لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل: PowerPoint (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد اسلاید17
لینک دانلود کمی پایینتر میباشد
پاورپونت در مورد نظریه مراجع محوری کارل راجرز
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل: PowerPoint (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد اسلاید17
لینک دانلود کمی پایینتر میباشد
مقدمه
اینکه انسان نمونه و ایده آل باید دارای چه خصوصیات و ویژگیهایی باشد تا بعنوان یک الگو برای همة انسانها مطرح شود، در همة ادیان الهی و عمومی مکاتب بشری مورد توجه قرار گرفته است. اساساً هر مذهب و مکتبی که داعیة انسان سازی و انسان شناسی دارد باید انسانی را با ویژگیها و صفات خاصی بعنوان یک الگو معرفی کند و اگر مکتبی نتواند از عهدة چنین مهمی برآید، هیچگاه نمی توان از آن مکتب بعنوان یک مکتب عاری از عیب و نقص یاد کرد. هر مکتبی نه تنها باید «انسان ایده آل» خود را معرفی نماید، بلکه باید «جامعة نمونه» خود را نیز معرفی کند.
توجه به انسان و شناسائی وی مسئله ای است که از قدیم الایام مورد توجه مذاهب و مکاتب و فرهنگهای گوناگون بوده است و کمتر سیستم فکری و فلسفی را می توان سراغ گرفت که به گونه ای به شناسائی انسان پرداخته باشد. جملة معروف «خودت را بشناس» که از سقراط نقل شده، اما با تعابیر دیگر در تفکرات و اندیشه های قبل از سقراط وجود داشته، نمایشگر این مسئله است که آدمی نسبت به «خود» و حقیقت وجودی خود همواره بی اعتنا نبوده است و اگر هم بر بعضی از مکاتب فکری ایراد گرفته می شود که به انسان توجه نکرده اند، این نه به آن معناس که آن مکاتب اصلاً توجهی به انسان نداشته اند، بلکه مراد آنست که از اندیشیدن در بارة انسان آن گونه که شایستة مقام آدمی بوده است، خودداری کرده اند.
از مکاتب و مذاهب هند گرفته تا فلسفة یونان و رم، از تفکرات اندیشمندان قرون وسطائی مسیحی گرفته تا ندیشه های اصیل اسلامی، از رنسانس گرفته تا عصر حاضر، همواره شناسائی انسان و توجه به ابعاد وجودی وی مورد نظر بوده است. اگر چه توجهی که اسلام یا مذاهب هندی به انسان دارند، هیچگاه نمی توان با تئجه فیلسوفان یونانی به انسان یکی دانست، اما اینقدر هست که بتوان گفت شناسائی انسان مورد توجه همة سیستمهای فکری و عقیدتی بوده است.
بیان کلی مسئله
همانگونه که ذکر گردید، توجه به انسان کامل از جمله مطالبی است کهن ظرگاه بسیاری از مکاتب و مذاهب و همچنین بسیاری از فلاسفه و دانشمندان را به خود معطوف کرده است. روان شناس انسانی در مشرق زمین ریشه های ژرفی داشته و این گفتة راجرز که «هر کس سرانجام باید بر تجربه های خویش تکیه کند. اعتقاد و اعتماد به تجربه های شخصی تنها واقعیتی است که هر فرد می تواند بشناسد.» (شولتس، دوآن- روان شناسی کمال- 1362، ص 49)، نوعی خودشناسی علمی است که هر چند راجرز آن را ضرورتاً پایة خداشناسی به شمار نمی آورد و اصلاً او وارد قلمرو الهیات و عرفان نمی شود، با این وجود اندیشه های او در بارة انسان با تجربه های عرفا و سالکان خدا نزدیک می شود.
از اصطلاح «خود درمانی مراجع»، نیک پیداست که نظریة راجرز بر این فرض بنا شده است که فرد مبتلا به اختلال روانی از توانائی و هوشیاری معینی برخوردار می باشد. او مسئول بهبود شخصیت خویش است و توانائی این کار را دارد.
جلال الدین محمد مولوی شاعر پرآوازة قرن هفتم هجری، مفاهیم بالا را در بیت زیبای خود، چنین آورده است:
«آنانکه طلبکار خدائید، خدائید حاجت به طلب نیست شمائید، شمائید»
(دیوان شمس تبریز)
از مختصر فوق محرض است که نظرگاه کارل رنسام راجرز تا حدود بسیار زیادی با عقاید دانشمندان و فلاسفة مشرق زمین، بخصوص با دانشمندان و عرفای ایرانی مشابهت داشته و شاید بتوان گفت که تا حدود زیادی یک کلام د ردو بیان است.
در این تحقیق، محقق در پی آن است تا هر چه بیشتر نقاط اشتراک و تفارق دو دانشمند بزرگ شرق و غرب جهان یعنی جلال الدین محمد مولوی، عارف و شاعر نامدار ایرانی و کارل راجرز را جستجو کرده و به بررسی هر چه دقیق تر نظرگاههای این دو دانشمند بپردازد.
هدف – ضرورت تحقیق
کشور عزیزمان ایران، از دیرباز سرزمینی بوده است که مخزن بسیاری از بزرگان علم و دانش به شمار می رفته و کمابیش می رود. لیکن در گذر زمان به دلایل متعدد و گوناگون، این کشور در گربادهای سهمگین سیاسی – استعماری قرار گرفته و قدرت ذاتی خود در پرورش دانشمندان بزرگ را از کف داده است. پیشرفت و گسترش تکنولوژی، با سرعت سرسام آور از یک سو و استثمار فرهنگی کشورهای جهان سوم از سوی دیگر از جمله عواملی بوده است که باعث رکود فرهنگی و علمی بسیاری از کشورهای تحت سلطه (فرهنگی) شده است.
بسیاری از دانش پژوهان و دانشجویان کشورمان چنان مقهور مطالب و نظریات علمی دانشمندان بلوک غرب شده اند که حتی فرصت رجعت به نظرات بسیاری از دانشمندان و اندیشمندان اصیل کشور خودشان را ندارند. چرا که اگر چنین می بود، به نکات ظریفی دست می یافتند که شاید راه گشای بسیاری از خلاقیتها و تفکرات می شد.
در کشورهای غربی شاید بتوانیم بگوئیم که دانشمندان شرقی را بهتر و بیشتر از خودشان (شرقیها) می شناسند و با نظریاتشان آشنا هستند و گاهاً مشاهده شده نظریاتی را که برخی دانشمندان غربی بیان می نمایند، مدتها قبل به نوعی دیگر توسط دانشمندان خودمان نیز گفته شده است. لیکن به دلیل پرزرق و برق بودن و جاذبه های کاذب این نظریات، ما آنها را فراموش کرده ایم (نظریات دانشمندان شرقی را).
