فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله کامل درباره آزادی اندیشه و عقیده

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله کامل درباره آزادی اندیشه و عقیده دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله کامل درباره آزادی اندیشه و عقیده


دانلود مقاله کامل درباره آزادی اندیشه و عقیده

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 46
بخشی از توضیحات:

آزادی اندیشه و عقیده

یکی از نیازهای طبیعی و امتیاز اصلی انسان, آزادی است. شرافت و کرامت انسان و ثواب و عقاب انسان در گرو آزادی است. اگر انسان آزاد نباشد, اصلاً کارهای خوبش هم ارزشمند محسوب نمی‌شوند. درواقع اگر اختیار نداشته باشد که خوب را انتخاب کند, انتخاب خوب ارزش پیدا نمی‌کند. رشد, شکوفایی, پویایی جامعه, برداشتن موانع و همچنین رشد و توسعة جامعه نیز به آزادی است. یکی از شبهاتی که به آزادی وارد می‌شود, همین دیدگاه رایج نسبت به "ارتداد"‌است. گفته‌اند که پایه و بنای اسلام بر آزادی است, چون خداوند انسان را طوری معرفی می‌کند که خلیفة خدا روی زمین است و به ملائکه دستور می‌دهد که بر این انسان سجده بکنند. به خاطر این‌که او برتری‌ها و ویژگی‌هایی دارد که ملائکه ندارند. یکی از ویژگی‌های ملائکه این است که "یفعلون ما یؤمرون" هر چه دستور داده می‌شود, بی‌چون و چرا عمل می‌کنند, ولی انسان‌ها این‌گونه نیستند. چند امتیاز دارند که یکی از آنها "آزادی و قدرت انتخاب" است. این بنای فلسفی در زندگی انسان و تعیین مقدرات او در جامعه است. حال یکی از مسائل دربارة آزادی, حق انتخاب عقیده است, چون عقیده مربوط به قلب و دل است؛ انتخاب عقیده در آ‎غاز و در تداوم. در مورد انتخاب عقیده در آغاز کسی تردید نکرده و آیات بسیاری بر این معنا دلالت دارد, ولی دلالت این آیات منحصر به انتخاب نخستین نیست, زیرا تهدید و ترس در عقیده ارزشی ندارد و اکراه در دین فایده‌‌ای ندارد و در هر صورت بی‌فایده است.

آزادی در اندیشه اسلامی

در اندیشه اجتماعى امروز غرب آزادى به معناى مجبور نبودن انسان و مواجه نشدن او با مانعى براى انتخاب گونه‏اى از ارزشها، اخلاق و رفتار در زندگى مطرح مى‏شود 0

ولی این نکته هم مورد اتفاق است که نمى‏توان چنین معنای وسیعی را به طور مطلق و به بدون هیچ قید و بند و حد و مرزى پذیرفت و تقدیس کرد. زندگى اجتماعى انسان خود عاملى است که انسان را مجبور به پذیرش محدودیتهایى بر سر راه این آزادى مى کند.

مسئله مهم براى اندیشمندان غربى افزایش آزادى انسان در زندگى فردى و اجتماعى‏ و به حداقل رساندن محدودیتها به ویژه در بخشى است که از سوى دولت براى برقرارى نظم اجتماعى اعمال مى‏شود 0

لیبرالها مى‏گویند دولت و نهادهایى مثل نهاد دین نباید یک شیوه زندگى را به عنوان شیوه داراى رجحان و برترى به شهروندان تحمیل کنند بلکه باید هر فرد را به عنوان یک واحد مستقل، در جامعه آزاد بگذارند تا ارزشها و هدفهاى زندگى را متناسب با میل و تمایل شخصى خود برگزیند.جان استوارت میل مى‏گوید: حتى اگر شیوه ای داراى ترجیح بوده و به خیر و صلاح مردم باشد باز نباید آن را به شهروندان تحمیل کرد. بنتام هم مى‏گوید: منافع فردى همانا تنها منافع واقعى است پس باید انسانها براى رسیدن به این منافع که صرفا منافع مادى و تأمین کننده لذتهاى مادى براى انسانها هستند از آزادى کامل برخوردار باشند.اگر انسانى را از رسیدن به خواسته‏اش محروم کنیم در حقیقت به هویت انسانى او تعرّض کرده‏ایم.

محدوده آزادى در دیدگاه این اندیشمندان، برخورد با آزادى و حقوق دیگران است. جز این هیچ چیز نمى‏تواند آزادى را محدود کند. یعنى انسان براى اینکه بتواند در جامعه زندگى کند، باید مقدارى از خواست و اراده خودش چشم بپوشد تا زندگى اجتماعى برایش ممکن شود.

اصل زیر بنایى جان استوارت میل در تعیین حدود آزادى این است که یگانه هدفى که آدمیان اجازه دارند براى وصول به آن منفردا یا مجتمعا در آزادى عمل یکى از افراد جامعه تصرّف کنند صیانت نفس است و تنها مقصودى که به منظور رسیدن به آن ممکن است به حق هر عضوى از جماعت متمدن برخلاف اراده وى اعمال قدرت شود بازداشتن او از آسیب رساندن به دیگران است. تامین خیر او اعمّ از جسمانى یا روانى جواز کافى براى این کار نیست.

