فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله درباره دنیای حیوانات

اختصاصی از فی دوو مقاله درباره دنیای حیوانات دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله درباره دنیای حیوانات


مقاله درباره دنیای حیوانات

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:10

 

فهرست مطالب

اهمیت پرندگان

نقشه های پراکندگی

منابع :

نگهداری و تکثیر ماهیان اسکار

گؤائولد

 

پرندگان گروه عظیمی از جانوران مهره‌دار را تشکیل می دهند ، به طور تقریب از 8700 گونه پرنده شناخته شده در جهان 491 گونه آن در ایران شناسایی شده اند ، که از این تعداد حدود 225 گونه در سرزمین ما زندگی و زاد و ولد می کنند . این گونه ها در سطح وسیعی از مناطق خشک و بیابانی ، نواحی جنگلی ، سواحل ، جزایر و دریاچه های کشور پراکنده اند ، تنها با توجه به نقش پرندگان در طبیعت است که می توان به ارزش وجودی و اهمیت واقعی آنها پی برد . گسترش مطالعات اکولوژیک زمینه و امکانات بسیاری برای آشنایی با نقش ویژه و با اهمیت پرندگان فراهم کرده است ، مطالعه در زمینه کنترل بیماریها و آفات کشاورزی توسط پرندگان اهمیت آنها را دوچندان کرده زیرا بطوریکه آشکار شده ، پرندگان در زمره مهم‌ترین عوامل کنترل کننده آفات نباتی قرار دارند و نمونه های خوبی برای آزمایش و تهیه واکسن می باشند ، همانطور که پاستور در سال 1880 موفق به تهیه واکسن هایی از طریق مرغ خانگی گردید . پرندگان علاوه بر دانه خواری و نتیجتا کنترل علفهای هرز ناقلین بیماریها و بسیاری از حشرات مضر را نیز کنترل می کنند . ذکر این موضوع ضروری است که بسیاری از پرندگان دانه‌خوار خساراتی هم به مزارع وارد می کنند ولی بر خلاف تصور عموم حتی اگر شواهد متعددی در مورد نقش زیانبار پرندگان برای محصولات زراعی بیش از آنچه که موجود است در دست باشد ، باز هم نمی توان از ارزشهای بیشمار آنها چشم پوشید . جنبه های مختلف اهمیت پرندگان باعث شده که پرنده شناسان و برنامه ریزان منابع طبیعی بکوشند تا اطلاعات خود را در زمینه های علمی ، آموزشی و تفریحی پرندگان هرچه کاملتر کنند تا بتوانند به نحو مطلوب‌تری از این ارزشها به نفع جوامع انسانی بهره‌برداری نمایند


دانلود با لینک مستقیم


مقاله درباره دنیای حیوانات

مجموعه چهار جلدی کتب دنیای ریاضیات

اختصاصی از فی دوو مجموعه چهار جلدی کتب دنیای ریاضیات دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مجموعه چهار جلدی کتب دنیای ریاضیات


مجموعه چهار جلدی کتب دنیای ریاضیات

مجموعه چهار جلدی دنیای ریاضیات (The World of Mathematics)

فایل ها با فرمتی اورجینال کتاب (djvu) برای شما فراهم شده است.

فایل djvu با بهترین کیفیت و با قابلیت جستجو و کپی برداری از متن است.

همچنین نرم افزار نمایش فایل های djvu در ویندوز نیز در بسته دانلودی قرار داده شده است.


دانلود با لینک مستقیم


مجموعه چهار جلدی کتب دنیای ریاضیات

تحقیق درمورد چشم اندازی از جایگاه ایران در دنیای نو

اختصاصی از فی دوو تحقیق درمورد چشم اندازی از جایگاه ایران در دنیای نو دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درمورد چشم اندازی از جایگاه ایران در دنیای نو


تحقیق درمورد چشم اندازی از جایگاه ایران در دنیای نو

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه26

 

فهرست مطالب

 

جامعه جهانی و ایران

چشم‌اندازی از جایگاه ایران در دنیای نو[1]

 

 سخنرانی هوشنگ امیراحمدی در دبی، استاد و مدیر مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه راتگرز، آمریکا


موضوع صحبت من جایگاه ایران در دنیای جدید است، و پرداختن به این موضوع در کنفرانسی که در دوبی برای بررسی پدیده جهانی شدن و ملازمات آن برگزار شده، این فرصت را به من می‌دهد که در مقدمه، به خود دوبی، به عنوان مصداق تاثیرات مثبت جهانی‌شدن اشاره‌ای داشته باشم.

 

 دوبی، چنانکه می‌دانید، در مدت زمانی کوتاه  به صورت بازاری جهانی برای مبادله ایده‌ها، کالاها و خدمات درآمده است و درواقع این شهر اکنون یک چهارراه داد وستد و توسعه است. دوبی همچنین نمایشگاهی از تجمل و وفور، زیبایی معماری و نوسازی شهری به مفهوم جهانی است. در حال حاضر، این امیرنشین شریک نخستین ایران در امر تجارت است.  با فاصله‌ای زیاد کشور آلمان مرتبه دوم را در این زمینه به خود اختصاص داده است.