با این حال هدف در تحقیق حاضر، بررسی و بیان نظریات دو دانشمند است و اینکه گذشته از شناسائی بررسی قدرت و تبین نظریات و اینکه بدانیم در نهایت تا چه اندازه این دو دانشمند با یکدیگر همفکر و هم عقیده بوده اند.
«فصل دوم»
ادبیات تحقیق
مقدمه
به انسان از دو دیدگاه می توان نگریست. یکی از این دیدگاه که «انسان چیست؟» یعنی چه صفات و انگیزه هایی در وجود انسان نهفته است. یا انسان دارای چه کششها و غرایز و فطریاتی است؟ به بیان دیگر انسان عینی و خارجی که در حال حرکت و تکاپوست دارای چه نوع طبیعت و سرشتی می باشد؟ آیا انسان دارای طبیعت وجودی مثبت است یا منفی؟ آیا انسان خوش طینت است یا بدطینت؟ آیا انسان موجودی است که ذاتاً فاسد است یا آنکه ذاتاً فرشته خوست یا اصلاً هیچکدام این دو نیست، بلکه هم گرایش به نیکی ها و خوبی ها دارد و هم گرایش به بدی ها و زشتی ها. از دیدگاه دوم این مسئله مطرح است که «انسان چه باید بشود؟» یعنی «انسان ایده آل» و «انسان کامل» کیست؟ به بیان دیگر انسان چه هدفی را باید در حیات خود در نظر بگیرد تا با سیر به سوی آن، به کمال وجودی خویش نایل شود؟ از همین دیدگاه دوم است که راه ها و روشهای نیل به کمال مطلق نیز مطرح می شود. یعنی اینکه انسان از چه مسیرهائی باید طی طریق کند تا به مقام کمال دسترسی پیدا کند و شایسته عنوان انسان کامل شود. بحث از دیدگاه اول یعنی شناسائی ابعاد وجودی انسان، در قلمرو روان شناسی است و وظیفة روان شناسان است که به کاوش در اعماق وجود انسان پرداخته تا شایستگیهای آدمی را آشکار سازند. اما دیدگاه دوم یعنی بحث از بایستگی ها و نه بایستگی های انسان مربوط به «اخلاق» است. یعنی وظیفه اخلاق است که بایدها و نبایدهائی را که موجب تعالی و کمال انسان می شود مشخص نماید. این دو بعد را متفکران و اندیشمندان و مکاتب مختلف، هر یک به گونه ای مطرح ساخته اند و در دورانهای گذشته که قلمرو کاوش های علوم از یکدیگر متمایز نگردیده بود، متفکران این دو بعد را با یکدیگر مطرح می ساختند. در مکاتب و آئینهای قدیم به کمتر آئین و یا مکتبی برمی خوریم که بطور سیستماتیک میان این دو بعد فرقی قایل شده باشد. آن مکاتب هم سخن از «هستی» های انسان به میان می آوردند و هم از «بایستی» ها، بدون آنکه مرزی میان این دو قایل شوند. نکتة جالب در مورد انسان شناسی متفکران دوران گذشته این است که آنها انسان را دقیق تر از روان شناسان حرفه ای قرون اخیر مطرح می ساختند و حتی در میان برخی از نویسندگان معاصر نیز کسانی چون «ویکتورهوگو» و «داستایوسکی» انسان را دقیق تر از روان شناسانی چون «فروید» مطرح کرده اند و این اشتباه بزرگی است که ما گمان کنیم که روان شناسی جدید در شناسائی انسان موفق تر از مکاتب دوران گذشته بوده است. البته این سخن بدان معنا نیست که بخواهیم کشفیات عمیق و دقیق برخی از روان شناسان صاحب نظر چون «پروفسور یونگ» را نادیده بگیریم. بلکه منظور اینست که در شناسائی ابعاد وجودی انسان آیینها و مکاتب دوران گذشته می تواند کمک بسیار ارزنده ای به ما بکند و در واقع بسیاری از اصول ثابته انسانی را ما می توانیم با مطالعة عمیق آن مکاتب به دست بیاوریم. اصول ثابته ای که متأسفانه روان شناسان حرفه ای بر اثر بازیگریهای خود از آنها غافل مانده اند. از همین جاست که می گوئیم برای معرفی «انسان ایده آل» و اینکه چگونه می توان خود را به سرمنزل مقصود کشاند لازم است که «طبیعت انسانی» درست مطرح شود. یعنی در ابتدا باید انسان را درست بشناسیم و از امکانات و استعدادهای وجودی او آگاه شویم و تا سرحد امکان اصول ثابته انسانی را بدست آوریم و سپس بر اساس آن استعدادها و توانائیها، هدفی را برای انسان در نظر بگیریم تا وی با حرکت به سوی آن هدف، شایسته مقام شامخ «انسان کامل» شود. (نصری- عبدا... 1371).
بنابراین برای آشنائی با «انسان کامل» از دیدگاه هر مکتب و آئین و اندیشمندی لازم است که در آغاز بررسی کنیم که آن مکتب و آیین چه تفسیری از انسان به دست می دهد؟ یعنی انسان را چگونه توجیه و تبیین می کند؟ چرا که اگر مکتبی نتواند انسان را بطور دقیق مطرح نماید بناگزیر در ارائه الگوی انسانی ناموفق خواهد بود. (نصری- عبدا...- 1371)
انسان کامل در سیر تاریخ
در سیر تاریخ همواره افراد بزرگ و انسانهای کامل مورد احترام بوده و افراد انسانی از آنها به نیکی یاد می کرده اند. گوئی گرایش به بزرگی و عظمت در ذات آدمی نهفته است، چرا که حتی کسانی هم که در پستی ها و رذالتها به سر می برند، در لحظاتی که به خود می آیند از انسانهای بزرگ باشکوه و جلال خاصی یاد می کنند. توجه به انسان کامل- انسانی که الگو و معیاری برای افراد انسانی است- سابقه ای بس دیرینه دارد. در سیر تاریخ، آدمی همیشه به دنبال انسان کامل بوده است و در همین جستجو بوده که گاه موجودات ماوراءالطبیعی و رب النوعها و گاه قهرمانان افسانه ای و اساطیری و زمانی هم شخصیتهای برجستة تاریخ را به عنوان انسان کامل برای خود مطرح کرده است. به هر یک از فرهنگها، سیستم های فکری و فلسفی، آیینها، مذهبها و مکتبها و ادیان که بنگریم رد پایی از انسان کامل را می بابیم. هم «بودا» و «کنفوسیوس» سخن از انسان کامل به میان آورده اند و هم «عیسی» (ع) و «محمد» (ص). هم «زردشت» از انسان متعالی به نیکی یاد می کند و هم «افلاطون» و «ارسطو». هم «نیچه» و «مارکس» به شناخت انسان برتر پرداخته اند و هم «متصوفه و عرفا». (نصری- عبدا...- 1371).
