فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق قصه کهنه کتاب

اختصاصی از فی دوو دانلود تحقیق قصه کهنه کتاب دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق قصه کهنه کتاب


دانلود تحقیق قصه کهنه کتاب

هیچ خاطره ای در ذهنم جرقه نمی زد٬ نمی دانستم چرا اینجا هستم و چه اتفاقی برایم افتاده است. مهم تر از همه اینکه اصلا من که بودم
لحظه ای وحشت تمام وجودم را فرا گرفت. چه اتفاقی افتاده بود؟
سعی کردم بلند شوم اما دردی در سراسر بدنم چرخید و دوباره زمین گیرم کرد.
متوجه شدم در اتاقی مثل اتاق بیمارستان هستم
تختم نزدیدک پنجره بود٬ هرچه سعی کردم نتوانستم از پشت پنجره چیزی ببینم٬ فقط چند شاخه درخت پیدا بود و آسمانی ابری
سعی کردم به یاد بیاورم چه اتفاقی برایم افتاده است. چیزهای محو و غیر قابل تشخیصی در ذهنم بود که هیچ کمکی نمیکرد. نای حرکت نداشتم و از تلاش خود خسته شده بودم
- خوب مریضمو هم بالاخره چشم باز کرد
سرم را که برگرداندم پرستاری را دیدم که کنار تخت ایستاده است
- چه اتفاقی واسه من افتاده
- شما تصادف کردید٬ چند ساعتی هم بی هوش بودید البته صدمه جدی ندیدید
- اینجا کجاست٬ من چطوری اومدم اینجا
- یه کلینیک خصوصیه٬ شما با رئیس اینجا تصادف کردید٬‌ خودشون هم شما رو بستری کردن باقی سوالا هم باشه برای بعد دکتر گفته وقتی بهوش اومدید خبرش کنم
- دکتر؟
- رئیس کلینیک
گیج شده بودم و سردردم اجازه نمی داد خیلی به این موضوع فکر کنم٬ چند دقیقه ای نگذشت که مردی حدود ۵۰ ساله وارد اتاق شد.
- حالت چطوره
- چه اتفاقی برای من افتاده
- خوب تو با ماشین من تصادف کردی
چشمانم را بستم و به آرامی گفتم
- هیچی رو یادم نمی یاد
دکتر معاینه ام کرد و ستی اسکن های که از سرم گرفته شده بود را بررسی کرد و گفت
- خوشبختانه آسیب دیدگی جدی نداری فقط یه شوک بهت وارد شده
- یعنی چی
- خوب به معنی ساده تو حافظت رو از دست دادی
- حالا چی می شه
- تو تازه بهوش اومدی بهتره کمی استراحت کنی٬ دوباره بهت سر می زنم بعدا بیشتر در موردش صحبت می کنم
چند ساعتی گذشت که پرستار آمد و مشغول عوض کردن سرم شد در حالی که مشغول کارش بود پرسید
- بهتری
- کمی بهترم
- حافظت نیومد
- هنوز هیچی
- تو جیب لباسات چنتا کارت بود که اسم و مشخصاتت رو پیدا کردیم
- اسمم ٬ اسمم چیه؟
- سعید امینی
- سعید.... سعید؟!
سعید٬ اسمی که برایم آشنا٬ ولی غریبه بود. چندین بار این اسم را در ذهنم مرور کردم٬ کلنجار بی هدفی بود. ذهنم یاری نمی کرد و نمی توانستم چیز شفافی از آن پیدا کنم
صورتهای که گاه با سرعت زیادی آشکار و پنهان می شدند هم کمکی نمی کردند.
چند ساعتی نگذشته بود که عده ای وارد اتاقم شدند. گویا پدر و مادر و چند نفر از نزدیکانم بودند زن میانسالی که ظاهرا مادرم بود بی تابی زیادی می کرد و اطرافیان سعی می کردند که آرامش کنند.
حتی حضور نزدیکان هم کمکی به یاد آوری گذشته ام نمی کرد٬ افراد مختلفی در طول اقامتم در بیمارستان به من سر می زدند که چهرهایشان برایم غریبه بود و فقط گویا عکسشان را در جایی دیده بودم
