مقاله اعتبار نظریههای علمی (تئوریهای علمی) سید محمود نبویان (یک دوره فلسفه علم به زبان ساده در ۲۲ صفحه) در قالب پی دی اف
مقاله اعتبار نظریههای علمی (تئوریهای علمی) سید محمود نبویان (یک دوره فلسفه علم به زبان ساده در ۲۲ صفحه)
مقاله اعتبار نظریههای علمی (تئوریهای علمی) سید محمود نبویان (یک دوره فلسفه علم به زبان ساده در ۲۲ صفحه) در قالب پی دی اف
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:140
فهرست:
پیشگفتار ............................
زندگی شخصی و حرفهای امیل دورکیم......
ریشههای فکری اندیشههای دورکیم........
آثار دورکیم .........................
درباره تقسیم کار اجتماعی (1893)......
قواعد روش جامعه شناختی (1894)........
خودکشی (1897)........................
تربیت و جامعهشناسی...................
سوسیالیسم (1928).....................
جامعهشناسی؛ فیزیک رسوم و حقوق (دورکیم و دموکراسی)
صور بنیادین حیات دینی (1912).........
سالنامه جامعهشناسی (1896)............
سهم دورکیم در مشروعیت دانشگاهی جامعهشناسی
جامعه شناسی دورکیم...................
ساختارگرایی دورکیم...................
تکامل گرایی دورکیم...................
کارکردگرایی دورکیم...................
تبین کارکردی.........................
تأثیر دورکیم بر نظام آموزش همگانی....
تأثیر امیل دورکیم بر انسانشناسی......
توتمپرستی به عنوان دین بنیانی........
کارکرد دین از نظر امیل دورکیم........
دین و همبستگی........................
دین و نظریه اجتماعی دورکیم...........
دورکیم و دگرگونی دین ................
دین و نظریه معرفت ...................
مبنای جامعهشناسی معرفت دورکیم........
کلام آخر..............................
منابع................................
امیل دورکیم ـ را به همراه ماکس وبرـ یکی از دو بنیانگذار اصلی تئوری جامعه شناسی نوین نامیدهاند. دورکیم چهارچوب وسیعی برای سیستمهای اجتماعی ایجاد کرد که در جامعه شناسی و تعدادی رشتههای مرتبط با آن به عنوان یک اصل هنوز باقی مانده است، بویژه در انسان شناسی. حتی آنهایی که اساساً با آن موافق نبودهاند. آن را به عنوان یک نقطه عطفی میپذیرند. این چهارچوب تحلیل در جریان کار خود دورکیم رشدی اساسی را طی کرد، اما مداوم پیرامون ماهیت سیستم اجتماعی و رابطه آن سیستم با شخصیت فرد تمرکز داشت.
تفکر دورکیم غالباً ریشه در تاریخ روشنفکری فرانسه داشت. اگر به گذشته دورتری برگردیم، دکارت [فلسفه دکارتی] و رسو از همه مهمتر بودند و افراد دیگری که در سالهای نزدیک به او بودهاند و در تفکر دورکیم اهمیت بسزائی داشتهاند، سن سیمون و آگوست کنت و استاد وی فوستل دو کولانژ بودند. علاقه دورکیم به روشنفکران معاصر برجسته دیگر کشورها، ویژه آلمان و انگلستان، به طور موثقی ماهیت فرانسوی داشت: راجع به مسائل انسان و جامعه، و این به معنی تحقیر کردن اصالت تفکر فرانسوی نیست. اگر بگوییم آن تفکر یک موقعیت میانجی بین دو جناح اصلی گرایشات متفکر را در بر میگرفت. یعنی تجربه گرایی انگلیسی و کارکردگرایی و ایده آلیسم آلمان. به عبارتی صریحتر، جامعه شناسی مدرن حاصل ترکیب عناصری هستند که به برجستهترین وجهی در آن دو سنت شکل گرفتهاند و به نظر میرسد ماهیت میانجیگرانهاش در زمینه فرانسویاش بوده است که به دورکیم یک محل بارزی برای ابراز وجود دادند و جایگاه و نفوذ دورکیم به طور مؤثری در این ترکیب کمک کرد
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 24صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
نظریههای هوش و انواع آن
تعریف هوش :
هر چند عموما هوش را به عنوان توانائی حل مسئله و سازگاری با محیط فرض می شود اما نمی توان تعریف مشخصی از هوش بدست آورد که مورد توافق همه روانشناسان وابسته به رویکردهای مختلف باشد . با این حال ، عناصری از هوش وجود دارند که مورد توافق همه روانشناسان وابسته به رویکردهای مختلف باشد. با این حال عناصری از هوش وجود دارند که مورد توافق غالب پژوهشگران هست.