پس تنها محدودیتى که در برابر آزادى وجود دارد این است که از آن نفى آزادى دیگران پیش بیاید، زیرا اگر هر انسانى بخواهد خواسته‏هاى خودش را در زندگى اجتماعى بطور نامحدود اعمال کند، زندگى اجتماعى به هرج و مرج کشیده مى‏شود و با هرج و مرج اولین چیزى که قربانى مى‏شود، خود آزادى است. پس ما مجبوریم به خاطر خود آزادى دست از آزادى برداریم و این کار معقول و کاملا قابل پذیرش است. ما باید به آزادى دیگران احترام بگذاریم به این دلیل که اگر به آزادى دیگران احترام نگذاریم، آزادى خودمان هم از بین خواهد رفت. پس به خاطر حفظ آزادى خود، مجبوریم آزادى دیگران را هم محترم بشماریم.

برخى از فیلسوفان لیبرال گفته‏اند حتى هدف هم نباید آزادى را محدود کند. آزادى نباید معطوف به هدف باشد. آزادى اگر بخواهد معطوف به هدف باشد و در جهت رسیدن به یک هدف بکار گرفته شود این خودش موجب نفى آزادى مى‏شود، زیرا در این صورت آزادى را وسیله‏اى مى‏دانیم تا ما را به آن هدف برساند. یعنی ما آزاد نیستیم در مسیرى جز در مسیر رسیدن به آن هدف حرکت کنیم. این به معنی محدودیت آزادى و امری خطرناک است.

نکته دیگر در اندیشه لیبرالی این است که آزادى ارزشش با هیچ اصل انسانى دیگر مساوى نیست. آزادى در کنار سایر ارزشهاى انسانى قرار نمى‏گیرد. مثلا شما نمى‏توانید بگوئید آزادى در کنار عدالت است. آزادى در کنار تساوى انسانها است. اینها در عرض همدیگر نیستند، بلکه در طول آزادى قرار دارند. آزادى بزرگترین ارزش و عالیترین مقصد است. اگر بین آزادى و عدالت تعارضى ایجاد شود اینجا آزادى مقدم است. ما نمى‏توانیم آزادى را به پاى عدالت، و ارزشهاى اخلاقى و غیره فدا کنیم. اگر بخواهیم به خاطر ارزش دیگرى دست از آزادى برداریم این با اصالت آزادى و ارزش اول بودن آن ناسازگار است.

 

آزادى در فلسفه لیبرالیسم

مسأله آزادى جایگاه خود را در فلسفه لیبرالیزم پیدا کرد. لیبرالیزم یک معنى لغوى و یک معنى اصطلاحى دارد، در معنى لغوى، لیبرالیزم یعنى آزادیخواهى. لیبرال کسى است که به دنبال اهداف آزادیخواهانه است. هر کس که براى آزادى ملت، کشور، مردم و دفع ظلم و اسارت انسانها تلاش مى‏کند یک لیبرال و یک آزادیخواه است. در این معناى لغوى هر انسان مبارزى یک لیبرال است.

شهید مطهرى فرموده‏اند: اندیشه‏هاى لیبرالیستى در متن اسلام وجود دارد. به این جمله استناد شده که ایشان هم لیبرالیسم را قبول دارد. روشن است که منظور ایشان همین معنى لغوى لیبرالیسم است. اندیشه‏هاى لیبرالیستى اسلام یعنى اندیشه‏هاى آزادیخواهانه اسلام 0

در معنى اصطلاحى, لیبرالیزم، به یک فلسفه فکرى و اندیشه اجتماعى گفته مى‏ شود که یک نظام فکرى را ارائه مى‏دهد و بر یک مبانى فلسفى، معرفت شناسى و بر یک مبناى انسان شناسى مبتنى است 0

لیبرالیزم به این معنى، فلسفه ای است که آزادى مهمترین جایگاه را در آن پیدا کرده است. بنابراین بخاطر اینکه ما معناى آزادى را در اندیشه غربى درست بفهمیم و تحلیل کنیم، باید به فلسفه لیبرالیسم بپردازیم و با آن آشنا شویم.

