب یک لفظ می شود آزادی. مخدای عمومی و بزرگ آزادی فقط با آن چه گفته شد باید دو نظر گرفته شود. معنای جبر همان نقطه ی اتکاست و در این منظور بشر محکوم به آزادی است. یک گام دیگر در شناخت وجودی آدمی جلو می رویم :بشر یعنی طرح، بشر یعنی مجموعه ای از انتخاب ها، بشر یعنی دلهره ، بشر یعنی آزادی. و در راه آزادیش هیچ راهنمایی خارج از بشریت وجود ندارد( در این مسئله حتی الهیون اگزیستانسیالیست متفق القولند) چون آیات واجب الوجود (در صورت وجود ) خود نیاز به تفسیر دارند و باید از فیلتر انسان عبور کنند. هایدگر خود سرد مدار علم هر ختوبیک بود. اتفاقی برای شما می افتد، مثلا خواب یک شخصیت مذهبی را می بینید . عده ای آن را نشانه ای از جانب خدا می بینند و کیش خود را عوض می کنند. عده ای دیگر آن را نشانه ی غذای سنگینی می بینند که شف خورده اند، در هر دو امر بحث نشانه هست اما انسان در تفسیر نشاط ها وانهاده است. کیرکگور وقتی بحث دلهره ی ابراهیم را به میان می کشد (داستانی که از کودکی شنیده ایم و نتیجه گرفته ایم ابراهیم ایمانی قوی داشت) سخنی بسیار جدید بسیار خطرناک دارد: شخصی نامرئی به شما می گوید فرزندت را بکش، آیا احتمال نمی دهید که دیوانه شده اید؟ مگر تمام کسانی که از اسکیز و فرنی رنج می برند صداهایی که از آن ها را مخاطب قرار می دهد نمی شنوند؟ ابراهیم اما طرح خود را افکند، ابراهیم تصمیم گرفت که این آیه را اینگونه تفسیر کند.
لغت پایانی این مجموعه نا امیدی است(دلهره، وانهادگی، ناامیدی) ناامیدین به من برنمی گردد، بلکه ناامیدی از دیگران است. من نمی توانم به دیگران امید ببندم ، زیرا بشر آزاد است. من در محدوده ای که به شخص من مربوط است دست به کار می شوم ولی نمی توانم امیدوار باشم پس از مرگم دیگران کار مرا دنبال کنند. یأس از این لحاظ مفهومی مثبت اندیشانه ایست زیرا با افکار کاهلانه ای چون :آنچه که از دست بین برنمی آید را دیگران می کنند متقابله می کند. به قولی: برای عمل کردن نیاز به امیدی نیست واصالت اگزیستانسیالیسم شاید اصالت عمل باشد زیرا معتقد به پتانسیلی درونی نیست :عشقی جز آنچه به تحقق می پیوندد وجود ندارد، نبوغی وجود ندارد مگر آنچه در آثار پدیدار شود.
از نظر آن ها گزاره ی فلانی خیلی باهوش است ولی هیچ وقت دست به کار جدی ای نزده فاقد ارزش است. پس برخلاف ظاهر بدبینانه و ترسناک لغات سه گانه، باطن آن ها آن طور که بسارتر می گوید حاوی «خشونتی خوش بینانه » است.
در بطن این ناامیدی ، امیدی نهفته است، چرا که راه ها را کاملاً باز می گذارد، زمانی که شما کاملاً خود را به عهده بگیرید می توانید از وضعیت بغربختان نجات پیدا کنید. می توانید خود را تغییر و ارتقاء پیدا کنید هیچ کس قهرمان یا بیچاره آفریده نشده است. هر بیچاره ای اگر اراده کند می توان قهرمان شود .
با این میزان ارزشی که به قدرت های بشری واگذار می شود اندیشه ی ماتریالیستی بودن اگزیستانسیالیست ها (حتی ینچه) را می توان ابطلال کرد . زیرا هر ماتریالیستی نهایتاً خودش را هم شیئی ازا اشیاء پیرامونش می شمارد، اما اگزیستانسیالیست ها بدون اینکه صحبتی از متافیزیک کنند. صرفاً به نام انسان خود را از سنگ وچوب جدا می کنند.
پس اگر بشر آزاد است و واجب الوجود در زندگی او نقشی ندارد، چطور می توان حقیقتی در دست داشت؟ در واقع تمام وجودی ها سراین مسئله که «می اندیشم ، پس هستم» بادکارت وفاق دارند، منتها بعد از این جمله وجه اشتراکشان به تدریج از بین می رود. درست است که این می اندیشم،آغازی بود برای شروع فلسفه از درون، منتهاد کارت تمام مسیر را پس از آن به دهن و انسان محدود کرد ولی اگزیستانسیالسیت ها به وسیله ی » می اندیشم و خود را رویا روی دیگری می یابند و این گونه پا از محدوده ی فردیت بیرون می گذارند که آن چه درباره ی خود می اندیشند به شرط وجود دیگران است . کسی نمی تواند شوخ یا جدی باشد، اگر تنها خودش روی کره ی زمینی زندگی می کرد. در این صورت مفاهیم شوخ یا جدی هم معنا پیدا نمی کردند. ماهیت های ما، ویژگی های قیاسی هستند.
(بیرون کشیدن انسان از این «خود مداری» ساده نیست. استدلال این است که وقتی دیگری مرا چون یک عین (دونه ذهن ) ببیند من ناخواسته به درون مدار او کشیده می شود و این بخش من، این تصور عینی من در ذهن دیگران در هر حال بخشی از هستی من است و همانند عبارت است از من که منی که بودم (خودی که در ذهن دارم ) و منی که باید باشم (مجموعه ی امکان هایم ) پس «خود مداری» چه می شود؟ جالب است که ذهن من برای اینکه خود را از دیگران جدا کند بین خودش و عینیت من (جهان دور از دسترس من ) فاصله می اندازد، او با گفتن می اندیشم (بیرون کشیدن جهان از ذهنی که با جدا کردن خود از جهان همچون چیزی داده شده ، خویشتن را به وجود می آورد (متفکر اگزیستانسیالیست) بهایی را می پردازد تا خود را مشخص کند و از قسمتی از هستی اش دست می دهند. این عینیت که از جانب من و دیگری رانده شده است ، دیواری است که موجود خود مداری می شود. جنایی است که من را از بشریت جدا می کند و در عین حال چون بخشی از من است و چون دور از دسترس من و به دست دیگران است ،آزادی من توسط آزادی دیگران محدود می شود.
هیچ یک از مشخصات ما که سازنده ی ماهیت ما هستند نمی توانند کلّی و عمومی باشند،چرا که در این صورت قیاسی صورت نمی پذیرد و این ماهیت تبدیل به عین نمی شود . می توان ساده گفت که شباهت ها باشی از تفاوت ها هستند و گرنه هیچ بودند. این ماهیت عمومی یافت نشده همان طبیعت ،ذات و فطرت بشری است که اگزیستانسیالیست ها «وضع بشری» را جایگزین آن می کنند . وضع بشری در نظر سارتر مربعی است محدود به مرزهای چهار گانه ی انسان یعنی :در جهان بودن، در جهان کارکردن، در میان دیگران زیستن و فانی شدن
این حدود به معنی مرزهایی خشک و انعطاف ناپذیر نیستند، بلکه انسان باید رابطه ی خود را باآن ها تعیین کند تا مکان خود را بیابند.
بدین ترتیب هر چند «طرح ها» ممکن است با هم متفاوت باشند، اما چون هر کدام رفتاری هستند نسبت به حدود چهارگانه (سازش، عقب راندن، انکار یا گذشتن از آن ها) پس خود نیز و سخت بی حد و حصر ندارند. حاصل جمع «طرح ها» ، «وضع بشری» را شکل می دهد و به مفهومی، کلیّتی برای بشر در دست داریم، به همین سبب در هر طرحی کلیت نیز هست، یعنی من در هر موقعیتی می توانم، طرح دیگری را در موقعیتی دیگر تصور کنم. (دقت کنیم که این خود پاسخس به «فعل مبحث» «آندره رید» است. از دایره طرح ها نمی توان خارج شد.) این کلیت از دیالکتیک بی بهره نیست بلکه مدام در هر دوره ای دستخوش تغییر است ولی به جهت محدود بودن همچنان ذات کلی خود را حفظ می کند. مثل هنر که همیشه هنر است ولی هر عصری هنر خاص خودش را دارد.
هر فلسفه ای که آزادی دهد، معمولاً گرفتار این سئوال می شود که پس چطور می توان داوری کرد؟ اگر هر کس انتخابش را صادقانه انجام دهد، چه معیاری هست که انتخاب شخص دیگری را در شرایط او ارجحیت ندهیم؟ اولاً شرایط یا موقعیت ها شامل خود شخص هم می‌شود، یعنی مجموعه ای از شرایط (بدون جدا کردن فرد) منجر به یک تصمیم می شود به این ترتیب به گونه ای درست است که نمی توان بین چند تصمیم صادقانه، قضاوت کرد. اما می توان گفت که انسان باید صادقانه تصمیم بگیرد و در انتخابش دچار سوء نیت نباشد.
و اگر شخصی بگوید من آزادانه انتخاب می کنم که سوء نیت داشته باشم بدین معنی است که در عمل آزادانه انتخاب کردنش نیز دچار سوء نیت بوده و این گزاره متناقض است. به تعبیری سوء نیت داشتن در این سیستم از نظر اخلاقی مردود نیست بلکه یک خطا برای آن محسوب می شود.
آزادی طالب آزادی است و در راه آزادی، آن خود هدف است و نه وسیله. در عین حال آزادی ما وابسته به دیگران و آزادی آن ها وابسته به ما است. چرا که زمانی که ما در خواستن شیئی التزام آن را برای بشریت بیان می کنیم، آن را برای همه می خواهیم (سارتر در یکی از سخنرانی های خود در الجزایر گفت: «تا زمانی که یک نفر اسیر در جهان است، آزادی وجود ندارد). (اگزسیتاسیالیسم و اصالت بشر ص 71)