گیج و برلاینر ( ۱۹۹۲ ) این عناصر را در سه دسته زیر قرار داده اند :
۱- توانائی پرداختن به امور انتزاعی : منظور این است که افراد باهوش بیشتر با امور انتزاعی ( اندیشه ها،نمادها،روابط،مفاهیم،اصول ) سروکار دارند تا امور عینی ( ابزارهای مکانیکی،فعالیت های حسی )
۲- توانائی حل کردن مسائل : یعنی توانائی پرداختن به موقعیت های جدید ،نه فقط دادن پاسخهای از قبل آموخته شده به موقعیت های آشنا.
۳- توانائی یادگیری : به ویژه توانائی یادگیری انتزاعیات، از جمله انتزاعیات موجود در کلمات و سایر نمادها و نیز توانائی استفاده از آنها.
عنصر سوم را برخی نظریه پردازان روانشناسی پرورشی ( کارول ۱۹۶۳ ) با اصطلاح استعداد مشخص کرده اند. کارول استعداد را بصورت مقدار زمانی که شخص نیاز دارد تا مطلبی را بیاموزد یا مهارتی را کسب کند تعریف کرده.
نخستین آزمون هوش به وسیله آلفرد بینه و دستیار او تئودور سیمون ساخته شد و هدف آن شناسائی دانش آموزان نیازمند کمکهای ویژه در مدارس فرانسه بود بعدها آزمون بینه و سیمون به ایاالات متحده آمریکا برده شد و در آنجا بوسیله لوئیس ترمن استاد دانشگاه استانفورد به انگلیسی ترجمه و با شرایط جامعه آمریکا استاندارد شد و به آزمون معروف استانفورد-بینه شهرت یافت. آزمون بینه و سیمون برای کودکان ۳ تا ۱۳ سال ساخته شد. به کمک این آزمون برای هر کودک یک سن عقلی ( سن ذهنی ) تعیین می شد.هر چند که آزمون هوشی بینه در اصل برای سنجش توانائی یادگیری دانش آموزان دارای مشکلات تحصیلی ساخته شد، اما بعدا برای استفاده با افراد معمولی بازسازی شد و بصورت یک آزمون هوشی معروف و قابل استفاده عموم در آمد.
دیوید وکسلر و چارلز اسپیرمن از طرفداران هوش یگانه اند . وکسلر هوش را یک توانائی کلی می داند که فرد را قادر می سازد تا بطور منطقی بیندیشد،فعالیت هدفمند داشته باشد و با محیط خود به طور موثر به کنش متقابل بپردازد. اسپیرمن نیز معتقد به یک هوش کلی است . دلیل طرفداران هوش یگانه یا هوش کلی استناد به وجود همیشگی چشمگیر میان توانائی های مختلف انسان (مانند توانائی کلامی و استدلال انتزاعی )است.این روانشناسان در دفاع از اندیشه خود استدلال می کنند افرادی که در یادگیری یک موضوع موفق اند موفقیت آنان در در یادگیری موضوع های دیگر نیز قابل پیش بینی است. در مقابل اندیشه هوش یگانه ،مفهوم هوش چند گانه نیز طرفدارانی دارد. طرفداران هوش چندگانه معتقدند هوش جنبه های مختلفی دارد و به یک عامل کلی منحصر نمی شود.