کتاب ظهور و سقوط لیبرالیسم آر بلاستر و ترجمه آقاى عباس مخبر. کتاب خوب و خواندنى است در تحلیل مبانى لیبرالیسم و نقد آن. لیبرالیسم و آزادى لیبرالیستى در اندیشه اجتماعى، مثل بنتام، هیوم و میل بنیان‏گذارى شد. اینها از بنیان‏گذاران تفکر جدید غرب هستند. در قرن18 و 17 میلادى این اندیشه به صورت یک نظام فکرى خودش را عرضه کرد. لیبرالیسم ابتدا در صحنه اقتصاد خود را نشان داد. اقتصاد لیبرالیستى مدعى این بود که انسانها براى فعالیتهاى اقتصادى باید کاملا آزاد باشند. هیچ محدودیتى در فعالیتهاى اقتصادى نباید وجود داشته باشد. دولت لیبرال، یعنى دولتى که نباید هیچگونه دخالتى در فعالیتهاى اقتصادى بکند 0 در اندیشه اقتصادى لیبرالیسم دولت باید به عنوان یک نگهبان و پاسبان از صحنه فعالیتهای اقتصادى خارج باشد. دولت حق دخالت در نظام اقتصادى و یا جلوگیرى از فعالیت اقتصادى مردم را ندارد. بلکه تنها باید مواظب باشد که در میدان تلاش و مبارزه اقتصادى هرج و مرج و دعوا بوجود نیاید0. نتیجه این فکر این است که در این میدان اقتصادى آزاد، یک عده انسانهاى جسورتر و زرنگ‏تر مى‏آیند و به یک سرمایه‏داران بزرگ تبدیل مى‏شوند0اینها آزادند که بتوانند هرگونه خواستند براى ازدیاد ثروت از شرایط جامعه استفاده کنند و هیچکس و هیچ عاملی هم نباید مانع سودجویى اقتصادى آنها شود و به خاطر این که این کار خلاف عدالت و خلاف انصاف است مانع تلاش اقتصادى افراد شود.

این نوع تفکر اقتصادی به بوجود آمدن دولت لیبرال منتهی شد و نتیجه آزادی مردم این شد که سرمایه‏داران هرگونه که خواستند از منابع طبیعى و از نیروى کار جامعه استفاده کنند.

این تفکر به پیدایش سرمایه‏دارى جدید انجامید0 انسان به دنبال انقلاب صنعتى توانست در صنعت به یک تکنولوژى جدید دسترسى پیدا کند ، این تحول در صنعت ابتدا در کارخانه‏هاى ریسندگى انگلیس آغاز شد0 آزادى اقتصادى لیبرالیستى موجب شد که کارخانه‏داران انگلیسى آزادانه بتوانند از نیروى کار مردم استفاده مطلق کنند. دهها سال کودکان خردسال را در این کارخانه‏ها، با ارزان‏ترین قیمت و در بدترین شرایط انسانى، بکار مى‏گرفتند و هیچ نیرویی هم نبود که جلوى سودجویى مفرط آنها را بگیرد و آنها را ملزم کند که مقدارى از سودپرستى دست برداریند و به رفاه کارگران برسند. دولت لیبرال هم هیچ تمایلى نداشت به نفع بقیه گروههاى مردم در وضع اقتصادى جامعه دخالت کند.

این تفکر لیبرالی در صحنه‏هاى دیگر هم به اجرا در آمد. در زمینه اخلاق، فیلسوف لیبرالیست مى‏گفت: ما اصلی اخلاقى که بتواند آزادى را محدود کند نداریم. هیچ عاملى حق ندارد که انسان را از آنچه دلخواه اوست باز دارد. در اندیشه لیبرالیستى وجود ارزشها و اصول اخلاقى و دینى که خواست دلخواه فرد را محدود کند هم نفى شد.

 

فردگرایی

اصل فردگرایى یکى از پایه‏هاى فلسفه لیبرالیزم است و ریشه در انسان‏شناسى لیبرالى دارد. فردگرایى و اصالت فرد حرفش این است که فرد یعنى یک واحد انسانى که از واحدهاى دیگر انسانى متفاوت است 0آن چیزى که شخصیت وجودى انسان و گوهر وجودیش را شکل مى‏دهد مشترکات او با دیگر انسانها نیست. انسانیت انسان به امتیازات فردى اوست نه به مشترکات انسانیش. اگر بخواهیم ببینیم شخصیت و گوهر وجود انسانها چیست. نباید نگاه کنیم که انسانها در چه چیزى با هم شریک هستند و اصول فطرى مشترکشان چیست. تنها فرد و مختصات فردى است که شخصیت انسانى او را تشکیل مى‏دهد. انسانها یک نیازهایى دارند که بین آنها مشترک است، نیاز به خواب، خوراک و... تا وقتى این نیازها ی مشترک در میان است، شخصیت فرد انسانى خودش را نشان نمى‏دهد. همه احتیاج به لباس دارند، آن هویت فردى چه موقع نشان داده مى‏شود؟ وقتى دو نفر مى‏روند مغازه و میخواهند لباس انتخاب کنند،. شخصیت و هویت فردى این دو نفر وقتى نشان داده مى‏شود که آنها رنگ و مدل لباس مورد علاقه خود را انتخاب میکنند. در این انتخاب فردى است که هویت و شخصیت انسانی آنها نشان داده مى‏شود. تنها دلخواه و اراده شخصى است که یک انسان را از انسان های دیگر ممتاز مى‏کند . از اینجا ما به این نتیجه مهم مى‏رسیم که اگر بخواهیم براى شکوفایى گوهر وجود انسان کار بکنیم و راهى نشان دهیم باید کارى کنیم که انسانها بهتر بتوانند خواست فردى و دلخواه فردى خود را محقق کنند و این جز در سایه آزادى مطلق و کامل بدست نمی آید.