اصالت بشر به این معنی نیست که بشر غایت و هدف است (آن طر که در اصول اخلاق کانت است) و چون عده ای کارهای بزرگی کرده‌اند و به صرف اعمال آن ها برای بشر به طور کلی ارزش قائل شویم تا زمانی که خودمان جزء فرقه ای هستیم نمی توانیم چنین حاکم بیرونی‌ای نسبت به فرقة‌مان بدهیم. بشر غایت نیست چون دچار دیالکتیک است و هر لحظه از نو ساخته می شود.
اصالت بشر عصاره ای است از آن چه گفته شد جهانی نیست جز جهان بشری؛ جهان بشری بر اساس درون گرایی. جهانی که در عین درونی بودن مدام در حال حرکت و پیشرفت است بشر در تعقیب هدفی بیرون از خویش است، که بشر، جاودانه، خود را به عنوان بشر تحقق می بخشد.
چیره های شاخص:
مارتین هایدگر (1889-1976)
مارتین هایدگر جوان فعالانه به خداشناسی و فلسفة غرب دلبسته بود. در دانشگاه فرایبورگ، جایی که تحت تأثیر هوسرل، استاد فلسفة آن جا در سال های 29-1919 قرار گرفت، دانشیار فلسفه شد.
در 1923 به استادی فلسفه دانشگاه ماربرگ گمارده شد، جایی که عظیم ترین اثر خود «هستی و زمان» را نوشت. در 1929 به فرایبورگ برگشت و کرسی استادی را از هوسرل گرفت و در سال 1933 ، پس از به قدرت رسیدن هیتلر، به سمت ریاست دانشگاه انتخاب شد و یک سال بعد از آن کناره گیری کرد. همین ماجرا بحث برانگیزترین بخش زندگی او شد، چه عده ای عقیده دارند که او طرفدارانش سوم بوده ولی پشیمان شده (یا نشده) . به هر حال هایدگر از بزرگترین متکلمان قرن بیستم و پایه گذار علم هرمنوتیک بود و هرچند مصرانه خود را از اگزیستانسیالیسم سارتر جدا می کند (زیرا می گوید موضوع مورد دلبستگی او مسأله هستی است، و نه وجود شخصی و دلبستگی های اخلاقی آن، یعنی موقعیت انسان به همین شکل) او به ناچار در میان آنها نهاده شده، زیرا در اندیشه هایش و در برخودش با آن ها و در زبانی که به کار می گیرد، و نیز در دینی که به کیدلگور و در تأثیری که بر دیگران، به ویژه، سارتر، نهاده است، یکی از آن ها است.
هایدگر در تمامی آثارش پرسش از چیستی موضوعات می کند و بزرگترین دغدغة او چیستی هستی است و به خصوص پرسش از هستی را ضروری می داند. او اعتقاد دارد انتولوژی (یا موجودشناسی) باستان در زمان ارسطو و افلاطون نزدیک به پیدا کردن مسیر درست طرح سئوال بودند، اما بعد از آن ها، قرن ها سکوت و رویکرد به وجود، به مثابه امری بدیهی رخ داده است. در نظر او هگل عاقبت وجود را از آن کل واحدی که پیشتر بود پایین می کشد و آن را به تمامی حوزه‌ها می شکند.
درست است که وجود غیرقابل تعریف است (زیرا نمی توان کلمه ای را تعریف کرد بی آنکه با این شروع کنیم: «این هست») ولی این گزاره خود نشان دهندة این است که «وجود» در دایرة «موجود« نیست و این خود نتیجه ای است!
می گویند وجود یک مفهوم بدیهی است ولی قابل فهم بودن آن (مثل قابل فهم بودن: «درخت سبز است») صرفاً ناشی از لوث شدن ندانستن معنی آن برای ما است. یعنی در پس تمام زندگانی قابل فهم ما یک معما، یک راز نهفته است: «هستی چیست؟»
هستی چنان برای ما لوث شده، چنان غرق روزمرگی شده ایم که بنایی نهاده ایم از زندگی معقول و منطقی در حالی که به راستی این ساختمان بی بن و پایه است.
«چرا که به هر تقدیر دیرزمانی است که به هنگام اندیشیدن به «موجود» در مقام یقین ایستاده اید، لیکن گرچه ما نیز پیش از این به همین گمان باطل بوده ایم، ولیک اکنون در این وادی جز حیرت فرا رویمان نیست» (افلاطون، سوفیست).
به اعتقاد هایدگر این بزرگترین دروغ است که بگوییم یک چیز در میان چیزهای دیگر در جهان وجود دارد (انتساب هستی بدون در نظر گرفتن دیگران) بلکه این رابطه های هستی آن موجود و چیزهای جهان است که هستی را می سازد. (سوزن در رابطه با نخ و پارچه و دوزنده، سوزن است وگرنه هیچ بود.)
هرمنوتیک (علم تأویل متن) همان راه کاری است برای بیرون کشیدن هستی اصیل پشت واژه ها از کلمات. زبان روزانه که غیرحقیقت را نشر می دهد از حقیقت مقتدر بر می شود. آنچه «کامل» ، «عقلانی» و «جالب» است، اساس زندگی ما می شود و از خود، دیگران و جهان، بیگانه می شویم. هرمنوتیک سعی در درون فهمی دارد به این معنی که شرایط فردی در درک معنای گزاره ها اهمیت بیشتری می‌یابند. (مثل اینکه فهمیدن یک لطیفه ایرانی برای یک اروپای مشکل است، این مطلب ارتباطی به شرایط و موقعیت بازگویی لطیفه ندارد، بلکه کاملاً مربوط به فرهنگ اقوام می شود، برای فهمیدن آن باید شنونده به فرهنگ روز ایران آشنا باشد) هابدگر بیشترین تأثیر خود را از نیچه، گیرلگور، هگل و هوسرل برده است.
ژان پل سارتر (1905-1480)
سارتر در مدرسة عالی علوم طبیعی پاریس درس خواند. بعد از دو تجربه کاری در دو دبیرستان، در 1934 به انستیتوی فرانسه در برلین رفت. سال بعد به جمع استادان دبیرستان کندرسه پیوست و در سال 1942 از آن کناره گرفت تا به کارهای ادبیش بپردازد. سارتر دو سال را در ارتش و نه ماه از آن را بعنوان اسیر جنگی در آلمان بسر برد. پس از آزادیش چند سالی را در جنبش مقاومت به فعالیت پرداخت و سپس تا پایان عمرش سردبیری ماهنامة «عصر جدید» را به عهده داشت.
آلبرکامو تا پیش از تصادف ناگهانی‌ای که منجر به مرگش شد از دوستان نزدیک سارتر بود و سیمون دوبوار نویسندة بزرگ فمنیست و استاد دانشگاه، بیش از 50 سال با او زندگی کرد. سارتر مدت یک سال نیز شاگرد هایدگر بود از این لحاظ بیشترین تأثیر سن را از برد.
همانگونه که گفته شد، سارتر اولین فیلسوفی بود که نام خودش را و دیگران را اگزنیستانسیالیست نهاد، هرچند با موافقت عمومی آن دیگران رو به رو نشد. در واقع اینطور به نظر می رسد که سارتر بیشتر از آن چه باید دشمن و مخالف داشت.
(ژان فرانسوا الیوتار مقاله اش دربارة کتاب واژه ها را چنین آغاز کرد: «باید اعتراف کنم که سارتر نه رمان نویس محبو من بود، نه فیلسوف من، نه نمایشنامه نویس من، نه سیاست مدار من. برای این که همه چیز را گفته باشم این را هم بیافزایم که من از این حال و هوای همه فن حریفی که در آثار او ن مایان می شود هیچ خوشم نمی آید) (سارتر که می نوشت ص3)
تنها در چند سال اخیر، برخی از متفکران اروپای بر جنبه های نوآوراندی فکر و روش ساری تأکید کرده اند. آنان از «سارتر پست مدرن» یاد کرده و انتقادهای او را از پدیدار شناسی هوسرل بسیار مهم دانسته اند. به راستی برخی از نکته ها که سارتر مطرح کرده بود به گفتمان پست مدرن نزدیک اند. دیدگاهی که سارتر از خویشتن به عنوان «دستاورد» و «متحرک» دارد که اساساً با «سرچشمه» مخالف است، همان مخالفت پست مدرن ها با متافیزیک حضور بود. عده ای وحدت و انسجام اعتقادی ساریر را با تئوری «پست مدرن از پیش موعود» او هم خوان نمی بینند اما ارزشی که او به خیال برای تعیین هدف در هر طرح اندازه ای می داد و نگاه به تناقضات درونی فکرش (بر ضد وحدت و نظامی که برخلاف نظر پست مدرن هاست) او را حقیقتاً در زمانة ما بر حق می کند.
علاوه بر این عجیب نیست که ما در حال حاضر درک درستی از آزادی نداشته باشیم (یا حداقل به نسبت کمتر از چند دهة پیش) سارتر زمانی یگانه ارزشش و یگانه بنیاد اخلاقی اش (آزاد) را معرفی کرد که چند ماه در اسارت آلمان ها بود، اروپا انباشته از اسرا بود و کشورهای آفریقایی چون الجزایر هم مصون از این قائده نبودند.
سارتر کسی بود که می نوشت، مدام، بی وقفه، خستگی ناپذیر. قرص های نیروزا می خورد تا بتواند شب های پی در پی بیدار بماند و با قدرت بیشتر بنویسد. زمانی که نشریه ای دانشگاهی از او مقاله ای خواست در رابطه اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم، حاصل کتاب 800 صفحه ای «نقد خرد دیالکتیک» شد که تازه جلد نخست نام گرفت و او در مقدمه به کتاب خودش با همان لحن طعنه آمیز و سرد همیشگی گفت: کوهی از کاغذ.
شاید به علت ایرادی که به سخت نویسی اگزیستانسیالست ها کردند، سارتر که نویسنده ترین آن ها بود اکثر مطالب فلسفی اش را به زبانی، حتی همه فهم، نکات همچنین بخش عظیم تر ایراداتش را به فرم زمان و نمایش نامه درآورد. مهمترین نوشته های فلسفی سارتر غیر از نقد خرد دیالکتیک، «هستی و نیستی» است که متن اصلی اگزیستانسیالیسم مدرن است و سارتر آن را در طول چند ماه در زندان نوشت.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله49    صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله اگزیستانسیالیسم - مفهوم، متفکران و رویکرد آن به علم

