فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله آرایه‌های لفظی

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله آرایه‌های لفظی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
به آن دسته از آرایه‌های ادبی که از تناسب های آوایی و لفظی میان واژه ها پدید می‌آید می‌گو یند.
واج آرایی (نغمه حروف)
به تکرار یک واج صامت یا مصوت در یک بیت یا عبارت گفته می‌شود به گونه‌ای طنین آن در گوش بر جای بماند و باعث پیدایش موسیقی آوایی در آن بخش از سخن شود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
سجع
هر گاه واژه‌های پایانی دو قرینه کلام در واج آخر مشترک باشند آرایه سجع پدید می‌آید و آن دو جمله را مسجع می‌خوانند. معمولا هر قرینه از یک جمله تشکیل می‌شود.اما گاهی نیز یک قرینه از دو یا چند جمله کوتاه پدید آمده است. همچنین در اغلب نمونه‌های نثر مسجع واژه‌های پایانی دو جمله در بیش از یک حرف مشترکند و در واقع هم قافیه می‌باشند. هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر می‌آید مفرح ذات (سجع در بین حیات و ذات است)
ترصیع
هر گاه اجرای دو بخش از یک بیت یا عبارت، نظیر به نظیر، هم وزن و در حرف آخر مشترک باشند. ای منور به تو نجوم جلال وی مقرر به تو رسوم کمال
آرایه جناس را باید به دو نوع اصلی تقسیم کرد
جناس تام
هر گاه واژه‌ای دو بار در یک بیت یا عبارت به کار رود و هر بار معنایی متفاوت از آن برداشت شود. خرامان بشد سوی آب روان چنان چون شده باز یابد روان
جناس غیر تام(ناقص)
هر گاه دو واژه در یکی از موارد آوایی زیر با هم اختلافی جزیی داشته باشند و در یک بیت یا عبارت به کار روند.
آرایه‌های معنوی
به آن دسته ازآرایه‌هایی که برپایه تناسبهای معنایی واژه‌هاشکل می‌گیرند آرایه معنوی گویند.
مراعات نظیر
آوردن دو یا چند واژه در یک بیت یا عبارت که در خارج از آن بیت یا عبارت نیز رابطه‌ای آشنا و خاص میان آنها برقرار باشد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
(ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی جز عناصر و پدیده‌های طبیعت هستند.)
تضاد
هر گاه دو واژه با معنای متضاد در یک بیت یا عبارت به کار رود آرایه تضاد پدید می‌آید.
در نومیدی بسی امید است.
متناقض‌نما (پارادوکس)
هر گاه دو مفهوم متضاد رابه هم نسبت دهیم یا آن دو را در یک چیز جمع کنیم آرایه متناقض‌نما شکل می‌گیردو معمولا معنایی عمیق و پر مغز در پس آن نهفته است. جامه‌اش شولای عریانی است. (عریانی به شولا نسبت داده شده اما شولا نوعی جامه است وضدعریانی)
عکس (قلب)
هر گاه در یک بیت یا عبارت بین دو مورد (مثل ا«الف»و«ب»)رابطه‌ای برقرار کنیم و مثلا بگوییم«الف»، «ب» است یا «الف»، «ب» را آورد و آن را در بخش دیگری از همان بیت یا عبارت بین آن در مورد همان رابطه را برقرار کرده اما جای ان دو را با هم عوض کنیم آرایه عکس شکل میگیرد.
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
لف و نشر
هر گاه دو یا چند جزء از کلام بدون توضیحی در پی هم بیایند (لف) و آن گاه توضیحات مربوط به هر یک در پی هم آورده شوند (نشر)آرایه لف و نشر شکل می‌گیرند.
افروختن و سوختن و جامه دریدن پروانه زمن، شمع زمن، گل زمن آموخت
(پروانه از من سوختن را، شمع از من افروختن را و گل از من جامه دریدن را آموخت.)
تلمیح (اشاره)
هر گاه با شنیدن بیت یه عبارتی به یاد داستان و افسانه، رویدادی تاریخی و مذهبی یا آیه و حدیثی بیفتیم، بدون آنکه آن موضوع مستقیماً تعریف شده باشد، آن بیت یا عبارت دارای آرایه تلمیح است.
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
(اشاره به داستان حضرت آدم و رانده شدن او به خاطر خوردن گندم.)
تضمین

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   6 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله آرایه‌های لفظی

دانلودمقاله گلستان سعدی ( متن کامل )

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله گلستان سعدی ( متن کامل ) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 