پس وقتى ملاک شخصیت فرد، اِعمال خواست و اراده او شد، هرچقدر انسان براى اعمال خواست فردىاش آزادتر باشد شخصیت او شکوفاتر مى‏شود و به انسانیت بالاتری دست پیدا مى‏کند. پس ما برای شکوفایى شخصیت انسانى نباید دنبال عوامل انسانی و معنوى باشیم. براى شکوفایى شخصیت یک فرد و تأمین سعادت یک انسان، راهى جز باز گذاشتن دست او براى اجرای تمام خواسته‏ها و تمایلات فردیش نداریم. و در یک کلام سعادت انسان یعنى آزادى کامل برای اعمال تمایلات و خواهش های فردىاو.

از اینجا به اصل مهم دیگرى در فلسفة لیبرالیسم مى‏رسیم و آن این است که براى همه انسانها تنها یک راه سعادت وجود ندارد. بلکه هر انسان براى خودش یک راه سعادت منحصر به فرد دارد، چون سعادت فرد یعنى اعمال تمایلات فردى او و تمایلات انسانها هم با یکدیگر متفاوت است. خواسته‏هاى نفسانى خاص هر فرد ملاک و راه سعادت اوست. پس دیگر کسى نباید بگوید ما به اصول اخلاقى که بر زندگى همه انسانها حاکم باشد احتیاج داریم. اصول اخلاقى که بخواهد تمایلات فردى انسانها را محدود کند و انسانها را در یک مسیر قرار دهد، با سعادت و خیر فرد منافات دارد.

بنتام به عنوان یک متفکر برجسته لیبرال در این باره مى‏گوید که: »خیرِ هر انسان همان دلخواه اوست. ما براى انسان ها خیر مشترک نداریم.

از این انسان شناسى یک اصل مهم دیگر نشأت مى‏گیرد و آن انکار نقش عقل به عنوان هادى و راهنماى انسان به سوى سعادت است. اندیشه لیبرالى اساسا چنین هویتى را براى عقل قبول ندارد و چنین جایگاهى را براى عقل به رسمیت نمى‏شناسد. بهترین تعبیر در این باره از آن هیوم فیلسوف انگلیسى از بنیان‏گذاران فلسفه لیبرالیزم است که مى‏گوید: عقل انسان برده شهوت اوست و نه راهنماى او. کار عقل این است که به جاى نشان دادن راه و امر و نهى کردن به انسان تعارض بین خواستهاى نفسانى و شهوانى در درون او را برطرف کند و میان آنها اولویت‏گذارى نماید.

 

سودگرایى

یک اصل دیگر در فلسفه لیبرالیزم، اصل سودگرایى است. اصالت سود، یا یوتیلیتاریزم مى‏گوید: تنها آن چیزى برای انسان اهمیت و اصالت دارد که منافع شخصى او را تأمین کند. براى یک انسان آزاد، هیچ چیزى بیشتر از منافع شخصى خودش اهمیت ندارد. تمام تلاش انسان باید بر روی تأمین منافع شخصى خود متمرکز باشد و همه چیز باید با منفعت شخصى اندازه‏گیرى شود. یک عقیده، یک عمل، یک فکر به هر مقدار که براى انسان سود و منفعت مادی مى‏آورد به همان اندازه برایش ارزش دارد.

در اینجا باید به این نکته اساسى توجه داشت که چیزى که لیبرالها به عنوان خواسته‏هاى فرد مطرح مى‏کنند همان خواسته‏هاى مادى اوست. خواسته‏هاى معنوى در نظر آنها جایگاهى ندارد. از آنجا که در تحلیل همة انان انسان یک موجود مادى است وقتى از شکوفایى شخصیت فرد و نیازها و خواسته‏هاى فرد صحبت مى‏ کنند منظورشان جز تمنیات مادى و غریزىانسان چیز دیگری نیست. وقتى بحث منفعت فرد را مطرح مى‏کنند منظورشان تنها منافع مادى اوست 0