هر یک از اینان از دیدگاه خود یعنی جهان بینی حاکم بر اندیشه شان، انسانی را به عنوان انسان نمونه و برتر معرفی کرده اند. یکی کوشیده تا انسان کامل را از بعد ماده و مادیات مطرح سازد و دیگری در بینهایتها و معنویات. یکی از انسان متخلق به فضایل اخلاقی نام برده و دیگری از انسان عالم و حکیم. یکی بر قلب و دل تکیه کرده است و دیگری بر عقل و اندیشه. یکی کوشیده تا اصالت را به فردیت انسا بدهد و انسان کامل را انسانی بداند که فردیت وی به شکوفائی رسیده است ودیگری اصالت را از آن بعد اجتماعی انسان دانسته و انسان ایده آل خود را انسانی دانسته که توجه به غیر دارد نه خود.
در میان تما دیدگاهها و جهان بینی ها و نگرش های گاه متضاد، به قدر مشترکی می توان دست یافت و آن اینکه هر یک بر این عقیده اند که انسان کامل با انسان معمولی فرقهای بسیار دارد و همة افراد انسانی باید بکوشند تا خود را به آن نقطه ایده آل برسانند. از همی جاست که چنین وجودی را نادر می دانند و گاه در انتظار او لحظه شماری می کنند، گاه بر این باورند که انسان کامل یکبار در گذشته پا به عرصة هستی نهاده و گاه بر این عقیده اند که باید به امید ظهور او به انتظار نشست.
از انسان کامل به نامهای گوناگون یاد کرده اند. بودا او را «ارهات» می نامد و کنفوسیوس «کیون تسو». آیینهای یوگا و بهاکتی نیز از او با ع نوان «انسان آزاده» نام می برند افلاطون او را «فیلسوف» می خواند و ارسطو «انسانی بزرگوار» و از همه بالاتر آنکه قرآن وی را «خلیفه الله» می خواند. (نصری- عبدا...- 1371)
ریشه گرایش به انسان کامل
گفتیم که آدمی در طول تاریخ همواره در جستجوی انسان کامل بوده است و سراغ او را از آیینها، مذهبها، و مکتبها می گرفته است، حال می خواهیم ببینیم که ریشة این جستجو چه بوده است یعنی چرا آدمی به چنین جستجوئی دست می زده است؟
پاسخ این است که اولاً میل به کمال که در درون ذات آدمی نهفته است و انسان را به سوی کمال می کشاند او را به جستجوی انسان برین کشانده است تا در وجود او کمال خویش را ملاحظه کند. ثانیاً دوری از نقص و حقارت و پرهیز از ضعف و زبونی که به گفتة بعضی از روان شناسان چو «آلفرد آولر» از نیازهای اساسی آدمی است، انسان را بر آن داشته تا در جستجوی وجود کاملی که خالی از نقصها و ضعفهاست برآید. همین میل به کمال و پرهیز از ضعف و نقص آدمی را برآن داشته تا در جستجوی الگو برآید، الگویی برای رفتار و کردار و حتی اندیشة خویش.
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند که یافت می نشو، گشته ایم ما گفت: آنکه یافت می نشود، آنم آرزوست
انسان روزگار ما نیز که بر اثر خودباختگی و ماشین زدگی اصالت خود را از دست داده و تک بعدی و تک ساختی شده، همچنان در جستجوی اناسن کامل است.اگر به گرایشهای جوانان به قهرمانان فکری و علمی و حتی ورزشی بنگریم در می یابیم که گروهی فیلسوفان و دانشمندان را الگوی خود قرار داده و گروهی نیز قهرمانان ورزشی و مشاهیر هنری را و جمعی از فرط فقدان فرهنگ و شناخت صحیح، رفتار ستارگان کاذب سینما و تئاتر را معیار رفتار و کردار خود قرار داده اند. (نصری- عبدا... 1371)
نگاهی به ویژگیهای انسان کامل
همة آنهایی که از انسان کامل سخن گفته اند، او را به مجموعه ای از صفات و ویژگیهایاد کرده اند، بطوری که صرف نظر از دو سه تن متفکر نما، همه او را به صفات و کمالات انسانی و فضایل اخلاقی متصف دانسته اند. اینک ما به برخی از آن صفات و خصلتهایی که در میان عموم مکاتب و آیینها در بارة انسان کامل مشترک است اشاره می کنیم.
انسان کامل، انسانی است که از دیگران برتر است و والاتر، انسانی که در جانها نفوذ می کند و در دلها و قلبها رسوخ.
انسان کامل، انسانی است که با دیگران است، اما اندیشه و افکارش با همگان فرق می کند. دیگران در فکر خوداند و اسیر خویشتن خویش، اما او در فکر دیگران است و سرنوشت آنها.
انسان کامل، انسانی نیست که تنها دانش بیاندوزد، بدون آنکه مثمر ثمر واقع شود، بلکه او فردی است که با اعمال و رفتار خود راهبر دیگران است.
انسان کامل، انسانی است که همة استعدادها و خصلتهای وجودی خود را به فعلیت رسانده وشخصیت خویش را در جهت هدف اعلای حیات شکوفا ساخته است.
انسان کامل، انسانی است که از «خود طبیعی» گذشته و با انتخابهای خویش به «خود ایده آل» رسیده است.
انسان کامل، انسانی است که از زندان تن گریخته و روح خویش را در عرصه گاه هستی از امامی قیود و بندها آزاد نموده است. چنین انسانی اگر چه یک تن است، اما عظمت او منشاء اثر هزاران تن را دارد. او راه گشاست و می کوشد تا باری از دوش دیگران بردارد، نه آنکه باری بر دوش ها نهد.
انسان کامل، الگوست، او انسانی است که نه تنها در حیات خویش که حتی پس از مرگ نیز به عنوان الگو برای انسانها مطرح می باشد.