تحقیق در مورد اسدالله علم

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد اسدالله علم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد اسدالله علم


تحقیق در مورد اسدالله علم

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه10

 

فهرست مطالب

 

اسدالله علم کیست‌؟

اسدالله علم در زمان کودتای 28 مرداد 1332

اسدالله علم؛ یار غار شاه

دالله علم

اسدالله خان علم امیر قاینات، مرداد ۱۲۹۸ بیرجند - ۱۵ فروردین ۱۳۵۷تهران، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضاشاه پهلوی. نخست وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا سال ۱۳۴۲ خورشیدی. پسر محمد ابراهیم خان علم امیر قاینات «شوکت الملک دوم».

 

اسدالله علم

امیر اسدالله در دانشکده کشاورزی کرج آموزش دید. در سال ۱۳۱۸ با ملک تاج، دختر قوام الملک شیرازی ، عقد زناشویی بست. پیش از آن پسر قوام الملک با اشرف پهلوی ازدواج کرده بود. در سال ۱۳۲۵ امیر اسدالله فرماندار سیستان و بلوچستان شد، در سال ۱۳۲۹ وزیر کشاورزی و

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد اسدالله علم

تحقیق در مورد تعریف علم ورزش

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد تعریف علم ورزش دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد تعریف علم ورزش


تحقیق در مورد تعریف علم ورزش

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه59

 

فهرست مطالب

 

تاریخچه ورزش

آمادگی جسمانی چیست و به چه فاکتورهایی نیازمند است؟

ورزش راز سلامتی

تاثیر ورزش بر آرامش

نقش ورزش در سلامت جسم

ورزش از تصلب شراین جلوگیری می کند

2 - به تأخیر انداختن پدیده‌ی سالمندی یا پیر شدن

تقویت سیستم اسکلتی و پیش‌گیری از ابتلا به بیماری پوکی استخوان

3 -  مصرف بی‌واسطه و مستقیم اسیدهای چرب 4 -  تأثیر مثبت در بیماران دیابتی و کاهش مقاومت به انسولین 7- تقویت سیستم قلبی- عروقی، دستگاه تنفسی و سیستم ایمنی

 -  کاهش خطر ابتلا به بیماری‌های قلبی- عروقی و

کاهش خطر سرطان با ورزش

و آنها را در اجراء تکنیک ها و فنون علمی راهنمایی و تصمیم گیری را برایی آنان آسان تر می کند .

مثلا در وزنه برداری استفاده وسیع از قوانین بیو مکانیک و مکانیک در حرکات کلاسیک و آموزشی جنبه های فنی ـ تکنیکی این دو حرکت بعهده مربی است . این مربیان در سطح خیلی پیشرفته باید دانش بیو مکانیک وقوانین مربوط به آنها را جذب کرده و بکار گیرند . نقطه شروع جذب این دانش علمی بدون شک دانشکده های ورزش است . این دانشکده ها بجایی واحد های درسی غیر ضروری ، باید دروس فیزیک و بیو مکانیک وریاضیات مربوطه را جدی گرفته ، علاوه بر واحدهای تیوریک ، آزمایشگاههای آنها را که به شکل عملی چگونگی کاربرد قوانین فیزیک و بیو مکانیک در ورزش را نشان می دهند ، بر پا و تجهیز نمایند . آنچه ارزش علم بیو مکانیک را هر چه وسیع تر نمایان

مقدمه

تعریف علم ورزش

علم ورزش علمی است که ، در ارتباط با بکارگیری نیروی عضلانی ورزشکار و انتقال آن توسط تاندونهای ماهیچه به اهرمهای بدن او حرکت و جنبش آنها را باعث شده و فعالیتهای ورزشی به سرانجام می رسد یا نیروهای واقعی ورزشکار که نیروی عضلاننی می باشند ، بر اجسام که می تواند وسایل ورزشی و غیره باشد اثر کرده و تحرکات اهرمها را بدنبال می آورد وموجب تکامل حرکت ورزشی خواهد شد . این دو تعریف بسیار شبیه می باشند و میی رساند چقدر قوانین فیزیک ورشته های مربوط آن در تکنیکهای ورزش موثرند .

همین طور زمانیکه سرعت و قدرت و نرمش و کم نیاوردن نفس در کشتی آزاد فرنگی با ضوابط و قوانین جدید اعمال گردید ، این دو ورزش از حالت خسته کننده و بی تحرک به ورزشی فعال و صاحب سبک و تکننیک و جذاب مبدل گردید یا زمانیکه مقررات شنا در برگشت تغییر کرد بطور وضوح بر روی رکوردها اثرات عمیق گذاشت. این


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد تعریف علم ورزش

تحقیق در مورد جستاری پیرامون ادعای تعارض علم و دین

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد جستاری پیرامون ادعای تعارض علم و دین دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد جستاری پیرامون ادعای تعارض علم و دین


تحقیق در مورد جستاری پیرامون ادعای تعارض علم و دین

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:31

 

 

 

 

 

پیشگفتار

بخش اول

نگاهی اجمالی به پیشینه تعارض علم و دین

وارد صحنه شدن پوزیتیویسم

طرفداران پوزیتیویسم در اروپا

نقش پوزیتیویستها در دامن زدن به تعارض

 

پیشگفتار

سالیان متمادی علم و دین مانند دو گوهر تابناک بر تارک این عالم می درخشیدند ، و از دیر باز در تمدنهای بشری ریشه مشترک داشتند ، زیرا که آدم ابوالبشر بعنی از آنی که لباس زندگی بر اندامش پوشیده شد ، کام جانش را نیز با علم و معرفت گرفتند ، و سرشت اش را با علم و دانش و دین عجین ساختند ، و لذا آدم و ذریه اش شایسته خطاب الست بربکم گردیدند ، و او و اولاد او با علم و آگاهی به این حقیقت قالوا بلی را گفتند .

اما گذشت زمان و آلوده شدن فضای دل و جان انسان ، و نشستن غبار غفلت بر روح و روان انسان کار بجائی رسانید ، که دیگر نه تنها این دو امانت الهی مدد کار یکدیگر نبودند ، بلکه با ظهور اندیشه ها و دستیابی بشر به علوم و فنون جدید بعد از قرون وسطی و با جدا نمودن مسیر آندو و فاصله انداختن بین علم و دین کار بجایی رسید که در قرن هفدهم با رویاروی قرار دادن علم ودین آتش نزاع بوسیله اصحاب کلیسا و مدافعان علم شعله ور گردید ، که در این نوشتار در چهار بخش به بحث پیرامون آن خواهیم پرداخت .

 

بخش اول

نگاهی اجمالی به پیشینه تعارض علم و دین

اولین برخورد و اصطکاک بین کلیسای کاتولیک رومی و نظریات علمی بطور رسمی در سال 1616 میلادی به این صورت شروع شد که شورای کلیسای مذکور با محکوم کردن نظریه ای که مدعی بود زمین به دور خورشید می گردد ، و باطل دانستن آن در قبال کتاب کوپرنیک موضع گرفت و آنرا جزء کتب ممنوعه قرار داد . و در همین راستا کلیسا از گالیله درخواست کرد تا از دفاع از نظریه کوپرنیک برداشته و آنرا رها سازد . گالیله با رد چنین درخواستی و مقاومت نشان دادن نسبت به آن در سن شصت و سه سالگی به جرم تعلیم امور باطل گناهکار شناخته شد و محکوم به بازداشت گردید . 1

ویکتور هوگو در رابطه با برخورد کلیسا با اندیشه و نظریات علمی و جلوگیری از هر نوع نواندیشی و تجدد که با کتاب مقدس و احکام کلیسا سازگار نبود ، پیشینه کلیسا را چنین توصیف می کند : “ کلیسا بود که پرنیلی را به خاطر این سخن که : “ ستارگان از جای خود نمی افتند ” با ضربات شلاق مجروح کرده ، کامپانلا را به خاطر آنکه از وجود دنیای بی شمار دم زده بود ، به جرم دخالت در اسرار آفرینش بیست و هفت بار به زندان و شکنجه محکوم کرده ، کریستف کلمب را به خاطر کشف سرزمینی که در تورات ذکر نشده بود زندانی می کند . ” 2  

گرچه بحث تفتیش عقاید در مسیحیت به دوران پاپ گرگوار نهم که رسما دستور تشکیل این محاکم را صادر کرد بر می گردد ، با صدور چنین فرمانی در سال 1231 میلادی مامورینی از فرقه سن دمینیک یا دمینیکن ها با اختیار تام به اطراف فرستاده شدند ، تا کسانی که از کیش مسیحیت روی برگردانده اند ، شناسایی کنند . این مامورین نیز طبق تشخیص خود هر چه را ممکن بود نسبت به افراد مظنون کوتاهی نکرده و در صورتی که تشخیص می دادند که فرد به عقاید کلیسا پشت کرده و از آن روی گردان شده است او را زنده در آتش می فکندند . 3

متاسفانه کلیسا با برخورد زشت و غیر منطقی و موضع خصمانه گرفتن در برابر نظریات علمی کار را بجائی رسانید که با ظهور عصر جدید در اروپا موجب تجدد و نوگرایی و نواندیشی سوالات فراوان و شکاکیتهای پی در پی را در برابر همگان قرار داد ، و از آنجایی که معارف دینی مسیحیت توان پاسخگویی همه جانبه به این سوالات را نداشت ، عرصه بر او تنگ شده و کم کم مجبور به عقب نشینی و گاهی هم درگیری همراه با پذیرش شکست نیز گردید . نتیجه چنین برخوردی از جانب کلیسا حداقل دو اثر را از خود بر جای گذاشت .

پیشگفتار

سالیان متمادی علم و دین مانند دو گوهر تابناک بر تارک این عالم می درخشیدند ، و از دیر باز در تمدنهای بشری ریشه مشترک داشتند ، زیرا که آدم ابوالبشر بعنی از آنی که لباس زندگی بر اندامش پوشیده شد ، کام جانش را نیز با علم و معرفت گرفتند ، و سرشت اش را با علم و دانش و دین عجین ساختند ، و لذا آدم و ذریه اش شایسته خطاب الست بربکم گردیدند ، و او و اولاد او با علم و آگاهی به این حقیقت قالوا بلی را گفتند .

اما گذشت زمان و آلوده شدن فضای دل و جان انسان ، و نشستن غبار غفلت بر روح و روان انسان کار بجائی رسانید ، که دیگر نه تنها این دو امانت الهی مدد کار یکدیگر نبودند ، بلکه با ظهور اندیشه ها و دستیابی بشر به علوم و فنون جدید بعد از قرون وسطی و با جدا نمودن مسیر آندو و فاصله انداختن بین علم و دین کار بجایی رسید که در قرن هفدهم با رویاروی قرار دادن علم ودین آتش نزاع بوسیله اصحاب کلیسا و مدافعان علم شعله ور گردید ، که در این نوشتار در چهار بخش به بحث پیرامون آن خواهیم پرداخت .