این گفته جالب از شهید مطهرى است که فاصله آزادى اسلامى با آزادى غربى، فاصله میان انسان در اندیشه اسلامى، با انسان در اندیشه غربى است. ممکن است کسى بگوید، رسیدن به منافع فردى هم به عنوان یک اصل و هدف در اندیشه اسلامى هم وجود دارد؛ یعنى انسان مؤمن باید به دنبال کمال فردى خودش باشد. اصل براى انسان مؤمن هم رسیدن به کمال فردى است. این هم مى‏شود منفعت فردى. عرفا هم دائم از لذت و ابتهاج نفس و اینکه نفس به دنبال لذتهاى بزرگ است، صحبت مى‏کنند 0 اینها ممکن است در الفاظ تشابه داشته باشند ولى تفاوت در این است که این ابتهاج و لذت که در اندیشه اسلامى مطرح مى‏شود با آن چیزى که در اندیشه غربى مطرح است کاملا فرق مى‏کند. انسانیتى که در آنجا هست با انسانیتى که اینجا است کاملا متفاوت اند. انسان در اندیشه لیبرالیزم غربى آن موجود مادى است که تنها مى‏خواهد به لذتها و خواسته‏هاى غریزى و نفسانى و شهوانى خودش برسد و شکوفایى او در همین حد است. و این خودى که در اندیشه غربى اصالت پیدا مى‏کند و همه چیز، باید در رابطه با منافع‏خود قرار بگیرد خودِ کاملا مادى است. یک خودِ حیوانى محدود است که کاملا در تضاد با خود متعالى او و منافع انسانهاى دیگر است. یک موجود کاملا جدا از انسانهاى دیگر. این خودِ غربی فرد را از همه انسانهاى دیگر جدا مى‏کند و منافع خویش را کاملا در تعارض با موجودات دیگر مى‏بنید. این انسان که در اندیشه غربى اصالت پیدا مى‏کند انسانی است که تنها به دنبال منافع مادى، شهوت و دلخواههاى خویش است و همه چیز را تنها براى خود مى‏خواهد. و با اثبات خود، نفى دیگران مى‏کند. دائما مى‏خواهد چیزى از دیگران چپاول کند براى تأمین خود. خودى است که همه چیز را براى خود مى‏خواهد، خودى است که دیگران را اصلا به رسمیت نمى‏شناسد، خودى است که مى‏خواهد همه را به خدمت و بندگى خویش بگیرد. در اندیشه لیبرالیسم این‏خود اصالت پیدا مى‏کند و آزادى این خود و منافع این خود مى‏شود اصل. در حالی که در اندیشه اسلامى خود متعالى انسانی است که اثبات خود را با نفى دیگران بدست نمى‏آورد، خودى است که تعالى خود را در شکوفائى استعدادهاى معنوىاش جستجو مى‏کند. ماهیت این خود به گونه‏اى نیست که براى اثبات خودش نیاز به نفى دیگران داشته باشد. بلکه با اثبات دیگران به اثبات و تعالی خود می رسد 0این تفاوت میان انسان اسلام با انسان غربی تفسیر از آزادى را نیز متفاوت مى‏کند. آزادى اسلامى به این معنى است که انسان براى شکوفا کردن استعدادهاى متعالى خود کاملا راه برایش باز است و محدود نیست . نباید مانعى براى رشد و تعالى‏اش وجود داشته باشد.

 

دلایل آزادى

یکی از استدلالهایی که در مسئله آزادى از سوى فیلسوفان غربى مطرح مى‏شود آنست که انسان موجودى است که باید با تلاش خود خویش را تعیّن ببخشد و انسانیت خویش را با دستان خود بسازد. ساخته شدن و تحقّق انسانیت هم هنگامى صورت مى‏پذیرد که استعدادهاى انسانى او شکوفا شود. هر انسانى باید از فرصت زندگى استفاده کند تا خویشتن و خود انسانیش را پرورش دهد و شکوفا کند و بدون این تلاش هر انسان در پژمردگى و رکود و تباهى کشنده فرو مى‏رود. آزادى راه شکوفا کردن این استعدادها و تعیّن بخشیدن به انسان است.

بحث تحقّق خود انسانى و بستگى آن به آزادى انسان هم از سوى فیلسوفان غربى مطرح شده و هم در اندیشه اسلامى مورد توجه قرار گرفته است. در اینجا یک بحث در مورد ماهیت خود حقیقى انسان و راه تحقق بخشیدن و شکوفایى آن است و بحث دیگر در مورد نقش آزادى در این امر است:

انسان موجودى است برخوردار از استعدادها و توانهاى بى‏شمار و داراى آگاهى نسبت به خود و استعدادهایش و طالب آن است که بتواند این تواناییها و استعدادها را به مرحله بروز و تحقق برساند. انسان هر چه این توانائیها را بارزتر و بالفعل‏تر ببیند و خود را در شکوفا کردن این استعدادها موفق‏تر احساس کند به احساس رضایت بیشترى دست مى‏یابد و خود را زنده‏تر و موفقتر مى‏یابد.

بروز و تحقق تواناییها در انسان به معنى دست یافتن به مرحله بالاترى از وجود و رسیدن به هستى بیشتر است. حتّى انسانى که به دنبال افزودن ثروت و قدرت است در این افزایش نوعى انبساط و رشد و گسترش خود را مى‏یابد و با دست یافتن به مال بیشتر و قدرت بالاتر خود را از بود و هست بالاترى برخوردار مى‏بیند. انسانى هم که با ذوق هنرى و زیبایى شناسى به خَلق آثار پر ارزش هنرى مى‏پردازد ویا دل خود را در گرو چنین آفرینش‏هایى مى‏نهد در این ارتباط و تعلّق تعالى وجود خود را مى‏یابد. بنابراین انبساط طلبی و توسعه و گسترش هستى خواهی را باید ویژگى انسان دانست و این همان چیزى است که به عنوان نامتعین بودن انسان از آن یاد مى‏شود یعنى انسان موجودى است که در یک مرحله از وجود و تعین و با یک ظرفیت و اندازه معین و از پیش ساخته به وجود نیامده است بلکه با تلاش و کار و با دست خود اندازه و ظرفیت خویش را متعیّن مى‏کند و شکل مى‏دهد.