 

 دوبی در راه توسعه و ترقی همچنین چالش‌هایی را در پیش‌رو دارد که از جمله مسئله ‌گذار به یک جامعه دمکراتیک پایدار است که امیدوارم بر این مهم نیز فایق آید. به لحاظ آنچه گفته شد، دوبی می‌تواند برای ما سرمشق خوبی باشد. به این معنا که نمونه دوبی به ما این امید را می‌دهد که می‌توان با


[1] آ نچه می خوانید ترجمه یک سخنرانی است که در دوبی و در نشست مشترک شورای بازرگانان ایرانی و مرکز جهانی گردانی به سود همگان در مارس 2004 ایراد شده است. از دوست ارجمند رضا فرخ فال که در ترجمه و ویرایش این متن به فارسی من را یاری داده است سپاسگزارم.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درمورد چشم اندازی از جایگاه ایران در دنیای نو

پایان نامه شهر الکترونیکی - دنیای مجازی

اختصاصی از فی دوو پایان نامه شهر الکترونیکی - دنیای مجازی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان نامه شهر الکترونیکی - دنیای مجازی


مقاله شهر الکترونیکی - دنیای مجازی

فرمت فایل : word(قابل ویرایش)تعداد صفحات100

 

 

ایران عضو جامعه اطلاعاتی جامعه است و تاکنون مشارکتهای خوبی در تصمیم سازی برای این جامعه هزاره سوم داشته است. هدف ازاین اجلاسهای تاریخی که تکرار آنها بعید به نظر می رسد ، خلق یک دیدگاه مشترک در مورد عصر اطلاعات تحت عنوان جامعه ی اطلاعاتی بوده است. از جمله دستاوردهای مهم این دو اجلاس اعلامه اصول و برنامه عمل آن بوده است که با مشارکت 192 کشور از جمله ایران بدست آمده است. در برنامه اصول به موارد زیادی از جمله فقر زدایی، توانمند سازی زنان، جوانان، محرومان، تحصیلات ابتدایی برای همه، جهان شمولی، همبستگی ملل جهان، آزادیهای اساسی، حق توسعه برای همه، آزادی بیان، رعایت آزادی دیگران،دسترسی همه به اطلاعات ، حق حاکمیت کشورها، تنوع فرهنگی، حفظ و توسعه زبانهای محلی، چند زبانی در محیط های مجازی، کاهش شکاف دیجیتالی، رشد سلامت و پیشگیری بیماریها و موارد بسیار دیگر پرداخته شده است. علاوه بر موارد فوق در اعلامیه اصول به مواردی پرداخته شده است که نیاز به مطالعه و مشارکت بیشتر کشورها را دارد تا ابعاد مختلف آن بیشتر مشخص و برای اجرا به اطلاع جامعه جهانی برسد. مثلا در یکی از بندهای اصول اساسی جامعه اطلاعاتی برای همگان به موضوعی تحت عنوان «دسترسی به اطلاعات و دانش» اشاره شده است. در بندهای دیگر به مواردی مانند : ظرفیت سازی و توانمند سازی، پرداختن به ابعاد اخلاقی جامعه اطلاعاتی، تشویق همکاریهای بین المللی، بهبود دسترسی ارزان، عمومی، فراگیر و عادلانه به فناوری و زیر ساختهای ارتباطی اشاره شده است.
اینگونه موارد باید در سطح جهانی معرفی و راهکارهای مناسب برای اجرایی شدن آن تهیه شود. سئوال اساسی آن است که چگونه می توان بدون ایجاد یک محیط مناسب و تربیت شهروندان با تفکری بر اساس توسعه کاربردهای فناوری اطلاعات و ارتباطات چنین آرزوهایی بزرگی را تحقق بخشید؟ چگونه می توان جوامع کوچکتر اطلاعاتی را شکل داد و از مجموعه این جوامع کوچک به جامعه اطلاعاتی جهانی رسید؟ مطمئنا توسعه شهرهای الکترونیک بهتریه ایده برای تمرین ورود به جامعه اطلاعاتی جهانی خواهند بود.
در ایران فرهنگ شهرهای الکترونیکی و اینترنتی در حال گسترش است و کم کم باور مسئولین در درک نیاز حرکت به سمت و سوی شهرهای الکترونیکی در حال شکل گیری است. شاید در سال 1379 که برای اولین بار بحث شهرهای الکترونیکی مطرح و متاقب آن همایش جهانی شهرهای الکترونیکی و اینترنتی با حضور بیش از 1500 نفر از مسئولین و متخصصین ارشد کشور در حوزه های مختلف برگزار شد موضوع برای کشورمان خنده دار و باور نکردنی بود و یا حداقل باور نداشتیم که فقط 5 سال بعد باید راهکار برون رفت از چالشهای شهر بزرگی مانند تهران را در ایجاد شهر حاصل تغییرات فناوری های جدید باشیم و شهر الکترونیک را به عنوان یک نیاز و ضرورت هزاره سوم بپذیریم.
شهر الکترونیک یک اختراع و یا یک پیشنهاد نوآورانه نیست بلکه واقعیتی است که بر اساس نیاز جای خود را باز می کند. اگر امروز چشم خود را بر نیاز ببندیم فردا باید با پرداخت هزینه بیشرت قدم در اجرای آن بگذاریم.
شهر الکترونیک ما را از دنیای یک بعدی که شهرهای سنتی و امروزی ما هستند، به دنیای دو بعدی می برد که دستاورد فناوریهای نوین اطلاعات و ارتباطات دنیای اینترنتی می باشند. توجه کنیم که فناوری ها همچنان به سرعت توسعه می یابند و بزودی دنیای سه بعدی را عرضه می کنند که در آن صورت، ما شاهد شهرهای مجازی سه بعدی خواهیم بود که حتی تصور آن برایمان سخت است. شاید سئوال شود که آیا امکان ایجاد شهر الکترونیک برای کشور مانند ایران که با ساختارهای سنتی عجین شده است و در مقابل تغییر فناوریها همواره دنباله رو بوده است مقدور می باشد؟
اگر به خود اعتماد داشته باشیم و علمی فکر کنیم و دانش و علم را در کلیه امور زندگیمان بکار گیریم قطعا نه تنها ایجاد شهر الکترونیک که پروژه های بزرگتر و پیچیده تر را که بر اساس توسعه ابزارهای نوین مانند فناوری اطلاعات و ارتباطات است به راحتی می توانیم انجام دهیم. یکی از مشکلات اساسی در کشور ما در توسعه اینگونه پدیده ها پذیرش مسئولیت افرادی است که هیچ آشنایی به این موضوعات نداشته و گاها مخالف هم هستند و به عمد مسئولیت می پذیرند تا جلو آنرا بگیرند. اگر مسئولیت اینگونه خدمات به افراد متخصص، علاقمند و توانمند سپرده شود قطعا مشکل خاصی برای توسعه پدیده هایی مانند شهر الکترونیک نداریم.
بله سخن از شهر الکترونیک است که در غالب آن با عرضه خدمات دستگاه های دولتی به صورت الکترونیک صرفه جویی زیادی در زمان و پول شهروندان صورت می پذیرد. با این نگاه که در هزاره سوم و شروع قرن 21 باید تسلیم پدیده های حاصل تغییرات فناوری های جدید باشیم و شهر الکترونیک را به عنوان یک نیاز و ضرورت هزاره سوم بپذیریم.
دیگر نیازی به حرکت فیزیکی شهروندان برای دسترسی به خدمات دولت و نهادهای خصوصی نیست. در این شهر الکترونیکی ادارات دیجیتالی جایگزین ادارات فیزیکی می شوند و سازمان ها و دستگاه هایی همچون شهرداری، حمل و نقل عمومی، سازمان آب منطقه ای و... بیشتر خدمات خود را به صورت مجازی و یا با استفاده از امکاناتی که ICT در اختیار آنان قرار می دهد به مشترکین و مشتریان خود ارایه می دهند. در شهر الکترونیک علاوه بر اینکه شهروندان در شهر مجازی و در وزارتخانه اه و سازمان های الکترونیک حرکت می کنند، قادرند خدمات جاری خود را همچون خریدهای روزمره از طریق شبکه انجام دهند. البته باید به این نکته توجه کرد که شهر الکترونیک یک شهر واقعی است که دارای شهروند، اداره ها و سازمان های مختلف و... است که در آن فقط ارتباطات و برخی تعامل های اجتماعی و تأمین بخش عمده ای نیازهای روزمره از طریق اینترنت صورت می گیرد.