انسان کامل، از آنچنان عظمتی برخوردار است که هیچگاه در حیطه ای از زمان و مکان قرار نمی گیرد و همواره شهرة عام و خاص است. (نصری- عبدا... – 1371)
با توجه به مطالب فوق و مقدماتی که از مد نظر گذشت، در این قسمت به بیان دو نظریة اصلی پیرامون موضوع تحقیق می پردازیم. به این ترتیب که ابتدا نظریة دانشمند ایرانی (مولوی) مطرح و در ادامه فصل بعد را به نظریة کارل راجرز اختصاص خواهیم داد.
انسان کامل از دیدگاه مولوی
از دیدگاه مولانا انسان موجودی است دو بعدی، که یک بعد آن جسم است و بعد دیگر آن روح. و هر یک از این دو نیز سیری مخصوص به خود دارد. جنبه جسمانی انسان از حیوان است و حیوان نیز از نبات و نبات نیز از جماد. بابراین جسم انسانی از جماد شروع شده تا به انسان رسیده است.
آمده اول به اقلیم جماد و ز جمادی در نباتی اوفتاد
سالها اندر نباتی عمر کرد وز جمادی یاد ناورد از نبرد
و زنباتی چون به حیوانی فتاد نامدش حال نباتی هیچ یاد
باز از حیوان سوی انسانیش می کشد آن خالقی که دانیش
همچنین اقلیم تا اقلیم دقت باشد اکنون عاقل و دانا و زفت
اما بعد روحی انسان نیز داستانی مخصوص به خود دارد، چرا که اصل آن از عالم لاهوت است. و برای مدتی محدود به عالم ناسوت گام نهاده و در تخته بند تن اسیر شده است. مرغ جان انسان که به قفس تن گرفتار آمده همواره رو به سوی اصل خود دارد و از جدائی از نیستان خویش همواره شکوه ها دارد و شکایتها.
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدائیها شکایت می کند
از نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم سوز درد از اشتیاق
مولانا در سیمانگاری خود از انسان همان ابعاد وجودی را برای انسان در نظر می گیرد که قرآن کریم برای او در نظر گرفته است. از باب مثال اگر قرآن انسان را دارای وجدان می داند و می گوید:
«فلا اقسم با النفس اللوامه» (قسم به نفس سرزنشگر)
مولانا هم می گوید:
این صدا در کوه دلها بانگ کیست که پر است از بانگ این که گه تهی است
هر کجا هست آن حکیم است اوستاد بانگ او زین کوه دل خالی مباد
همچنین اگر قرآن در بحث از امانتداری انسان می گوید:
«انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها فاشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا»
مولانا عین مطلب خود را به زبان شعر چنین بیان می کند:
خود زبیم این دم بی انتها بازخوان فابین این یحملنها
ورنه خود اشفقن منها چون بدی گرنه از بیمش دل که خون شدی
«دل» نیز در اندیشة مولانا جایگاه ویژه ای دارد. مولانا با استناد به حدیث:
«لایسعنی ارضی و لاسمائی و یسعنی قلب عبدی المؤمن.»
دل را جایگاه تجلی خدا می داند و می گوید:
گفت پیغمبر که حق فرموده است می نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز می نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن نگنجم ای عجب گر مرا جوئی از آن دلها طلب
دل مسجد درون انسانها است و هر انسانی باید تا لحظة مرگ مراقب باشد که آنرا مخروبه نسازد:
پس خراب مسجد ما بی گمان نبود الا بعد مرگ ما بدان
مسجد است این دل که جسمش ساجداست یار بد خروب هر جا مسجد است
مولوی با استناد به حدیث:
«استفت قلبک و ان اتفاک المفتون.» (نظر صحیح را از قلبت سؤال کن، اگر چه اهل نظر خلاف آن نظر دهند.)
دل را ملاک حق و باطل می داند.
پس پیغمبر گفت استفت القلوب گرچه مفتی شان بگوید صد خطوب
(نصری- عبدا...- 1371)
عظمت انسان
به اعتقاد مولانا آدمی جوهر وجودی عالم است و هر آنچه غیر اوست فرع بر وجود وی می باشد.
جوهر ا ست انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سایه اندر او عرض
بحر علمی در نمی پنهان شده در دوگزتن عالمی پنهان شده
از نظر مولانا انسان موجودی با ارزش و با عظمت است. در میان موجودات جهان آفرینش موجودی یگانه و فرد است. هر آنچه در عالم ملک و ملکوت وجود دارد در نهاد انسان موجود است.
در سه گز قالب که دادش وانمود آنچه در الواح و در ارواح بود
الحذر ای مؤمنان کان در شماست در شما بس عالم بی انتهاست
عظمت انسان تا آنجاست که موجودات جهان آفرینش هر انازه هم که بزرگ باشند در مقابل انسان ناچیز و مسخر بشوند:
لب ببند وغور دریائی نگر بحر را حق کرد محکوم بشر
انسان عالم اکبر است:
پس به صورت عالم صغری توئی پس به معنی عالم کبری توئی
ظاهر آن شاخ اصل میوه است باطناً بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودی میل و امید ثمر کی نشاندی باغبان هر سو شجر
ارزش و عظمت انسان از آنجا ناشی می شود که هدف و غایت خلقت است. همة موجودات آفریده شده اند تا انسان به کمال برسد.
خود جهان آن یک کس و باقیان جمله اتباع و طفیلند ای فلان
در جهان آفرینش هیچ موجودی با انسان قابل مقایسه نیست.
هفت دریا اندر او یک قطره ای جمله هستیها ز موجش چکره ای
جمله پاکیها از آن دریا برند قطره هایش یک به یک میناگرند
مجموعه استعدادها و کمالاتی ک در درون انسان است موجب بروز آثار بسیار از انسان می شود:
گرچه فرد است او اثر دارد هزار آن یکی را نام باشد بی شمار
(نصری- عبدا...- 1371)
انسان میان دو بینهایت
از نظر مولانا انسان میان دو بینهایت مثبت و منفی قار دارد از یک سو می تواند به قله کمال برسد و از ملائکه برتر شود و از سوی دیگر می تواند به اسفل السافلین کشانده شود و از حیوان پست تر گردد.