حال این سؤال مطرح مى‏شود که جوهر و محتواى این انبساط و افزایش چیست؟ یعنى این خود انسانى با چه محتوایى و در چه امتداد و جهتى مى‏خواهد وسعت یابد؟ و این ظرفیت نامتعیّن او با چه مظروف و محتوایى شکل مى‏گیرد و به سخن دیگر استعداد پایان‏ناپذیر انسان براى رشد و افزایشِ هست و بودنِ خود چه ابعادى دارد و چه نوع استعدادهایى در انسان وجود دارد که با فعلیت یافتن آنها حقیقت انسان گسترش و توسعه بیشترى مى‏یابد و از تعیّن والاتر و برترى برخوردار مى‏شود.

در اینجا دو نگاه کاملاً متفاوت در تعریف خود واقعى و حقیقى انسان و استعدادهاى او مطرح است و با دوگونه انسان‏شناسى متفاوت دو پاسخ متضاد به این مسئله مهم داده مى‏شود.

پیشتر اشاره کردیم که در نگاه مادى به انسان که فلسفه امروز غرب پس از رنسانس در شکل اندیشه فردگراى لیبرال مطرح شده است خود حقیقى انسان عبارت است از مجموعه تمنیّات و خواستهاى نفسانى فرد که به صورت تمایلات شخصى و اجتماعى بروز مى‏کند و فرد انسان هر قدر بیشتر به این تمنیّات پاسخ بگوید از شخصیت رشدیافته بالاترى برخوردار مى‏شود. روانشناسى تجربى امروز غرب هم بر همین مسئله پاى مى‏فشارد که رشد شخصیت انسان مساوى با پاسخ گفتن به غرائز و تمایلات ونیازهاى مادى گوناگونى است که او در درون خود احساس مى‏کند. مانند نیاز به خورد و خوراک و ارضاى شهوانى و حبّ جاه و مقام و مطرح کردن خود و... . انسان تنها با برآوردن کامل خواستهاى نفسانى‏اش به رضایت‏مندى درونى مى رسد.

یکى از مکتب های فلسفی غرب، به نام فلسفه اگزیستانسیالیسم است. اگزیستانسیالیستها در میانه قرن20 میلادی خیلى میدان‏دار بودند. و یکى از بزرگترین متفکرین آنها به نام سارتر مى‏گوید هویت انسان، هویت در حال شدن است. انسان موجودى است دائم در حال شدن و در حال تغییر. خصوصیت انسان در بین سایر موجودات، متحول بودن اوست. انسان شخصیت ثابتى ندارد. هویت انسان یعنى موجودى که دائم خودش را مى‏سازد، فلسفه اسلامى هم شبیه همین را مى‏گوید که انسان موجودى است که در حال تکامل است دائما، جوهرى است در حال اشتداد که نوع ثابتى ندارد. ولى منظور اگزیستانسیالیستها از شدن، غیر از بحث شدن در فلسفه اسلامى است. سارتر و فلاسفه اگزیستانسیالست مى‏گویند که: شدن انسان به این است که راه برای اعمال خواست و رأى و اراده‏اش باز باشد و هیچ مانعى در برابرش وجود نداشته باشد. اگر مانعى در برابر آزادى انسان گذاشته شود این به معناى متوقف شدن انسان است. هیچ اصل اخلاقى نباید انسان را محدود کند. اگر انسان بخواهد به یک اصل اخلاقى پایبند باشد به معناى آن است که آزادى او و شدنش و انسانیتش محدود شده! به همین دلیل مى‏گوید: اعتقاد به خدا هم یکى از عواملی است که انسان را از شکوفایى انسانى باز مى‏دارد. زیرا انسان وقتى به خدا ملتزم شد، دیگر نمى‏تواند هر جور دلش خواست فکر کند و هرچه دلش بخواهد عمل کند.

در نگاه دیگرى به انسان، نیازهاى درونى و استعدادهاى او که نمایانگر خود و هستى حقیقى او هست بسیار برتر و گسترده‏تر از نیازهایى است که تمایلات غریزى و مادى و یا محیط اجتماعى به او القاء مى‏کند. در این نگاه و تحلیل انسان موجودى است با ظرفیتها و استعدادهای متعالى و هیچ موجودى در جهان آفرینش از چنین گستردگى وجودى و استعدادى برخوردار نیست. تعیّن و ظرفیتى که انسان بر اساس استعدادهاى ذاتى‏اش مى‏تواند براى خود بسازد نامتناهى و بى‏پایان است تا مرز رسیدن به اوصاف والاى الهى.

پس براى شناخت خودِ واقعى و حقیقى انسان باید نگاهمان را در مورد اساس هستى و جهان توسعه دهیم و آن را محدود به هستى مادى نکنیم بلکه براى هستى ابعاد و گستره‏اى متعالى‏تر ببینیم. انسان و استعدادهاى او را در نیازهاى مادى برخواسته از تمنیات و دلخواههاى نفسانى محدود نکنیم بلکه او را با پهنا و وسعتى به وسعت تمام هستى ببینیم و استعدادهایش را بسیارفراتر از وجود مادى و طبیعى او بدانیم.