ارجمندترین کتاب نظم فارسی شاهنامه فر دوسی است و زیباترین کتاب نثر ، گلستان سعدی و این هر دو کتاب به سبب همین که پسندیده خاص و عام شده در دست و پای مردم افتاده و گرفتار دستبرد نویسندگان و خوانندگان گردیده چنانکه من چندین سال به اندازه ای که توانستم جست و جو کردم و سر انجام نا امید شدم از اینکه از این دو کتاب نسخه ای بیابم که بتوان گفت مطابق آن است که از دست مصنف بر آمده است .
گلستان که اینک منظور نظر ماست ، چنین می نماید که از اوایل امر و شاید از روزگار خود شیخ سعدی در استنساخ دچار تحریف و تصرف شده و دیرگاهی است که ادبا به این معنی برخورده اند جز اینکه تا این اواخر ذهنها همواره متوجه بود به اینکه در استنساخ سهو و غلط رفته است ولیکن تامل در نسخه های فراوان قدیم و جدید معلوم می دارد که بسیاری از تحریفها عمدی بوده و هر کس گلستان را نوشته یا نویسانده است آن را موافق ذوق و سلیقه خویش ساخته است چنانکه شاید دو نسخه خطی از این کتاب یافت نشود که تماماً با یکدیگر مطابق باشند .
اینجانب از اول عمر می دیدم و می شنیدم که مغلوط بودن گلستان مورد توجه اهل فضل و ادب گردیده و تصحیح این کتاب گرابها از اموری است که آرزوی آن را در دل می پرورانند ولیکن غالباً از این نکته غافل بودند که این کار به حدس و قیاس و به قوت فضل و سواد و ذوق و سلیقه میسر نیست و چاره منحصر آن است که نسخه های قدیمی که نزدیک به زمان شیخ بزرگوار نوشته شده و کمتر گرفتار دستبرد و تصرف نویسندگان گردیده باشد به دست آید و ماخذ قرار داده شود .
نخستین و شاید تنها قدم صحیحی که تا کنون در این راه برداشته شده آن است که استاد گرامی آقای عبدالعظیم قریب گرکانی برداشته اند که گلستانی به خط بسیار خوش – که ممکن است به قلم میرعماد معروف باشد – به دست آورده اند و نویسنده آن در سال 1021 در پایان کتاب اظهار کرده است که از روی نسخه ای که در سال 662 به دست مصنف نوشته شده استنساخ نموده است و آقای قریب از روی آن نسخه به طبع گلستان اقدام کردهو مقدمه ای محققانه در ترجمه حال شیخ سعدی و مقام بلند او در سخن سرایی و چگونگی احوال گلستان مشتمل بر تحقیقات بسیار سودمند و نیز توضیحاتی در آخر کتاب بر آن افزوده اند و شک نیست که این گلستان صحیح ترین نسخه ای است که تا کنون به چاپ رسیده و با آن مقدمه نفیس و توضیحات همیشه باید مورد استفاده دانش طلبان باشد .
ولیکن پس از تامل در آن ، و مطابقه با بعضی نسخه های کهنه دیگر چنین به ظنر می رسد که آن نیز کاملاً مطابق با نسخه اصل گلستان نیست و نوسنده یا خود باز تصرف در عبارات شیخ را روا دانسته یا نسخه ای که از آن رو نقل کرده بلاواسطه منقول از خط شیخ نبوده و در نسخه های واسطه تصرفات به عمل آمده و بنابراین هنوز به یافتن نسخه صحیح گلستان باید چشم داشت .
در مسافرتهایی که من به اروپا نمودم به راهنمایی دوست دیرینه گرامی دانشمند ود آقای محمدقزوینی که مقامات علمی ایشان بر همه اهل فضل معلوم است و محتاج به شرح و بیان نیست آگاه شدم که در کتابخانه ملی پاریس نسخه ای از کلیات سعدی موجود است که در سال 768 نوشته شده و بالنسبه صحیح است .
این اکتشاف مشوق من شد که در امر گلستان به تحقیق پردازم آقای قزوینی لطف فرموده از آن گلستان برای من عکس برداشتند . در تهران هم دوستان دانش پرور در این باب یاری کردند و وزارت معارف نیز مساعدت و همراهی فرمود و چندین نسخه کهنه گلستان به دست آمد که البته نسبت به گلستان های چاپی و نسخه هایی که در این سیصد چهارصد سال گذشته نوشته شده صحیحتر بود اما هیچیک مقصود را کاملاً‌حاصل نمی نمود.
عاقبلت در اصفهان یک نسخه یافت شد که به ذوق خود اینجانب و به تصدیق بسیاری از اهل بصیرت می توان آن را صحیح ترین نسخه ای که تا کنون به نظر آمده دانست . هزار افسوس که یک نقص و یک عیب بزرگ دارد : نقص آن اینکه در چند جا چند صفحه از زآن افتاده و به این واسطه قریب یک خمس از تمام گلستان را فاقد است . عیب آن اینکه دارندگان این کتاب هم مانند بسیاری از کتاب مرض دخل و تصرف داشته و در بسیاری از مواضع کلمات و عبارات را تراشیده و به سلیقه خود درست کرده اند یا جمله هایی بر آن در متن یا حاشیه افزوده اند و نیز این نسخه از غلط کتابتی هم خالی نیست یعنی اغلاطی دارد که نویسنده سهواً خطا کرده است .
از این دو سه فقره عیب و نقص که بگذریم این کتاب بهترین نسخه های گلستان به نظر می رسد و گذشته از اغلاط کتابتی و مواضعی که در آن قلم برده شده است – و تشخیص بعضی از آنها به آسانی و بعضی به دشواری ممکن است – شاید بتوان گفت که تقریباً‌مطابق است با آنچه از قلم شیخ سعدی بیرون آمده است .
پس چنین به نظر رسید که اکنون می توان نسخه ای از گلستان تهیه کرد به نسبتاً‌ صحیح و به قلم شیخ اجل نزد یک باشد و جناب آقای علی اصغر حکمت وزیر معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه که برای نشر و ترقی علم و ادب سری پرشور دارند واز هیچ اقدام و اهتمامی در این راه فروگذار نمی کنند ،‌محرک اینجانب در این امر شده اسبابی که برای حصول مقصود لازم بود فراهم نمودند یعنی هر نسخه از گلستان که هر جا نشان داده شده به هر وسیله بود عین یا عکس آن را به دست آوردند و به اختیار اینجانب گذاشتند علاوه بر این آقای حبیب یغمایی از اعضای با فضل وزارت معارف را که دارای ذوق سلیم و طبع شاعری و عشسق مفرط به کارهای ادبی می باشند به دستیاری اینجانب گماشتند و ایشان استنساخ و عملیات مربوط به چاپ و تصحیح و کلیه زحمات را بر عهده گرفته در امور مادی و معنوی این کار با اینجانب مساعدتی به سزا نمودند و از هیچ نوع همکاری دریغ نداشتند از این رو من نظر به عشقی که به کتاب گلستان داشتم و اسبابی که فراهم دیدم به این کار دست بردم و برای اینکه درست معلوم شود که در تهیه این نسخه چه روش اختیار شده است توضیحات ذیل را می نگارم :
نسخه اصفهان که وصف آن کرده آمد اصل و متن قرار داده شد و کاملاً از آن تبعیت نمودیم مگر در ماوضعی که غلط بودن آن را یقین کردیم و در این موارد تجاوز از آن را جایز بلکه واجب شمردیم و آنچه از روی نسخه های معتبر دیگر یافتیم به جای آن گذاشتیم و این مواضع هم دو قسم بود :
یکی آنکه غلط بودنش بر حسب املا یا غیب و نقص کلمه و عبارت آشکار بود مانند «حاظر» به جای «حاضر» و «عمر» به جای «عمرو» و «مشاور الیه» به جای «مشارالیه» و «جهلت» به جای «جاهت» و «مخالفت» به جای «مخافت» و امثال آن .
دیگر واضعی که غلط بودن آنها این اندازه آشکار نیست ولیکن بر حسب سیاق عبارت و ذوق و ملاحظه وزن شعر – مخصوصاً با اتفاق یا اکثریت نسخه های کهنه معتبر دیگر – توانستیم مطمئن شویم که در آن نسخه غلط واقع شده است . مانند اینکه به جای «ارکان دولت پسندیدند» نوشته شده است «ارکان دولت پسندید» و به جای «شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم» نوشته شده است «شرک خدمت بگفتمی و زمین خدمت ببوسیدم» و به جای «از نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست» نوشته شده است «از نیک و بد و اندیشه و از کس غم نیست» و از این قبیل .
معهذا در این قسمت باز از تجاوز از متن تا می توانستیم خود داری کردیم و ذوق و سلیقه خود را حاکم قرار ندادیم مگر در مواردی که به نظر ما آشکار و حتم بود که نسخه اصل غلط است . با وجود این به احتیاط اینکه مبادا فهم و ذوق ما به خطا رفته باشد و برای اینکه خوانندگان از تمام آن متن کاملاً‌ آگاه باشند و بتوانند حکومت کنند هر جا که از آن تجاوز کرده ایم در حاشیه نسخه اصل را به دست داده ایم و آنجا که در حاشیه حرف «ص» گذاشته شده ،‌علامت آن است که در نسخه اصل چنان بوده و ما در آن تصرف کرده ایم .
از این موارد گذشته تخلف از نسخه ای که آن را اصل قرار داده ایم جایز نشمردیم ؛ هر چند گاهی نسخه های دیگر می دیدیم که به نظر بهتر می آمد و با آنکه بعضی از دوستان از این جهت تاسف می خوردند بلکه سرزنش می کردند از شیوه خود دست بر نداشتیم زیرا بنای ما بر این نبود که گلستان را مطابق ذوق و سلیقه خود ترتیب دهیم و هیچ نسخه دیگر را هم نیافتیم که بیش از نسخه اصفهان لایق اعتماد و اتکا باشد تا به تعبد از آن متابعت کنیم فقط برای اینکه خاطر خوانندگان را اختلاف نسخه ها مستحضر باشد و بتوانند حکومت کنند ، هر جا نسخه ای به نظر ما بر نسخه اصل مرجع یا لااقل با آن مساوی بود – خاصه موارد یکه اکثر نسخه های معتبر بر آن منوال دیده می شد – در حاشیه نسخه بدل قرار دادیم و از توسعه این نسخه بدلها هم پرهیز کردیم زیرا اختلاف نسخ به اندازه ای فراوان است که تعرض همه زیانش بیش از فایده ،‌و فرع زاید بر اصل می نمود .
و اما ذدر قمستهایی که نسخه اصفهان ناقص بود به نسخه های کهنه دیگر مراجعه کردیم و چون هیچیک را چنانکه اشاره شد قابل اعتماد تام نیافتیم و در موارد اختلاف و با متابعت از اتلاف یا اکثر نسخ اکتفا کردیم و ذوق و سلیقه خود را کمتر حاکم ساختیم .
حاصل اینکه کتابی را که به نظر خوانندگان می رسد نسخه صحیح گلستان ،‌چنانکه از قلم شیخ سعدی به در آمده است معرفی نمی کنیم و اصلاً نمی دانیم به چنین آرزویی می توان رسید یا نه ولیکن تصور می کنیم نسبتاً‌به آن آرزو نزدیک شده ایم و شاید بتوان گفت آنچه از قلم شیخ در آمده از این متن یا نسخ بدلهایی که متعرض شده ایم ، بیرون نیست . معهذا همواره باید امدیوار بود که نسخه های بهتر و صحیح تر به دست آید و هر کس ما را به چنین چیزی رهبری کند که از این پس بتوانیم این نسخه را بهبودی دهیم و تکمیل کنیم مایه امتنان ، و به ادبیات فارسی خدمتی بسزا خواهد بود . چنانکه نسبت به همین متن و نسخه بدلهایی که اختیار کرده ایم هر کس نظر انتقادی بکند اگر چه با تازیانه سرزنش همراه باشد با کمال امتنان نگریسته و با نهایت بیطرفی مورد استفاده قرار خواهیم داد و خوانندگان محترم را متوجه می سازیم که از اقدام به طبع این گلستان ما نه استفاده مادی در نظر داشتیم و نه کسب شهرت و اعتبار ، و فقط از راه تعشق به گلستان و به آرزوی رسیدن به نسخه صحیح تری از آن ، تحمل این زحمت را بر خود هموار کردیم و بیش از خود شیخ سعدی در تصنیف کتاب ، عمر گرانمایه بر آن خرج نمودیم و امیدواریم کسانی که گلستان را قابل تعشق می دانند و میسرشان می شود شخصاً یا به یاری خود ما از اصلاح و تکمیل این نسخه برای چاپهای آینده دریغ ننمایند .
در صورت ظاهر این کتاب هم تصرفی کرده ایم و آن این است که برحسب معمول اشاره به بیت و مصرع و قطعه و امثال آن نکرده ایم زیرا اولاً یقین نیست که خود شیخ سعدی این کار را کرده و احتمال قوی می رود که این اشارات را بعدها استنساخ کنندگان افزوده باشند و فرضاً که چنین نباشد این اشارات زمانی واجب بوده که شعر و نثر را با هم یکسره می نوشتند و مطالب را از هم جدا نمی ساختند .
دیگر اینکه در دیباچه عناوین مانند : «سبب تالیف کتاب» و «عذر تقصیر خدمت» و «ذکر امیر کبیر» و امثال آن را ، و در باب هشتم عناوین «حکمت» و «پند» و «نصیحت» و مانند آ» را حذف کردیم زیرا از تامل و مطابقه نسخه ها بر ما یقین شد که این عناوین را شیخ سعدی ننوشته و اگر هم چیزی نوشته غیر از این بوده است چنانئکه درباره اتابک ابوبکر و پسر او که هنگام تصنیف کتاب زنده بوده اند و سعدی گلستان را به نام ایشان موشح ساخته است «رحمه الله علیه» و مانند آن نوشته اند و در نسخه بسیار کهنه ای که متاسفانه یک ورق بیشتر از آن باقی نمانده بود در جایی که معمولاً «سبب تالیف کتاب» عنوان کرده اند چنین عناوین دیده شد : «پند از پشیمانی خوردن از دنیا» و در هر حال چون این عنوانها اهمیت و فایده ندارد و یقیناً از قلم شیخ نیست حذف آنها را سزاوار تر دانستیم .
***
اینک چند کلمه هم از نسخه های مهم که در دست داشته ایم و دوستانی که در این باب مساعدت کرده اند می نگاریم :
نسخه اصفهان که متن این گلستان قرار داده شده متعلق بود به آقای ابوالحسن بزرگزاد و ایشان بی مضایقه نسخه نفیس خود را مدتی مدید به ما تفویض کردند و توفیق یافتن ما در تنظیم این کتاب به مساعدت ایشان آسان گردید .
پس از نسخه آقای بزرگزاد نسخه ای که از همه صحیح تر به نظر می آمد متعلق بود به آقای مجدالدین نصیری که به قاعده در مائه هشتم نوشته شده باشد . ولیکن متاسفانه آن نسخه نیز مانند نسخه اصفهان هم ناقص بود هم دستخوش تصرف و تحریف شده و بسیاری از کلمات و عبارات آن را تراشیده و عوض کرده اند .
پس از آن بهترین نسخه آن بود که از روی نسخه کتابخانه ملی پاریس عکس برداشته شده و پیش از این مذکور داشتیم .
آقای صادق انصاری عضو وزارت معارف هم یک نسخه کلیات خطی به اختیار ما گذاشتند که در 794 نوشته شده و با اینکه ناقص و مغلوط بود از آن استفاده کردیم .
نسخه ای که در کتابخانه سلطنتی به خط بسیار خوش و تذهیب عالی و جلد گرانبها موجود است و رقم یاقون مستعصمی دارد نیز مورد استفاده گردیده است و در چگونگی این نسخه تحقیقاتی هست که چون مفصل می شود به موقع مناسب تری محول می نماییم .
آقای اسمعیل امیر خیزی که از عاشقان گلستانند و در مراجعه به نسخ قدیم اهتمام بسیار ورزیده راهنمایی ها کرده و یک نسخه گلستان که بالنسبه کهنه و صحیح بود نیز به اختیار ما گذاشتند .
در ضمن اینکه مشغول تهیه این نسخه بودیم آگاهی حاصل شد که دو نسخه از گلستان در لندن موجود است بسیار کهنه و ممکن است مورد استفاده باشد . برای این که عمل خود را تکمیل کرده باشیم دستور عکس اندازی از آن دو نسخه هم داده شد و مقارن اتمام کتاب آن عکسها رسید .
یکی از آن دو نسخه در سال 720 نوشته شده و متعلق به لرد گرینوی انگلیسی بوده و جز متروکات او می باشد. نسخه دیگر در سال 728 نوشته شده و متعلق به کتابخانه اداره هند است .
مشاهده این هر دو نسخه عقیده ای را که در صدر این مقدمه اظهار داشته ایم که گلستان از اوایل امر دستخوش تصرفات گردیده ، تایید کرد زیرا هر چند اولی کمتر از سی سال و دومی کمتر از چهل سال پس از وفات شیخ سعدی نوشته شده آن هر دو گذشته از غلطها و سهوهای کتابتی با آنکه فقط هشت سال از یکدیگر فاصله دارند با هم و با نسخه های کهنه دیگر اختلافاتی دارند که جز تحریف و تصرف عمدی محمل دیگر بر نمی دارد .
در هر حال نسخه لرد گلینوی از نسخ گلستان که تاریخ کتابتش معلوم است کهنه ترین نسخه ای استکه تا کنون به نظر اینجانب رسیده و هر چند نه خالی از غلط کتابتی است و نه اطمینان می توان داشت که از تحریف و تصرف عمدی مبری بوده باشد از جهت نزدیک بودن به قلم شیخ سعدی تقریباً در عرض نسخه آقای بتزرگزاد است و بنابراین از اختلافاتی که با این نسخه دارد آنچه را قابل توجه دانستیم متعرض شدیم .
نسخه کتابخانه هند با آنکه یکی از قدیمیترین نسخه هاست این حیثیت را ندارد و از آن کمتر استفاده کردیم و چون این هر دو نسخه موقعی به دست ما آمد که چاپ کتاب نزدیک به اتمام بود نسخه بدلهایی را که از این دو کتاب اختیار کردیم جداگانه به آخر کتاب ضمیمه نمودیم تا مورد استفاده عموم گردد و اگر این کتاب به تجدید طبع رسید آن اختلافات را هم در پاورقی به نسخه بدلهای دیگر ملحق خواهیم ساخت .
از نسخه بدلهایی که اختیار کرده ایم هر کدام در نسخه های متعدد یافت شده ذکر ماخذ آنها را لازم ندانستیم و در آنچه اختصاص به نسخه کتابخانه سلطنتی داشت علامت «س» گذاشتیم . و در آنها که نسخه پاریس در آن منفرد بود علامت «پا» گذاشتیم و در نسخه های دیگر وجوهی که اختصاصی و قابل تعرض باشد نیافتیم .
چون منظور ما از تنظیم این نسخه فقط نزدیک شدن به حقیقت گلستان بود و به صورت چندان توجه نداشتیم در رسم الخط اهتمامی نورزیدیم و هر چه امروز معمول است بکار بدیم و البته اهل فضل می دانند که در کتابهای فارسی در مائه هفتم و هشتم میان دال و ذال تفاوت می گذاشتند و «پ» و «چ» را با «ب» و «ج» یکسان ، و «که» و «چه» را «کی» و «چی» می نوشتند و بعضی شیوه های دیگر از این قبیل در تحریر داشتند که به شرح آنها حاجت نیست . چیزی که قابل ذکر می دانیم این است که در نسخه اصفهان «توانگر» همه جا «تونگر» نوشته شده چنانکه نمی توان ساقط بودن الف را بر غفلت و غلط کتابتی حمل نمود .
دیگر اینکه کاتب در کلماتی مانند «هوی» و «مجری» مقید به رسم الخط عربی نشده و «هوا» و «مجرا» نوشته است چون کتاب فارسی است این روش را بی ضرر دانسته پیروی کردیم و چون این نسخه متن کتاب ما قرار داده شده یک صفحه از آن را عکس انداخته عیناً به این مقدمه ملحق ساختیم و تکمیل آگاهی را می گوییم که آن نسخه به صورت بیاض است .
به توضیح مشکلات و ایراد تحقیقات و تنظیم فهرست ها و مانند آ» نیز دست نبردیم چه ،‌منظور ما ، تنظیم متن گلستان بود و بس و آن کارها را که البته مفید و لازم است دیگران بهتر از ما کرده و خواهند کرد فقط از آقای یغمایی خواهش کردیم تحمل زحمت نموده فهرستی از اسامی اعلام که در گلستان مذکور است ترتیب دادند و آن را به آخر کتاب ملحق ساختیم .
در خاتمه برای ادای حق می نگاریم که سپاسگزاری ما در انجام این امر که شاید خدمتی به ادبیات ایران باشد اول به جناب آقای وزیر معارف است که در واقع موسس شدند و اسباب فراهم کردند . سپس نسبت به بزرگوارانی که اسم بردیم و به تسلیم نسخه های خود ما در این کار یاری نمودند .