 

بخش اول

نگاهی اجمالی به پیشینه تعارض علم و دین

اولین برخورد و اصطکاک بین کلیسای کاتولیک رومی و نظریات علمی بطور رسمی در سال 1616 میلادی به این صورت شروع شد که شورای کلیسای مذکور با محکوم کردن نظریه ای که مدعی بود زمین به دور خورشید می گردد ، و باطل دانستن آن در قبال کتاب کوپرنیک موضع گرفت و آنرا جزء کتب ممنوعه قرار داد . و در همین راستا کلیسا از گالیله درخواست کرد تا از دفاع از نظریه کوپرنیک برداشته و آنرا رها سازد . گالیله با رد چنین درخواستی و مقاومت نشان دادن نسبت به آن در سن شصت و سه سالگی به جرم تعلیم امور باطل گناهکار شناخته شد و محکوم به بازداشت گردید . 1

ویکتور هوگو در رابطه با برخورد کلیسا با اندیشه و نظریات علمی و جلوگیری از هر نوع نواندیشی و تجدد که با کتاب مقدس و احکام کلیسا سازگار نبود ، پیشینه کلیسا را چنین توصیف می کند : “ کلیسا بود که پرنیلی را به خاطر این سخن که : “ ستارگان از جای خود نمی افتند ” با ضربات شلاق مجروح کرده ، کامپانلا را به خاطر آنکه از وجود دنیای بی شمار دم زده بود ، به جرم دخالت در اسرار آفرینش بیست و هفت بار به زندان و شکنجه محکوم کرده ، کریستف کلمب را به خاطر کشف سرزمینی که در تورات ذکر نشده بود زندانی می کند . ” 2  

گرچه بحث تفتیش عقاید در مسیحیت به دوران پاپ گرگوار نهم که رسما دستور تشکیل این محاکم را صادر کرد بر می گردد ، با صدور چنین فرمانی در سال 1231 میلادی مامورینی از فرقه سن دمینیک یا دمینیکن ها با اختیار تام به اطراف فرستاده شدند ، تا کسانی که از کیش مسیحیت روی برگردانده اند ، شناسایی کنند . این مامورین نیز طبق تشخیص خود هر چه را ممکن بود نسبت به افراد مظنون کوتاهی نکرده و در صورتی که تشخیص می دادند که فرد به عقاید کلیسا پشت کرده و از آن روی گردان شده است او را زنده در آتش می فکندند . 3

متاسفانه کلیسا با برخورد زشت و غیر منطقی و موضع خصمانه گرفتن در برابر نظریات علمی کار را بجائی رسانید که با ظهور عصر جدید در اروپا موجب تجدد و نوگرایی و نواندیشی سوالات فراوان و شکاکیتهای پی در پی را در برابر همگان قرار داد ، و از آنجایی که معارف دینی مسیحیت توان پاسخگویی همه جانبه به این سوالات را نداشت ، عرصه بر او تنگ شده و کم کم مجبور به عقب نشینی و گاهی هم درگیری همراه با پذیرش شکست نیز گردید . نتیجه چنین برخوردی از جانب کلیسا حداقل دو اثر را از خود بر جای گذاشت .


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد جستاری پیرامون ادعای تعارض علم و دین

دانلودمقاله مسئلة ارتباط علم و دین در جهان اسلام

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله مسئلة ارتباط علم و دین در جهان اسلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