تحقق واقعى حقیقت انسان در پاسخ گفتن به نیازها و استعدادهاى متعالى غیر مادى اوست و نتیجه این نگاه باز کردن میدان براى شکوفایى این استعدادها خواهد بودو براى این هدف نیازمند به تلاش و جهاد پیگیر براى عبور از نیازهاى مادى بسوى نیازهاى متعالى است نه با قطع این ارتباط و پرداختن به نیازها و استعدادهایى که او را در یک زندگى مادى و حیوانى محدود مى‏کند.

نکته دانستنى که اخلاق اسلامى به مامى آموزد آنستکه انسان داراى دو گونه احساس نسبت به حقیقت خود مى‏باشد: یکى احساس کاذب و دروغین نسبت به هویت و شخصیت خود که در نتیجه غفلت از نیازهاى متعالى و پرداختن به نیازهاى نوع اول ایجاد مى‏شود.در اینصورت انسان احساس مى‏کند با تأمین هرچه بیشتر این نیازهاى مادى به شکوفایى مى‏رسد و دیگرى احساس راستین نسبت به شکوفایى حقیقت والاى خود که در نتیجه توجه به نیازهاى معنوى ومتعالى و برقرار کردن پیوند صحیح میان این دو ایجاد مى شود. احساس رضایت و اطمینان انسان از شکوفایى خود در صورت اول احساسى ناقص و ناپایدار خواهد بود و شخصیت متزلزل و داراى نقصان و بى‏بهره از صفات و ارزشهاى انسانى را ببار خواهد آورد. درسایه خودیافتگى نوع دوم انسان به رضایت و اطمینان واقعى و آرامش پایدار مى‏رسد و شخصیت متعالى از خود نشان مى‏دهد که در اخلاق و رفتار و باورهاى او قابل مشاهده است.

 

آزادى در اندیشه اسلامى

رشد خود متعالى در انسان ملازم با رشد استعدادهاى گوناگون عقلانى، عاطفى، اخلاقى، هنرى و مادى و معنوى در انسان است.شکل گرفتن شخصیت متعالى انسان جز در سایه اراده و انتخاب آزاد او ممکن نیست و هیچ عاملى جز اراده آزاد او نمى‏تواند به شکوفایى خود متعالى او کمک کند. پس آزادى اراده شرط لازم براى شکوفایى خود حقیقى انسان است.

انسانها داراى ویژگیهاى متفاوتى هستند باز بودن میدان براى اینکه هر انسان بتواند استعداد خاص خود را در برترین شکل شکوفا کند راه تعالى شخصیت اوست. این نکته ضرورت آزادى براى انسان را در تمام مراحل رشد این استعدادها ضرورى مى‏سازد.

تعقّل و اندیشه‏ ورزى نقش محورى را در رشد شخصیت متعالى انسان ایفا مى‏کند. تأکید اسلام و قرآن بر عنصر تعقّل و تفکر این امر را روشن مى‏کند. روشن است که رشد تعقّل و تفکر با آزاد بودن عرصه اندیشه وبرداشتن موانع از برابر تعقّل ناب ممکن است. اسلام درباره موانع اندیشه و شیوه مقابله با آنها هدایتهاى فراوان و ارزشمندى را ارائه کرده است که باید جداگانه از آن سخن گفت.

 

انواع آزادى

انسان براى رشد و تکامل خود از آزادیهاى گوناگون برخوردار است. یک نوع آزادى، آزادى انسان از سلطه طبیعت و استفاده از منابع صبیعت است که خداوند در اختیار او قرار داده، یعنى انسان ازاد است که با ابزار علم و معرفت طبیعت و قوانین طبیعت را بشناسد. بر آنها تسلط پیدا کند و آنها را بکار گیرد و از آنها بهره‏بردارى کند. این یک اصل پذیرفته شده در اندیشه اسلامى است. قرآن مى‏فرماید: سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض یعنی خداوند آنچه در آسمان و زمین هست را مسخر براى انسان و تحت تسلط انسان قرار داد. یعنى انسان آزاد است که برود بر اینها مسلط شود و از اینها استفاده کند. آیا آزادى انسان در این استفاده نامحدود است؟ انسان از طبیعت هر جور استفاده‏اى که خواست مى‏تواند بکند. یک استفاده این است که انسان برود، انگور را استحصال کند و آن را شراب کند و از آن استفاده کند! این هم یک جور استفاده از طبیعت است. آیا انسان مى‏تواند از طبیعت به هر شکلى که خواست استفاده کند. یعنى اگر انسان آزاد است که از طبیعت استفاده کند این آزادى را چگونه تفسیر مى‏کنیم؟

این یک نوع آزادى است. آزادى دیگر انسان از سلطه انسانهاى دیگر است.آیه شریفه قرآن در سوره آل عمران آیه 64مى‏فرماید:

قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لانشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله؛

یعنی اى پیامبر به اهل کتاب بگو، بیائید به دو اصل اساسى باور داشته باشید . در این صورت ما با شما همراه هستیم، و با شما اختلاف نداریم، این دو اصل با کتاب آسمانى خودتان تعارضى ندارد. این دو اصل را بپذیرید ما با هم مشکلى نداریم. بیائید باور کنید کلمه‏ای را و باورى را که هر دو در مقابل آن همسان هستیم. هر دو آن را مى‏پذیریم. یکى عبودیت خداوند و پذیرش حاکمیت مطلقه خداوند و دوم اینکه هیچکدام از ما، انسانى را به عنوان رب و صاحب اختیار مطلق نپذیرد، در مقابل انسان تواضع مملوکانه نکند. یعنی آزادى انسان از اسارت انسانهاى دیگر. پس آزادی انسان در برابر انسانهای دیگر یکى از اصول محکم اندیشة اسلامى است. ما این اصل را در اندیشه غربى نمى‏بینیم، در اندیشه غربى با آن توضیحاتى که دادیم، انسان باید آزاد باشد در رسیدن به خواسته‏ها و تمنیات نفسانى خویش. حالا اگر رسیدن انسان به این تمنیات نفسانى نیاز داشت انسان برود برده یک پولدار و اربابى بشود!! و بندگى مطلق کند، آزادى غربى این بندگى را به هیچ‏وجه نفى نمى‏کند، پس تفاوت اساسى اینجااست. در آزادى غرب، نفى سلطه دیگران، نه تنها مورد مذمت قرار نمى‏گیرد بلکه گاهى انسان براى رسیدن به خواسته‏هاى نفسانى خودش بزرگترین ذلتها و اسارتها را مى‏پذیرد و عیبى هم ندارد.

آزادى سوم آزادى از سلطه هواها و خواهشهاى نفسانى است که در آن آیه در اصل اول قرار می گیرد. یعنى خارج شدن انسان از هر سلطه دیگرى غیر از سلطه و حاکمیت الهى. این هم آزادى دیگرى است. یعنى در اندیشه اسلامى، اگر این آزادیها در کنار هم قرار بگیرد انسان به یک شکوفایى و رشد متعالى شخصیتى مى‏رسد. البته از آن طرف هم اسلام این را ه را به ما نشان داده که وفتى مى‏توانیم به آزادى دوم و سوم برسیم (آزادى از سلطه دیگران و آزادى از سلطه هواهاى نفسانى) که به عبودیت الهى برسیم. یعنى عبودیت خداوند تضمین کننده این دو گونه آزادى انسان است بدون عبودیت خداوند، تحقق آنها امکانپذیر نیست.

آیا اینکه انسان از سلطه هواهاى نفسانى خارج شود به این معناست که باید خواسته‏هاى مادى‏اش را نفى کند؟ در اینجا اندیشه اسلامى جواب روشنى دارد. در اندیشه اسلامى هیچگاه نفى تمنیات نفسانى آنطورى که کلیسا خواسته‏هاى مادى را نفى مى‏کرد، خواسته نشده است. اسلام با این مخالف است. در اسلام مهم این است که نیازهاى مادى جهت پیدا کند، به سوى رشد و تعالى استعدادهاى الهى انسانى، پس آزادى مطلق تمنیات نفسانى در اسلام نفى مى‏شود اما اصل آن تمنیات خیر! در استفاده از طبیعت هم همین حرف است، یعنى استفاده بلامانع است اما استفاده آزاد به هر نحو خیر! ملاک ما چیست؟ ملاک این است که استفاده از طبیعت تا حدى که مانع رشد و تکامل و تعالى معنوى انسان نشود مجاز است .

 

آزادى فکر و اندیشه

بحث این است که آیا انسان به عنوان یک موجود متفکر و اندیشمند باید آزادى تفکر و عقیده را براى دیگران بپذیرد یا نه؟

برای اثبات آن استدلال‏هاى مختلفى مطرح شده‏است:

-1 مردم باید در بیان و فکر آزاد باشند چون ما برای اینکه به حقیقت دست پیدا کنیم، راهى جز ابراز اندیشه انسانها نداریم، باید همه صاحبان فکر و اندیشه آزاد باشند، باب تضارب فکر واندیشه باز باشد تا با برخورد این اندیشه ‏ها با یکدیگر معلوم شود کدام اندیشه ضعیف وکدام اندیشه قوى است. تنها راه براى فهمیدن اندیشه صحیح همین است. تنها با مقایسه نظرات، ما مى‏توانیم نظریه قوى‏تر را تشخیص دهیم و انتخاب کنیم. بدون طرح اندیشه های گوناگون و تضارب آن‏ها با یکدیگر، راهى براى دستیابی به حقیقت وجود ندارد. این نظر را گرچه مى‏شود در برخی موارد پذیرفت ولى در بعضى موارد این نظریه پذیرفته نیست، اعتقاد به خدا، معاد، وحى و..مشمول این نظریه نمى‏شود. براى اینکه ما بفهمیم آیا خدایى وجود دارد یا نه، راهش تنها تضارب اندیشه نیست. آیا تا وقتى ابراز عقاید مخالف نباشد ما نمى‏توانیم صحت اعتقاد به خدا را بفهمیم؟ خیر! این اعتقادات آنقدر روشن هستند و براى فکر و عقل ما آنقدر آشکار و شفاف‏اند که وقتى به هر عقلى ارائه شود، آن عقل مى‏تواند صحتش را بفهمد. لازم نیست منتظر بمانیم و ببینیم که آیا در این مورد اندیشة بهتری عرضه شده است یا نه .

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کامل درباره آزادی اندیشه و عقیده