دانلود با لینک مستقیم


پایان نامه شهر الکترونیکی - دنیای مجازی

دانلود مقاله موتزارت، نابغه دنیای موسیقی

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله موتزارت، نابغه دنیای موسیقی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
تولد: 27 ژانویه 1756 (سالزبورگ)
مرگ: 5 دسامبر 1791 (وین)
خانواده و دوران کودکی
یوهان کریزوستوم ولفگانگ آمادئوس موتزارت، روز 27 ژانوزه 1756 میلادی در شهر سالزبورگ به دنیا آمد. پدر وی لئوپولد موتزارت (تولد 14 نوامبر 1719- مرگ 28 مِی 1787) نام داشت و مادر او آنا ماریا (تولد 25 دسامبر 1720- مرگ 3 ژوئیه 1778) بود. از هفت فرزند این خانواده، فقط دو نفر باقی ماندند. یکی ولفگانگ آمادئوس که هفتمین و کوچک ترین فرزند و دیگری دختری به نام نانرل (تولد 30 ژوئیه 1751- مرگ 29 اکتبر 1829) که چهارمین فرزند خانواده بود.
هنگامی که موتزارت به دنیا آمد، شش سال از مرگ یوهان سباستین باخ، موسیقیدان نامدار، گذشته بود و پیش از آنکه چهار سالش تمام شود نیز، هندل رخت از جهان بربست. موسیقیدانان بزرگ معاصر باخ و هندل، همه درگذشته بودند و یا مانند رامو و اسکارلاتی کار مهمی انجام نمی دادند. گلوک، چهل و دومین سال عمر خود را می گذرانید و با کوشش فراوان از شیوه اپراهای ایتالیایی تقلید می نمود. هایدن نیز خط مشی خود را به خوب روشن نساخته بود و شهرتی هم اگر داشت به عنوان یک نوازنده ی پیانو بود.
دوره ی باروک داشت به پایان می رسید و سبک لطیف تر و خیال انگیزتری جای آن را می گرفت. سبک روکوکو در واقع همان شیوه ی باروک بود، با این تفاوت که باید با دید دیگری به آن نگریست. در این سبک تزئینات بیش از حد لزوم به کار رفته است و این سبک تا چندین سال در معماری و هنرهای تزیینی، تأثیری ناچیز ولی قطعی داشت. البته همین تأثیر کم، تحول عمیقی در هنر به وجود آورده و در حالت و رنگ آمیزی و راه و رسم هنرهای دیگر نیز مؤثر بوده است.
دوره ی کودکی موتزارت همزمان با دوران شکوفایی عصر روکوکو بود.
پدر موتزارت که خود نیز آهنگساز، استاد موسیقی و ویولون نواز ماهری بود (او کتابی درباره ی «روش نوازندگی ویولون» نوشته است) خیلی زود به استعداد وافر فرزندانش پی برد و تعلیم و تربیت آنان را شخصاً به عهده گرفت. این آموزش منحصر به موسیقی نبود بلکه خواندن و نوشتن، ریاضی، ادبیات، زبان شناسی و تعلیمات اخلاقی را نیز در بر می گرفت. پیشرفت ولفگانگ، با توجه به سنش، در موسیقی شگفت انگیز بود. او توانست نخستین اثر دوره ی کودکی خود را در 5 سالگی به پدر عرضه کند. موتزارت از 6 سالگی، سیر و سفر خود را به کشورهای اروپایی شروع کرد و پدر مهربان و جاه طلبش او را به عنوان یک کودک نابغه و خارق العاده (که واقعاً نیز چنین بود) به دیگران معرفی می نمود و پادشاهان و فرمانروایان بزرگ از او استقبال شایانی می کردند. موتزارت وقتی به چهارده سالگی رسید، به تمام کاخ های بین لندن و ناپل، وارد شده و آنها را دیده بود. ذوق و استعداد و تسلط او در تصنیف آهنگ، وی را از عجایب زمان ساخته، آثارش آنقدر ماهرانه بود که عده ای در تصنیف آنها به دست ولفگانگ تردید داشتند و پدرش را خالق آنها گمان می بردند.
وقتی لئوپولد درس پیانو را با دختر هفت ساله ی خود آغاز کرد، ولفگانگ سه ساله بود. وی با شور و علاقه ی بسیار به دست های خواهر خود می نگریست و به تعلیمات پدر گوش فرا می داد و بعد از پایان کار آنها، به زحمت از صندلی بالا می رفت، پشت پیانو می نشست و با دو انگشت کوچک خود، فاصله ی سوم (Tierce) را روی پیانو می گرفت و از شنیدن این صدای گوش نواز که ساده ترین آکورد موسیقی است، لذت می برد.
در چهار سالگی، پدرش سعی کرد به او منوئه و قطعات ساده ای بیاموزد. ولفگانگ یک منوئه را در نیم ساعت و قطعه ای بزرگ تر را در یک ساعت می آموخت و چنانچه اشاره شد او در پنج سالگی شروع به تصنیف آهنگ کرد. اولین منوئه را چنان ماهرانه ساخته بود که توجه پدرش لئوپولد را جلب کرد. این قطعه که در پایان تا حدی بچه گانه تمام می شود، کاملاً با قواعد موسیقی مطابقت می کرد و به این جهت، با آنکه ولفگانگ هنوز به نت نویسی آشنا نبود، پدرش این آهنگ را بدون آنکه چیزی به آن بیفزاید، یادداشت کرد. امروزه این قطعه در موزه ی موتزارت در سالزبورگ نگهداری می شود.