نظریه لوئیس ترستون :
قدیمی ترین روانشناس طرفدار هوش چندگانه لوئیس ترستون (۱۹۳۸) است.در نظریه ترستون هوش از هفت توانائی عمده زیر تشکیل شده است:
۱-درک کلامی (توانائی درک قیاس های کلامی و خواندن و فهمیدن متن)
۲-سیالی واژه (توانائی کار کردن با کلمات،واژگان)
۳-سهولت عددی (سرعت و درستی محاسبات )
۴-تجسم فضائی (توانائی انجام کارهائی نظیر چرخاندن اشیاء در ذهن )
۵-حافظه تداعی (توانائی یادآوری کلمات یا اشیاء ارائه شده به صورت جفت )
۶-سرعت ادراکی (مانند توانائی یافتن دفعاتی که یک کلمه در یک متن تکرار شده است)
۷- استدلال (توانائی حل مسائل استدلالی ریاضی و یا منطقی )
نظریه گلیفورد :
نظریه ساخت ذهنی گلیفورد(۱۹۶۷)که به الگوی ساخت هوشی (ساخت عقلی )شهرت دارد از سه بخش اصلی با نامهای عملیات، محتوا و فراورده و تعدادی خرده طبقه یا فعالیت فرعی تشکیل یافته است .
عملیات: به فرایند های مهم هوش گفته می شود و شامل فعالیت های زیر است:
الف- شناخت : دانستن ،کشف کردن،آگاه شدن
ب- حافظه و یادآوری: بازیابی از خزانه دانش
پ- تفکر واگرا : تولید پاسخهای چند گانه و ابتکاری
ت- تفکر همگرا : تولید یک پاسخ واحد قابل قبول
ث- ارزشیابی : داوری درباه خوبی،درستی،یا مفید بودن
محتوا: عملیات ذهنی بر روی اطلاعات یا محتوای ذهنی انجام می گیرد.این اطلاعات می تواند به گونه های مختلف باشد:
الف- شکلی یا دیداری : اطلاعات عینی یا ملموس،مانند تصاویر ذهنی
ب- نمادی: اطلاعاتی که قالب دلخواهی دارند،مانند اعداد
پ- معنائی : اطلاعاتی که به شکل معنی کلمات هستند
ت- رفتاری : اطلاعات غیرکلامی موجود در تعامل آدمی،مانند هیجان
فراوره: انجام عملیات بر روی محتوا فراورده یا محصول به بار می آورد.منظور از فراورده شکلی است که محتوا پس از پردازش به خود می گیرد و شامل موارد زیر است:
الف- واحدها : ماده های منفرد و مجزای اطلاعات
ب- طبقات: مجموعه ماده هایی که طبق ویژگیهای مشترکشان دسته بندی شده اند
پ- روابط : پیوندهای بین ماده های اطلاعاتی
ت- نظام ها : سازمانهای اطلاعاتی
ث- تغییرات : دگرگونی اطلاعات
ج- تلویحات : برون یابی، یا پیش بینی بر اساس اطلاعات
بطور خلاصه،منظور گلیفورد از محتوا چیزهائی هستند که مردم به آنها فکر می کنند،عملیات ذهنی چگونگی اندیشیدن افراد را نشان می دهند، و فراورده به نتایج اندیشه افراد گفته می شود.به عنوان مثال،یاداوری یک شماره تلفن نیاز به عملیات حافظه و یادآوری در قالب محتوای نمادی برای تولید فراورده(شماره تلفن مورد نظر)دارد.