بسم الله الرحمن الرحیم
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب .
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدر آید

 


اعملوا آل داود شکراً و قیل من عبادی الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش
ورنه سزاوار خداوندیش
عذر بدرگاه خدای آورد
کس نتواند که بجای آورد

 


باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روی به خطای منکر نبرد .
ای کریمی که از خزانه غیب
دوستان را کجا کنی محروم
گبر و ترسا وظیفه خور داری
تو که با دشمن این نظر داری

 


فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردی بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمائی تربیتش نخل باسق گشته .
ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

 


در خبر است که سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم

 

شفیع مطاع نبی کریم
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
بلغ العلی بکماله کشف الدجی بجماله
قسیم جسیم نسیم و سیم
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
حسنت جمیع خصاله صلوا علیه و آله

 


هر گاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت به درگاه حق جل و علا بر دارد ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند باز اعراض کند بازش به تضرع و زاری بخواند حق سبحانه و تعالی فرماید یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری فقد عفرت له دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم .
کرم بین و لطف خداوندگان
گنه بنده کرده است و او شرمسار

 


عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبارت معترف که ما عبدناک حق عبادتک و واصفان حلیه جمالش به تحیر منسوب که ما عرفناک حق معرفتک .
گر کسی وصف او ز من پرسد
عاشقان کشتگان معشوقند
بی دل از بی بی نشان چگوید باز
بر نیاید ز کشتگان آواز

 


یکی از صاحبدلان سر به حیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده حالی ازین معامله باز آمد یکی از دوستان گفت ازین بستان که بودی ما را چه تحف کرامت کردی گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت .
ای مرغ سحر عقش ز پروانه بیاموز
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
ای برتر از خیال و قیاس وگمان ووهم
مجلس تما گشت و به آخر رسید عمر
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
وز هرچه گفته‌اند وشنیدیم وخوانده‌ایم
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

 


ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است وصیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الحیب حدیثش که همچون شکر می خورندو رقعه منشاتش که چون کاغذ زر می برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند به جهان و قطب دایره زمان و قائم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفر الدنیا و الدین ابوبکربن سعد بن زنگی ظل الله تعالی فی ارضه رب ارض عنه و ارضه بعین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجرم کافه انام از خواص و عوام به محبت او گراییده اند که الناس علی دین ملوکهم .
زانگه که ترا بر من مسکین نظرست
گر خود همه عیبها بدین بنده درست
گلی خوشبوی در حمام روزی
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
بگفتا من گلی نا چیز بودم
کمال همنشین در من اثر کرد
آثارم از آفتاب مشهورترست
هر عیب که سلطان بپسندد هنرست
رسید از دست محبوبی به دستم
که از بوی دلاویز تو مستم
ولیکن مدتی با گل نشستم
وگرنه من همان خاکم که هستم

 


اللهم متع المسلمین بطول حیاته وضاعف جمیل حسناته و ارفع درجه اوادائه و ولاته و دمر علی اعدائه و شناته بما تلی فی القران من آیاته اللهم امن بلده و احفظ ولده .
لقد سعد الدنیا به دام سعده
کذلک ینشا لینته هو عرقها
وائده المولی بالویه النصر
وحسن نبات الارض من کرم البذر

 


ایزد تعالی و تقدس خطه پاک شیراز را بهیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگهدارد .
اقلیم پارس را غم از آسیب دهرنیست
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
برتست پاس خاطر بیچارگان و شکر
یارب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
تا بر سرش بود چو توئی سایه خدا
مانند آستان درت مامن رضا
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا
چندانکه خاک را بود و باد را بقا

 


یک شب تامل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تاسف می خورم و سنگ سراچه دل بالماس آب دیده می سفتم و این بیتها مناسب حال خود می گفتم .
هر دم از عمر می رود نفسی
ای که پنجاه رفت و درخوابی
خجل آنکس که رفت و کار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
وان دگر پخت همچنین هوسی
یار ناپایدار دوست مدار
نیک و بد چون همی بباید مرد
برگ عیشی به گور خویش فرست
عمر برفست و آفتاب تموز
ای تهی دست رفته در بازار
هر که مزروع خود بخورد نجوید
چون نگه می کنم نماند بسی
مگر این پنج روز دریابی
کوس رحلت زدند و بار نساخت
باز دارد پیاده راز سبیل
رفت و منزل بدیگری پرداخت
وین عمارت بسر نبرد کسی
دوستی را نشاید این غدار
خنک آنکس که گوی نیکی برد
کس نیارد ز پس ز پیش فرست
اندکی ماند و خواجه غره هنوز
ترسمت پر نیاوری دستار
وقت خرمنش خوشه باید چید

 


بعد از تامل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشیمن غزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفتهای پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم .
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

 


تا کی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس به رسم قدیم از در درآمد چندانکه نشاط ملاغبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد بر نگرفتم رنجیده نگه کرد و گفت
کنونت که امکان گفتار هست
که فردا چو پیک اجل در رسد
بگو ای برادر به لطف و خوشی
به حکم ضرورت زبان درکشی

 


کسی از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که به قیمت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم بر نیارم و قدم بر ندارم مگر آنگه که سخن گفته شود به عادت مالوف و طریق معروف که آزردن دوستان جهلست و کفارت یمین سهل و خلاف راه صوابست و نقض رای اولوالالباب ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام
زبان در دهان ای خردمند چیست
چو در بسته باشد چه داند کسی
اگر چه پیش خردمند خامشی ادبست
دو چیز طیره عقل ست دم فروبستن
کلید در گنج صاحب هنر
که جوهر فروشست یا پیلور
به‌وقت مصلحت آن‌به‌ که درسخن کوشی
به وقت گفتن و گفتم به وقت خاموشی

 

فی الجمله زبان از مکالمه او در کشیدن قوت نداشتم و روی از محاوره او گردانیدن مروت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق
چو جنگ آوری یا کسی بر ستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز

 


به حکم ضرورت سخن گفتم و تفرج کنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت برو آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده .
پیراهن برگ بر درختان
اول اردی بهشت ماه جلالی
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی
چون جامه عید نیکبختان
بلبل گوینده بر منابر قضبان
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

 


شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد موضعی خوش و خرم و درختان در هم گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تارکش آویخته .
روضه ماء نهرها سلسال
آن پر از لالهای رنگارنگ
باد در سایه درختانش
دوحه سجع طیرها موزون
وین پر از میوه های گوناگون
گستردانیده فرش بوقلمون

 


بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضمیران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفائی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظرات و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطائل نباشد و گردش عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند .
به چه کار آیدت ز گل طبقی
گل همین پنج روز و شش باشد
از گلستان من ببر ورقی
وین گلستان همیشه خوش باشد

 


حالی که من این حکایت بگفتم دامن گل ریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعد وفا فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت بیافزاید فی الجمله هنوز از گل بستان بقیتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد .
و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه سایه کردگار و پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان الموید من السماء المنصور علی الاعداء عضد الدوله القاهره سراج المله الباهره جمال الانام مفخر السلام سعد بن الاتابک الاعظم شاهنشاه المعظم مولی ملوک العرب و العجم سلطان البر و البحر وارث ملک سلیمان مظفر الدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادام الله اقبالهما و ضاعف جلالهما و جعل الی کل خیر مالهما و به کرشمه لطف خداونددی مطالعه فرماید .
گر التاف خداوندیش بیاراید
امید هست که روی ملال در نکشد
علی الخصوص که دیباچه همایونش
نگارخانه چینی و نقش ارتنگیست
ازین سخن که گلستان نه‌جای دلتنگیست
بنام سعد ابوبکر سعدبن زنگیست

 


دیگر عروس فکر من از بی جمالی سر بر نیارد و دیده یاس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمره صاحب دلان متجلی نشود مگر آنگه که متحلی گردد به زیور قبول امیر کبیر عالم عادل موید مظفر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت کهف الفقرا ملاذالغربا مربی الفضلا محبت الاتقیا افتخار آل فارس یمین الملک ملک الخواص فخر الدوله والدین غیاث الاسلام و المسلمین عمده الملوک و السلاطین ابوبکربن ابی نصر اطال الله عمره و احل قدره و شرح صدره و ضاعف اجره که ممدوح اکابر آفاقست و مجموع مکارم اخلاق .
هر که در سایه عنایت اوست
گنهش طاعتست و دشمن دوست

 


به هر یک از سایر بندگان حواشی خدمتی متعین است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب مگر برین طایفه درویشان که شکر نعمت بزرگان واجبست و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء چنین خدمتی در غیبت اولیترست که در حضور که آن به تصنع نزدیک است و این از تکلف دور
پشت دو تای فلک راست شد از خرمی
حکمت محض است اگرلطف جهان آفرین
دولت جاوید یافت هرکه نکونام زیست
وصف ترا گر کنند ور نکنند اهل فضل
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را
خاص کند بنده ای مصلحت عام را
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را
حاجت مشاطه نیست روی دلارام را

 


تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود بنا بر آن است که طایفه ای حکما هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می گفتند به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطی است یعنی ردنگ بسیار می کند و مستمع بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند بزرجمهر بشنید و گفت اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم .
سخندان پروروده پیر کهن
مزن تا توانی به گفتار دم
بیندیش و آنگه برآور نفس
به نطق آدمی بهترست از دواب
بیندیشد آنکه بگوید سخن
نکو گوی گر دیر گوئی چه غم
وز آن پیش بس کن که گویند بس
دواب از توبه،گر نگوئی صواب

 


فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دلست و مرکز علمای متبحر اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاه به حضرت عزیز آورده و شبه در جوهریان جوی نیارد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و مناره بلند بر دامن کوه الوند پست نماید .

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 215   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله گلستان سعدی ( متن کامل )

دانلودمقاله عـرفـان و صــوفی

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله عـرفـان و صــوفی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 مقدمه‌
دردم‌ از یار است‌ و درمان‌ نیز هم‌
دل‌ فدای‌ او شد و جان‌ نیز هم‌
آنانکه‌ اهل‌ هدایتند دارای‌ چراغ‌ معرفتند محرم‌ اسرار حضرت‌ عزتند هر حجایی‌ در راه‌ افتدمی‌برند و هوای‌ نفس‌ را به‌ ریاضت‌ از خود دور کنند بهترین‌ کارها شناختن‌ حق‌ تعالی‌ است‌ که‌ اول‌و آخر همه‌ چیزهاست‌.
عرفان‌ یکی‌ از تابناک‌ترین‌ تجلیات‌ اندیشه‌ بشری‌ است‌ که‌ موجب‌ و موجد بسیاری‌ ازپدیده‌های‌ فکری‌ و هنری‌ بوده‌ است‌ و آن‌ طریقه‌ای‌ از معرفت‌ در نزد آن‌ دسته‌ از صاحب‌ نظران‌است‌ که‌ بر خلاف‌ اهل‌ برهان‌ و کشف‌ حقیقت‌ بر ذوق‌ و اشراق‌، بیشتر اعتماد دارند تا بر عقل‌ واستدلال‌.
اساس‌ عرفان‌ عبارتست‌ از اعتقاد به‌ امکان‌ ادراک‌ حقیقت‌ از طریق‌ علم‌ حضوری‌ و اتحاد عاقل‌و معقول‌ به‌ عالم‌ درون‌ و بدین‌ قرار، عارف‌ ذات‌ مطلق‌ را نه‌ به‌ برهان‌، بلکه‌ به‌ ذوق‌ و وجد درک‌می‌کند و به‌ اعتقاد او اگر برای‌ دریافت‌ جمال‌ حق‌ و نیل‌ به‌ آن‌ راهی‌ هست‌ راه‌ عشق‌ است‌ نه‌ راه‌عقل‌ .
و اما درد همان‌ عشق‌ است‌ و درمان‌ همان‌ وصل‌. گرچه‌ پیر هرات‌ گوید «عشق‌ درد نیست‌ لیکن‌به‌ درد آرد» و هم‌ در این‌ راه‌ خطرات‌ بسیار است‌ و سرها باید انداخت‌ و جانها فدا کرد.
و چون‌ پرتو عشق‌ و عرفان‌ بر تن‌ آدمی‌ تابیدن‌ گیرد نور معرفت‌ از روزنه‌ جان‌ او سر می‌زند آن‌چنان‌ نسبت‌ به‌ معشوق‌ مهربان‌ می‌شود و به‌ حدی‌ می‌رسد که‌ هر آنچه‌ دارد در کف‌ می‌نهد و درپای‌ معشوق‌ می‌ریزد و بر سر قمار عشق‌ در می‌بازد و در راه‌ معشوق‌ خود را نادیده‌ می‌گیرد و به‌استقبال‌ بلاها و خطرات‌ می‌رود و از هیچ‌ چیز نمی‌هراسد و در واقع‌ در اینجاست‌ که‌ دردی‌ که‌متحمل‌ می‌شود با لذت‌ و جان‌ دل‌ پذیرا می‌شود و به‌ جای‌ رنج‌ لذت‌ها نصیب‌ خودش‌ می‌کند.
البته‌ درجات‌ درد نیز در افراد مختلف‌ تفاوت‌ دارد حذبات‌ عشق‌ در دلهای‌ اشخاص‌ بر اساس‌ظرفیت‌ و استعداد و شایستگی‌ جلوه‌ گر است‌ و جلوه‌ سلطنت‌ عشق‌ بر تختگاه‌ دل‌ هر عاشقی‌ به‌گونه‌ای‌ است‌ که‌ او را سزد. چنانکه‌ بعضی‌ها را همچون‌ دریا به‌ تلاطم‌ و حرکت‌ وا می‌دارد و به‌بعضی‌ به‌ ظاهر آرامش‌ می‌دهد و به‌ سکوت‌ و سکون‌ می‌خواند یکی‌ از سر درد، گریه‌ می‌آغازد ودیگری‌ از مستی‌ و سرخوشی‌.
اما عارف‌ درد را با تمام‌ سوزناکی‌ اش‌ می‌پذیرد چنانکه‌ عطار می‌گوید :
کفر کافر را و دین‌ دیندار را
ذره‌ای‌ دردت‌، دل‌ عطار را
درد موهبتی‌ الهی‌ است‌ که‌ بر قلب‌ شایسته‌ می‌رسد که‌ در نزد صاحب‌ دردان‌ جایگاهی‌ ارزشمندداشته‌ و دارد در واقع‌ (درد حالتی‌ است‌ که‌ است‌ که‌ از محبوب‌ ظاهر شود و محب‌ طاقت‌ تحمل‌آن‌ را ندارد) اگر قصه‌ حرمان‌ و غصه‌ هجران‌ این‌ نوع‌ شکایتی‌ بودی‌ و آن‌ در طول‌ حکایتی‌نمودی‌ که‌ به‌ دستیاری‌ قلم‌ به‌ زبان‌ دراز و مددکاری‌ طبع‌ سخن‌ طراز بیان‌ توانستی‌ کرد و در میان‌توانستی‌ آورد می‌شنیدی‌ که‌ این‌ سوختگان‌ داغ‌ فراق‌ و دل‌ افروختگان‌ آتش‌ اشتیاق‌ در کوچه‌ غم‌ ودوری‌ و کنج‌ کاشانه‌ ناصبوری‌ چه‌ غمها دیده‌ و چه‌ الم‌ها کشیده‌اند.
و ما این‌ چنین‌ بی‌ زاد و راحله‌ با توشه‌ محبت‌ مالامال‌ از درد در این‌ کویر قدم‌ می‌نهیم‌ و باحرارت‌ عشق‌ وی‌ جان‌ می‌گیریم‌ و این‌ اثر را به‌ همه‌ سوخته‌ جانان‌ در این‌ طریقت‌ هدیه‌ می‌نمائیم‌،هدیه‌ای‌ پر از نور وروشنائی‌ و هدیه‌ای‌ سرشار از عشق‌ و محبت‌ آلوده‌ به‌ درد تا سر منزل‌ درمان‌.
در طریق‌ عشقبازی‌ امن‌ و آسایش‌ بلاست‌
ریش‌ باد، آن‌ دل‌ که‌ با درد تو خواهد مرهمی‌