استعداد شایان ولفگانگ باعث شد که پدرش، برای معرفی او به شهرهای دیگر سفر کند. بدین منظور او را در شش سالگی همراه خواهرش به مونیخ، وین، وورتمبرگ، فرانکفورت، آخن و بروکسل برد و در کنسرت هایی که برای آنها ترتیب می داد، موتزارت کوچک ویولون و خواهرش، نانرل، پیانو می نواختند.
در سال 1762 نیز عازم سفر شدند و برای اجرای برنامه ی کنسرتی در حضور فرمانروای «باواریا» به شهر مونیخ عزیمت کردند. شور و شوق زایدالوصفی که در مورد این کودک نابغه ابراز می شد، جاه طلبی لئوپولد را افزون تر ساخت. چندی بعد در همان سال عازم وین شدند و در بین راه هرجا موقعیت مناسبی دست می داد، به اجرای کنسرت می پرداختند. همه جا قریحه ی سرشار این دو کودک، به ویژه هنرمندی ولفگانگ، دوستان و علاقمندان بسیاری برای آنها به همراه می آورد. در وین با استقبال بی نظیری روبرو شدند، چون شهرت آنها قبل از خودشان به آن شهر رسیده بود. چند ساعتی از ورود آنان به شهر نگذشته بود که فرمانی از دربار به ایشان رسید تا قطعاتی در دربار بنوازند.
کاخ شون برون، در وین که در آن بیش از دیگر دربارهای اروپا به موسیقی ابراز می شد موجب پیشرفت نقشه های لئوپولد موتزارت گردید. هر یک از افراد خانواده «ماریاترزا» ملکه ی اتریش، یا آواز می خواند و یا سازی می نواخت و خود ملکه هم درباره ی خود گفته بود تنها موسیقیدان باذوقی است که می توان یافت. در دربار همه، عاشق و دیوانه ی این کودک خردسال شده بودند، بخصوص برای آنکه مدام از همه می پرسید «مرا دوست داری؟ به راستی مرا دوست داری؟» این پرسش های کودکانه، علاقه ی درباریان را به او بیشتر می ساخت و سبب می شد که ولفگانگ خود را به دامن ملکه بیندازد، او را در آغوش گیرد و غرق بوسه سازد.
ماریاترزا علاوه بر پول فراوانی که به این دو کودک تقدیم کرد، دستور داد به هر کدام یک دست لباس درباری نیز هدیه بدهند. ولفگانگ با پوشیدن آن لباس فاخر و گرانبهای ارغوانی رنگ زربفت گلابتون دار آماده شد که تابلویی از او نقاشی کنند.
بزرگان و اعیان شهر وین به روش دربار اقتدا کردند و به زودی خانواده ی موتزارت به خانه های اعیانی و مجلل شهر دعوت شدند. در این هنگام ولفگانگ ناگهان به بیماری مخملک دچار شد و پس از بهبودی اش، خانواده ی موتزارت به زادگاه خود در شهر سالزبورگ بازگشتند. نقشه ی لئوپولد موتزارت برای سفر دوم بسی وسیع تر طرح ریزی شد. وی تصمیم گرفت این بار به پاریس و لندن بروند. در ماه ژوئن 1763 سفر خود را آغاز کردند و از پایتخت های تابستانی شاهزادگان و فرمانروایان گذشتند و به هرجا که قدم می گذاشتند با شگفتی و تحسین از ایشان استقبال می شد. در «اِکس لاشاپل» یکی از خواهران «فردریک بزرگ» سعی کرد آنان را به برلن دعوت کند، ولی لئوپولد راه خود را ادامه داد و رفت. در شهر فرانکفورت «گوته» نویسنده و شاعر آلمانی، که در آن هنگام 14 سال بیش نداشت، کودک نابغه را در حالیکه «کلاه گیس نقره فام به سر و شمشیر به کمر داشت» دید و ساز او را نیز شنید.
آنها اواسط ماه نوامبر به پاریس وارد شدند و پنج ماه در آن شهر اقامت گزیدند. در اینجا نیز همانند وین موفقیت شایانی به دست آوردند و نه تنها درباریان، بلکه همه ی دوستداران ادب و هنر از ایشان تجلیل کردند. در وِرسای، پس از ورود خاناده ی «موتزارت» تمام مقررات سخت لوئی پانزدهم در هم ریخت و مجلس به صورت یک مهمانی خانوادگی درآمد. نخستین اثر برجسته ی موتزارت، چهار سونات برای کلاوسن بود که آنها را در سفر پاریس نوشت و آن را به مادام ویکتور دوفرانس اهدا نمود.