نظریه هوش اشترنبرگ
از نظر اشترنبرگ،هوش از مجموعه ای مهارتهای تفکر و یادگیری تشکیل یافته است که در حل مسائل تحصیلی و زندگی روزانه مورد استفاده قرار می گیرند.از نظر ادانل، ریو و اسمیت (۲۰۰۷)، یکی از معروفترین رویکردهای مربوط به تفکر درباره هوش نظریه سه بخشی استنبرگ و گسترش تازه تر آن به نام هوش”موفق” است. طبق این نظریه ،هوش دارای سه چهره است:
۱ – استفاده از اندیشه و راه حل ها در زندگی عملی یا هوش عملی
۲ – تولید اندیشه های تازه یا هوش خلاق
۳ – توانائی تفکر انتزاعی یا هوش تحلیلی.
هوش تحلیلی : جنبه تحلیلی هوش به توانائی انسان در برخورد موثر با مسائل گفته می شود .
– معرف توانائی کلامی،تفکرانتزاعی،پردازش اطلاعات، و سازماندهی به مطالب است.
- توانائیهای هوش تحلیلی زمانی مورد استفاده قرار می گیرند که شخص اطلاعات را تحلیل،ارزشیابی،مقایسه،یا مقابله می کند.
هوش آفریننده : جنبه آفریننده یا خلاق هوش تولید اندیشه های تازه، روشهای نو،برخورد متفاوت با مسائل،و ترکیب کردن اطلاعات با راههای جدید را شامل است.
- رفتار هوشمندانه گاهی منعکس کننده توانائی فرد در برخورد موثر با یک موقعیت یا تکلیف جدید است،و بعضی وقتها نشان دهنده توانائی او در برخورد با موقعیت ها یا تکالیف آشنا به طور سریع و موثر است. در هر دو حالت،تجربه های قبلی فرد نقش مهمی ایفا می کنند.
مورد اول، یعنی برخورد موثر با موقعیت های تازه، بینش نامیده می شود.
مورد دوم، یعنی برخورد موثر و سریع با موقعیت های آشنا ، خودکاری نامیده می شود.خودکاری به توانائی انجام کارها بدون نیاز به فکر کردن درباره آنها گفته می شود.
هوش عملی: جنبه عملی هوش توانائی پرداختن به مسائل و مشکلات زندگی روزانه را شامل می شود.
- این جنبه هوش بر زندگی کردن واقعی بیشتر از تفکر انتزاعی تاکید می کند.
- توانائیهای عملی به فرد امکان تمرین کردن،کاربستن،و استفاده از آنچه را که در موقعیتهای رسمی یا غیر رسمی یاد گرفته است می دهد.
- کسانی که دارای هوش عملی هستند می توانند با جنبه های متغیر محیط سازگار شوند و در صورت لزوم به تغییر محیط خود اقدام نمایند تا آن را با نیاز های خود هماهنگ کنند.این افراد همچنین می فهمند که محیط زندگی آنان ممکن است بهترین محیط نباشد و در این صورت می کوشند تا محیط زندگی بهتری برای خود درست کنند.
نظریه های هوش
نظریه های روان سنجی ، عصبی – زیستی ، رشدی ، شناختی و پردازش اطلاعات پنج محور عمده ای هستند که اکثر تعارف و برداشت های مربوط به مفهوم و ماهیت هوش در حول آنها می چرخند .
۱) نظریه های روان سنجی :
رویکرد روانسنجی، بر این فرض مبتنی است که هوش یک سازه یا صفت (trait) است که در آن تفاوتهای فردی وجود دارد. وجود تفاوتهای آشکار بین عملکرد افراد، صرفنظر از ماهیت عامل ایجادکننده این تفاوتها، نشاندهنده آن است که مقدار این عامل در افراد مختلف برابر نیست. بنابراین میتوان آن را مورد اندازهگیری قرار داد.
طرفداران نظریه روانسنجی عمدتا برای سنجش هوش و تواناییهای ذهنی از آزمونها استفاده میکنند و تواناییهای مختلف ذهنی را با اجرای آزمونها به صورت کمی توصیف میکنند. اگرچه بیشتر روانسنجهای اولیه مانند بینه و ابینگهاوس به شناخت ماهیت نظری هوش علاقمند بودند، در عمل آزمونهایی که میساختند به مسایل عملی، پیشبینی و طبقهبندی درست مبتنی بود. بدینترتیب از همان آغاز در درون جنبش روانسنجی دو مسیر در پیش گرفته شد: یکی رویکرد عملی که به مسالهگشایی معطوف بود و دیگری رویکرد مفهومی که به نظریه توجه داشت.
