لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:19
فهرست:
نگین انگشتر
وعده و اطمینان
خبر از قتل واثق و ابن زیات
نامه امام به محمد بن فرج
نصرانى و زن مسلمان
کرامتى عجیب از امام هادی صلوات الله علیه
زندان و قتل متوکل
خبر ازقتل متوکل
هلاکت شعبده باز
زینب کذابه
جریان مرد نصرانى
مرد اصفهانى و شیعه شدن او
امام (علیه السلام) و علم اسرار
منبع: خاندان وحى
نگین انگشتر
1- ثقه جلیل، کافور خادم (1) مىگوید: در محل سکونت امام هادى (ع) در سامراء، عدهاى از صنعتگران بودند و آنجا روستایى بود، از جمله مردى بنام یونس نقاش که محضر امام مىآمد و خدمت مىکرد.
روزى یونس محضر امام آمد و بشدت مىلرزید، گفت: مولاى من! خانوادهام را به شما مىسپارم، امام فرمود: قضیه چیست؟ گفت: مىخواهم از این محل بروم، حضرت در حال تبسم گفت: چرا یونس؟ گفت: موسى بن بغا (2) نگینى به من فرستاد که بتراشم و سوار انگشتر کنم، وقت تراشیدن آن را شکستم، نگین را نمىشود قیمت گذاشت تا از عهده غرامت برآیم، صاحبش هم موسى بن بغاست یا هزار تازیانه به من مىزند و یا مىکشد.
امام فرمود: تا فردا برو به خانهات جز خیر نخواهد بود، فردا اول روز آمد و بشدت مىلرزید، گفت: یابن رسول الله! فرستادها موسى آمده تا نگین را ببرد، امام فرمود: برو جز خیر نخواهى دید، گفت: مولاى من در جواب او چه بگویم؟! امام بحالت تبسم فرمود: برو پیش او ببین چه مىگوید، جز خیر نخواهد بود.
او با ترس و لرز برگشت، بعد از ساعتى، خندان پیش امام آمد، گفت: مولاى من! فرستاده موسى گفت: شب کنیزان امیر دعوا کرده و هر یک گفته است انگشتر مال من خواهد بود، امیر گفت: اگر بتواند او را دو تکه کرده، دو تا نگین کند، تا هر یک یکى را بر دارد و دعوا نکنند، اجرتش هر چه باشد خواهیم داد.
امام صلوات الله علیه با شنیدن این سخن گفت: «اللهّم لک الحمُد اذ جعلْتَنا ممن یحمُدک حقاً» بعد فرمود: خوب به فرستاده موسى چه جوابى دادى؟! گفت: گفتم: مهلت بدهید ببینم چطور درست بکنم، فرمود: خوب گفتى. (3)
* * *
وعده و اطمینان
2- على بن جعفر از اهل «همینیا» از توابع بغداد، (4) وکیل امام هادى (ع) بود، از وى پیش متوکل عباسى سعایت کردند، متوکل وى را به زندان انداخت زندان او به طول انجامید، سرانجام قول داد که به عبدالرحمان بن خاقان سه هزار دینار بدهد تا درباره آزادى او فعالیت کند، در نتیجه عبیدالله بن یحیى بن خاقان وزیر متوکل درباره او پیش متوکل شفاعت کرد.
متوکل گفت: یا عبیدالله! اگر درباره تو مشکوک بودم مىگفتم که رافضى هستى چه مىگویى؟! على بن جعفر وکیل على بن محمد (امام هادى) است و من تصمیم دارم که او را اعدام کنم!!
این خبر در زندان به على بن جعفر رسید، او که بشدت ترسیده بود، نامهاى به محضر امام هادى (ع) نوشت که: «یا سیدى اللّه اللّه فىّ فقد واللّه خفتُ ان أَرتابَ» خدا را خدارا درباره من فکرى بکنید، به خدا قسم مىترسم در امر امامت به شک بیفتم.
امام (ع) در ذیل نامه او نوشتند: اگر کارت به آن جا کشد درباره تو از خدا کمک مىخواهم و آن وقت شب جمعه بود.
فرداى آن روز متوکل عباسى را تب گرفت و بقدرى شدت کرد که تا روز دوشنبه خانوادهاش بر وى گریسته و به فریاد درآمدند، او بدنبال آن مرض شدید گفت لا همه زندانیان را که اسامیشان به وى عرضه شده آزاد کنند، آنگاه على بن جعفر را یاد آورد، به وزیرش عبیدالله گفت: چرا نام او را به من عرضه نکردى؟!
عبیدالله گفت: من دیگر درباره او سخنى نخواهم گفت، متوکل گفت: همین الآن او را آزاد کن و بگو: مرا حلال کند، عبیدالله او را آزاد کرد و او به دستور امام هادى (ع) به مکه رفت و مجاور شد، بدنبال این جریان متوکل صحت یافت.(رجال کشى: ص 505 رقم 503)
* * *
تحقیق در مورد فضائل وسیره فردی امام هادى