در سفر پاریس، نانرل نیز همراه برادرش بود و در کنسرت این دو کودک هنرمند، لوئی پانزدهم و «مارکیز دو پمپادور» نیز حضور داشتند. چون «پمپادور» خودخواه از ابراز شوق و شعف خودداری کرد، ولفگانگ در کمال سادگی و معصومیت او را بر سر جای خود نشاند و گفت «این کیست که میل ندارد مرا ببوسد؟ ملکه هم مرا بوسیده.» پیش از آنکه لئوپولد موتزارت، پاریس را ترک کند، خرسند بود از اینکه کودکان وی قلب فرانسویان هنردوست را کاملاً مسخر ساخته اند.
در لندن با خانواده ی سلطنتی دیگری آشنا شدند که علاقه ی وافری به موسیقی داشتند. ژرژ سوم و ملکه شارلوت که برای موسیقیدان ها ارزش بسیار قائل بودند، ایشان را با مهر و محبت در دربار پذیرفتند. استاد موسیقی ملکه «یوهان کریستیان باخ» جوان ترین پسر «یوهان سباستین باخ» و جانشین «هندل» و حاکم مطلق و بی معارض موسیقی در انگلیس، بی اندازه شیفته و فریفته ی این کودک خارق العاده شد. موتزارت نیز در آینده هرگز محبت وی را فراموش نکرد. از نخستین کنسرت این دو کودک در لندن بی اندازه استقبال شد، چنانچه پدرشان می نویسد «درآمد سرشار این کنسرت مرا دچار حیرت و وحشت کرد» گویی قدرت تحمل هیجان این توفیق بزرگ را نداشت زیرا به زودی بیمار شد و هفت هفته از بیماری گلودرد، در بستر افتاد. در این زمان ولفگانگ به کار تصنیف موسیقی پرداخت و در کنسرت بعدی، آنچه نواخت، از آثار خودش بود. خانواده ی موتزارت بیش از یک سال در لندن به سر بردند و سپس عازم میهن خود شدند، ولی خط سیر آنان به قدری پرپیچ و خم و طولانی و سلامتشان نیز به طوری مختل شده بود که بازگشت ایشان نزدیک به یک سال طول کشید. پس از اجرای کنسرتی در دربار «شاهزاده اورانژ» در لاهه، به وِرسای برگشتند و باز مورد مهر و محبت بی شائبه ی فرانسویان هنرشناس قرار گرفتند. تابستان را به خوشی در سوئیس گذراندند و از ژنو برای ملاقات «وُلتر» به «فِرنی» رفتند ولی آن شیر غرّان، در بستر بیماری افتاده بود و خانواده ی موتزارت را نپذیرفت.
پس از یک سفر موفقیت آمیز و خاطره انگیز، تقریباً پس از سه سال و نیم، خانواده ی موتزارت، سرانجام در نوامبر 1766 به سالزبورگ، بازگشتند.
لئوپولد موتزارت، چون دخترش نانرل به شانزده سالگی رسیده بود و دیگر معقول نبود که به عنوان کودک معرفی شود، از این رو تصمیم گرفت تمام کوشش و سعی خود را در تربیت پسربچه ی 11 ساله، که بسان ستاره ی اقبال خانواده می درخشید، به کار گیرد. برنامه ریز کنسرت های «ولفگانگ» یعنی پدرش لئوپولد، در هر فرصتی چنان درباره ی قریحه ی پسر خود تعریف و تمجید کرده بود که اسقف اعظم را به شک انداخت و جناب اسقف بر آن شد با آزمایش این کودک اعجوبه دهان لئوپولد، ملازم دربار خود را ببندد. وی متن گفتار یک «اوراتوریو» را بین ولفگانگ و رهبر ارکستر دربار و ارگ نواز کلیسای بزرگ تقسیم کرد و کودک خردسال را در اتاقی تنها گذاشت تا سهم خود را تصنیف کند. برنامه با موفقیت اجرا شد، زیرا همان سال به چاپ رسید و تردید اسقف اعظم نیز درباره ی استعداد کودک نابغه برطرف شد و برای اثبات این امر، بر میزان دوستی و محبت خود نسبت به خانواده ی موتزارت، افزود.
چندی بعد، خانواده ی موتزارت جهت شرکت در جشن عروسی امپراتوری، دوباره عازم وین شدند، ولی شیوع بیماری آبله مانع اجرای این تصمیم شد. عروس از پای درآمد و خانواده ی موتزارت به شهر «اولموتز» گریختند. در آنجا هر دو کودک بیمار شدند و ولفگانگ حدود نه روز بر اثر بیماری، نابینا بود. از آنها در خانه ی یکی از اشراف هنردوست پرستاری شد تا اینکه سلامتی خود را بازیافتند و به پایتخت اتریش بازگشتند، در حالی که دربار را ماتم زده و سوگوار دیدند. با وجود این «ماریا ترزا» و پسرش «ژوزف دوم» آنها را با مهر و محبت پذیرا شدند. امپراتور جدید، به ولفگانگ سفارش تصنیف یک اپرا داد و موتزارت اپرای «دختر ساده» را در موعد مقرر نوشت و تقدیم داشت. اگرچه اجرای این اپرا ماه ها به تعویق افتاد، ولی پس از چند ماه به دستور اسقف اعظم این برنامه در سالزبورگ اجرا شد و او به قدری از کار موتزارت خرسند شد که مقامی والا، ولی بدون حقوق، در گروه موسیقی دربار به وی تفویض کرد.