در جهان اسلام راه حل‌های بسیار متفاوتی نسبت به مسئلة ارتباط علم و دین مطرح شده است. این مقاله، برخی از دیدگاه‌های مطرح در میان متفکران مسلمان را بیان کرده و به ارزیابی آنها پرداخته است. برخی از این راه حل‌ها عبارت‌اند از: استخراج‌پذیری علوم از نصوص دینی، تفکیک بُعد ازلی و بُعد روحی، تقدم یقینی بر ظنّی، تفسیرپذیری مطلق نصوص دینی، ابزارانگاری. نگارنده به ارزیابی این راه‌حل‌ها پرداخته است و اعتقاد دارد که برای حل این مسئله هم باید نظریة پرتوانی درباب فهم نصوص دینی و هم علم‌شناسی و معرفت‌شناسی علم منقح در دست داشت. از این گذشته، نگارنده معتقد است که نظریه‌های علمی را نباید توصیف تحت‌اللفظی عالم واقع دانست.
دانشمندان اسلام و مفسران بزرگ قرآن راه‌های متفاوتی در حل تعارض علم و دین طی کرده‌اند، امّا مبانی معرفت‌شناختی آن را هنوز منقح نکرده‌اند. این نکته همواره در ذهن آنان در جولان بوده که علم (حقیقی) هیچ‌گاه با دین تعارض نخواهد داشت. ولی هیچ‌گاه دقیقاً روشن نساخته‌اند که در موارد بروز تعارض چه راهی را باید دقیقاً طی کرد. رشید رضا در تفسیر المنار این نکته را مطرح می‌کند که برخی از دشمنان اسلام گمان کرده‌اند که علوم و فنون عصری ـ از قبیل علوم طبیعی، فلکی، تاریخی ـ موضوع برخی از آیات را نقض کرده است و در پاسخ آنها می‌گوید:
اننا قد اطلعنا علی اقوالهم فی ذلک فألفینا ان بعضها جاء من سوء فهمهم او فهم بعضی المفسرین، و من جمود الفقهاء المقلدین، و بعضها من التحریف و التضلیل و قد رددنا نحن و غیرنا ما وقفنا علیه منها. (رشید رضا، بی‌تا: 9 ـ 208)
رشید رضا گرچه این قبیل موارد را ناشی از سوءفهم یا جمود فکری مقلّدین و یا تحریف می‌داند، ولی مکانیسم معرفت‌شناختی و یا مبانی فکری برای حلّ تعارض‌های مطرح شده را بیان نمی‌دارد. همچنین، نامبرده مانند بسیاری از مفسران یکی از وجوه اعجاز قرآن را در این حقیقت می‌داند که این کتاب آسمانی بسیاری از حقایق علمی را پیش از کشف آنها بیان کرده است. مثلاً آیة شریفة "و ارسلنا الریاح لواقح" به این حقیقت علمی اشاره دارد که برخی از ابرها باردارند و در آن باردار بودن ابرها به تلقیح حیوانات تشبیه شده است. این حقیقت را دانشمندان قرن‌ها بعد کشف کرده‌اند.
بسیاری از متفکران بر این نکته تأکید کرده‌اند میان علم حقیقی و دین تعارضی در کار نیست. این سخن گرچه راست است، ولی در مسئله تعارض علم و دین سودی نمی‌بخشد؛ چرا که این پرسش مطرح می‌شود که علم حقیقی چیست؟ آیا جز این است که قوانین حقیقی عالم که از خطا مصون‌اند علم حقیقی شمرده می‌شوند. سخن در مسئله مورد نظر هیچ‌گاه از علم حقیقی نیست، بلکه سخن از این است که پاره‌ای از نظریه‌های موفق در تاریخ علم ظهور کرده‌‌اند که به ظاهر با نصوص دینی ناسازگارند. این نظریه‌ها مشکلات علمی مختلفی را حل کرده‌اند و قدرت پیش‌بینی و حلّ مسئله دارند. اکنون دربارة این نظریه‌ها و ناسازگاری آنها با پاره‌ای از موارد چه باید گفت؟ آیا نصوص دینی را باید به‌ نحوی دیگر فهمید یا باید آن نظریه‌ها را نادرست دانست؟ یا نه، راه حل دیگری در کلمه است؟ بنابراین، همین علمی که بشر بدان دست یافته و توفیقاتی را که به کمک آن به‌دست آورده مورد بحث است. آیا این علم واقع‌نما نیست؟ اگر واقع‌نما است و درنتیجه علم حقیقی است، پس چگونه با نصوص دینی ناسازگار می‌افتد؟ و اگر واقع‌نما نیست چگونه توفیقاتی را نصیب بشر ساخته و توانسته مسایلی را حل کند و پیش‌بینی‌هایی را امکان‌پذیر سازد؟ خلاصه آنکه، رفتن به سراغ علم حقیقی در برابر علم فعلی مشکلی را حل نمی‌کند. مشکل اصلی به علم نوین و رایج و تعیین نسبت آن با دین مربوط می‌شود. این راه حل، درحقیقت، به جای حل مسئله صورت مسئله را پاک می‌کند.
گاهی هم برخی این ادعا را مطرح کرده‌اند که تمام علوم جدید را می‌توان از آیات قرآن و روایات استخراج کرد. بنابراین، علوم جدید کاملاً با اسلام توافق دارند. طرفداران این نظر می‌کوشند هر یافتة جدید علمی را از آیات استنباط کنند. برخی از آنها گفته‌اند که در قرآن 61 آیه در علم ریاضی و 64 آیه در علم فیزیک و 5 آیه در فیزیک هسته‌ای و 63 آیه دربارة نظریه نسبیت و 20 آیه در علم زمین‌شناسی و غیره آمده است. (صادق العظم، 1997: 35) بدون تردید، ممکن است ما در پاره‌ای موارد موّیدات و سازگاری‌هایی میان برخی از آیات و یافته‌های علمی جدید بیابیم، امّا نظریه استخراج علوم جدید از قرآن و سنت با مشکلاتی روبرو می‌شد. اوّلاً، تنها سخنی که در این‌باره می‌توان گفت، این است که ما فقط در پاره‌ای موارد تناسب و یا تأییدی میان دستاوردها و نظریه‌های علمی جدید و نصوص دینی را می‌یابیم، امّا هیچ‌گاه چنین توانایی را نداریم که همة حقایق علمی را از نصوص دینی بیرون بکشیم. بر فرض هم چنین چیزی ممکن باشد، ما آدمیان غیرمعصوم چنین توانایی نداریم. ثانیاً، سخن بر سر این است که برخی نظریه‌های علمی با ظاهر نصوص متعارض‌اند در این موارد چه باید گفت؟ این موارد نه‌تنها از نصوص دینی به دست نمی‌آید بلکه با آنها ناسازگارند.
راه‌حل دیگری را هم برخی از روشنفکران عرب مطرح کرده‌اند. آنها میان بُعد زمانی دین و بُعد ازلی و یا روحی آن فرق گذشته‌اند و گفته‌اند، که هرچه در نصوص دینی دربارة طبیعت و تاریخ و غیره آمده است در ذیل بُعد زمانی دین می‌گنجد و می‌توان همة آنها را به علم سپرد، امّا بُعد ازلی یا روحی دین ربطی به علم ندارد. بُعد ازلی مجال و قلمرو حقایق ازلی و امور غیبی و ایمان و تجربة عرفانی است. طرفداران این نظر می‌گویند که روش علمی و نیز معرفت علمی از محدودة طبیعت تجاوز نمی‌کنند و از این‌رو، ممکن نیست در دین که با ایمان مربوط است نه علم، از آنها بحث شود. به عبارت دیگر، آنها قایل‌اند که معرفت دینی با معرفت علمی از لحاظ نوع اختلاف دارند و درنتیجه، هرگاه می‌خواهیم معرفت علمی را بر دین تطبیق کنیم با تعارض‌هایی روبه‌رو می‌شویم. معرفت دینی از تجربه عرفانی ناشی می‌شود و با معرفت علمی که از تجربه و مشاهده علمی به دست می‌آید متفاوت است. معرفت علمی دو نوع معرفت‌اند که از مجاری متفاوتی به‌دست می‌آیند. گفته‌اند: این دیدگاه را نخستین بار علی عبدالرزاق در کتاب "الاسلام و اصول الحکم" مطرح کرده است. (همان: 47)
تفکیک بعد زمانی دین از بُعد ازلی و روحی آن نیز راه حلّ قانع‌کننده‌ای نیست. در نصوص دینی می‌بینیم که دربارة عالم طبیعت و تاریخ نیز مطالبی آمده است. آیا این مطالب نادرست‌اند؟ اگر نادرست‌اند چگونه در سخنان خدا یا پیامبر(ص) مثلاً راه یافته‌اند؟ تفکیک مذکور به این ادعا می‌انجامد که گزاره‌هایی از دین راجع به امور مذکور را باید نادرست دانست و مسئله را صرفاً به علوم تجربی و غیره احاله داد. درحقیقت، راه‌حل مذکور وجود تعارض را می‌پذیرد و عملاً گزاره‌های مورد نظر از دین را حذف می‌کنند. از این گذشته، گوهر دین را نمی‌توان تجربه عرفانی دانست؛ دین را نمی‌توان صرفاً در حالات و تجارب عرفانی خاصی خلاصه کرد. به‌نظر می‌رسد که طرفداران این نظر نه تصویر درستی از علم و معرفت علمی دارند و نه دقیقاً به سرشت دین و معرفت دینی پی برده‌اند.
برخی دیگر در حل تعارض گفته‌اند که در مواردی از قبیل تعارض مسئله خلقت با داروینیسم و غیره، امری قطعی با نظریه‌ای ظنی تعارض دارد. آیاتی که در این‌باره مثلاً‌ آمده‌اند قطعی‌اند و جای چون و چرا کردن در آنها و یا تأویل آنها وجود ندارد امّا نظریه‌های علمی از قبیل نظریه داروین ظنی‌اند؛ قطعی و یقینی نیستند و در جایی‌ که قطعی و ظنی در تعارض باشند، قطعی و یقینی بر ظنی مقدم می‌شود. این راه‌حل را که می‌توان راه‌حل "تقدم قطعی بر ظنی" نامید هم ناتمام است. این سخن درست است که در پاره‌ای از موارد ما با آیاتی سروکار داریم که تفسیرناپذیر و قطعی‌اند و نمی‌شود آنها را به‌نحو دیگری تفسیر و تأویل کرد. اما برداشتی که از کیفیت تعارض در کار است و راه حل فوق ناتمام است. به‌نظر می‌رسد که این پاسخ براساس الگوی علم اصول در حل تعارضات میان برخی ادلّه و روایات مطرح شده است و نمی‌توان آن را به تعارض علم و دین گسترش داد. نظریه‌های علمی هرچند ظنی‌اند،‌ ولی توفیقاتی هم دارند؛ مشکلات علمی را حل می‌کنند و ما را به پیش‌بینی‌هایی قادر می‌سازند. از این‌رو نمی‌توان آنها را از این جهت که ظنی‌اند و با امر قطعی تعارض پیدا کرده‌اند، بالکل نادرست دانست و کنار نهاد. این پاسخ تصویر درستی از نظریه‌های علمی و نحوة صدق و کذب آنها ندارد.
راه دیگری را هم برخی از روشنفکران ساختی‌گرایی (constructivist) در جهان اسلام مطرح کرده‌اند و می‌توان آن‌را راه حل "تفسیرپذیری مطلق نصوص دینی" نامید. به‌نظر آنها، متون دینی همواره تفسیرپذیرند؛ به این معنا که با آمدن نظریه‌ها و معارف جدید به فهمی جدید از نصوص دست می‌یابیم. بنابراین. نصوص دینی تفسیرپذیرند و با هر نظریه به رنگ همان نظریه درمی‌آیند. آنها ادعا کرده‌اند که فهم دین، عصری است؛ به این معنا که نصوص دینی خود صامت و بی‌رنگ‌اند و در هر عصری به رنگ نظریه‌ها و معارف آن عصر درمی‌آید. بنابراین، هرجا دیدیم آیه‌ای با یک نظریه علمی تعارض دارد باید آن را براساس آن نظریه تفسیر نماییم. پیش‌تر به این نکته اشاره کردیم که برای حل این مسئله باید به سرشت نظریه‌های علمی و نحوة واقع‌نمایی آنها نیز توجه کرد. مسئله علم و دین با رابطة علم و دین سروکار دارد. از این‌رو هم باید دین را به‌نحو درستی فهمید و نظریه‌ای مقبول درباب فهم دین داشت و هم به سرشت نظریه‌های علمی دقیقاً پی برد. این راه حل از هر دو جهت خطا است؛ هم نظریه‌ای آنتی‌رئالیستی و ساختی‌گرایانه از فهم دین دارد و هم تصویری روشن از نظریه‌های علمی ندارد؛‌ گویا به‌طور ضمنی پذیرفته است که نظریه‌های علمی واقع را تعریف می‌کنند، امّا روشن نساخته که چه نوع رئالیسمی را در این باب می‌پذیرد. آنگاه این پاسخ را پیش کشیده که باید نصوص دینی را براساس این نظریه‌ها تفسیر کرد. از این گذشته، همة آیات تفسیرپذیر نیستند و در مواردی که صریح یک آیه یا روایت با نظریه علمی تعارض می‌یابد، باید آن را به‌جای تفسیر حذف کرد. مثلاً صریح آیات با نظریة تکامل از این جهت که خلقت را ردّ می‌کند متعارض‌اند. بنابراین، با پذیرفتن نظریة تکامل باید این آیات را کنار گذاشت. خلاصه آنکه، نظریة تفسیرپذیری عملاً به حذف پاره‌ای از نصوص می‌انجامد نه تفسیر آنها. به نظر طرفداران نظریه تفسیرپذیری خود نصوص دینی صامت‌اند و با نظریه‌ها و معارف مقبول هیچ‌گاه تعارض نمی‌یابند؛ بلکه تفاسیر ما از آنها با نظریه‌ها در تعارض است. درحقیقت کتاب مقدس با نظریه گالیله تعارض نداشت، خود کتاب مقدس صامت است، بلکه ارباب کلیسا برپایه دستگاه زمین مرکزی بطلمیوس کتاب مقدس را فهمیدند و آنچه واقعاً با نظریة گالیله در تعارض بود دستگاه بطلمیوسی بود نه کتاب مقدس. کتاب مقدس را می‌توان براساس نظریه هر دو نظریه تفسیر کرد. صامت بودن نصوص دینی به این معناست که هیچ نظریه‌ای از خود نصوص استفاده نمی‌شود و نمی‌توان گفت این نظریه سازگارتر با نصوص دینی است تا آن نظریه. پیدا است که تفسیرپذیری بر عدم تعیّن معنای نص تکیه می‌زند. معنای متن نسبت به هر نظریه و معرفت برون‌دینی نامتعیّن است و از این‌رو می‌تواند از هریک از نظریه‌ها تعینی خاص بگیرد.