تعریف‌ عارف‌ و عرفان‌ و صوفی‌
عارف‌ در لغت‌ به‌ معنی‌ شناسا، مرد شکیبا و خداشناس‌ و عرفان‌ در اصطلاح‌ لغوی‌، شناختن‌.وشناختن‌ حق‌ تعالی‌ و خداشناسی‌ است‌. عرفان‌ در اصطلاح‌ راه‌ روشی‌ است‌ که‌ طالبان‌ حق‌ برای‌نیل‌ به‌ مطلوب‌ و شناسایی‌ برمی‌ گزینند. به‌ عبارت‌ دیگر شناخت‌ عرفان‌ آن‌ نورانیت‌ روحی‌ است‌که‌ دوجهان‌ برونی‌ و درونی‌ را روشن‌ ساخته‌ و آن‌ دو را در رابطه‌ با حقیقت‌ با لذات‌ ارزیابی‌ نموده‌و می‌تواند شخصیت‌ آدمی‌ را در شعاع‌ آن‌ حقیقت‌ با لذات‌ قرار دهد.
عرفان‌ یا معرفت‌ به‌ معنی‌ شناخت‌ و در اصطلاح‌ معرفت‌ قلبی‌ است‌ که‌ از طریق‌ کشف‌ شهودحاصل‌ می‌شود. کسی‌ را که‌ واجد عرفان‌ است‌ عارف‌ می‌گویند ودانش‌ مبتنی‌ بر عرفان‌ را معرفت‌گویند .
عرفان‌ معجونی‌ شگفت‌انگیز از مکتب‌های‌ مختلف‌ فلسفی‌ جهانی‌ است‌ از کلمه‌ عرفان‌«میستیک‌» یا «میستیسیزم‌» یا «گنوسیسم‌» که‌ به‌ معنی‌ مرموز پنهانی‌ مخفی‌ است‌ و به‌ فارسی‌«عرفان‌» ترجمه‌ شده‌ جهان‌ بینی‌ دینی‌ خاصی‌ مفهوم‌ می‌گردد که‌ امکان‌ ارتباط‌ شخصی‌ و حتی‌پیوستن‌ آدمی‌ را با خداوند از طریق‌ شهود و تجربه‌ باطن‌ و حال‌ ممکن‌ الحصول‌ می‌شمارد.
عرفان‌ طریقه‌ و مکتب‌ و مرامی‌ است‌ میان‌ اقوام‌ مختلف‌ که‌ در کشف‌ حقایق‌ و پیوند انسان‌ وحقیقت‌ نه‌ بر عقل‌ و استدلال‌ بلکه‌ بر «ذوق‌» و «اشراق‌» و «وصول‌» و «اتحاد» با حقیقت‌ تکیه‌ داردو برای‌ نیل‌ به‌ این‌ مراحل‌ دستورات‌ و اعمال‌ ویژه‌ای‌ را به‌ کار می‌گیرند.
عارف‌ کسی‌ است‌ که‌ فنای‌ در حق‌ یافته‌ و هنوز به‌ مقام‌ بالله‌ نرسیده‌ و از مقام‌ تقید به‌ مقام‌ اخلاق‌سیر نموده‌ باشد معروف‌ ؛ حق‌ مطلق‌ است‌ که‌ مبدأو معاد همه‌ است‌.
عارف‌ در اصطلاح‌ کسی‌ است‌ که‌ حضرت‌ الهی‌ او را به‌ مرتبه‌ شهود ذات‌ اسما و صفات‌ خودرسانیده‌ این‌ مقام‌ از طریق‌ حال‌ و مکاشفه‌ بر او ظاهر گشته‌ باشد نه‌ از طریق‌ علم‌ و معرفت‌ .
برخی‌ گفته‌اند :
عارف‌ که‌ از عرفان‌ یعنی‌ «آگاهی‌» مشتق‌ شده‌ است‌ همین‌ معنی‌ را نیز دارد و عارف‌ را آگاه‌نامیده‌اند. و عارف‌ را شخصی‌ که‌ جمیع‌ امور محیط‌ خود اعم‌ از مادی‌ و معنوی‌ آگاهی‌ داشته‌باشد و آگاهی‌ نیز توانایی‌ به‌ دنبال‌ دارد در این‌ زمینه‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ می‌گوید: «نور تجلی‌ناگاه‌ آید، ولی‌ بر دل‌ آگاه‌ آید».
در اصطلاح‌ صوفیه‌ عارف‌ کسی‌ را گویند که‌ به‌ دو طریق‌ حال‌ و شهود مشاهده‌ ذات‌ و صفات‌ واسماء الهی‌ نموده‌ باشد و معرفت‌ حالیست‌ که‌ وی‌ رااز آن‌ شهود حاصل‌ گردد.
گفته‌اند شناخت‌ حق‌ به‌ دو طریق‌ میسر است‌ ؛ یکی‌ به‌ استدلال‌ از اثر به‌ مؤثر. از فعل‌ به‌ صفت‌ وازصفت‌ به‌ ذات‌ که‌ مخصوص‌ انبیاء و اولیاء و عرفاست‌. این‌ معرفت‌ شهودی‌ هیچکس‌ را جزمجذوب‌ خلق‌ دست‌ نمی‌دهد مگر به‌ سبب‌ طاعت‌ و عبادت‌ آشکار پنهان‌ قلبی‌ و روحی‌ وجسمی‌ .
در عرفان‌ عقاید بر همن‌ها، بودائی‌ها، رواقیان‌، سطوریان‌، مهریان‌، عقاید مسلمانان‌ زاهد،عقاید افلاطیون‌ جدید و حتی‌ نکاتی‌ از آئین‌ زرتشت‌ می‌توان‌ یافت‌.
عارف‌ به‌ سعادت‌ این‌ جهان‌ رغبتی‌ ندارد بلکه‌ می‌کوشد تا به‌ سعادت‌ متعالی‌تر از آن‌ دست‌ یابدو فقط‌ به‌ ارزشهای‌ روحی‌ توجه‌ دارد و در این‌ کنکاش‌ به‌ لذتی‌ دست‌ می‌یابد اما او این‌ لذت‌ رامقصود غایی‌ خود قرار نداده‌، زیرا هدف‌ غایی‌ او، اتحاد با خدا می‌باشد. و این‌ اتحاد در بین‌ اقوام‌مختلف‌ به‌ گونه‌ هایی‌ متفاوت‌ بیان‌ شده‌ است‌.
دیگری‌ گفت‌ عامه‌ مؤمنان‌ را عالم‌ نشاید خواندن‌ و جز خاص‌ اولیاء را عارف‌ نشاید خواندن‌.
تصوف‌ به‌ معنی‌ پشمینه‌ پوشی‌ است‌ و متصوف‌ کسی‌ را گویند که‌ پشمینه‌ پوش‌ و پیرو راه‌صوفیان‌ باشد.
لغت‌ «صوفی‌» که‌ در اول‌ به‌ مناسبت‌ آن‌ که‌ عادتا لباس‌ زهاد صوف‌ یا پشم‌ بوده‌ پیدا شده‌ بعدهامترادف‌ با لغت‌ عارف‌ شده‌ است‌ اعم‌ از این‌ که‌ عارف‌ لباس‌ پشمی‌ بپوشد یا نپوشد به‌ طوری‌ که‌در لغت‌ عرب‌ اصطلاح‌ «لبس‌ الصوف‌» به‌ معنی‌ «عارف‌ شدن‌» و «در زمره‌ فقرا و صوفیه‌ در آمدن‌»است‌. مثل‌ آن‌ که‌ در فارسی‌ هم‌ اصطلاح‌ «پشمینه‌ پوش‌» عینا به‌ همان‌ معنی‌ است‌ و از مترادفات‌صوفی‌ و عارف‌ و درویش‌ است‌.
صوفی‌: صاحبدلی‌ که‌ خدای‌ را عاشقانه‌ می‌پرستد.
در شرح‌ تصوف‌ چنین‌ آمده‌ است‌:
«صوفیان‌ را از بهر آن‌ صوفی‌ خوانند که‌ سرهای‌ ایشان‌ روشن‌ بود و اثرهای‌ ایشان‌ پاکیزه‌ بود، واسرار بواطن‌ راست‌ و آثار ظاهر را یعنی‌ ظاهر و باطن‌ ایشان‌ روشن‌ است‌ و پاک‌ است‌ و پاکی‌سرایشان‌، آن‌ است‌ که‌ سر خویش‌ رااز درون‌ حق‌ پاکیزه‌ گردانیده‌ باشند و جز به‌ خدای‌ امید ندارندو جز از خدای‌ نترسند و جز او را دوست‌ ندارند. و جز به‌ او با کسی‌ دیگر نیارامند و جز بر اواعتماد نکنند و جز او را نخواهند و هرچه‌ ایشان‌ را از حق‌ تعالی‌ ببرد دل‌ به‌آن‌ چیز مشغول‌نکنند...»
شهاب‌ الدین‌ ابوحفص‌ سهروردی‌ در «عوارف‌ المعارف‌» گوید:
«صوفی‌ کسی‌ است‌ که‌ پیوسته‌ درون‌ خود را از اوصاف‌ نفس‌ و طبع‌ پاک‌ کرده‌ است‌ و آنگاه‌ مددجذبه‌ الهی‌ وی‌ را دریابد و در تخلیه‌ و تجلیه‌ نیرو بخشد و او را اتصال‌ به‌ جمال‌ الهی‌ دست‌ دهد.
برخی‌ صوفی‌ را از وجوهی‌ دیگر گرفته‌اند چنانکه‌ هجویری‌ گوید:
«گروهی‌ گفته‌اند که‌ صوفی‌ را از آن‌ جهت‌ صوفی‌ خوانند که‌ جامه‌ صوف‌ دارد و گروهی‌ گفته‌اندکه‌ بدان‌ صوفی‌ خوانند که‌ اندر صف‌ اول‌ باشند. و گروهی‌ گفته‌اند که‌ بدان‌ صوفی‌ خوانند که‌ تولی‌به‌ اصحاب‌ صفه‌ کنند. و گروهی‌ گفته‌اند که‌ این‌ اسم‌ از صفا مشتق‌ است‌ اما بر مقتضی‌ لغت‌ از این‌معانی‌ بعید می‌باشد...»
همچنین‌ برخی‌ آن‌ را مشتق‌ از صوفانه‌ به‌ معنی‌ گیاه‌ خرد و ناچیزی‌ است‌ می‌دانند و وجه‌ تسمیه‌آن‌ به‌ سبب‌ تواضع‌ و تذلل‌ صوفی‌ دانسته‌اند. گروهی‌ آن‌ را از «سوفیا» و گروهی‌ آن‌ را ساخته‌ شده‌از حروف‌ رمزی‌ قرآن‌ دانسته‌اند. همچنین‌ در حلیة‌ الاولیاء و انساب‌ سمعانی‌ و اساس‌ البلاغه‌زمخشری‌ صوفی‌ را از صوفیه‌ و بنی‌ صوفه‌ یا از صوفان‌ مشتق‌ گرفته‌اند.
البته‌ از بین‌ تمام‌ اقوال‌ همان‌ اشتقاق‌ از «صوف‌» به‌ معنی‌ «پشم‌» و پشمینه‌ پوش‌ صحیح‌ترمی‌باشد چنانکه‌ رسول‌ خدا در جایی‌ از قرآن‌ «مزمل‌» به‌ معنی‌ «گلیم‌ به‌ خود پیچیده‌» خطاب‌ شده‌است‌ و در ابتدای‌ آن‌ انقطاع‌ از خلق‌ و پیوستن‌ به‌ حق‌ و وکیل‌ ساختن‌ خدا در همه‌ امور امر شده‌ که‌رعایت‌ این‌ مسائل‌ شعار صوفیه‌ است‌.
قول‌ ابوعلی‌ رودباری‌ از حضرت‌ رسول‌ (ص‌):
از حضرت‌ رسول‌ (ص‌) روایت‌ است‌ که‌ بر شما باد جامه‌ پشمین‌ تا حلاوت‌ ایمان‌ دریابید و نیزهر که‌ لباس‌ پشمین‌ پوشد نرم‌ دل‌ شود.
جنید گوید:
«تصوف‌ اصطفاست‌، هر که‌ گزیده‌ شده‌ از ما سوی‌ الله او صوفی‌ است‌»
ابوالحسن‌ خرقانی‌ گوید:
«صوفی‌ تنی‌ است‌ مرده‌ و دلی‌ است‌ نبوده‌ و جانی‌ است‌ سوخته‌»