خانواده ی موتزارت، قریب یک سال در سالزبورگ ماندند، زیرا لئوپولد در اندیشه ی کشیدن نقشه ای برای تسخیر دل مردم ایتالیا بود. ولفگانگ در این مدت مدام در کار تصنیف انواع آهنگ های دلنواز بود و تمام وقت خود را به تمرین و باز هم تمرین می پرداخت. ولفگانگ و پدرش پس از یک خداحافظی گرم با مادر و خواهرش، با تجهیزات کامل به ایتالیا رهسپار شدند و پس از عبور از گردنه ی «برنر» به شهر میلان رسیدند و آنجا از حمایت والی شهر برخوردار گردیدند. در آنجا بود که ولفگانگبه دیدار استاد عالیقدر «گلوک» یعنی «سامارتینی» توفیق یافت. شهرهای پارما، بولونیا، فلورانس، رُم و ناپل همه آغوش خود را به روی ولفگانگ گشودند. برای او جای مادر و خواهرش (نانرل) بسیار خالی می نمود و با نوشتن نامه با آنها راز و نیاز می کرد و با کمال صراحت و بیانی پر از اشاره و کنایه راجع به آنچه می شنید و مردان سرشناسی که می دید، همچنین عادات و آداب مردم هر منطقه، قلمفرسایی می کرد. در شهر «بولونی» که از لحاظ اصول و قواعد موسیقی شهرت و مرکزیت داشت، یکی از برجسته ترین استادان موسیقی، یعنی «پادر مارتینی» که در سنین پیری بود موتزارت را آزمایش و امتحان کرد و ولفگانگ از این آزمایش سربلند بیرون آمد. در فلورانس نیز از امتحانی که از وی گرفته شد، سرفرازتر گشت.
خانواده ی موتزارت مقارن با هفته ی مقدس به رم رسیدند و موسیقی ویژه این هفته را شنیدند. از بخش های مهم این تشریفات، برنامه ی کلیسای «سیکستین» بود که در آن قطعه ی معروف «می زرر» اثر «آلگری» اجرا شد و ولفگانگ خردسال پس از یک بار شنیدن این قطعه آن را نوشت. این کار فوق العاده، توجه دوستانه ی پاپ «کلمان چهاردهم» را جلب کرد و سبب شد دعوتنامه های فراوانی همچون باران، از سوی شاهزادگان و اعیان رُم برای موتزارت فرستاده شود.
پاپ، یک نشان «مهمیز زرین» به وی اهدا کرد و ولفگانگ را نیز، همانند گلوک لقب شوالیه داد. لئوپولد که مردی جاه طلب بود از اینکه پسرش به افتخاری نظیر گلوک نائل آمده بود، بر خود می بالید و تا مدت ها به ولفگانگ اصرار می کرد که عنوان «شوالیه» را در امضایش قید کند، ولی وی در این باره علاقه ای نشان نمی داد و زمانی نگذشت که از آوردن این عنوان در نامه ها، صرف نظر کرد.
پس از توقفی کوتاه در شهر رم، چون راه توسط راهزنان ناامن شده بود، با ترس و لرز فراوان به سمت ناپل رهسپار شدند و در آنجا از خرابه های شهر پومپئی و کوه «وزوو» که دود و مه آن هنوز به آسمان بلند بود، دیدن کردند.
در شهر بولونی افتخار دیگری نصیب موتزارت شد چه، در آنجا آکادمی موسیقی (فیلارمونیک) یکی از مقررات مربوط به عضویت اعضای خود، که حد نصاب سن را بیست سال تعیین کرده بود، به کنار نهاد و پس از انجام آزمایشی سخت، او را به عضویت برگزید.
در میلان موتزارت به تکمیل اپرایی پرداخت که حاکم آن دیار در سفر اول وی به آن شهر سفارش داده بود. اجرای این اپرا با موفقیت پرشوری همراه بود و بیست شب در تالار لبریز از شنونده اجرا گشت.
سرانجام پس از دو سال گردش و اجرای برنامه های موسیقی در شبه جزیره ایتالیا، خانواده ی جهانگرد موتزارت خسته و کوفته، در ماه مارس سال 1771 به سالزبورگ بازگشتند. در این هنگام به موتزارت دو کار مهم سفارش شده بود: یکی تصنیف اپرا برای میلان و دیگری یک «اوراتوریو» برای شهر پادوا. به زودی سفارش ساخت یک سرناد از طرف ماریا ترزا برای عروسی یکی دیگر از فرزندانش به او رسید. ولفگانگ پنج ماه را با شور و حرارت به تصنیف آهنگ های موسیقی گذرانید. پس از آن بار دیگر به میلان سفر کرد و در آنجا سرناد موتزارت در مقابل اپرای موسیقیدان کهنسالی چون «هاسه» بیش از حد انتظار مورد توجه قرار گرفت و باز پدر موتزارت همچون همیشه با افاده ی بسیار چنین گفت: «من واقعاً متأسفم ولی سرناد ولفگانگ تأثیر همه ی آثار هاسه را از بین برد» و خود هاسه که آهنگ های دلکشی ساخته بود با کمال گذشت و جوانمردی گفت: «این کودک، همه ی ما را به محاق خاموشی و گمنامی خواهد کشانید.»