نظریة فوق با تاریخ هم همخوان نیست. برخی نظریه‌ها همواره برای نصوص دینی مشکل‌آفرین به‌نظر می‌رسند و هرگاه به تفسیر نصوص دینی روی می‌آوریم با شکست مواجه می‌شویم و یا می‌بینیم یک نظریه با نصوص دینی از نظریه‌های دیگر سازگارتر است. ترجیح یک نظریه در محکمة نصوص دینی به این معناست که نصوص دینی صامت نیستند و با نظریه‌های خاصی فقط همخوان‌اند. سرگذشت معرفت دینی همواره با رئالیسم همراه بوده است. عالمان دینی فهم‌ها و تفاسیر خود را به این معنا می‌فهمیدند که دین واقعی مستقل از فهم‌ها و تفاسیر آنها دارد و فهم‌ها و تفاسیر آنها توصیفی از آن واقع مستقل است. بر همین قیاس، دانشمندان معرفت علمی خود را از زاویة رئالیسم می‌سنجند و معنا می‌کنند: عالم خارج مستقل از دانشمند وجود دارد که او می‌خواهد با نظریه‌هایش آن را توصیف کند.
اهل کلیسا گالیه را متهم کردند که نظریه‌اش با ظاهر کتاب مقدس همخوان نیست. گالیله هم اعتقاد داشت که نظریه خورشید مرکزی کتاب مقدس را بهتر تفسیر می‌کند تا نظریة زمین مرکزی، هرچند که این تفسیر مقبول اهل کلیسا نیست. او دلیلی هم بر سازگاری نظریه‌اش با کتاب مقدس پیش کشید:
به عقیدة من مطمئن‌ترین و نزدیک‌ترین راه اثبات اینکه نظریه کوپرنیک [نظریة خورشید مرکزی] مخالف با کتاب مقدس نیست ارائه سلسله دلایلی است که صحیح است و خلاف آن را نمی‌توان ادعا کرد؛ بدین ترتیب چون حقایق نمی‌توانند مغایر یکدیگر باشند، این نظریه و کتاب مقدس باید با یکدیگر توافق کامل داشته باشند. (کوستلر، 1361، 541)
عبارت فوق پاسخ گالیله به بلارمین (Bellarmine) کاردینال مشهور و مشاور پاپ بود و چنانکه از آن پیدا است گالیله هم رئالیستی فکر می‌کرد و قایل بود که حقایق کتاب مقدس و حقایق علمی ممکن نیست با هم ناسازگار و مغایر باشند. به‌عبارت دیگر، گالیله با دلیلی پیشینی سازگاری و عدم مغایرت کتاب مقدس را با نظریه‌های علمی اثبات می‌کرد. لازم نیست که ما به خود کتاب مقدس و معنای تحت‌اللفظی آن رجوع کنیم تا ببینیم با نظریه علمی جدید سازگار است یا نه، بلکه چون کتاب طبیعت و کتاب مقدس هر دو نگارش آفرینندة جهان هستند باید با هم سازگار باشند. معرفت دینی کتاب مقدس را نشان می‌دهد و حقایق آن را برمی‌تابد و معرفت علمی حقایق جهان خارج را نشان می‌دهد و توصیف می‌کند. از سخنان گالیله تلویحاً این نکته به‌دست می‌آید که درباب معرفت علمی و نیز معرفت دینی رئالیست است.
ریچارد رورتی (Richard Rorty) فیلسوف پراگماتیست آمریکایی سخنی شنیدنی دربارة نزاع بلارمین و گالیله دارد. به نظر او، نزاع مذکور و پیروزی گالیله در این نزاع را نباید به نحو رئالیستی فهمید. گالیله از این جهت پیروز نشد که کپرنیک منعکس‌کننده واقع بود و عالم واقع را نشان می‌داد. همچنین، پیروزی گالیله بدین خاطر نبود که روش درست فهم طبیعت را کشف کرد، بلکه به‌نظر رورتی، تنها می‌توانیم بگوییم که گالیله واژگانی آفرید که از سر اتفاق کارآیی بهتری نسبت به واژگان دینی و متافیزیکی داشت. اگر به ادبیات نزاع گالیله و بلارمین در چند قرن گذشته بنگریم این طرز تلقی در کار است که گالیله مطلق بر حق و کلیسا مطلقاً بر خطا بود. این قرائت از نزاع مذکور در عصر روشنگری پایه‌ریزی شد و نوعی سیاه و سفیداندیشی بر آن حاکم بود که گالیله بر عقل تکیه می‌زد و کلیسا بر خرافات. لذا نزاع گالیله با کلیسا به نزاع عقل با خرافات تبدیل شد. بلارمین برای ردّ گالیله و نظریه کپرنیک به کتاب مقدس متوسل می‌شد. امّا طبق این قرائت، توسل بلارمین به کتاب مقدس غیرمعقول است؛ چراکه در بحثی صرفاً علمی مطالبی دینی را وارد می‌ساخت تا موضع کلیسا را در این نزاع اثبات کند. به‌عبارت دیگر، بلارمین ارزش‌هایی غیرعلمی را بر تعلقات علمی خالص تحمیل می‌کرد و از این‌رو، در فهم ویژگی‌های ممتاز معرفت علمی در مقابل ایمان دینی ناکام ماند. رورتی، در مقابل، خاطرنشان می‌سازد که تمایز میان موضوعات علمی و غیرعلمی خود، محصول تاریخ است. درحقیقت، پیش از اینکه گالیله و طرفدارانش این تمایز را به کار ببرند، اثری از آن در تاریخ نبوده است. این تمایز ـ به تعبیر من ـ نه وحی مطلق و نه انعکاسی از واقعیت بود، بلکه با زحمت زیاد در طی نزاع گالیله با کلیسا ساخته شد. اگر این تمایز بخشی از دیدگاه گالیله است نمی‌توان آن را برای اثبات این دیدگاه به کار گرفت. ما امروزه می‌گوییم بلارمین در توسل به کتاب مقدس، علم و دین را در هم ادغام و تلفیق کرده است و در این کار بر خطا بود، امّا این سخن بدین معنا نیست که ما بر حق‌ایم و بلارمین خطا کرده است، بلکه ما وارثان گالیله هستیم. چند صد سال است که به ما گفته‌اند تمایزی دقیق میان علم و دین، علم و سیاست، علم و هنر، علم و فلسفه و غیره وجود دارد و ما هم به این تمایزات وفادار مانده‌ایم، امّا وفاداری ما بدین خاطر نیست که دلیلی بر آنها داریم آنها معقول و یا عینی‌اند. به‌عبارت دیگر، گالیله این نزاع را بُرد و ما هم در فضای همان نتایجی سیر می‌کنیم که فلسفه نوین از این پیروزی گرفت. (Rorty, 1979: 328-331)
به نظر رورتی این میراث به ما آموخته است که علم بر خرافات تفوق دارد. همچنین، این میراث به ما آموخته است که دموکراسی بر تمامیت‌خواهی تفوق دارد و ما پایة عقلانی برای اثبات این تفوق نداریم؛ در هر مورد فقط می‌توانیم به تاریخ و به آن چیزی که واقعاً راست است تمسک کنیم. معرفت ما توصیف عالم واقع نیست و واقع را نشان نمی‌دهد. بر طبق رئالیسم انتقادی هم معرفت علمی و هم معرفت دینی توصیفی است؛ ما واقعی راهی به عالم واقع و واقع دین داریم. پیروزی گالیله هم واقعاً از این جهت بود که نظریه‌‌ای راست پیش کشید. نظریه‌های موفق و حاصلخیز ما در زمینه‌های متفاوت ریشه در عقلانیت ما دارند و عینی‌‌اند. اگر نظریه گالیله و کپرنیک کارآیی بهتری داشت است حتماً واقع‌نما بوده و بهره‌ای از حقیقت داشته است.
حل تعارض علم و دین، معرفت‌شناسی منقح و پرتوانی درباب نظریه‌های علمی و معرفت‌ دینی می‌طلبد. راه‌حل‌هایی که برشمردیم یا معرفت‌شناسی پرتوانی درباب معرفت دینی نداشتند و یا علم‌شناسی دقیق و معرفت‌شناسی قابل قبولی درباب نظریه‌های علمی نداشتند و از این‌رو نمی‌توانستند این مسئله را حل کنند. مثلاً راه‌حل "تعارض قطعی با ظنی" علم‌شناسی نیرومند و معرفت‌شناسی پرتوانی درباب نظریه‌های علمی ندارد. گویا ظنی بودن نظریه‌های علمی را عملاً به معنای نادرست بودن آنها می‌گیرد و هنوز این معما باقی می‌ماند که اگر این نظریه‌ها ظنی و نادرست‌اند و از آنجا که با اموری قطعی تعارض پیدا کرده‌اند به نادرست بودن آنها پی برده‌‌ایم و پس چرا این همه توفیق یافته‌اند و در سنت علم رسوخ کرده‌اند؟ آیا سرّ بقای آنها دروغ بودنشان است یا صرفاً به این خاطر که دانشمندان آنها را پسندیده‌اند در صحنة علم رسمی باقی مانده‌‌اند؟ بقای آنها برپایه چه نوع عقلانیتی استوار شده است؟
راه‌حل‌ تفسیرپذیری هم نه معرفت‌شناسی موفقی درباب نظریه‌های علمی دارد و نه معرفت‌شناسی دینی پرتوانی دارد. تفسیرپذیری مطلق نصوص دینی برپایه معرفت‌شناسی ساختی‌گرا استوار شده است؛ نه نوعی رئالیسم متین و قابل دفاع. علم‌شناسی آنها هم بیش‌تر جای تأمل دارد. آنها وقتی از تفسیرپذیری دفاع می‌کنند چنین گمان می‌کنند که نظریه‌های علمی به‌معنای تحت‌اللفظی راست‌اند و هر عنصری از آنها تماماً حقیقی و واقع‌نما است. از این‌رو هیچ سخنی درباب نظریه‌های علمی نباید گفت و آنها را باید به معنای تحت‌اللفظی کلمه پذیرفت؛ فقط باید سراغ نصوص دینی رفت و هرچه مخالف به نظر می‌رسد براساس این نظریه‌ها تفسیر و تأویل کرد. این راه‌حل، بدون توجه به سرشت نظریه‌های علمی یکسره سراغ نصوص دینی می‌رود و مشکل تعارض را فقط در ناحیه این نصوص و با تفسیر آنها فیصله می‌دهد.
آنها هر دو قایل بودند که نظریه‌های علمی صرفاً ابزارهایی مفیدند. برخی تلاش کرده‌اند مشکل تعارض علم و دین را با توسل به ابزارانگاری حل کنند. این راه‌حل هم راه‌حلی رئالیستی نیست و نظریه‌های علمی را واقع‌نما نمی‌داند. شکست ابزارانگاری در پرتو ظهور رئالیسم علمی به‌طور طبیعی این پیامد را هم به‌دنبال داشت که با توسل به ابزارانگاری نمی‌توان مشکل تعارض مذکور را حل و باید سراغ معرفت‌شناسی و علم‌شناسی مناسبی رفت.
این نکته شایان توجه است که خود دوئم فرد مؤمنی به مسیحیت بود و با اعتقاد به ابزارانگاری مشکل تعارض را حل نمی‌کرد. برخی به خطا گمان کرده‌اند که دوئم با ابزارانگاریش می‌خواست ایمان‌اش به مسیحیت را نجات دهد. آنها گفته‌اند:
پیر دوئم، فیلسوف علم و فیزیکدان قرن نوزدهم و بیستم فرانسه، بر گالیله طعن می‌زد که چرا با کلیسا درافتاد، اگر گالیله فیزیک آسمان و زمین را ابزاری و غیرواقع‌نما می‌انگاشت تعارض از بن برکنده می‌شد... (سروش، 1374: 219)