ذوالنون‌ گوید :
پرسیدند که‌ صوفیان‌ چه‌ کسند؟ گفت‌: «مردمانی‌ که‌ خدای‌ را بر همه‌ چیز برگزینند و خدای‌ایشان‌ را بر همه‌ بگزینند»
بشر گوید:
«صوفی‌ آن‌ است‌ که‌ دل‌ صافی‌ دارد باخدای‌.»
عرفان‌ عملی‌
عرفان‌ عملی‌ جسورانه‌ترین‌ کمال‌ مطلوب‌ و والاترین‌ اشتقاق‌ روحای‌ در حیات‌ دینی‌ است‌. عرفان‌ عملی‌ روابط‌ و وظایف‌ انسان‌ را با خود و با اجتماع‌ و با خدا بیان‌ می‌کند و مانند علم‌ اخلاق‌است‌ سالک‌ باید مقامات‌ و منازلی‌ را طی‌ کند تا به‌ قله‌ رفیع‌ انسانیت‌ برسد. و باید بداند که‌ وصول‌به‌ این‌ درجه‌ به‌ عقل‌ و اندیشه‌ نیست‌ و کار دل‌ و حاصل‌ مجاهده‌ و تهذیب‌ نفس‌ است‌ یعنی‌ سالک‌متحرک‌ و پویا است‌ و از هرچه‌ بیاغازد باید به‌ خداوند بیانجامد. «انالله‌ و انا الیه‌ راجعون‌» درعرفان‌ علمی‌ کوشش‌ بی‌ وقفه‌ سالک‌ برای‌ بازگردانیدن‌ کثرت‌ به‌ وحدت‌ و گذشتن‌ از وجود ممکن‌و فانی‌ و رسیدن‌ به‌ وجود متعال‌ است‌.
عرفان‌ نظری‌
(علم‌ به‌ خدا و جهان‌ هستی‌) عارف‌ می‌خواهد به‌ کنه‌ و حقیقت‌ هستی‌ که‌ خدا است‌ برسد ومتصل‌ گردد و آن‌ را شهود نماید و در این‌ راستا با عقل‌ کاری‌ نداردابزار کار عارف‌ دل‌ و مجاهده‌ وتصفیه‌ و تهذیب‌ و حرکت‌ و تکاپو در باطن‌ است‌.
عارفان‌ چه‌ می‌خواهند؟
هر دو عالم‌ را به‌ دشمن‌ ده‌ که‌ ما را دوست‌ بس‌.
ابن‌ سینا می‌گوید:
مطلوب‌ و مقصود عارف‌ «حق‌ اول‌» است‌ نه‌ چیزی‌ جز به‌ حق‌ که‌ او هیچ‌ مقصودی‌ را بر عرفان‌حق‌ ترجیح‌ نمی‌دهد. و حق‌ را می‌پرستد زیرا که‌ او شایسته‌ پرستش‌ است‌ واین‌ که‌ پرستش‌ یک‌نسبت‌ و رابطه‌ گرانقدری‌ است‌ به‌ حق‌.
عارف‌ حق‌ را می‌خواهد نه‌ برای‌ چیزی‌ غیر حق‌. و هیچ‌ چیزی‌ را بر معرفت‌ حق‌ ترجیح‌نمی‌دهد. و عبادتش‌ حق‌ را تنها به‌ خاطر این‌ است‌ که‌ او شایسته‌ عبادت‌ است‌ و بدان‌ جهت‌ است‌که‌ در عبادت‌ رابطه‌ای‌ است‌ شریف‌ فی‌ حد ذاته‌ نه‌ به‌ خاطر میل‌ و طمع‌ در چیزی‌ یا ترس‌ ازچیزی‌. علی‌ (ع‌) گوید: «الهی‌! من‌ تو را از ترس‌ آتشت‌ و یا به‌ طمع‌ بهشتت‌ عبادت‌ نکردم‌ بلکه‌ تو راشایسته‌ عبادت‌ یافتم‌ و عبادت‌ کردم‌.»
سعدی‌ گوید:
خلاف‌ طریقت‌ بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا
تصوف‌ چیست‌؟
ابو سعید ابوالخیر گفت‌: تصوف‌ دو چیز است‌: «یک‌ سو نگریستن‌ و یکسان‌ زیستن‌»
و گفت‌ این‌ تصوف‌ عزتی‌ است‌ در دل‌ و توانگری‌ است‌ در درویشی‌ و خداوندی‌ است‌ در بندگی‌و سیری‌ است‌ در گرسنگی‌ و پوشیدگی‌ است‌ در برهنگی‌ و آزادی‌ است‌ در بندگی‌ و زندگانی‌است‌ و مرگ‌ و شیرینی‌ است‌ در تلخی‌ .
و در میان‌ مشایخ‌ این‌ طایفه‌ اصلی‌ بزرگ‌ است‌ که‌ این‌ طایفه‌ همگی‌ یکی‌ باشند و یک‌ همه‌. میان‌جمله‌ صوفیان‌ عالم‌ هیچ‌ مضادت‌ و مباینت‌ و خود روی‌ در نباشد. هر که‌ صوفی‌ است‌ که‌ صوفی‌نمای‌ بی‌ معنی‌ در این‌ داخل‌ نباشد. و اگر چه‌ در صور الفاظ‌ مشایخ‌ از راه‌ عبادت‌ تفاوتی‌ نمایدمعانی‌ همه‌ یکی‌ باشد چون‌ از راه‌ معنی‌ درنگری‌ چون‌ همه‌ یکی‌ اند. همه‌ دست‌ها یکی‌ بود وهمه‌ نظرها یکی‌ بود.
ابوالحسن‌ نوری‌ می‌گوید: «تصوف‌ ترک‌ جمه‌ نصیبهای‌ نفس‌ است‌ برای‌ نصیب‌ حق‌.»
ذوالنون‌ گوید:
سه‌ سفر کردم‌ از سفر اول‌ علم‌ توبه‌ را آوردم‌ که‌ خاص‌ و عام‌ پذیرفت‌ سفر دوم‌ علم‌ توکل‌ ومعاملت‌ و محبت‌ که‌ فقط‌ خاص‌ پذیرفت‌ سفر سوم‌ علم‌ حقیقت‌ آوردم‌ که‌ نه‌ به‌ طاعت‌ علم‌ و عقل‌خلق‌ بود در نیافتند.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  33  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله عـرفـان و صــوفی