آدمی کو می نگنجد در جهان در سر خاری همی گردد نهان
انسان چونان کوهی است که گاه خود را به کاهی می بازد:
آدمی کوه است چون مفتون شود کوه اندر مار حیوان چون شود
خویشتن نشناخت مسکین آدمی از فزونی آمد و شد در کمی
در درون انسان تنها گیاهان زهرآگین هوا و هوسها نروییده است، بلکه تریاق شفابخش نیز وجود دارد:
اندر آن صحرا که رست این زهرتر نیز روییده است تریاق ای پسر
گویدت تریاق از من جو سپر که ز زهرم من به تو نزدیکتر
انسان موجودی است که نیروهای متضاد وی به هم آمیخته اند. به این بیا که هم میل به سوی عالم بالا و ماوراء طبیعت دارد و هم میل به سوی عالم پایین و خور و خواب و شهوت. میلی در درون انسان است که او را به سوی خدا و بندگی او می کشاند و میلی در نهاد وی است که او را به سوی ذلتها و خواریها می کشاند. گرایشهای مثبت انسان را مولانا مربوط به روح می داند و گرایشهای منفی را مربوط به تن. مولانا روح را به صالح و تن را به ناقة او تشبیه می کند:
روح همچون صالح و تن ناقه است روح اندر وصل و تن در فاقه است
روی صالح قابل آفات نیست زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
جان گشاید سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگالها
اگر انسان ابعاد مثبت درونی خود را شکوفا سازد از فرشته برتر می شود و اگر جنبه های منفی درون خود را به فعلیت برساند از حیوان پست تر می شود.
آدمیزاده طرفه معجونی است کز فرشته سرشته و ز حیوان
گر کند میل این شود پس از این ورکند میل آن شود به از آن
این که می گوئیم در انسان نیروهای متضاد وجود دارد به این معنا نیست که خلقت اونا متعادل است، بلکه انسان با وجود ابعاد و نیروهای متضاد از اعتدال در خلقت برخوردار است.
مولانا با استناد به آیة شریفه می گوید:
احسن التقویم در والتین بخوان که گرامی است ای دوست جان
احسن التقویم از فکرت برون احسن التقویم از عرشش فزون
گر بگیم قیمت آن ممتنع من بسوزم هم بسوزم مستمع
(نصری- عبدا...- 1371)
ارزیابی خود
از نظر مولانا انسان باید همواره به ارزیابی خویشتن خویش بپردازد. انسان همواره باید در تلاش باشد تا خود را بشناسد:
تو نمی دانی که آخر کیستی جهد کن چندان که دانی چیستی
انسان باید همواره کارنامة حیات خود را ارزیابی کند. یعنی بررسی کند که لحظات گرانبهای عمر را چگونه به پایان برده است.
عمر خود را در چه پایان برده ای قوت و قوت در چه فانی کرده ای
گوهر دیده کجا فرسوده ای پنج حسن را در کجا پالوده ای
گوش و چشم و هوش خرج کردی چه خریدی تو ز فرش
اگر انسان به شناخت خویش و ارزیابی کرده و نکرده های خویش بپردازد خود را اسیر هوا و هوسهای نفسانی نمی سازد. انسان اگر به شناخت خود بپردازد در می یابد که روح او پذیرش حکمت لقمانی را دارد و نباید آن را اسیر خس و خاشاکهای عالم ماده سازد.
جان لقمان که گلستان خداست پای جانش خسته خاری چراست
اگر انسان به درون خود رجوع کند حقایق بسیاری را در خواهد یافت.
لاجرم کوتاه کردم من زبان گر تو خواهی از دورن خود بخوان
(نصری- عبدا...- 1371)
موانع رشد و کمال
بزرگترین مانع رشد و کمال انسان «خودپرستی» است. آن نیروئی که موجب به تباهی کشانده شدن انسان می شود، از نظر مولانا «نفس اماره» است. و اهمیت این مسئله در انسان شناسی مولانا تا آنجاست که هیچ چیز به اندازه آن مورد توجه مولانا قرار نگرفته است. کمتر مطلبی از مولانا را در مثنوی و یا دیگر آثار او می توان سراغ گرفت که در آن به گونه ای از نفس اماره و ضرر و زیانهای آن سخن به میان نیامده باشد. در اندیشة مولانا ریشه همه بدبختیها و گرفتاریهای بشر به جهت عدم کنترل نفس اماره است. و در واقع نفس اماره چونان اژدهایی است که مبارزه با آن سخت مشکل و توانفرساست، و همتی مردان همتی خواهد تا آدمی بتواند بر این بت درونی که ما در همة بتهاست غلبه کند.
مادر بتها بت نفس شماست زآنکه آن بت ما رو این بت اژدهاست
نفست اژدهاست او کی مرده است از غم بی آلتی افسرده است
در یک تشبیه دیگر نفس ااره سوسماری تلقی می شود که با دیدن مزاحم به سوراخ می رود و برای حیله گری از سوراخی دیگر سر بیرون می آورد.
نفس همچون زن پی چاره گری گاه خاکی جوید و گه سروری
در دل او سوراخها دارد کنون سر ز هر سوراخ می آرد برون
نفس اماره همواره در پی حیله گری است و در این راه نیز گاه جنبة منفی خود را آشکار می سازد و گاه پنهان. گاه ادعای خاکی بودن می کند و گاه ادعای سروری. عقل درست در مقابل نفس اماره عمل می کند و فکری جز نیل به الله ندارد.
نفس همچون زن پی چاره گری گاه خاکی جوید و گه سروری
عقل خود زین فکرها آگاه نیست در دماغش جز غم الله نیست
فعالیتهای نفس اماره موجب می شود که عقل از فعالیت باز بماند و در نتیجه انسان به بیراهه بیفتد.
نفس ما نفس دگر چون یاد شد عقل جز وی عاطل و بی کار شد
نفس با نفس دگر خندان شود ظلمت افزون گشت ره پنهان شود
مکاریهای نفس اماره تا آن جاست که اگر به عبادت خدا هم دستور دهد حتماً مکری در کار وی خواهد بود.
گر نماز و روزه می فرمایدت نفس مکار است مکر زایدت
من ز مکر نفس دیدم چیزها کاو برد از سحر خود تمییزها
اگر انسان به مطالعه درون خود بپردازد بدترین دشمنان را در خودش خواهد دید.
در خود این بد را نمی بینی عیان ورنه دشمن بوده ای خود را به جان
بهر خود او آتشی افروخته است در دل رنجور و خود را سوخته است
صفات و خویهای منفی انسان هر یک گرگی هستند که به کل موجودیت انسان لطمه می زنند.
ای دریده پوستین یوسفان گرگ برخیزی از این خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو می داند از غضب اعضای تو
خون نخسبد بعد مرگت در قصاص تو مگو که میرم و یابم خلاص
خودپرستی یا طواف به دور خود بزرگترین مانع کمال انسان است.