در سال ۱۸۸۱ دولت فرانسه از آلفرد بینه خواست آزمونی طراحی کند که بتوان با آن کودکانی را تشخیص داد که به علت کندذهنی نمیتوانستند از برنامههای مدارس عادی استفاده کنند و با سرعت عادی یاد بگیرند و به برنامههای آموزشی ویژه نیاز داشتند. بینه در سال ۱۹۰۵ با همکاری روانشناس فرانسوی دیگری به نام سیمون(Simon) مقیاسی را منتشر کرد و در سالهای ۱۹۰۸ و ۱۹۱۱ نیز در آن تجدیدنظر کرد.
مقیاسهای اولیه او بر این فرض استوار بود که هر فردی دارای یک سن زمانی یا سن واقعی برحسب سال و یک سن عقلی است که نشانگر متوسط تواناییهای هوشی موجود بین افراد گروه سنی معینی است. پس از محاسبه سن عقلی دانشآموز، میتوان آن را با سن زمانی وی مقایسه کرد تا جایگاه نسبی وی در میان افرادی که سن زمانیشان با او یکسان است، تعیین شود. بدینترتیب استدلال بینه این بود که مراحل رشد ذهنی در کودکان کندذهن فرقی با کودکان طبیعی ندارد. یعنی کودک کندذهن در آزمونها نمرهای شبیه کودک طبیعی، ولی با سن کمتر، میگیرد و تواناییهای ذهنی کودک تیزهوش نیز در حد کودکان بزرگتر از سن خودش است.
مهمترین فرمهای تجدیدنظر شده آزمون بینه در سالهای ۱۹۱۶، ۱۹۳۷، ۱۹۶۰ و ۱۹۸۶ منتشر شد. یکی از مهمترین تجدیدنظرها، تجدیدنظر در مفهوم هوشبهر یا IQ است که در ۱۹۱۶ توسط ترمن(Terman) انجام گرفت. مشکل هوشبهر اولیه بینه(تفاوت سن عقلی و سن زمانی) این بود که معنای آن در گروههای سنی مختلف تفاوت داشت. یک سال عقبماندگی برای یک کودک ۳ ساله به مراتب شدیدتر از یک سال عقبماندگی برای کودک ۱۴ ساله است. این مساله تا اندازهای با روش محاسبه هوشبهر ترمن(۱۹۱۶) که از روی خارجقسمت سن عقلی بر سن زمانی ضرب در ۱۰۰ تعیین میشود، حل شد. اگر از این فرمول استفاده شود، کودک سه سالهای که یک سال عقبماندگی دارد، هوشبهری برابر ۶۶ و کودک ۱۴ سالهای که یک سال عقبماندگی دارد هوشبهر نسبتا بالاتر و معادل ۹۳ خواهد داشت. علیرغم اینکه فرمول ارائهشده توسط ترمن این مشکل را حل کرد، اما چنین فرض میشد که سن عقلی در حدود ۱۶ سالگی به حداکثر رشد خود میرسد. در این صورت تعیین هوشبهر بزرگسالان با اشکال روبهرو میشد، زیرا سن زمانی بزرگسالان بیش از سن عقلی آنهاست. بهعلاوه کاهش سن عقلی بر اثر پیری یا آسیبهای مغزی در دوره بزرگسالی نیز به دقت قابل برآورد نبود. به همین دلیل در فرمهای تجدیدنظر شده ۱۹۶۰ و ۱۹۸۶ آزمون استنفورد – بینه با اقتباس از وکسلر، هوشبهر انحرافی(deviation IQ) بهکار بسته شد. این یک نمره معیار در آزمون توانایی است که میتوان آن را با عملکرد دیگران در یک گروه سنی مقایسه کرد. در نتیجه بین اشخاص در گروههای سنی مختلف میتوان مقایسههای بامعناتری به عمل آورد.