یک روز بعد از آنکه خانواده ی موتزارت از سفر میلان به شهر خود بازگشتند، اسقف اعظم که بسی پیر و شکسته شده بود، دیده از جهان فروبست. این واقعه بیش از آنچه تصور می کردند برایشان غم انگیز بود چون جانشین او «هیرونیموس فون کولورِدو» مردی بود که همواره نامش به زشتی یاد می شد و به قدری بدنام بود که وقتی خبر انتخابش به مقام اسقف اعظمی به شهر سالزبورگ رسید، تمام مردم ماتم گرفتند.
موتزارت پس از مدتی که به تصنیف موسیقی پرداخت، عازم شهر میلان شد و در آن شهر شش ماه اقامت گزید. در آنجا اپرای جدید او به نام «لوچیو سیلا» با موفقیت فراوان به روی صحنه آمد و همین امر والی شهر را بر آن داشت تا در دربار فلورانس برای او شغلی به دست آورد، ولی پیشنهاد وی بیهوده ماند و پدر و فرزند با دلی شکسته برای مبارزه و مقابله با دشواری هایی که در شهر سالزبورگ، بنا به فرمان اسقف اعظم جدید، پیش بینی می کردند، خود را آماده ساختند. در ماه مارس سال 1773 برای بازگشت به سالزبورگ دوباره از گردنه ی «برنر» عبور کردند و موتزارت برای آخرین بار با خاک ایتالیا، وداع گفت و در این هنگام عمرش به نیمه رسیده بود. چندی نگذشت که خانواده ی موتزارت با آنچه از آن می ترسیدند، روبرو شدند. اوضاع شهر سالزبورگ در حکومت «فون کولورِدو» تحمل ناپذیر شده بود. ولفگانگ به فکر افتاد با پدرش به جای دیگری نقل مکان کند و چون مهر و محبت ماریا ترزا را هنوز به یاد داشت، تصمیم گرفت نخست به وین برود. ملکه همچون گذشته آنها را با کمال محبت، پذیرفت ولی این حد تجاوز نکرد و ایشان دست خالی بازگشتند. با همه ی این ناامیدی ها، قلم ولفگانگ از کار باز نمی ایستاد و هم در وین و هم پس از بازگشت به سالزبورگ، برای ناشران آینده ی خود، آهنگ می ساخت. اواخر سال 1774، موتزارت، در این اندیشه بود که اگر بتواند نقش خود را خوب بازی کند، شاید بتواند خود را از قید انضباط خشک و دشوار دربار سالزبورگ رهایی بخشد. خوشبختانه در آن هنگام از طرف فرمانروای باواریا سفارشی برای ساخت یک اپرا دریافت کرد. نتیجه مانند همیشه بود و این اپرا نیز، شنوندگان را مسرور و شاد ساخت. موتزارت، اما بیهوده وقت خود را در مونیخ تلف می کرد، چون کار دیگری نداشت و به ناچار با دلی غمگین به سالزبورگ برگشت تا باز هم آهنگ بسازد و بسازد.
از این به بعد، به تصنیف آثاری پرداخت که نه تنها مورد علاقه ی دوستداران موسیقی بود، بلکه موسیقیدانان نیز از آن لذت فراوان می بردند. موتزارت به افتخار ورود دوک بزرگ به سالزبورگ یک اپرا ساخت و پس از آن پنج کنسرتو، یکی از دیگری بهتر، برای ویولون و ارکستر تصنیف کرد. این پنج کنسرتو که بسیار دلپسند و پرنشاطند، امروزه نیز مانند روزهایی که ساخته شدند، نغز و زیبا هستند و به قلب آدمیان شادی و نیرو می بخشند و آنها را باید جزء آثار برجسته ی موتزارت قلمداد کرد.
در سال 1777 موتزارت 21 ساله به مرحله ای از زندگی رسیده بود که دیگر برایش مقدور نبود در شهر سالزبورگ بدون فعالیت سر کند. علاقه ی قلبی او این بود که اپرا و سمفونی بسازد ولی «فون کولوردو» هیچ یک را مجاز نمی دانست. از این رو لئوپولد موتزارت تقاضای مرخصی کرد و چون اسقف اعظم با این تقاضا مخالفت ورزید، لئوپولد رسماً دادخواهی نمود. پاسخ اسقف، این بار اخراج هر دو (پدر و پسر) از خدمت بود. اگرچه پس از آن خدمات پدر را منظور داشت و به وی اجازه داد در خدمت باقی بماند. در این هنگام ولفگانگ امید داشت بتواند به تنهایی سفر کند، ولی امیدش به یأس انجامید چرا که پدر این اجازه را نداد که او بدون یک همراه از افراد خانواده، سفر کند، از این رو تصمیم گرفت بانو موتزارت، مادر ولفگانگ، در این سفر، پسر خود را همراهی کند. در سپتامبر سال 1777 مادر و فرزند به عزم مونیخ از سالزبورگ خارج شدند.