دانلودمقاله مولانا و سماع

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله مولانا و سماع دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 
دکتر ابوالقاسم تفضّلی
26 آذرماه است، شب عروج روحانی مولانا به درگاه با عظمت الهی است. مریدان و عاشقان مولانا در طول قرن‌ها، چنین شبی را جشن می‌گیرند، به شادی و رقص و چرخ و پایکوبی و دست‌افشانی می‌پردازند. نقل و نبات و شیرینی، به یاران و همنوایان هدیه می‌دهند، و این شب را «شب عرس» یا «شب عروسی» می‌نامند. زیرا عقیده دارند که پیر و مرادشان نمرده، بلکه به معشوق ازلی پیوسته است.
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
مولانا می‌دانست که دلدار آغوش گشاده و چشم به راه ایستاده است تا و را دربر گیرد. پس می‌باید شادمانه از چنین شبی یاد کرد.
هر سال 19 تا 26 آذر ماه، ده هزار نفر از سراسر جهان، از جمله ایران برای حضور در مراسم سماعی که به مناسبت سالروز عروج مولانا، در شهر قونیه ترتیب داده می‌شود، به آن دیار سفر می‌کنند.
مولانا، فقیه بود. معلم و مدرس بود. مفتی امپراطوری عظیم سلجوقی بود. در کلاس درسش تفسیر قرآن، احکام فقه، فلسفه و حکمت و عرفان تدریس می‌کرد؛ بیش از ده هزار شاگرد و مرید داشت، اما همین مولانا در 38 سالگی، در منتهای عظمت و شهرت و معروفیت و کمال فکرت، تصادفاً یا به خواست خدا، با پیر سپید موی گمنام شصت و چند ساله‌ای به نام شمس تبریزی دیدار کرد. درباره اولین ملاقات آنها روایتهای زیادی هست که به آنها نمی‌پردازیم.
آنچه مسلم است، این است که پس از دیدار و بعد از چند روز خلوت و گفتگو بین این دو بزرگ، مولانای مدرس، مولانای فقیه، مولانای معلم و مولانای مفتی، در کوچه و بازار، در کوی و برزن و مدرسه، همین که آهنگ موزونی به گوشش می‌رسید، به یکباره منقلب می‌شد، پای بر زمین می‌کوفت، «هی» می‌گفت و به رقص و چرخ می‌پرداخت. ماجرای چرخ مولانا در بازار زرگران، با صدای موزون چکش طلاکوبان را همه شنیده‌ایم و خوانده‌ایم. همچنین، ماجرای چرخ زدنش به آهنگ «دل کو، دل کوی» جوانکی که پوست آهو می‌فروخت. مولانا بی‌اختیار شروع کرد به چرخ زدن و این غزل سرودن:
دل کو؟ دل کو؟ دل از کجا؟ عاشق و دل!
زر کو؟ زر کو؟ زر از کجا؟ مفلس و زر!
کس نمی‌داند «شمس تبریزی» به این فقیه بزرگ چه گفت که او را چنین دگرگون ساخت؟ آنچه که مسلم است، موطن اصلی سماع، ایران است. من وارد این بحث نمی‌شوم که مولانا ایرانی بود یا نه. به هر حال مولانا در بلخ به دنیا آمد. که الان در افغانستان است. در قونیه زندگی کرد در آنجا آرمید، که الان در ترکیه است. اما چقدر سعادتمندیم، چقدر خوشبختیم ما ایرانی‌ها که مولانا تمام آثارش را به زبان ما سرود و به زبان ما نوشت.
در آذرماه 1355 که برای اولین بار در مراسم سماع حضور یافتم، سماع کنندگان با همان لباسها و با همان آداب قرون گذشته، سماع می‌کردند و هنوز، تعدادی از آنها فارسی می‌دانستند. مثنوی می‌خواندند و با اشعار شورانگیز و عشق‌آمیز دیوان کبیر چرخ می‌زدند. اما امروز، حتی یک نفر، تکرار می‌کنم، حتی یک نفر از سماع کنندگان، فارسی نمی‌داند!
بعد از مولانا معمولاً فرزندان و نوادگان ذکور او به عنوان پیر طریقت انتخاب شده و می‌شوند که آنها را «چلبی» می‌نامند، چلپی به ترکی قدیم یعنی «آقا» همچنان که در ایران هم، به روحانیان و بزرگان و اقطاب و مشایخ می‌گویند «آقا» یا «حضرت آقا» یا «سرکار آقا».
«جلال‌الدین چلبی» که نسل بیست و یکم مولانا جلا‌الدین محمد بود، فارسی و انگلیسی و فرانسه و عربی را به خوبی می‌دانست و حقیر توفیق دوستی نزدیک با آن بزرگوار را داشتم و بارها مصاحبت او را در «قونیه» و «استانبول» درک کرده بودم. او سرپرست افتخاری مراسم سماع بود که در قونیه و سایر شهرهای بزرگ اروپا و امریکا انجام می‌شد، و پیش از آ‎غاز مراسم سماع، توضیحات کامل و مشروحی درباره مفاهیم و آداب و ارکان سماع می‌داد. پس از وفات او در 1375، پسرش «فاروق چلبی»، جانشین او شد، چند سال پیش در یکی از سفرهایم به استانبول، برای صرف شام به منزل جلال‌الدین دعوت شدم و برای اولین بار با فاروق چلبی پیر فعلی طریقت مولویه دیدار کردم. از او پرسیدم که آیا شما فارسی می‌دانید و مثنوی را می‌توانید بخوانید؟ این مرد مؤدب خوش‌روی پاک سرشت، سرش را پایین انداخت و با حالت شرمندگی جواب داد خیر.
من نتوانستم خویشتن‌داری کنم و شاید جسارت و بی‌نزاکتی کردم، اما گفتم: عزیزم! شما نوه مولانا هستید، دریغ است که فارسی نمی‌دانید و حتی نمی‌توانید یک خط از اثر جد بزرگوارتان را به زبان خود او بخوانید و درک کنید. هیچ نگفت، از سالن بیرون رفت. با خود گفتم که شاید نمی‌باید چنین گستاخانه سئوال می‌کردم . بعد از چند دقیقه، فاروق چلبی با یک جلد کتاب و ضبط صوت به اطاق بازگشت، کنارم نشست، ضبط صوت را گذاشت روی میز، کتاب را که مثنوی شریف، به همراه ترجمه ترکی آن بود به من داد و مؤدبانه از من خواست تا هجده خط اول مثنوی شریف را که شخص مولانا سروده و آغاز مثنوی شریف است، به زبان اصلی جد بزرگوارش بخوانم و او ضبط کند و به عنوان یمن و برکت در خانواده نگه دارد. طبعاً خواهش او را پذیرفتم و خواندم و ضبط شد.
افسوس که نسل بیست و دوم مولانا و احتمالاً نسل‌های بعدی او، دیگر فارسی نمی‌دانند و اشعار و آثار فارسی مولانا را نمی‌توانند بخوانند و اصولاً در سراسر ترکیه، امروز تعداد افراد فارسی‌دان که بتوانند مثنوی و دیوان کبیر و سایر آثار مولانا را به زبان فارسی بخوانند و فهم کنند از چندین ده نفر تجاوز نمی‌کند. زیرا در سال 1305 که به دستور آتاتورک و با تصویب مجلس کبیر ترکیه، الفبای لاتین جایگزین الفبا و حروف عربی شد، رابطه ملت ترک با تمام کتابها و نوشته‌های گذشته که با حروف عربی نوشته شده بود، خواه به زبان ترکی، یا عربی، یا فارسی، بکلی قطع شد.
و اما درباره «سماع» که موضوع اصلی سخنرانی من است ترجیح می‌دهم مفهوم و معنای «سماع» را از زبان خود مولانا بشنوید که می‌گوید:
سماع چیست؟ ز پنهانیان به دل پیغام
دل غریب بیابد زنامه‌شان آرام
حلاوتی عجبی در بدن پدید آید
که از نی و لب مطرب شکر رسید به کام
و در غزلی دیگر گوید که:
پنجره ای شد سماع سوی گلستان دل
چشم دل عاشقان بر سر این پنجره
”آه که این پنجره، هست حجابی عظیم
رو که حجابی خوش است هیچ مگو ای سره
و باز در غزلی دیگر از دیوان کبیر می گوید:
سماع از بهر جان بی‌قرار است
سبک بر جه، چه جای انتظار است؟
مشین اینجا، تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آنجا که یار است
مگو باشد که او ما را نخواهد
که مرد تشنه را با او چه کار است
که پروانه نیاندیشد ز آتش
که جان عشق را اندیشه عارست
شمس تبریزی هم، که مولانا را به چرخ و سماع واداشت، در تعریف سماع می‌گوید:
تجلی ورویت خدا، مردان را در سماع بیشتر باشد. سماع ایشان را از عالم هستی خود بیرون آورد و به عالم‌های دیگر درون آرد و به لقای حق پیوندد. رقص مردان خدا، لطیف باشد و سبک، گوئی برگ است که بر روی آب رود، اندرون کوه و صدهزار کوه، و بیرون چون کاه…»
از شیخ شهاب الدین سهروردی پرسیدند که: رقص کردن به چه آید؟
شیخ گفت: جان قصد بالا کند همچو مرغی که می‌خواهد خود را از قفس به در اندازد،‌قفس تن مانع آید. مرغ جان قوت کند، و قفس را از جای برانگیزد. اگر مرغ را قوت، عظیم بود، پس قفس بشکند و خود بپرد. و اگر قوت ندارد، سرگردان شود و قفس با خود بگرداند.
بیش از هزار سال پیش، تعدادی از عرفای بزرگ ما، با شنیدن شعر یا نوای موزون و دل انگیزی منقلب می‌شدند و به وجد می‌آمدند و به چرخ زدن و پای‌کوبی و دست افشانی می‌پرداختند و گاه از شدت وجد و سماع، دستار (عمامه) از سر می‌افکندند و جامه بر تن می‌دریدند. اشک می‌ریختند و دیگر حاضران را به سماع برمی‌انگیختند و در آغوش می‌کشیدند یا به آنها سجده می‌کردند. معروفترین آنها شیخ ابوسعید ابوالخیر بوده که حدود هزار سال پیش در خراسان می‌زیسته است.
آداب سماع چنین بوده که کف دست راست را بسوی آسمان بالا برده و کف دست چپ را رو به جانب زمین پایین می‌آوردند و در این حال به چرخ زدن می‌پرداختند. بالا بردن و پایین آوردن دستها را که دست افشانی می‌گفتند،‌شیخ سعدی شیرازی بصورت زیر تعبیر و تفسیر کرده است:
ندانی که شوریده حالان مست
چرا برفشانند در رقص دست
گشاید دری بر دل از واردات
فشاند سر و دست بر کائنات
حلالش بود رقص بر یاد دوست
که هر آستینیش جانی در اوست
چرخ‌زدن، نمود و نمادی است از گردش و چرخش میلیاردها کهکشان که در هر یک از آنها میلیاردها ستاره در گردش و چرخش هستند.
قطعاً خوانده و شنیده‌اید که ستاره‌شناسان امروزی، با استفاده از تلسکوپ‌های عظیم فضائی مثل «هابل» میلیاردها کهکشان و ستاره را تا عمق پنج میلیون سال نوری کشف و عکسبرداری کرده‌اند. با وجود این، هنوز عمق و نهایت فضا کشف نشده است و همه این کهکشان و ستارگان، گردان و چرخان بمقصد نامعلومی روانند. شاید که عارفان بزرگ ما از جمله مولانا جلال‌الدین محمد، با دیده‌دل و از راه کشف و شهود، عظمت و کثرت و رمز خلقت این کهکشان‌های گردان و روان را دیده و حقارت کره‌خاکی زمین و ناچیزی ما مخلوقات زمینی را دریافته بودند و به هنگام وجد و سماع، چرخ‌زنان و ذره‌وار به جانب پروردگار روان بوده‌اند.
مولانا در غزلی از دیوان کبیر می‌گوید:
غلغله‌ای می‌شنوم، روز و شب از قبه دل
از روش قبه دل گنبد‌دوار شدم
گفت مرا چرخ فلک، عاجزم از گردش تو
گفتم این نقطه مرا کرد که پرگار شدم
بدون شک تمام غزلهای آهنگین و شورانگیز مولانا در دیوان کبیر یا دیوان شمس تبریزی، در حال سماع و وجد سروده شده است، از جمله غزل زیر که امکان ندارد به جز در حال بیخودی و مستی عرفانی سروده شده باشد:
من که مست از می جانم، تتناهو، یا هو
فارغ از کون و مکانم تتناهو، یا هو
چشم مستش چو بدیدم، دلم از دست برفت
عاشق چشم فلانم تتناهو، یا هو
گاه در صومعه با اهل عبادت همدم
گاه در دیر مغانم تتناهو، یا هو

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  19  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله مولانا و سماع

دانلودمقاله حکیم عمر خیام

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله حکیم عمر خیام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


مقدمه

 

عمرخیام یگانه بلبل داستان سرای گلشن شعر وشاعری ایران است, که ترانه های دلپذیر ونغمات شورانگیز او دنیا پسند است. تاکنون هیچ یک از شعرا ونویسندگان وحکما واهل سیاست این سرزمین به اندازه ی او در فراخنای جهان شهرت نیافته اند. خیام تنها متفکر ایرانی است که زنده وپاینده بودن نام وگفته ی او در میان تمام دنیا مسلم است. نه بس در پیش شرق شناسان وعلما وادبای مغرب زمین, بلکه در نزد عامه ی کسانی که با خواندن ونوشتن سرکاری دارند. شاید بیش از یک نیمه از متمدنین عرصه ی گیتی به نام او آشنا وبه رباعیاتی که حکیم از روی ذوق طبیعی می سروده است مفتون اند. ایران باید به خود ببالد که درآغوش خویش چنین گوینده ای پرورده که مایه سرافرازی وبلند آوازگی او گردیده است. (1)

 

داشتن قضاوتی عادلانه راجع به هر موضوعی ، تحلیلی همه جانبه را طلب می کند حکیم عمر خیام نیشابوری چهره ای است که گر چه در یکصد و پنجاه سال گذشته چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران رفته رفته به شهرت و جایگاهی بالنسبه درخور دست یافته است، ولی هنوز برای بازشناخت تمامی ابعاد این شخصیت والای فرهنگی ایران و رسیدن به قضاوتی نسبتا صحیح درباره او به کارکردن بیشتر وبیشتر برروی آثار او و دقیق شدن در گفته هاو نوشته ها راجع به وی و بویژه مروری دوباره بر اوضاع و احوالی که اوتحت آن زیست و تلاش کرد، نیاز است.(2)

 

حکیم عمر خیام ریاضی دان ومنجم ایرانی وسراینده رباعیات نغز را همه می شناسند. چند هزار مقاله وکتاب درباره او به زبانهای مختلف در جهان به چاپ رسیده,که بیش از نودوپنج در صد آنها با رباعیات وی پیوند می یابد.انبوه کتابها ومقالاتی که غربیها درباره عمر خیام نوشته اند,غالبا در گرد محور " می نوش" و "خوش نوش" می گردد,که در نگاه اول بعضی از رباعیات منسوب به او به چشم می خورد,ولی از مقام والای علمی خیام کمتر سخن به میان می آورند.

 

کارهای علمی خیام, تقریبا تا آغاز شهرت رباعیات اودرغرب(1859 م)ونخستین ترجمه رساله جبر ومقابله وی از تازی,به نظر ناشناخته مانده بود,ولی پس از آن پژوهشگران تاریخ علوم ریاضی بدان بیشتر روی آورده اند.

 

در جهان تند رو امروز,کشفیات علمی زود کهنه می شوند,از این رو پژوهش در فراورده های دانش سده های دور,مانند کارهای ریاضی عمر خیام که مورد توجه کارشناسان تاریخ علم است,برای دانشوران علوم جدید تازگی خواهد یافت,ولی دلیری او در عیارگیری از دانشهای سنتی وکوشش او در نو آوری کهنگی نمی پذیرد. همچنین بدایع هنری وادبی که از کارگاه مغزاین متفکرخراسانی جهان بین,بیرون تراویده شعر ناب وسخن ماندگار است.

 

سیمای خیام در اذهان چنین به نظر می آید: دانشمندی متفکر,اهل حساب وتیز بین,به دور از مسائل خرد,مکتبی واجتماعی,قهرمان هم آوردی با دشواریهای بنیادی فلسفی وریاضی مانند چگونگی حد ها وامکانات عقلی در برابر محالات,اندیشمندی دلیر که از سیطره امپراطوری گسترده هزار وپانصد ساله هندسه اقلیدسی به در می رودوپرچم استفلال بر می افرازد,آزاد اندیشی بی پروا که مدعیان علم وداوریهای جزمی را به چیزی نمی گیرد,ولی آنگاه که با مردم معمولی سخن می گوید,عصاره تفکرات بلند فلسفی خود را بی تقید وپیچیدگی,در قالب چهار پارههای زیبا برایشان بیان می کند.

 

خیام بی انکه درس مکتبی بدهد,پند وموعظه در میان بیاورد خواننده را آگاهی و هوشیاری می بخشد. چیزهایی را که فیلسوفان در الفاظ پیچیده و نامانوس و دور و دراز می پوشانند,او به سادگی وزیبایی وکوتاهی می آفریند وجلوه گر میکند.