چون به طوف خود به طوف مرتدی چون به خانه آمدی هم مرتدی
خودپرستی مظاهر بسیاری دارد که مولانا در کتاب مثنوی به بسیاری از آنها اشاره کرده است. یکی از این مظاهر «من منم» کردنهای انسان بی نواست.
این چه غل است ای خدا برگردنم ورنه غل باشد که گوید من منم
بسیاری از استدلالهائی که انسان برای فریب دیگران یا ادعای برتری بر دیگران به کار می برد نشانة خودپرستی است.
دم بجنبانیم ز استدلال و مکر تا که حیران ماند از مازید و بکر
طالب حیرانی خلقان شدیم دست طمع اندر الوهیت زدیم
در هوای آنکه گویندت زهی بسته ای بر گردن جانت زهی
هر چه انسان از نردبان خودپرستی بالاتر رود به هما اندازه احتمال سقوطش بیشتر خواهد شد.
نردبان خلق این ما و من است عاقبت زین نردبان افتادنست
هر که بالاتر رود ابله تر است کاستخوان اوبتر خواهد شکست
صورت پرستی نیز یکی از مظاهر خودپرستی است.
چند صورت آخر ای صورت پرست جان بی معنیت از صورت نرست
ملک و مال نیز غل و زنچیرهائی هستند که روح کمال وجودی انسان را به بند می کشند و او را اسیر خودخواهی و خودپرستی می گردانند.
ملک و مال و اطلس این مرحله هست بر جان سبک رو سلسله
سلسله زرین بدید و غره گشت ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت
نام جوئی و جاه طلبی نیز از مکر جوییهای نفس اماره هستند.
نام میری و وزیری و شهی نیست الا درد مرگ و جاندهی
بنده باش و بر زمین روچون سمند چون جنازه نه که بر گردن نهند
جمله راحمال خود خواهد کفور بار مردم گشته چون اهل قبور
مظاهر دنیای مادی از قبیل مال و منال و شهوت جوئی و جاه طلبی ظاهری زیبا و فریبنده دارند که چند صباحی برای انسان می درخشد و نفس اماره از مزایای آن برخوردار می گردد، اما این امور تلخی هائی در باطن دارند که در پایان کار برای انسان آشکار می شوند.
آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود او ظاهر شود پایان کار
(نصری- عبدا...- 1371)
راه و روشهای نیل به کمال
برای آنکه آدمی به مقام شامخ انسان کامل نایل شود و گام در راه اولیای حق نهد در ابتدا باید انگیزه کمال و احساس نیز به تکامل پیدا کردن در انسان بوجود آید.
آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا نزاید طفلک نازک گلو کی روان گردد زپستان شیراو
اگر انسان خود نخواهد به کمال برسد هیچ عاملی و هیچ ندایی- حتی ندای قرآن نیز- نمی تواند او را رهسپار کوی کمال سازد.
زانکه از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سر بالا نبود
از نظر مولوی بعضی از انسانها پنبه در گوش کرده اند تا حقایق را نشنوند.
گوش بعضی زین لقالوها کر است هر ستوری را اصطبل دیگر است
منهزم گردند بعضی زین ندا هست هر اسبی طویله او جدا
اگر انسان فاقد کمال باشد نه تنها آرزوی کمال برای دیگران نخواهد کرد که گاه از بودن دیگران نیز در رنج خواهد بود. برای اینکه انسان از تعالی و کمال دیگران در رنج و حسرت و اندوه نباشد، باید خود در جستجوی کمال باشد.
زانکه هر بدبخت خرمن سوخته می نخواهد شمع کس افروخته
هین کمالی دست آورد تا تو هم از کمال دیگران نفتی به غم
پس از آنکه انسان انگیزه کمال جویی را در خود احیا کرد باید با هوا و هوسها مبارزه کرده، روح را از تخته بند تن به سوی امور معنوی و روحانی کشاند.
این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان
با سگان بگذار این مردار را خود بشکن شیشة پندار را
ملکتی کان می نماید جاودان ای دلت خفته، تو آن را خواب دان
اگر انسان از خس و خاشاک طبیعت به درآید، سوی قله کمال صعود پیدا خواهد کرد.
جانها بسته اندار آب و گل چور هند از آب و گلها شاد دل
در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بی نقصان شوند
چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر
خلق اطفالند جز مست خدا نیست بالغ جز رهیده از هوا
آری بایددل را از آلودگیها پاک نمود تا به کمال رسید. البته گذشتن از خودپرستی کار چندان ساده ای نیست. همتی مردانه می خواهد که انسان بتواند پا بر روی هوا و هوسهای خود بگذارد.
پس سلیمان همتی باید که او بگذرد زی صد هزاران رنگ و بو
بطور اساسی از نظر مولانا به آن دلی می توان نام «دل» نهاد که از هوا و هوسها دور بوده، رو به سوی عرش الهی داشته باشد.
تو همی گویی مرا دل نیز هست دل فراز عرش باشد نی به پست
آن دلی کز آسمانها برتر است آن دل ابدال یا پیغمبر است
دل تو این آلوده را پنداشتی لیک دل زاهل دل برداشتی
اگر انسان دل را از آلودگیها پاک سازد، جایگاه نور الهی خواهد شد.
تخت دل معمور شد پاک از هوا بروی الرحمن علی العرش استوی
آینه دل چون شود صافی و پاک نقشها بینی برون از آب و خاک
هم بین نقش و هم نقاش را فرش دولت را و هم فراش را
هر که را هست از هوسها جان پاک زود بیند حضرت و ایوان پاک
اگر دل انسان از آلودگیها پاک شود از هر علمی فایده ای برخواهد گرفت و از هر علمی صفائی به دست خواهد آورد.
دل ز هر یاری غذائی می خورد دل ز هر علمی صفائی می برد
اگر انسان بتواند خود طبیعی را بشکند و از آن برتر رود، شادی و انبساط درونی پیدا خواهد کرد و به وجد خواهد آمد.
رقص آنجا کن خود را بشکنی پنبه را از ریش شهوت برکنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند بحرها در شورشان کف می زنند
اگر انسان تهذیب نفس پیدا کند چنان نیروئی را بدست خواهد آورد که می تواند همچون علی (ع) در خیبر را برکند.
بعد از آن هر صورتی را بشکنی همچو حیدر باب خیبر برکنی
برای مبارزه بابت درونی و نیل به کمال انسان همواره باید در تکاپو و کوشش باشد.
اندر این ره می تراش و می خراش تا دم آخر دمی فارغ مباش
دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی
مولوی برای تکامل انسان نقش آگاهی را هیچگاه نادیده نمی گیرد. هر چه انسان آگاهی بیشتری به دست آورد، از کمال بیشتر برخوردار خواهد شد.