دکتر توصیه کرده بود که در ابتدا به ساکن محیط خلوت و بدون استرسی را برایم ایجاد کنند تا به راحتی دورهء درمانم را سپری کنم
در طول چند روزی که در بیمارستان بودم هرکدام از اعضای خانواده و دوستانم با شرح خاطره ای سعی می کردند کمکی به من کنند و من چون شخص غریبه ای که به خاطره آنها گوش می دهد٬ فقط داستانهای را می شنیدم و تلاش می کردم خود را در آنها پیدا کنم
همه می گفتند که این اواخر من تغییر حالت داده بودم و وضعیت روحیم تغییر کرده بود
هیچ کس هم دلیلش را نمی دانست
اما چرا ؟ این سوال و سوالات بی شمار دیگری ذهنم را در گیر خود کرده بود.
به خانه که برگشتم به اتاقی وارد شدم که می گفتند متعلق به من است. اتاقی پر از وسایل جور واجور؛ یک میز کار با وسایل ساخت تابلوهای معرق٬ یک کیف که داخلش یک سری لباس ورزشی قرار داشت٬ کتابهای مختلفی که عناوین مختلفی چون داستان ٬ کامپیوتر ... داشت
گیج شده بودم٬ آیا همه اینها به من مربوط می شد٬‌ از حرفهای افراد خانه متوجه شدم که ساختن تابلو جزء کارهای فوق برنامه ای است که چندین سال است به آن مشغول هستم و تقریبا به همان اندازه هم باشگاه می رفتم٬ در زمینه کامپیوتر تخصص دارم و در جاهای مختلفی کار می کردم و مهم ترین و عجیب ترین موضوع اینکه سال گذشته بدون اینکه برای کسی توضیح قانع کننده ای بدهم از محل کار خود خارج شده ام و به جای دیگری رفته ام و پس از آن بود که تقریبا حالتهای غم و افسردگی در چهره ام نمایان شده و بیشتر ساعاتم را خلوت می کردم و از شور نشاط افتاده بودم
تمام این مسائل باعث شد که کنجکاویم برای اینکه خود را پیدا کنم بیشتر شده و دنبال حل معما های تازه تری باشم
متوجه شدم که برایم اتفاق مهمی افتاده است که ظاهرا کسی از آن اطلاع ندارد
در بدو امر سعی کردم تلاشم را طبقه بندی کنم تا بفهمم که باید دنبال چه باشم و چه کار کنم
از صحبتهای اطرافیان متوجه شدم که نفوذ دیگران به افکارم سخت بوده و همیشه اهدافم را در لفافهء کلمات پنهان می کردم
در قبال وسائل شخصیم مثل یک سمسار پیر بوده و عتیقه ترین و بی مصرف ترین چیزهایم را هم به راحتی از بین نمی برم
تقریبا با هیچ کسی درد دل نمی کردم و بیشتر شبها از همه دیر تر می خوابیدم و مشغول نوشتن می شدم
کسی هم نمی دانست در باره چه چیزی
البته بعضی متنهای کوتاه مرا خواهرم خوانده بود ولی مهم دفتری بود که می گفت همی شه در گوشه ای٬ آرام می نشستم و در حالی که غم غریبی در چهره ام موج می زد مشغول نوشتن آن می شدم .
مادرم می گفت گاه تا نیمه شب مشغول بودم و آنقدر در افکارم غرق می شدم که حضور وی را در اتاق متوجه نمی شدم و هر وقت که در خواست می کرده تا در مورد آن موضوع برایش صحبت کنم چیزی نمی گفتم و سعی در عوض کردن موضوع داشتم
با در نظر گرفتن این پیش زمینه ها جستجوی خود را شروع کردم و در نهات جستجوهایم به جعبه ای رسیدم که شبیه به یک کتاب قطور بود و با یک قفل رمز دار بسته شده بود
جمله عجیبی کنار جعبه نوشته شده بود

 

 

شامل 52 صفحه word


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق قصه کهنه کتاب
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.