 

 

 

 

 

 

 

زندگینامه عمر خیام

 

دوران کودکی

 

خواجه امام الحق حکیم عمر بن ابوالفتح عمربن ابراهیم خیامی مشهور به خیام, فیلسوف, ریاضی دان, منجم, شاعرو یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی واز مفاخر ملی ایران است که در 12 محرم سال439ه.ق در نیشابور متولد شد.

 

حکیم عمر خیام سنین پنج وشش سالگی را در حالی پشت سر گذاشت که پدرش ابراهیم با کوره سوادی که داشت کم کم احساس می کرد که برا ی بیشتر سوالات او پاسخ کاملی ندارد. وی در فاصله حدود سه ماه, قرا ئت ظاهر قرآن را به خوبی آموخت ولی در مورد معنای آن نمی توانست از پدرش کمک بگیرد. ابراهیم پدرش در نظر داشت که عمر را به مکتبی بسپارد که زیر نظر مولوی قاضی محمد اداره می شد, به همین جهت به مدسه ی علمیه ای در کنار مسجد جامع بود رفت, مدرسه ای دارای حجرات متعددی بود ودرآنجا دروس مقدماتی از قبیل خواندن فارسی, خواندن قرآن, مقدمات عربی- مقدمات حساب, احکام فقهی وکمی ادبیات وعربی تدریس می شد. عمر در کمتر از فاصله ی دوسال همه ی دانستنی های مقدماتی را که طلاب و کودکان دیگر در فاصله چند سال می خواندند, فراگرفت. سر عت او درفراگیری به قدری شدید بود که مولوی قاضی محمد شخصا به پدرش پیشنهاد کرد تا عمر را به مکتب " خواجه ابوالحسن انباری " راهنمایی کند, زیرا ذهن خارق العاده عمر تقاضای علمی بیش از میزان تعلیمات مدرسه قاضی را داشت.

 

قاضی ابو الحسن انباری, حکیم وریاضی دان معروفی بود, در مکتب او بیشتر به تدریس هندسه وهیئت پرداخته می شد. نبوغ, ذهن باز, قدرت تجزیه وتحلیل چشمگیرعمرزبانزد همگان شده بود ودربدو ورود توجه خواجه را نیز به خود جلب کرد. خواجه مبانی واصول هندسه, ریاضیات وهیات را به عمر آموخت.

 

که پس از مدتی خود قاضی ابوالحسن انباری, از هوش ودقت نظر وذکاوتی بسیار بیشتر از همه شاگردان برای پدرعمر سخن گفت وبیان کرد که تنها نباید وی رابه همین مکتب بفرستد بلکه برای تحصیل علوم حکمت, عرفان, اخلاق وتکمیل معلومات قرآنیه به مکتب " امام موفق نیشابوری" برود تا از نفس مبارک واخلاق مهذب ایشان هم بهره گیرد, همچنین اگر بتواند پس از تکمیل این دروس به محضرجناب ناصرالمله والدین " شیخ محمد منصور" برای تحصیل فلسفه حاضر شود.

 

عمر اکنون جوانی رشید, اما بسیار مودب نکته سنج وکم سخن بود. در این ایام شوق تحصیل در مکتب بزرگترین دانشمند نیشابور سراسر وجودش را فراگرفته بود.عمر به مکتب امام موفق نیشابوری راه یافت و باشوقی وافر آنچه را که استاد تدریس می کرد به خوبی می آموخت, ضمنا هم زمان با این مکتب, پس از پایان یافتن تحصیل ازمکتب خواجه ابوالحسن, راه محضر شیخ منصور, استاد سنایی شاعر معروف نیز به روی وی باز شد. در خشش بنیه ی علمی عمر آنچنان بود که هر چند از لحاظ سنی, از سایر همشاگردیهای خود کوچکتر بود ولی آنان را وامی داشت تا اولا به او احترام بگذارند, ثانیا هر مشکل درسی را که برایشان پیش می آمد به او رجوع می کردند. دراین ایام به تدریج به جز دوستان نزدیک عمر, بقیه او را "عمرخیامی" یا "خیامی" صدا می زدند. او نیز در میان شاگردان امام موفق به دو"حسن" بیشتر علاقه مند شده بود. " حسن بن علی طوسی" و "حسن بن علی صباح حمیری" که چون هر دونامشان حسن ونام پدرشان علی بود, خیامی ودیگران آنها را به نام "حسن صباح" و"حسن طوسی" می نامیدند.

 

تحصیل عمر خیامی نزد استادش "محمدمنصور" که درفلسفه ی عصر خویش استادی نامور بود , شور وحالی دیگر داشت. دراین مکتب, عمر خیامی با کتب ابن سینا وآراء این فیلسوف نابغه آشنا شد وچنان شیفته ی آثار وی گردید که مطالعه ی کلیه ی آثار بوعلی سینا را وجهه همت خویش قرار داد وبه تدریج آنچنان در شناخت آراء الهی, فلسفی وعلمی بوعلی تبحـّر پیدا کرد که او را شاگرد بوعلی نامیدند, به گونه ای که هر کس درآثار وافکار بوعلی سوالی داشت به عمر خیامی رجوع می کرد. خیامی تقریبا اکثر نظریات بوعلی را بااستنباط های خود منطبق می دید.

 

دوران نوجوانی وجوانی

 

مکتب امام موفق نیشابوری, شیخ محمد منصوری ودگر اساتید نیشابور, دیگر پاسخ سوالات ذهن کجکاو عمر خیامی را نمی داد, او هر چه بزرگتر می شد, هر چه بیشتر مطالعه می کرد وهرچه بیشتر می جست, کمتر می یافت. رسیدن به هر پاسخی برای او مساوی با دسترسی به دهها سوال جدید بود. کم کم محیط علمی نیشابور تشنگی سیراب ناشدنی خیامی را پاسخگو نبود. او دیگر چهره ای موقر, نامی وشناخته شده داشت, در این ایام کم کم به خیام معروف شد.(1)

 

سپس به سمرقند مهاجرت کرد ودر این زمان دو رساله تحریرکردوبه جستجوی حامی ومشوقی برآمد.وی رساله هایی را که به تحریر در آورده بودرا به ابوطاهرعبدالرحمن احمد(484_430)قاضی القضات سمرقند تقدیم کرده و مورد توجه وحمایت ابوطاهر وسایر بزرگان سمرقند قرار گرفت.در آنجا کتاب بی نهایت مهم جبرومقابله را به زبان عربی نوشت.

 

روزی از مسافری دانشمند که از بلخ می آمد وبرای کسب و تجارب بیشتر جهانگردی می کرد شنید که در شهر بلخ, مدارس علمی وسیع تری وجود دارد, به ویژه نام کتاب "مخروطات" نوشته "آپولونیوس" ریاضیدان معروف یونانی را نیز شنید, که نسخه ای از آن در تملک یکی از مشاهیر شهر بلخ است, خیام به شوق دیدن آن کتاب واحتمال اجازه ی نسخه برداری از آن راهی بلخ شد.

 

خیام پس از مدتی که در بلخ زیست وبا علوم آن مرکز آشنا شد, تصمیم داشت که برای تکمیل دانش خود به " ری" برود که ناگهان قاصدی از نیشابور رسید وبیماری سخت پدر را به او خبر داد.خیام نیز با عجله اسباب سفر مهیا کرد وبدین منظور که بار دیگر چهره پدر راببیند عازم نیشابور شد. وقتی خیام به نیشابور رسید , ابراهیم هنوز رمقی داشت, وهنوز شب به پایان نرسیده بود که دست در دست عمر وسربر زانوی فرزندش جان سپرد.

 

خیام در بازگشت به نیشابور, درعین اینکه از زندگی متنعمی برخوردار نبود, اما به موقعیت علمی واجتماعی خویش قانع بود وعرصه ی تدریس و ادامه تحقیق را وجهه همت خویش قرار داد. او ازمیان همه ی دانشها بیشتر به نجوم, ریاضیات وفلسفه عشق می ورزید وهرچند در ادب فارسی وعربی , حدیث وقرآن وفقه نیز متبحر بود اما مشرب فلسفی را انتخاب کرده واز شهرت وگرایش به فقه وعلوم دینی اکراه داشت. (2)

 

کسی که گوهر یگانه نیشابور بود,نیشابوری که به خاطر مهاجرت دانشمندان سراسر عالم مرکزیت فرهنگی داشت وخیل دانشجویان از دورترین نقاط مغرب و مشرق به این شهر جذب می شدند.در عنفوان جوانی چنان در کارش معروف شد که سلطان جلال الدین ملک شاه سلجوقی در سال 467ق(والبته به تدبیر وزیر ایرانی اش)برای اصلاح تقویم نجومی به کار دعوتش کرد.او این دعوت را پذیرفت ودر اصفهان همراه با منجمین روزگارش رصدخانه مهم اصفهان را بنا کرد.پس از اقامت در نیشابور به کارهای مختلف اشتغال داشت,پایه اصلی شهرتش پزشکی و تنجیم بود. به عنوان حاذق ترین پزشک روزگار برای معالجه سلاطین مقتدر سلجوقی به دربار میرفت,معالجه اش بر روی سنجر سلجوقی معروف است.ستاره خوانی را از جنبه های نامطلوب شغل خویش می شمرد و به ندرت پیشگویی می کرداما به شهادت تاریخ همواره پیش گویی هایش درست از آب در میامد.

 

به گفته علی بن القاضی_الاشرف یوسف القفظی(در اخبار الحکما)علامه زمان بود وبه تدریس تمام علوم یونان می پرداخت.دقت وپاکیزگی نوروز ما از اوست ونو شدن سال یا تحویل آفتاب را از برج حوت به برج حمل تغییر دادوکتاب اقلیدس او در کتاب خانه لیدن هلند است ,رساله وجود وی در موزه لندن,رساله جسم مرکب او در کتابخانه آلمان است,با رساله کون و تکلیف سعی به حل علمی مساله خیر وشر کرد,و موسیقی دان بزرگی در عصر وزمان خود بوده و کتاب شرح المسائل من کتاب الموسیقی را نوشته.

 

نحوه وفات

 

 

 

خیام دستی به عصا و دستی در دست "مینوچهر" نوه ی خویش در باغ قدم میزد. آب زلال وآرامی از جوی وسط باغ می گذشت,صدای پرنده ها , همچون طنین نیایش فرشتگان, گوش جان خیام را نوازش می داد... خیام به سختی اما آرام ومطمئن گام بر میداشت وبه سخنان مینوچهر گوش فرا می داد. از پشت دیوار باغ فریاد چند رهگذر- که به ترکی شعر می خوا ندند- خیام ومینوچهر را به خود متوجه کرد. آنان سپاهیان سلاجقه بودند که برای رفتن به عسگر خانه(پادگان) شادمانی می نمودند. مینوچهر گفت این بیچاره ها هر جا بروند, بالاخره باید به عسگر خانه برگردند. ناگهان در اندرون خیام صدایی ناشناخته وگنگ این جمله را بریده بریده فریاد زد , بالاخره باید برگردند... باید... برگردند... انالله... انالله... واناالیه راجعون... راجعون... راجعون....

 

خیام همانجا نشست, دیگر پایش توان حرکت نداشت... به مینوچهر گفت: پسرم اینجا رانشان کن. ببین کجاییم , درخت را علامت بگذار. مینوچهر چنین کرد , روی درخت را با تکه سنگی دایره کشید وگفت بابا علامت گذاشتم. سپس خیام به بستر برگشت ومینوچهر برای خبر کردن امام محمد بغدادی به حوزه ی علمیه ای که وی درآن تدریس می کرد شتافت و وی را به منزل آورد. حکیم خطاب به وی گفت: اهل خانواده ومردانی از پاکان ونیکان رابخواه تا وصیت کنم.

 

امام بغدادی برای خبر کردن کسانیکه مورد نظرش بودند دستوراتی داد , اما خود از بالین حکیم تکان نخورد. حکیم کتاب " شفا " ی این سینا را پیش رو نهاد وبه مطالعه پرداخت , تقریبا وقت غذای ظهر رسیده بود که با خواهش واصرار امام بغدادی حکیم حاضر شد چند لقمه ی غذای سبک بخورد , که یکایک بزرگان و افراد فامیل بحضورش رسیدند.

 

خیام در جملاتی کوتاه , به آنان توصیه کرد که انسانیت , ایمان وعمل صحیح را که نتیجه اش همزیستی مسالمت آمیز و جامعه ای پاک وبی منازعه است در نظر داشته باشند وبرای هیچ چیز در دنیا ارزش قائل نشوند وهمه چیز را رعایت وامانت بدانند. آنگاه گفت: کتب مرا به امام محمد بغدادی بدهید , زیرا او بهتر از فتح پسرم می تواند از آثار علمی نهفته درآنها استفاده کند. اسباب وآلات مربوط به نجوم را به همراه وسایل مربوط به ریاضی وهندسه را به فتح بدهید که هر چه خواهد با آنان بکند. جنازه ام را درهمین باغ , زیر درختی که معین کرده ام ومینوچهر بر آن علامتی نهاده است دفن کنید. از همه شما می خواهم که هیچکس در مرگم زاری نکند. زیرا من به اندازه ی کافی زندگی کرده ام وهیچ آرزویی ندارم جز آنکه پاسخ مشکلاتم را پیدا کنم و میدانم که پاسخ آنها را در این جهان نمی یابم. مراسم تشییع جنازه وسایر مراسم سنتی را درساده ترین صورت ممکن برگزار کنید وبگذارید همچنانکه در زندگی ام سکوت وآرامش را دوست داشته ام , مرگم باعث بیدار شدن کودکی از خواب , یا پریدن بیماری از بستر نشود. شما بدانید که من خدا را به همان اندازه که برایم ممکن بود شناختم وامید وارم همین شناخت برای من بس باشد. بار دیگر شما را به دوستی یکدیگر توصیه می کنم.