و نیز در جای دیگر به طور صریح آمده است:
از پیر دوئم فیلسوف و فیزیکدان فرانسوی آوردیم که فرضیات علمی را، ابزارهایی برای تنظیم حوادث می‌دانست و علم خود را صریحاً پوزیتیویستیک می‌شمرد و بروز تعارض میان کلیسا و گالیله را امری اجتناب‌ناپذیر می‌یافت و بر آن بود که اگر گالیله به ابزاری بودن نظریة کپرنیک وقوف و اعتقاد داشت، آن نزاع بی‌حاصل را دامن نمی‌زد و چندان رسوایی و دشواری به‌بار نمی‌آورد. به‌عبارت دیگر، دوئم دینداری خود را با نظریة معرفت‌شناسی خاصی هماهنگ کرده بود و بدون این هماهنگی، نمی‌توانست به ظاهر کتاب دینی ملتزم بماند و آن نظریه این بود که فرضیات علمی بهره‌ای از واقع‌نمایی ندارند و شیوه‌‌هایی هستند برای سامان دادن به حوادث و به رشته کشیدن و محاسبه‌پذیری آنها. (همان: 230 ـ 229)
جالب توجه اینکه برخی در زمان خود دوئم گمان بردند که او ابزارانگاری را به خاطر نجات دادن مسیحیت طرح کرده است، ولی راه حل دوئم برای تعارض مذکور این بود که قلمرو مابعدالطبیعه از قلمرو علم جدا است و دین به قلمرو مابعدالطبیعه تعلّق دارد. این دو قلمرو کاملاً از هم جدایند و هیچ دادوستدی با همدیگر ندارند. بنابراین، هیچگاه با همدیگر تعارض هم نخواهند داشت. چراکه تعارض درصورتی رخ می‌دهد که قلمرو هر دو یکی باشد. راه حل دوئم موافق طبع کلیسای کاتولیک هم نیفتاد. زیرا این کلیسا تعالیم دینی مسیحیت را بر فلسفة آکویناس مبنی می‌کرد و تلاش می‌کرد آن‌را با علم جدید آشتی دهد، نه اینکه قلمرو مابعدالطبیعه را از قلمرو علم جدا کند. (گیلیس 1381،‌8 ـ 236)
نظر دوئم در این باب قابل مقایسه با نظر ویتگنشتاین در "رساله منطقی، فلسفی" است. ویتگنشتاین در رساله (که به ویتگنشتاین اول شهره یافته است) میان علم و مابعدالطبیعه تمایز قایل بود و اولی را معنادار و دوّمی را بی‌معنا می‌دانست. باورهای دینی هم به قلمرو مابعدالطبیعه تعلق دارند و بنابراین، معنادار نیستند هرچند که بتوانیم با تجربه عرفانی به حقیقت آنها پی ببریم، ولی نمی‌توانیم این باورها را به‌صورت زبان معناداری دربیاوریم. وجه اشتراک نظر دوئم با نظر ویتگنشتاین این بود که هردو، قلمروی علم و قلمروی مابعدالطبیعه را جدا می‌دانستند و باز، هر دو دین را به قلمروی مابعدالطبیعه متعلق می‌دانستند. ولی از این جهت اختلاف نظر دارند که ویتگنشتاین (در رساله) مابعدالطبیعه و دین را بی‌معنا می‌دانست و تنها از طریق عرفان فهم آن را امکان‌پذیر می‌دانست، ولی دوئم قایل بود که مابعدالطبیعه و علم با معنا هستند. (همان) همچنین، از سخنان ویتگنشتاین در پژوهش‌های فلسفی (که به ویتگنشتاین دوم مشهور شده است) چنین برمی‌آید که علم و دین، هریک بازی‌های زبانی مستقلی هستند و هریک از این بازی‌ها قلمروی مستقل و قواعدی خاص خود را دارند. این نظر اخیر هم باز مشابهتی با نظر دوئم دارد که قایل به تفکیک قلمروها است. درحقیقت، علم و دین دو بازی زبانی مستقل می‌شوند که قلمروی کاملاً مجزا دارند. ولی دیگر بازی زبانی دین (همانند رساله) بی‌معنا تلقی نمی‌شود.
جدایی قلمروی علم و دین، دیدگاه قابل دفاعی نیست و برخی موارد آنها با همدیگر داد و ستدی دارند. مثلاً در آیاتی که ناظر به عالم طبیعت‌اند به وضوح دین در محدودة علوم طبیعی سخن می‌گوید و ادّعایی مطرح می‌کند که در قلمروی آنها می‌گنجد. بنا به پذیرش رئالیسم درباب معرفت علمی و معرفت دینی تداخل و یا انطباق علم و دین لااقل در برخی موارد امکان‌پذیر است. هر دو می‌توانند ادعاهایی دربارة عالم واقع داشته باشند و ادعاهای آنها معنادار باشد و نیز این ادعاها بهره‌ای از حقیقت داشته باشند؛ و حتی در نصوص دینی به ادعاهایی دربارة عالم طبیعت و نحوه آفرینش جهان و انسان و غیره برمی‌خوریم، این ادعاها را باید به همان صورتی که هستند توصیفی در نظر گرفت و راجع به جهان و انسان و طبیعت دانست. خلاصه آنکه، از پیش نمی‌توان قلمروی دین را از قلمروی علم جدا دانست. اگر در نصوص دینی ادّعاهایی راجع به عالم طبیعت مثلاً ببینیم در این موارد با قلمروی علم سروکار دارد و اگر ادعاهایی دربارة عالم ماورای طبیعت مثلاً دیدیم در این موارد قلمروی دین از قلمروی علم جدا می‌شود و در همة این موارد، دین ادعاهایی معنادار را مطرح می‌کند.
دین و علم، هریک روزنه‌هایی به واقعیت‌اند و چه‌بسا در مواردی به واقعیتی واحد اشاره کنند. دین می‌تواند دربارة‌ سطوح متفاوت واقع سخن بگوید، همان‌طوری ‌که علم هم می‌تواند دربارة سطوح مختلف واقع سخن بگوید. با این تفاوت که علم تنها دربارة سطوح متفاوت واقع جهان طبیعت ـ اعم از مشاهدتی و نظری ـ سخن می‌گوید، امّا دین تنها به سطوح متفاومت جهان طبیعت نظر نمی‌افکند و دربارة واقع متافیزیکی و ماورای طبیعی نیز بر عالم حقایقی را پیش می‌کشد. از این‌رو، دین روزنه‌ای به سطوح متعدد واقع طبیعی و ماورای طبیعی است و علم تنها روزنه‌ای به سطوح واقع جهان طبیعت است. این روزنه‌ها در قلمروی خاص بر هم انطباق می‌یابند. دین تنها روزنه‌ای به عالم ماورای طبیعت نیست تا قلمروی آن با قلمروی دین متفاوت باشد بلکه دین آنجا که از عالم طبیعت سخن می‌گوید در قلمروی علوم طبیعی هم پای می‌گذارد. تفاوت علم و دین را نه در قلمرو، بلکه باید در زمینه‌های دیگری جست.
از جمله تفاوت‌های علم و دین، تفاوت در روش و نیز تفاوت در هدف است. علم هدفی خاص را دنبال می‌کند و دین، هدفی دیگر را. هدف علم شناخت قوانین طبیعت و راه یافتن به اسرار آن است، امّا هدف دین سعادت نهایی آدمی است، بنابراین، دین وقتی به طبیعت هم می‌پردازد، در چارچوبی وسیع به آن نگاه می‌کند رابطة خدا و انسان و طبیعت چارچوب وسیعی است که دین از آن سخن می‌گوید. امّا هدف علم در مقابل، شناخت اسرار جهان طبیعت برای چیره شدن بر آن است. علم با رابطة آدمی با طبیعت سروکار دارد. دانشمند می‌خواهد طبیعت و اسرار آن را بیابد؛ به نیروهای نهفته در آن راه بیابد و آنها را به مهار بکشد و رام کند. چارچوبی که علم در آن سخن می‌گوید بسیار محدودتر از چارچوبی است که دین در آن سخن می‌گوید و هریک از دو چارچوب روش‌های خاص خود را دارد.
بهتر است نکات مهمی را که تاکنون مطرح کرده‌ایم به اجمال بیان کنیم:
(1) معرفت علمی و معرفت دینی هر دو توصیفی‌اند و دیندار باید درباب هر دو واقع‌‌گرا باشد.
(2) در برخی موارد، قلمروی که این دو نع معرفت توصیف می‌کنند منطبق بر هم است.
(3) برای حل مسئله تعارض علم و دین باید معرفت‌شناسی پرتوانی در هر دو زمینه داشت. راه حل‌های موجود یا معرفت‌شناسی موفقی در زمینة معرفت دینی و یا در زمینة معرفت علمی و یا هر دو ندارند.
عجیب‌تر اینکه برخی مرحوم علامه طباطبایی را هم متهم به ابزارانگاری کرده‌اند و گفته‌‌اند وی مسئله داروینیسم را از این راه حل کرده است. سخن مرحوم علامه هم در تفسیر المیزان این است که از آیات قرآن چنین استفاده می‌شود که همة آدمیان از نسل حضرت آدم و حوا هستند. ایشان در ادامه سخن برخی از قایلان به نظریه تکامل را نقل کرده‌اند که چگونه زمین در ابتدا قطعه‌ای از خورشید بود و آنگاه از آن جدا شد و سپس تدریجاً سرد شد و باران بر آن بارید و گیاهان و حیوانات بر روی زمین یافت شدند. و در ادامه حیوانات تدریجاً تکامل پیدا کردند. به نظر ایشان، آنها این فرضیه را برای توجیه خواص و آثار این انواع جانداران مطرح کرده‌‌اند بی‌آنکه دلیلی ارائه دهند که آن را اثبات کند و رقیب‌اش را نفی کند و کاملاً ممکن است که این انواع به‌ صورت متباین خلق شده باشند و تغییر و تحول در حالات و خواص آنان رخ داده باشد، نه در ذات آنها. داروین و دیگران در هیچ تجربه‌ای ندیده‌اند که نوعی به نوع دیگر؛ مثلاً میمون به انسان متحول شود؛ بلکه آنها همواره تحول را در این آثار و خواص مشاهده کرده‌اند. (علامه طباطبایی، ج 4، 4 ـ 143)
سخن فوق هم نهایتاً به این نکته برمی‌گردد که نظریه داروین تنها در محدودة خواص و آثار انواع می‌تواند قابل قبول باشد و تحول در ذات انواع عنصری قابل حذف از این نظریه است. داروین هم دلیلی قطعی بر این تحول ندارد.
از سخنان فوق این برداشت نادرست شده است که ایشان هم برای حفظ ظاهر کتاب در پاره‌ای از آرای تفسیری، برخی از فرضیات علمی را ابزاری شمرده‌اند و از این‌رو قبول ابزارانگاری در باب نظریه‌های علمی را به ایشان نسبت داده‌اند. (سروش، 1374: 230) این برداشت هم نوعی پیش‌داوری و کج‌فهمی از سخنان علامه است. علامه طباطبایی یک رئالیست بود و سخنان او را باید در محدودة رئالیسم فهمید. معلوم نیست از کجای سخنان علامه ابزارانگاری استفاده می‌شود و آیا صرفاً اعتقاد به اینکه گوشه‌ای از یک نظریه غیرمستدل و قابل حذف است، چنین استفاده می‌شود که آن نظریه بالکل توصیفی نیست و صرفاً ابزاری مفید است،‌ یا می‌توان گوشه‌ای از آن را کنار نهاد و در عین حال آن را توصیفی دانست.
توضیحی بیشتر دربارة نظریه تکاملی داروین می‌تواند ابعاد تازه‌ای از سخن فوق را روشن کند. این نظریه یکی از جنجال‌آفرین‌ترین نظریه‌ها در صحنه علم و دین بوده است. ذهن داروین دائماً به دنبال یافتن پاسخی برای تعدادی از مجهولات بود و می‌خواست نظریه جامعی برای حل آنها بیابد. تعدادی از این مجهول‌ها عبارت‌اند از: جاندارانی که قسمت اعظم زمین را اشغال کرده از کجا و چگونه به‌وجود آمده‌‌اند؟ به چه دلیل برخی منقرض گشته و عده‌ای دیگر جانشین آنها گردیده‌اند؟ چرا جانوران و گیاهان امروزی اعقاب جانوران و گیاهانی نیستند که فسیل آنها در دست است؟ چرا میان انواع مختلف یک جنس جاندار شباهت تامی وجود دارد؟ آیا به‌راستی هریک از انواع جانداران مستقلاً خلق شده‌‌اند یا اینکه همه از انواع محدودی اشتقاق یافته‌‌اند؟ داروین برای حل این مجهولات به پرورش جانوران و گیاهان و آمیختن انواع مختلف و نژادهای گوناگون پرداخت. به نظر او کلید این معماها مغالطة طرز به‌وجود آمدن نژادهای جانوران و گیاهان به دست انسان بود.