آزمونهای اولیه از نوع آزمونهای بینه، تنها سطح کلی هوش را تعیین میکردند. مدت کمی پس از تهیه شدن این آزمونها، روانشناسان متوجه شدند که سطح کلی هوش نمیتواند تفاوتهای فردی را، آن طور که لازم است، نشان دهد. بنابراین به این فکر افتادند که عوامل تشکیلدهنده تواناییهای کلی را نیز بشناسند.
چارلز اسپیرمن
چارلز اسپیرمن روانشناس انگلیسی، مبتکر روانسنجی، با استفاده از روش تحلیل عاملی، نخستین بار این نکته را مطرح کرد که در همه افراد یک عامل عمومی هوش به نام “g” به مقادیر مختلف وجود دارد و بسته به مقدار g در هر فرد، میتوان او را در مجموع تیزهوش یا کندذهن دانست. به اعتقاد اسپیرمن، عامل g تعیینکننده اصلی عملکرد فرد در آزمون هوش است. بهعلاوه، عوامل ویژهای هم به نام “s” برای هر توانایی یا آزمون وجود دارد. مثلا با هر یک از آزمونهای مربوط به روابط ریاضی یا هندسی، s جداگانهای به دست میآید. در آزمون هوشی که از هر کسی گرفته میشود، مقدار عامل g به اضافه مقداری عوامل مختلف s منعکس میشود. بنابراین مثلا عملکرد ریاضی هر فرد تابع هوش عمومی g و نیز استعداد ریاضی s اوست.
لوئیس ترستون نظریه اسپیرمن را مورد انتقاد قرار داد و او به وجود عامل مشترک و یکپارچهکنندهای به نام عامل g اعتقاد نداشت و بر این باور بود که هوش از تواناییهای خاص و جداگانهای تشکیل شده است. وی با استفاده از روش تحلیل عاملی به این نتیجه رسید که هوش از هفت عامل زیر که وی آنها را تواناییهای ذهنی اولیه نامید، تشکیل یافته است:
• توانایی کلامی
• روانی کلامی
• توانایی عددی
• توانایی فضایی
• توانایی ادراکی
• استدلال استقرایی
• حافظه
به نظر ترستون، برخی شواهد آشکار وجود دارند که نشان میدهند یک عامل خاص میتواند بدون عامل کلی g مربوط به آن وجود داشته باشد. مثلا در میان بعضی از افراد عقبمانده ذهنی که در اصطلاح به آنان کودنهای دانشمند گفته میشود، افرادی یافت میشوند که یکی از تواناییهای آنان به گونهای افراطی رشد میکند، در صورتی که توانایی ذهنی آنان در سایر زمینهها پایین است. به عبارت دیگر عامل g در آنان بسیار کم است. این شواهد نظر ترستون را دایر بر اینکه عامل s میتواند بدون عامل g وجود داشته باشد، تایید میکند.
در مفهومسازی جدیدتر از عاملهای خاص هوش توسط گاردنر در مقایسه با سایر نظریهها، هوش به حیطه وسیعتری گسترش یافته است. او معتقد بود که هفت نوع هوش مجزا و مستقل از یکدیگر وجود دارد که هر یک به صورت سامانه(Module) جداگانهای در مغز عمل میکنند و قواعد خاص خود را دارند. این انواع عبارتند از:
• زبانی
• منطقی – ریاضی
• فضایی
• بدنی – جنبشی
• میانفردی
• درونفردی
• موسیقیایی
سه نوع نخست، همان مولفههای متداول هوش است که در آزمونهای معیارمند هوش سنجیده میشود. گاردنر معتقد است که هوش موسیقیایی یعنی توان درک ارتفاع صداها و ریتم آنها ، در قسمت اعظم تاریخ بشر مهمتر از هوش منطقی – ریاضی بوده است. هوش مربوط به درک حرکات بدن(بدنی – جنبشی) سبب تسلط بر بدن خود و مهارت در دستکاری اشیاء میشود. هوش درونفردی که توانایی پایش احساسها و هیجانهای خود و استفاده از این اطلاعات در هدایت اعمال خود است. هوش بینفردی که توانایی توجه کردن به نیازها و نیات دیگران، پی بردن به آنها و پایش روحیات دیگران برای پیشبینی رفتار آنهاست.