اقتضای جان چو ای دل آگهی است هر که آگه تر بود جانش قوی است
روح را تأثیر آگاهی بود هر که را این بیش اللهی بود
هر چه بر آگاهی انسان افزوده شود انسان خیر و صلاح بیشتری را در مسیر کمال بدست خواهد آورد.
اندکی جنبش بکن همچون جنین تا ببخشندت حواس نور بین
در مسیر کمال باید همواره ادب را رعایت کرد که ادب الطاف الهی است.
از خدا جوئیم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف ادب
وفای به عهد و احساس تعهد نیز از جمله اموری است که انسان را به کمال می رساند. از نظر مولوی تعهد ریشه نهال وجود آدمی است. انسان غیرمتعهد مانند درخت بی ریشه یا درختی است که ریشه آن پوسیده است و هیچ ثمری ندارد.
چون درخت است آدمی و بیخ عهد پنج را تیمار می باید به جهد
عهد فاسر بیخ پوسیده بود وز شمار لطف ببریده بود
شاخ و برگ نخل اگر چه سبز بود با فساد بیخ سبزی نیست سود
هر عملی که انسان برای نیل به کمال انجام می دهد باید نیت آن الهی باشد، چرا که قصد و نیت عمل است که فاعل آن را به کمال می رساند.
او به قصد نیک خود جائی رسد گرچه جان پنداشت او آمد جسد
سید الاعمال بالنیات گفت نیت خیرت بسی گلها شکفت
نور خود اندر تبع می آیدت نیت آن را کن که آن می بایدت
برای نیل به کمال باید همواره به عیبهای خود توجه داشت و به جای عیبجوئی از دیگران به ارزیابی خود پرداخت.
چون خدا خواهد که پرده کس درد میلش اندر طعنه پاکان برد
هر کسی گر عیب خود دیدی زپیش کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش
در مسیر کمال باید تأثیر همنشین را نادیده نگرفت. همنشینی با انسانهای رشد یافته موجب رشد انسان می شود، و مصاحبت با گمراهان سد راه کمال.
صحبت صالح ترا صالح کند صحبت طالح ترا طالح کند
وای آن زنده که مرده نشست مرده گشت و زندگی از وی بجست
صبر چون پلی بسوی بهشت است و توکل به خداوند نیز عاملی برای رشد و کمال انسانهاست.
صبر چون پل صراط آن سو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت
گفت پیغمبر به آواز بلند با توکل زانوی اشتر ببند
برای نیل به کمال انسان باید حتی به طعام خود نیز توجه داشته باشد، چرا که غذای حلال و حرام هر کدام بر روح انسان تأثیر خواهند گذاشت. از نظر مولوی لقمه حلال موجب پیدایش علم و حکمت و عشق و رقت می شود.
علم وحکمت زاید از لقمه حلال عشق و رقت زاید از لقمه حلال
انسانی که در مسیر کمال قرار می گیرد هرگز نباید به سرزنش شماتت دور افتادگان راه کمال پردازد، بلکه باید بر آنها رحمت آورد و مراقب با شد که اسیر نفس اماره نشود. خیلی از اوقات سرزنش انسانهای بد ناشی از بد بودن خود انسان است که برای خود اثبات کمال می کند و برای دیگران اثبات ضعف و نقص.
بر بدیهای بدان رحمت کنید بر منی و خویش بینی کم تنید
آری تنها با تصفیه درون و پالایش جان از آلودگیها و رهائی از دنیاپرستی و همه مظاهر خودخواهی است که آدمی رو به سوی کمال می برد.
ای که جان از بهر تن می سوختی سوختی جان را و تن افروختی
چون ز خود رستی همه برهان شدی چونکه گفتی بنده ام سلطان شدی
پنبه وسواس بیرون کن زگوش تا به گوش ات آید از گردون خروش
تا کنی فهم آن معماهاش را تا کنی ادراک رمز و فاش را
اگر چه در طریقت مولانا بر روی جهد و کوشش بشری تکیه شده و جای بجای در مثنوی شریف بدین نکته اشارتها رفته است که آدمی باید از سعی و تلاش باز نماند ولی در انسان شناسی مولوی تمسک به دامان اولیای الهی و دستگیری مردان حق برای راه یابی انسان به سرمنزل مقصود خود ارزشی دیگر دارد.
هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر دامن آن نفس کش را سخت گیر
چون بگیری سخت، آن توفیق هوست در تو هر قوت که آید جذب اوست
گر به پیوندی بدان شه، شه شوی سوی هراد بار تا کی می روی
دوستی مقبلان خود کیمیاست چون نظرشان، کیمائی خود کجاست
مولانا را عقیده بر این است که راه سیر و سلوک سخت دشوار است توانفرسا، و برای رسیدن به مقصود باید دستورها و فرامین پیر را هر چند که مشکل و طاقت فرسا باشد پذیرفت، چرا که تحمل دشواریها موجب می شود تا آیینه وجود آدمی صیقلی شود.
ور بهر زخمی تو پرکینه شوی پس کجا بی صیق آیینه شوی
ای مسیح خوش نفس چونی ز رنج که نبود اندر جهان بی رنج گنج
در مکتب مولانا عشق به مراد از یک علاقه معمولی و جزئی سرچشمه می گیرد تا به خودباختگی و عشق حقیقی برسد. رهبر روحانی می تواند انقلابی در درون خود ایجاد کرده واو را به سوی قله کمال بکشاند. التبه گرایش به پیر باید در حدی باشد که بعنوان راهنما برای نیل به کمال تلقی شود نه آنکه هدف تلقی گردیده و مورد پرستش قرار گیرد. از همین است که مولانا آن انسانی را شایستة رهبری می داند که خود رهرو باشد و هیچگاه به فکرش خطور نکند که به عالیترین مرتبة کمال نایل آمده است.
من غلام آنکه او در هر رباط خویش را واصل نداند بر سماط
زآنکه مخلص در خطر باشد مدام تا ز خود خالص نگردد او تمام
زآنکه در راهست در هزن بیحد است آن رهد کاو در امان ایزد است
آری باید تسلیم پیران راه صدق و خلوص و سرسپرده کاملان راه حق و حقیقت شد تا آیینه وجود آدمی صیقلی گردد و زنگارهای روح و روان زدوده شود.