پنج هفته بعد ارابه ی موتزارت به شهر کوچک «مانهایم» رسید. در این شهر مادر و پسر بیش از چهار ماه اقامت گزیدند: زیرا مانهایم به دسته ارکستر خود بسیار می بالید و آن را بهترین ارکستر اروپا می دانست. این ارکستر با راهنمایی و مدیریت «یوهان اشتامیتز» و جانشینانش در شیوه ی نواختن آهنگ دسته جمعی، چنان انقلابی برپا کردند که امروزه او را پدر ارکستر جدید می دانند. موتزارت که در این دوره ی ترقی نوازندگی به آن شهر وارد شده بود از فرصت، بیشترین استفاده را برد و تا می توانست در کنسرت های این نوازندگان معروف، حضور می یافت و آثار آنها را می شنید. اجرای اپراهای آلمانی، توجه او را بیش از همه جلب کرد و به این ترتیب دست تقدیر که هرگز از روی مهر بر سر موتزارت کشیده نشده بود، او را با «فریدولین وبر» آشنا ساخت. این مرد کوچک اندام عموی موسیقدیدان نامدار «کارل ماریا فون وبر» بود که بعدها نیز پدرزن موتزارت شد.
نامه های موتزارت نشان می دهد که وی دلباخته ی «آلوئیزیا وبر» چهارمین دختر خانواده ی «فریدولین» بوده و در نوشته های خود، این دختر را ناهید ساحل رود رِن لقب داده و صدای او را آسمانی، توصیف کرده است. ولی آلوئیزیا دختر سبک سری بود و نمی توانست منش والای موتزارت را درک کند. موتزارت آماده بود که از همه چیز بگذرد و با دلداده ی خود به ایتالیا سفر کند و در هر گذر و فرصتی کنسرتی ترتیب دهد، ولی پدرش اجازه نداد و با لحنی خشک و ترسناک از سالزبورگ پیغام فرستاد: «به سوی پاریس برو، یک دقیقه هم درنگ نکن و جای خود را در ردیف کسانی که واقعاً بزرگ هستند، باز کن» موتزارت که بارها گفته بود «پدرش، بعد از خداوند، بزرگ ترین کسی است که می شناسد» ناگزیر اطاعت امر کرد و به پاریس سفر کرد، ولی این بار بر خلاف سفر اول موفقیت شایانی به دست نیاورد. یک سمفونی که امروزه به نام سمفونی «پاریس» (297 K در رِماژور و سی و یکمین سمفونی) مشهور است و یک بالت کوچک برای مردم این شهر تصنیف کرد. همچنین آشنایی او با دوک دوگین و دخترش که فلوت و چنگ می نواختند، سبب شد کنسرت فلوت و چنگ (هارپ) را برای آنها بسازد که یکی از آثار شنیدنی و دلکش موتزارت به شمار می رود. ولی هنرمند جوان از نظر مادی در مضیقه بود و بیماری مرموز مادر نیز بر رنج درونی او می افزود.
بیماری و مرگ مادر موتزارت
آناماریا بیمار و بستری شده بود. سرماخوردگی او که در طول سفر از مانهایم تا پاریس بر جانش نشسته بود، هنوز بهبود نیافته بود. ولفگانگ از مادر پرسید: «مامای عزیز، چه شده، حالت خوب نیست؟»
آناماریا نمی دانست چه پاسخی بدهد. او نمی خواست با شکایت از بیماری و درد و رنج خود بار بیشتری بر دوش فرزندش بیفکند. به زحمت تبسمی بر لبانش نقش بست و گفت: «نگران نباش، چیز مهمی نیست. فقط حس می کنیم خسته ام.» مادر هنوز حاضر نبود پزشکی برای بیاورند و با آنکه هوا در ماه ژوئن گرم شده بود، حس می کرد حالش بدتر شده است. وقتی چند روز گذشت و حال وی رو به وخامت رفت، حاضر شد حجامتش کنند. با این کار اندکی بهبودی حاصل شد و توان آن را یافت که از بستر برخیزد، ولی نتوانست روزهای بعد در کنسرتی که ولفگانگ، سمفونی پاریس را اجرا می کرد، حضور یابد. پس از پایان کنسرت، وقتی موتزارت به خانه رسید متوجه شد که حال مادر وخیم تر شده است. این بار از مشاهده ی وضع جسمی او به وحشت افتاد. به مادر گفت سمفونی او مورد تحسین شنوندگان قرار گرفت ولی چنان به نظر می رسید که مادرش چیزی نشنیده است. مادر به شکم خود اشاره ای کرد و نجواکنان گفت: «ولفگانگ، خیلی درد می کند. بیچاره شده ام»
ولفگانگ با شتاب به داروخانه رفت و دارویی را که موردنظر پدر بود و معمولاً در سالزبورگ برای تسکین دردهای معده به کار می بردند، خرید. مادر از آن دارو خورد، ولی حالش بدتر شد. به حدی رنجور و تکیده شده بود که ولفگانگ را دچار اضطراب کرد. مادر به دارویی که وی از داروخانه خریده بود، اشاره کرد و گفت: «در آن شیشه چیزی نیست که بتواند مرا زنده نگهدارد.»

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  48  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله موتزارت، نابغه دنیای موسیقی