نظریه گاردنر
گاردنر، وسیلهای را که از آن به عنوان طرحواره(Schema) یاد میکند، تدوین کرده است که شامل ۱۵ مقیاس برای سنجش این هوش چندگانه است. این مقیاس از نوع آزمونهای مداد – کاغذی سنتی نیستند، بلکه بر سنجش طبیعی مهارتهای فکری در بافت محیط کلاس مبتنی است. نظام گاردنر اگرچه بر مفهومسازی هوش و روشهای آموزشی تاثیر مهمی داشته است اما کارهای او فاقد یک مبنای تجربی قوی است.
ورنون، با اتخاذ موضع بینابین اظهار داشت که نظر اسپیرمن و ترستون به لحاظی هر دو درست است و هوش، کلی و یکپارچه است. اما در عین حال از تعدادی تواناییهای خاص کوچک و بزرگ تشکیل شده است. الگوی وی اساسا سلسله مراتبی را به وجود میآورد که در رأس آن عامل g قرار دارد و نشانگر آن است که تمامی تواناییهای سطوح پایین را یکپارچه میکند. سطح بعدی که عوامل گروهی اصلی نامیده میشود، شامل تواناییهای فضایی – حرکتی و کلامی – آموزشی است. بخشهای فرعی کوچکتر در سطوح پایینتر به تواناییهای مجزا و خاص اطلاق میشوند و هر یک از این عاملهای گروهی فرعی نیز به عاملهای کوچکتر یعنی عاملهای اختصاصی تقسیم میشوند.
نظریه سهبعدی گیلفورد با دیگر نظریههای هوشی تفاوت فاحش دارد. وی به وجود عامل g اعتقاد نداشت و معتقد بود که هوش دارای ویژگی سهبعدی است و یا به صورت فرایندی سهبعدی سازمان پیدا میکند. این ابعاد عبارتند از:
عملیات: آنچه که شخص انجام میدهد.
محتواها: موادی که عملیات روی آنها انجام میگیرد.
فرآوردهها: روش ذخیرهشدن یا پردازش اطلاعات.
به نظر گیلفورد ۵ نوع عملیات، ۴ نوع محتوا و ۶ نوع فرآورده وجود دارد. او اظهار میدارد که ترکیب هر یک از ۵ نوع عملیات با یکی از انواع محتواها، همراه با یکی از فرآوردهها، نوع یگانهای از هوش را تعریف میکند. به عبارت دیگر بر حسب ترکیبهای مختلف هر یک از انواع عملیات، محتواها و فرآوردهها، ۱۲۰ نوع هوش مختلف وجود دارد(۱۲۰=۶×۴×۵). گیلفورد در پژوهشهای بعدی خود تعداد انواع هوش را حتی بیش از این ذکر کرده است.
در سطح محتوا، گیلفورد به طبقهبندی موادی اقدام کرده است که هوش بر روی آنها به فعالیت میپردازد. محتواها به نظر او ۴ نوع تصویری، نمادی، معنایی و رفتاری هستند. در سطح عملیات، گیلفورد به بررسی نوع فعالیت هوش بر روی محتواها میپردازد و شامل شناخت، حافظه، تفکر همگرا، تفکر واگرا و ارزشیابی است. گیلفورد، در سطح فرآوردهها به نتایجی که فعالیتهای هوشمندانه در پی میآورند، توجه دارد. این فرآوردهها را او به ۶ دسته واحدها، طبقهها، رابطهها، نظامها، تبدیلها و تلویحات(کاربردها) تقسیم مینماید.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 24 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید