فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله در مورد پهلوی

اختصاصی از فی دوو مقاله در مورد پهلوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله در مورد پهلوی


مقاله در مورد پهلوی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
 
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
  
تعداد صفحه:136
 
فهرست:

مقدمه

دوران کودکی و جوانی

خطری که از سر ایران گذشت

دشواریهای زندگی در «کاخ تنهائی» - تخیلات دوران کودکی و ادعای رؤیت امامان! – دوران تحصیل در سویس – یک دوستی عجیب – عشق بازی در مدرسه! – بازگشت به ایران و کُشتی با پدر! – محمدرضا دوست سویسی خود را به تهران می آورد …

محمدرضای پهلوی، در کتابی تحت عنوان «مأموریت برای وطنم» که در سال 1340 ، در بیستمین سالگرد سلطنت او انتشار یافت، می نویسد:

«من در چهارم آبان سال 1298 در خانه ای کوچک و ساده در یکی از محلات قدیم تهران چشم به دنیا گشودم. در آن موقع هنوز شهر تهران حصار داشت و اطراف آن را خندق خشکی فرا گرفته بود. راه ورود به شهر از دروازه های متعددی بود که شبها برای حفظ شهر از ماجراجویان و دزدان مسلح بسته می شد و این دروازه ها را در دوران رهبری پدرم از نظر علاقه ای که به عمران و آبادی و نو کردن ایران داشت، خراب کردند.»

محمدرضا شاه در مصاحبه با «ژرار دوویلیه» نویسندة فرانسوی، این مطلب را تصحیح کرده و می گوید او و خواهر دوقلویش اشرف، که کمی بعد از او به دنیا آمد، در تنها بیمارستان آن روز تهران به نام بیمارستان احمدیه متولد شدند. محلة قدیمی تهران هم که شاه در کتاب خود از آن نام نمی برد دروازه قزوین بوده است، که در زمان انتشار کتاب شاه محلة بدنام تهران در آن قرار داشت و شاه نمی خواست به خوانندگان ایرانی کتاب خود بگوید که خانة پدری او در زمان تولدش در چنین محله ای بوده است.

در کتابی دربارة خاندان پهلوی که در سال 1350 از طرف مؤسسة اطلاعات انتشار یافت آمده است که محمدرضا شاه دوران کودکی خود را در یک خانة کوچک اجاره ای در «کوچة روغنی ها» واقع در خیابان جلیل آباد سابق آغاز کرد، ولی کمی بعد از تولد او که دیگر «خانة کوچة روغنی ها برای این خانوادة پنج نفری کوچک می نمود، رضاخان در خیابان حسن آباد خانة دیگری اجاره کرد که از خانة قبلی اندکی وسیع تر بود، تا اینکه رضاخان به فرماندهی فوج منصوب گردید و با فوج خود در بیرون دروازة شهر در باغی که مجاور قشون بود، منزل کردند. در این هنگام که حقوق رضاخان در ماه به یکصد تومان رسیده بود بانو تاج الملوک مبلغی از آن را صرفه جوئی می کرد، به طوریکه بعد از چندی از محل این صرفه جوئی سیصد تومان اندوخته بدست آمد. رضاخان نیز بر اثر رشادتهائی که در جنگ های مختلف بروز داده بود سیصد تومان پاداش گرفت و از جمع این دو مبلغ که مجموعاً ششصد تومان بود زمین بالنسبه وسیعی در چهارراه امیریه که به صورت کاروانسرائی بود خریداری گردید و ساختمان کوچکی برای سکونت خانواده در آن بنا گردید ….»

محمدرضا نسبت به خواهرانش شمس و اشرف و تنها برادر تنی اش علیرضا که دو سال بعد از او به دنیا آمد، کودکی نحیف و ضعیف البنیه بود. پدرش که شانزده ماه بعد از تولد او دست به کودتا زد و نخست وزیر جنگ و سپس رئیس الوزرای ایران شد، خیلی کم فرصت دیدن فرزندانش را داشت و محمدرضا تا سن شش سالگی تحت مراقبت مادر بزرگ شد. در آذرماه سال 1304 که رضاخان به دنبال خلع قاجاریه و تشکیل مجلس مؤسسان به سلطنت رسید، محمدرضای شش ساله نیز ولیعهد ایران شد و چند ماه بعد در مراسم تاجگذاری برای نخستین بار به لباس نظامی ملبس گردید.

رضاشاه پس از انجام مراسم تاجگذاری، ولیعهد را از مادر و برادر و خواهرانش جدا کرد تا به قول خودش او را «از محیط زنانه بیرون بیاورد و در محیطی مردانه تربیت کند». رضاشاه همچنین یک مدرسة نظامی ابتدائی به نام «دبستان نظام» تأسیس کرد که هدف از آن تعلیم و تربیت ولیعهد در یک محیط نظامی بود. در بعضی منابع، از جمله کتاب «ژرار دوویلیه» فرانسوی، که قبلاً به آن اشاره شد و کتاب «ماروین زونیس» محقق آمریکائی تحت عنوان «شکست شاهانه» که در سال 1991 در آمریکا چاپ شد، این مرحله از زندگی شاه سرآغاز عقده های روانی او به شمار می آید، زیرا کودکی شش ساله، که ناگهان از دامان مادر و محیط گرم خانواده جدا می شود و در یک محیط خشک نظامی و «کاخ تنهائی» خود زندانی می گردد بالطبع دچار یک سلسله مشکلات روانی می شود که در مراحل رشد او نیز آثار مخربی بر جای می گذارد. ظاهراً رضاشاه، که پس از ازدواج با دو زن دیگر و توجه بیشتر به همسر جوان و تازة خود عصمت، با بدخلقی و ناسازگاری مادر محمدرضا مواجه شده بود، به قصد انتقامجوئی از وی یا برای جلوگیری از تلقین افکار و احساسات ضد خود از طرف مادر ولیعهد تصمیم به جدا ساختن مادر و پسر از یکدیگر گرفت و به عواقب این کار در روحیة فرزند خردسال خود توجه نکرد.

محمدرضا که در محیط خانه از مهر و محبت مادری محروم شده بود و دوست و همبازی هم سن و سال خود را نداشت، بالطبع به مدرسة نظام و دوستان مدرسه گرایش پیدا کرد. همکلاسی های او در دبستان نظام بیشتر فرزندان امرای ارتش یا مقامات مهم دولتی بودند، و فقط یک نفر از خانواده های پائین، به خاطر این که بچة درس خوان و سربزیری بود به این کلاس راه یافته بود. این پسر که محمدرضا شاه در خاطرات خود از او به عنوان «صمیمی ترین دوست» دوران کودکی و جوانی خود نام می برد و به خاطر همین سربزیری و روحیاتی که خود محمدرضا نیز گرفتار آن بود، توجه او را به خود جلب کرد، حسین فردوست بود که در زندگی محمدرضا نقش مهمی ایفا نمود. فردوست در تشریح وضع خود در مدرسة نظام و چگونگی آشنائی با ولیعهد تا حدودی صداقت به خرج داده، که نقل آن در اینجا، هم از نظر آشنائی به وضع مدرسه ای که ولیعهد در آن تحصیل می کرد و هم از نظر روحیة خود فردوست و زمینة عقده های روانی وی مفید به نظر می رسد. فردوست پس از شرح زندگی فقیرانة خانوادة خود می گوید:

«این مسئلة فقر مالی در دبستان نظام باعث ناراحتی خاصی در من می شد. بعداً که به کلاس مخصوص ولیعهد وارد شدم، پس از من که پدرم در آن موقع ستوان سه بود، پائین ترین فرد از نظر موقعیت اجتماعی پسر یک سرتیپ بود، که در آن زمان که تعداد سرتیپ ها و سرلشگرها از انگشتان دست بیشتر نبود، برای خودش شخصیتی بود. تعدادی هم پسران وزراء بودند. محصلین باید ناهار خود را در مدرسه می خوردند. مادرم در قابلمه مقداری برنج می گذاشت و مخصوصاً آن را طوری می ریخت که جلوة بیشتری داشته باشد. من قابلمه به دست پیاده به مدرسه می رفتم و سایر شاگردان با کالسکه و نوکر می آمدند. ظهر که می شد نوکرها قابلمه های چهار پنج طبقه را برای آقازاده ها به سالن غذاخوری می آوردند. استوارها و درجه دارهائی که در دبستان نظام بودند، همیشه مرا مسخره می کردند و می گفتند «ببین در قابلمه چی هست!». رفتارشان تعمداً به نحوی بود که مرا تحریک کنند که غذای بیشتری با خودم بیاورم. چون اضافه غذای شاگردها نصیب آنها می شد! من هم علیرغم این که غذایم کم بود حتماً سعی داشتم چند قاشقی ته قابلمه باقی بماند.....


دانلود با لینک مستقیم


مقاله در مورد پهلوی