پرورش‌دهندگان گیاهان و حیوانات از قابلیت تغییر گیاهان و جانوران با دخالت امر وراثت استفاده می‌کنند. مثلاً تخم‌هایی که از گیاهی حاصل می‌شوند یا اولادی که از جانوری نتیجه می‌گردند کمابیش با یکدیگر اختلاف دارند. در برخی از آنها پاره‌ای از صفات و ویژگی‌ها وجود دارند که در بقیه وجود ندارند. کشاورزان و پرورش‌دهندگان جانوران معمولاً به ویژگی‌های ارثی اهمیت قایل می‌شوند که به نظر آنها مفیدند و حیوانات و گیاهانی را که آن ویژگی‌ها را دارند از دیگران جدا می‌سازند و به تکثیر و ازدیاد آنها همت می‌گمارند. درنتیجه، با این روش، ویژگی‌های مورد نظر نسل به نسل انتقال می‌یابد و بیشتر می‌شود. داروین این عمل را انتخاب مصنوعی (artificial selection) نامید؛ زیرا با دست انسان صورت می‌گیرد. این پرسش در ذهن داروین مدام تکرار می‌شد که آیا منشأ انواع نزدیک و مشابه در طبیعت یکی است؟‌ آیا انواع طبیعی با همان روشی به وجود می‌آیند که نژادهای اهلی تشکیل می‌‌گردند؟
آشنا شدن با نظریه مالتوس (T.R. Malthus) نیروی خلاقیت داروین را به کار انداخت. مالتوس اقتصاددان انگلیسی در کتاب "رساله‌ای دربارة جمعیت" نوشته بود که جمعیت کرة زمین به‌صورت تصاعد هندسی افزایش می‌یابد و حال آنکه مواد غذایی مورد نیاز آدمی، نمی‌تواند به آن درجه و بیش از تصاعد عددی افزایش نمی‌یابد. بنابراین، میان رشد جمعیت و منابع غذایی تناسبی در کار نیست و عدة کثیری از آدمیان از بین می‌روند. مالتوس برای جلوگیری از افزایش جمعیت دو دسته عوامل را می‌شناسد: اوّل عوامل سلبی؛ یعنی محروم ساختن عده‌ای از زاد و ولد، و دوم عوامل تخریبی از قبیل جنگ‌ها، بیماری‌ها و غیره. داروین نظریه مالتوس را دربارة عالم جانداران نیز صادق دانست و به این نتیجه رسید که وقتی تعداد افراد جانداران زیاد می‌شود، افرادی از میان می‌روند که برای به دست آوردن غذا وضعی نامساعد داشته باشند. به عبارت دیگر، هر وقت که مقدار غذای موجود کاهش یابد، طبیعت آنها را که باید باقی بمانند انتخاب می‌کند. پس به روش انتخاب طبیعی (natural selection) جانداران تنوع می‌یابند. جانداران برای ادامة حیات خود با رقبا و عوامل ناسازگار در کوشش دایم‌‌اند. این تنازع بقا در طبیعت، عامل اصلی انتخاب جانوران واجد ویژگی‌های ممتاز برای بقا و تکثیر است. نتیجة بقا انتخاب طبیعی است. انتخاب طبیعی مانند انتخاب مصنوعی، جانداران واجد ویژگی‌های ممتاز و مفید را محفوظ نگه می‌دارد. بنابراین، نظریه مالتوس، تنازع بقا را تبیین می‌کرد و تنازع بقا، انتخاب طبیعی را و آن هم تحول و تکامل جاندارن و اموری از قبیل را تبیین می‌‌کرد.
زمانی که داروین در دانشگاه کمبریج دانشجو بود، آثار ویلیام پِیلی (William Paley) متکلم مشهور مسیحی جزو دروس اصلی بود. پِیلی استدلالی برای خلقت در آثارش مطرح کرده بود که برای مدت زمان مدیدی توجه داروین را به خودش مشغول کرده بود. این استدلال با تمثیلی ساده آغاز می‌شود. اگر ما ساعتی را بیابیم به‌طور طبیعی نتیجه می‌گیریم که این ساعت سازنده‌ای دارد. زیرا چنین وسیلة پیچیده و دارای نظم ممکن نیست خود به خود به وجود آمده باشد. بر همین قیاس، پیچیدگی‌هایی که در طبیعت و بدون آدمی می‌بینیم حاکی از وجود سازنده و طراحی عاقل است. داروین ادعا می‌کرد که نظریه او قدرت تبیین بیشتری از نظریه پلی دارد. و تعدادی از پدیده‌ها را تبیین می‌کند که نظریة خلق آنی و غیرتکاملی انواع آنها را تبیین نمی‌کند. مثلاً نظریه داروین تبیین می‌کند که چرا حیوانات اعضای پیچیده‌‌ای دارند و چرا تعدادی از انواع منقرض شده‌‌اند و انواع دیگری بر روی کرة زمین باقی مانده‌اند؟ و غیره.
داروین نیز مانند بسیاری از دانشمندان در دوران رئالیسم خام به سر می‌برد. مثلاً نیوتون گرچه انقلاب عظیمی را در مکانیک به راه انداخت، ولی بر این گمان بود که نظریه‌های علمی و خصوصاً مکانیک‌اش، جهان را به معنای تحت‌اللفظی نشان می‌دهد و به نقش خلاقیت در نظریات توجه نداشت. داروین هم گمان می‌برد که نظریه‌اش توصیف تحت‌اللفظی عالم است و هیچ‌گاه در فاهمه‌اش این نکته نمی‌گنجید که نظریه‌اش جهان واقع را به شکل کامل نشان نمی‌دهد. امّا انعطاف‌پذیری نظریه تکاملی تدریجاً بیشتر آشکار شد. فرار رسیدن قرن بیستم نه تنها نظریه تکامل، جرح و تعدیل‌هایی، بلکه رقبایی هم یافت، و نظریة داروین و رئالیسم مورد نظر آنها نیز مورد انتقاد قرار گرفت.
داروین هم جهانی نزدیک به جهان واقع ساخت و نظریه او جهانی را توصیف می‌کرد که نه‌تنها کاملاً بر جهان واقع منطبق نبود، بلکه با آن فاصله داشت. این نظریه پدیده‌های مورد نظر را هم کاملاً تبیین نمی‌کرد. به تعبیر پوپر (Popper)، این ادّعا که داروینیسم تحول را کاملاً تبیین می‌کند، ادعایی جسورانه و اثبات‌ناپذیر است. (Bartley, 1993: 143) البته پوپر این سخن‌اش را برپایه این نظریه‌اش مبتنی می‌سازد که همة نظریه‌ها؛ حتا آن نظریه‌هایی که از بوتة آزمون سربلند بیرون آمده‌اند و توفیقاتی را نصیب خود ساخته‌‌اند، حدس‌هایی بیش نیستند. به هرحال، پوپر هم بدین دقیقه تفطن داشت که توفیق یک نظریه در تبیین تعدادی پدیده‌ها را نباید بدین معنا در نظر بگیریم که پیروز از کار درآمده و سخن‌ نهایی را گفته است. ولی باز سخن پوپر با سخن برخی از رئالیست‌های انتقادی که معرفت علمی توصیف استعاره‌ای است تفاوت دارد.
یکی از مهم‌ترین معایب نظریه تکامل داروین این بود که عامل وراثت و مکانیسم دقیق آن را ملحوظ نمی‌داشت و این شکافی در نظریه داروین بود. داروین می‌پنداشت که پیوسته تفاوت‌های تصادفی، میان افراد یک نوع جاندار پیدا می‌شود و بعضی از این تفاوت‌ها جاندار را بهتر از همنوعشان به محیط سازش می‌دهد. مثلاً زرافه‌ای که از سر تصادف صاحب گردنی دراز شده است بهتر از سایر زرافه‌ها غذا به دست می‌آورد. امّا چرا درازی گردن به اولاد زرافه می‌رسد؟ داروین پاسخی مقبول برای این پرسش نداشت. امّا کشفیات جدید در زمینة علم وراثت این خلأ و شکاف را پر کرد و تلفیق علم وراثت با داروینیسم به ظهور نئوداروینیسم (Neo-Darwinism) انجامید. نظریه اخیر جهانی را توصیف می‌کند که از جهانی که داروینیسم توصیف می‌کند به جهان عینی به‌مراتب نزدیک‌تر است.
همواره این امکان هست که نظریه رقیبی در برخی از عناصر نظریه پیشین دست ببرد و آنها را حذف کند و یا برخی از عناصر را که نادیده گرفته در منظر نظر دانشمندان قرار دهد. دین هم در مواردی که قطعی و تفسیرناپذیر است چنین کاری انجام می‌دهد و در عناصری از نظریه‌ها دست می‌برد. این سخن بدین معنا نیست که نظریه که با دین ظاهراً به تعارض می‌افتد نادرست است، بلکه اگر این نظریه توفیقاتی داشته و از عهده تبیین برخی پدیده‌ها برآمده و به‌طور کلی از بوتة آزمون جان سالم به‌ در برده است، راست است و بهره‌ای از حقیقت دارد. امّا راست بودن آن را نباید بدین معنا گرفت که توصیف تحت‌اللفظی واقع است و هر جزئی و عنصری از آن مطابق واقع است و هر گوشه‌ای از آن مطابق گوشه‌ای از عالم است. دین می‌تواند برخی از گوشه‌های نظریه‌ها را به حالت تعلیق درآورد و در آنها چون و چرا کند.
شهید مطهری نیز بدین نکته توجه داشت و حتا برخی از عناصر آن را کاملاً سازگار با دین می‌دید. او پس از نقل نظریه داروین گفته است:
از نظر ما اینکه جاندار قابل تغییر باشد، با خداشناسی ارتباطی ندارد؛ اینکه شرایط محیط از عوامل تغییر باشد (یعنی محیط، تغییرات ایجاد کند) همین‌طور؛ اینکه تغییر عادات و استعمال و عدم استعمال عضور مؤثر [در تغییر] باشد (یعنی کسی بخواهد آن را به‌عنوان یک عامل بشناسد باز ربطی ندارد؛ تغییرات فردی و امتیازات خصوصی (افراد با همدیگر داشته باشند) باز هم نه، اینکه کسی قائل به تنازع بقاء بشود، چطور؟ تنازع بقا هم چیزی نیست که با خداشناسی منافات داشته باشد، چه در انسان‌ها و چه در غیرانسان‌ها. البته ما دربارة غیرانسان‌ها چیزی در قرآن نداریم، ولی دربارة انسان‌ها این آیه هست که: "و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعضٍ لفسدت الارض" (بقره: 251) اگر این طور نبود که خداوند بعضی از مردم را به‌وسیلة بعضی دیگر دفع می‌کند، زمین فاسد و خراب می‌شد. به هر حال این هم خودش به‌تنهایی [با خداشناسی ناسازگار] نیست. (مطهری، بی‌تا: ج 4: 9 ـ 248)
شهید مطهری همچنین بر آن است که این سخن داروین "طبیعت اصلح را انتخاب می‌کند" نشان می‌دهد که طبیعت خودش به‌سوی انتخاب می‌رود و این همان فینالیزم یا "اصل توجه به غایت" است. سخن داروین نهایتاً به این نکته برمی‌گردد خود طبیعت و موجود زنده اثر دارد و نباید دنبال عوامل خارجی رفت که عوامل خارج از وجود این موجود زنده چه اثری روی آن بخشیده است؛ در خود این موجود زنده میل به تکامل و توجه به هدف وجود دارد. بنابراین، نظر داروین نه‌تنها با سخن الهیون منافات ندارد، بلکه اعتقاد آنها به فینالیزم را تأیید می‌کند. (همان: 2 ـ 250)

 

 

 


منابع
رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، ج 1، صص 9 ـ 208، ط دوم، بیروت.
سروش، عبدالکریم. قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 219. موسسه فرهنگی صراط، چاپ چهارم (1374)
صادق العظم، نقد الفکر الدینی. بیروت، دارالطبعه (1977)
طباطبایی، محمدحسین. تفسیر المیزان، بیروت (1974)
کوستلر، آرتور، خوابگردها، ترجمة منوچهر روحانی، چاپ دوم، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، (تهران: 1361).
گیلیس، دانالد، فلسفة علم در قرن بیستم، ترجمة حسن میانداری، سمت و موسسه فرهنگی طه (1381).
مطهری، مرتضی. مجموعه آثار، ج 4، چاپ ششم، انتشارات صدرا.
Evolutionary Epistemology, Rationality, and the Sociology of Science. Ed. By Radintzky and Bartley, Open Court Publishing Company (1993(
O'Hear, Anthony, Karl Popper, Routledge, (1980(
Rorty, Richard. Philosophy and the Mirror of Nature, Princeton University Press, 1979.

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  21  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله مسئلة ارتباط علم و دین در جهان اسلام