شرط تسلیم است نه کار دراز سود نبود در ضلالت ترکتاز
چون گزیدی پیر، نازک دل مباش سست و ریزیده چو آب و گل مباش
ور به هر زخمی تو پرکینه شوی پس کجا بی صیقل آیینه شوی
سرسپرده راه کمال چون تسلیم اولیاء حق شد و با راهنمائی پیر خویش دست به ریاضتها و تکالیف شرعی زد، باید طالب توفیق و عنایت الهی شود که: «جهد بی توفیق جان کندن است.»
ذره یی سایه عنایت بهتر است از هزاران کوشش طاعت پرست
این همه گفتیم لیک اند بسیج بی عنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق
مولوی همواره گوشزد می کند که در مسیر کمال باید از عنایات الهی استمداد جست، چرا که بر سر راه کمال موانع آن چنان است که بدون لطف الهی نمی توان بر آنها غلبه کرد.
مولوی همواره گوشزد می کند که در مسیر کمال باید از عنایات الهی کمک گرفت و هرگاه که عنایات الهی نصیب انسان شود مشکلات آدمی حل خواهد شد.
یا غیاث المستغیثین اهدنا لا افتخار بالعلوم و الغناء
هر کجا تا بد زمشکاتت دمی حل شود آنجا مشکلات عالمی
مولوی عنایات الهی را به میوه های پخته تشبیه می کند که هر چند از شاخه های آیات الهی به دامان انسانها فرو می ریزد ولی بسیاری از انسانها آنها را نادیده گرفته و با گلوی خشک به یغماگری سیبهای پوسیده مشغول هستند.
کاروانها بینوا وین میوه ها پخته می ریزد چه سحر است ای خدا
سیب پوسیده همی چینند خلق در هم افتاده به یغما خشک خلق
انسان کامل از دیدگاه مولوی
انسان کامل مولانا انسانی است که بطور فطری و نهادی با دیگر انسانها تفاوت دارد، از جمله آنکه انسان کامل روح و جانی دارد زاید بر دیگر افراد انسانی.
باز غیر عقل و جان آدمی هست جانی در نبی و در ولی
مولانا- برخلف صدر الدین شیرازی که روح را جسمانیه الحدوث می داند- بر این عقیده است ک نفس ناطقة آدمی روحانیه الحدوث است یعنی قبل از پیدایش بدن خاکی در عالم مجردات و مفارقات به سر می برده و به ناچار به عالم ناسوت فرود آمده و اسیر ماده و مادیات شده است، و از آنجا که این مرغ اسیر، هوای باغ ملکوت را در سر دارد پس از انهدام تخته بند تن بار دیگر به جهان نورانی مجردات علوی باز خواهد گشت.
منبسط بودیم و یک گوهر همه بی سرو بی پا بدیم آن سر همه
یک گوهر بودیم همچو آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق
روح انسانی که از عالم مجردات علوی به جهان ظلمانی تن گرفتار آمده، همواره خواهان آن است تا بند تعلق از ماده و مادیات و شهوات حیوانی بگسلد و به مبداء خویش واصل گردد.
جان ز هجر عرش اندر فاقه ای تن ز عشق خار بن چون ناقه ای
جان گشاید سوی بالا بال ها تن زده اندر زمین، چنگال ها
زین کند نفرین حکیم خوش دهن بر سواری کو فرو ناید ز تن
نه تنها مولانا به اختلاف ذاتی ارواح و نفوس انسانی معتقد است، که حتی تفاوت دریافتها و عقول آدمی را نیز- برخلاف معتزله- ذاتی و فطری می داند.
این تفاوت عقلها را نیک دان در مراتب از زمین تا آسمان
هست عقلی در ضیاء چون آفتاب هست عقلی کمتر از زهره و شهاب
هست عقلی چون ستاره آتشی هست عقلی چون چراغ سرخوشی
زآنکه ابراز پیش او چون واجهد نور یزدان بین خردها بر درد
عقلهای خلق عکس عقل او عقل او مشک است و عقل خلق بو
گفتیم انسان کامل از دیدگاه مولانا هم از نقطه نظر نفس ناطقه و هم از نظر عقل و ادراکات با دیگر انسانها اختلاف دارد، و از همین جاست که هر که شایسته چنین عنوانی شود در صف برگزیدگان الهی قرار می گیرد.
آن دلی کز آسمانها برتر است آن دل ابدال یا بپیغمبر است
هین که اسرافیل وقتند اولیا مرده راز ایشان حیات است و بقا
پاسبان آفتابند اولیا در بشر واقف ز اسرار خدا
انسان کامل همواره مقام خلافت الهیه را به عهده دارد، چرا که مظهری از مظاهر اسما و صفات الهی به شمار می رود. و در واقع این نظر مولانا از آنجا ریشه می گیرد که وی فلسفه خلقت را بر اساس تجلی حق تعالی در عالم اعیان و موجودات تبیین می کند.
چون مراد حکم یزدان عفور بود در قدمت تجلی و ظهور
پس خلیفه ساخت صاحب سینه یی تا بود شاهیش را آیینه یی
پس صفای بی حدودش داد او وآنکه از ظلمت ضدش بنهاد او
اقتضای جهان هستی این است که در هر عصر و زمانی انسانی که کاملتر و والاتر از همگان است، رهبری امت را بعهده گیرد و جاهلان و دورماندگان راه حق و حقیقت را از و حل گمراهی و ظلمات نفسانی نجات بخشد.
پس به هر دوری ولیی قایم است تا قیامت آزمایش دایم است
مهدی و هادی وی است ای راه جو هم نهان و هم نشسته پیش رو
آب بهر آن ببارید از سماک تا پلیدان را کند از خبث پاک
خود غرض زین آب، جان اولیاست و کو غول تیرگیهای شماست
اینکه غالب افراد انسانی قادر نیستند تا حجت کامل الهی را که رهبری خلایق بشری را به عهده دارد دیدار نمایند از این جهت است که غفلت و بی خبری و خودبینی و آلودگی نفسانی حجابی در برابر دیدگان آنها نهاده است. باید از خود رست و به حق پیوست و از ناپاکیها و آلودگیها مبرا شد تا قطب زمان و ولی دهر را ملاقات نمود.
هم سلیمان هست اندر دور ما که دهد صلح و نماند جور ما
هست سلیمان هم تاکنون، لیک ما از نشاط دوربینی در عما
دوربینی، کور دارد مرد را همچو خفته در سرا، کور از سرا
حمد لله کاین رسن آویختند فضل و رحمت را به هم آمیختند
دست کورانه به حبل الله زن جز به امر و نهی یزدانی متن
(نصری- عبدا...- 1371)
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 84 صفحه
پس از پرداخت ، م