 

امام بغدادی , برای چند لحظه به اندرون رفت. دختر , نوه وخدمتکاران را خبر کرد. آنها برای وداع با خیام به درون اتاق آمدند , زمزمه ی گریه شروع شد. هر کس کلامی می گفت . ظاهرا خیام دیگر کسی را نمی شناخت. نفس هایش به شمارش افتاده بود. کم کم صدا ها را نیز نمی شنید , فقط لغزش ذرات نور درچشمانش او را زنده نشان می داد.

 

شب با همه سنگینی اش روی سینه ی نحیف حکیم عمر خیام افتاده بود. قفسه ی سینه خشکیده وریه ها ی او دیگر تاب گرفتن و باز دادن هوا را نداشت. ضربات نبض کند وکند تر شد وبعد قطع شد , حکیم عمر خیام در گذشت.

 

عصر حکیم عمر خیام

 

اوضاع سیاسی و مذهبی

 

بحث حاضر، اختصاص به آشنایی بازمانه حکیم عمر خیام دارد بحث درباره شخص و شخصیت فرد بدون توجه به اوضاع و احوال حاکم بر او معنا پیدا نمی کند. شخص هم اسیرو مقهور اوضاع و احوال حاکم برزمان خود و هم آقا و سازنده شرایط حاکم بر محیطی است که در آن رشد و نمو پیدا می کند قدرت و منزلت می یابد، و حتی در مواردی شخصی این قدرت را می یابد که بر مسیر تاریخ خود و دیگران اثری تعیین کننده بگذارد. (1)

 

دوره حیات خیام مصادف بود با سلطه ترکان سلجوقی بر سرزمین اصلی ایران و تجربه تاریخ بویژه در ایران به ما آموخته است که هر سلسله و هر حاکمی از شروع پا گرفتن بنیانهای قدرتش تا مرحله حذفش یک منحنی ساده زنگی شکل را طی می کند که بطور خلاصه به دو بخش قابل تقسیم است: یکی که از نقطه آغازین حرکت سردود مان ویا سلطان شروع و به نقطه اوج قدرت و اقتدار سلسله یا حاکم می رسد و بخش بعدی که از نقطه اوج شروع و به نقطه حضیض و سرانجام حذف سلسله یا سلطان و حاکم ختم می شود. و حکیم عمر خیام در مرحله اول حکومت سلجوقیان بر ایران زیست، اما این ترکان که بودنداز کجا آمده بودند .

 

سلجوقیان منتسب به گروهی از ترکان چادر نشین غز بودند که قرنها قبل از روانه شدن بسوی خاک اصلی ایران در صحراهای وسیع بخش پایینی رود سیحون، که سیردریا نیز خوانده شده است, در رفت و آمد بودند و ییلاق و قشلاق آنها در بخشهای وسیعی از سرزمینهای میان در یای آرال از یک طرف و دریای خزر از طرف دیگر واقع می شده است.

 

تاریخ اول بار در قرن هشتم میلادی در منابع چینی از این ترکان با نام اوغوز

 

یاد کرده است ( پیگولوسکایا: 264) اغوزها را بعدها ترکمنان نیز خواندند. مصنفین عرب نیز آنان را غز نامیده اند.

 

این ترکان در قرن دهم میلادی/قرن چهارم هجری ، بمرور که خدم و حشمشان رو به فزونی گذارد، زندگی به صورت پراکنده از یکدیگر را ترک کردند و به دوره ای از تمدن که اصطلاحا«دوره فئودالیسم» یا دوره ملوک الطوایفی و یا خانخانی نام گرفته است، پا گذاشتند. بدین ترتیب ازآغاز قرن چهارم هجری شروع کردند به اجتماع نمودن در سرزمینهای مشخص در زمانهای معین، بطوری که دارای هویت سیاسی و اجتماعی مشخص شدند و دست زدند به ایجاد ارتباط با دیگر قبایل و طوایف هم عرض خویش. طی این جریان بطئی السیر.

 

سلجوق سه پسر به نامهای موسی، میکائیل و ارسلان اسرائیل داشت که احتمالا حکایت از صبغه یهودی بودن بودن این اقوام ترک نژاد دارد، هرچند که شواهد تاریخی حاکی است که آل سلجوق و دیگر ترکان ناحیه جند کمی قبل از پایان قرن دهم میلادی / قرن چهارم هجری ، به اسلام گرویدند و همین امر به آنها نیرویی مرکب از شوق وذوق و تعصب بخشید، نیرویی که آن را در جهاد علیه قبایل پاگان نشان دادند و بعدها نیز عامل اصلی توفیقات بعدی آنها در فتح بخش اعظم خاورمیانه و خاور نزدیک به معنای امروز و یا آسیای صغیر در معنای سیاسی گذشته آن شد.

 

سلجوقیان پس از درآمدن به اسلام به قسمت پایینی سیحون کوچ کردند امادر پایان قرن دهم میلادی مجددا از آنجابه ماوراءالنهر رفتند. در این زمان دو پسر میکائیل به نامهای طغرل بیک محمد و چغری بیک داود، نوادگان سلجوق در راس سلجوقیان قرار داشتند. کمی بعد ترکان قراخانی نیز به ماوراء النهر آمدند و همین امر موجب برخورد میان آنان و ترکان سلجوقی گردید و این برخورد به گونه ای شدید شد که سران ترکان سلجوقی به محمود غزنوی مراجعه کرده و از او خواستند که در خراسان به آنها اجازه اقامت داده شود و در مقابل تعهد کردند که در ازای آن برای غزنویان خدمات لشکری انجام دهند.« محمود به غزان ( سلجوقی) اجازه داد تا در شمال خراسان در ناحیه ای میان سرخس و ابیورد اقامت گزینند». این زمان مصادف بودبا اوایل قرن پنجم هجری / قرن یازدهم میلادی . سلاجقه در این زمان مشتمل بودند بر 9 قبیله از ترکان غز و دیگر ترکان چادرنشین بر سرزمینهای ماوراءالنهر.

 

سیاست محمود غزنوی در دادن اجازه اقامت به سلجوقیان در خراسان حول دو محور شکل گرفته بود. نخست اینکه ازآنها حصاری در مقابل تاخت و تاز دیگر قبایل ترک نژاد به خراسان ، که گهگاه از ماوراءالنهر به این استان زرخیز حمله ور می شدند، بوجود آورد و دوم اینکه با به اصطلاح نواختن آنها ، آنانرا در همان جایی که هستند متوقف سازد و برای این منظور نیز برای آنان خلعت فرستاد و به آنها القابی بخشید . اما این تمهیدات دیری نپایید و غزنویان بزودی خود را ناچار از مقابله با نفوذ و سلطه ترکان آل سلجوق دیدند ،که زیر جلگی با خلفای بغداد ارتباط برقرار ساخته بودند . نبردهایی که تقریبا پنج سال طول کشید (426 تا 431 ق ) وبرغم بهره مندی غزنویان از ساز وبرگ نظامی بیشتر وبهتر,سرانجام به پیروزی سلجوقیان انجامید . تحرک و خصوصیات چادر نشینی شان که آنها را آماده پذیرش هر نوع شرایط اقلیمی وزیستی ساخته بود ، سبب شد که برغم مزیتهای فراوانی که غزنویان در نبرد با این چادر نشینان داشتند ، پی درپی از آنها شکست خورده و هزیمت جویند ؛ علت اصلی این بود که غزنویان در این زمان به سوی نقطه حضیض در منحنی قدرت سرازیر بودند ، زیرا سلطان محمود جرات ورزیده بود واز به قتل رساندن حسنک وزیر ، که مثل همه ایرانیان دیگر مورد بغض خلیفه عباسی بود ، سرباز زده بود و خلیفه در ترکان سلجوقی که در رتق وفتق امور داخلی دستگاه خلافت از خود کاردانی و لیاقت نشان داده بودند ، تابعانمصیع بی آزاری یافته بود .

 

در سال 430 ق / 1038 میلادی ، پس از شکست سپاه سلطان مسعود غزنوی از سپاهیان سلجوقیان ، فاتحان تقریبا بدون برخورد با مقاومت قابل توجهی نیشابور را اشغال کردند و در مساجد آن شهر به طغرل بیک خطبه خوانده شد . این سال ، سال تاسیس دولت سلجوقیان شمرده می شود ، هر چند که بعد مسعود غزنوی یکبار دیگر فرصت یافت که طغرل را از نیشابور بیرون براند . اما سرانجام در نبردی که در سال 432 ق دردندانقان میان سپاهیان مسعود غزنوی و لشکریان طغرل بیک روی داد فرجام سلطان مسعود غزنوی برای همیشه رقم زده شد . پس از این نبرد خراسان به طور کامل به دست سلجوقیان افتاد و طغرل بیک مجددا وارد نیشابور شد و چغری بیک در مرو به تخت نشست بخشی از افغانستان و پنجاب تحت حکومت غزنویان به حیات رو به افول خود ادامه داد .

 

در فاصله سالهای 432 و 442 ق ، سلجوقیان ری، اصفهان ، همدان و دیگر نقاط آن روز ایران را تحت تسلط خود در آوردند و ری پایتخت طغرل بیک شد . در این زمان ، عمر خیام بروایتی سه ساله بود. متعاقبا نیز خوارزم در شمال ، هرات در مشرق ، سیستان و بلوچستان در جنوب و فارس و کرمان در مرکز ایران با فاصله کمی از یکدیگر به دست سلجوقیان افتاد . از این پس غزان متوجه آذربایجان و ارمنستان و سرزمین بیزانس شده و در طول سالهای 455 ق تا 465 ق ، در این نواحی نیز به فتح و غلبه ادامه دادند به طوری که در این سال شیروان گرجستان شرقی ، شامات و فلسطین نیز به تسلط اینان در آمد و سلطان محمد فاتح ، سرسلسله ترکان عثمانی که در 1452 قسطنطنیه را فتح کرد ، از عقاب این گروه از سلجوقیان بود . در بخش جنوبی نیز طغرل بیک در سال 447 ق وارد بغداد شد و کمی بعد آخرین دژ آل بویه هم سقوط کرد و سپاهیان سلجوقی جنوب غربی ایران را نیز به زیر یوغ خود درآوردند .

 

طغرل بیک که مسلمانی متعصب بود و خلیفه را جانشین واقعی حضرت رسول ( ص) می پنداشت . پس از فتح بغداد از هتک حرمت او خودداری و تنهابه ازدواج کردن با نوه او بسنده کرد، خطبه سلطانی بنام طغرل بیک خوانده شد و خلیفه بعنوان مرجع و پیشوای روحانی در بغداد ابقا شد.

 

در سال451 ق چغری بیک در مرو درگذشت و طغرل بیک تنها زعیم آل سلجوق در سرزمینی از جیحون تا فرات شد. در این زمان عمر خیام 12 ساله بود. اما این زعامت چهار سال بیشتر طول نکشید و درسال 455 ق طغرل در گذشت و چون فرزند ذکوری نداشت آلب ارسلان ، پسر چغری بیک به سلطنت رسید. در این زمان عمر خیام 16سال داشت آلب ارسلان در سال 464/ 1072م زمانی که از مرو عازم بخارا بود، پس از عبور از جیحون یا آمودریا بدست کوتوال یکی از قلاع قراخانیان کشته شد و سپاهیان او بنا چار به مرو بازگشتند. در این زمان عمر خیام 25 سال داشت با کشته شدن آلب ارسلان دوره پادشاهی بیست ساله ملکشاه آغاز شد. دوره ای که اوج قدرت سیاسی دولت سلجوقیان و در عین حال سالهای شکوفایی علم، خرد و ادب حکیم عمر خیام بود.

 

سلجوقیان که برای اداره سرزمینی از مدیترانه و مرمره در غرب تا کاشغر در شرق و دریای آرال و قلل جبال قفقاز در شمال و خلیج فارس در جنوب تجربه نداشتند. از ماموران کشوری و لشکری ایرانی که سرآمد آنان ابو علی حسن طوسی ملقب به نظام الملک بود کمک گرفتند.نظام الملک که حامی اصلی حکیم عمر خیام در کارهای علمی و اقدامات علمی اواز جمله تاسیس رصد خانه و اصلاح تقویم بود هم در خدمت آلب ارسلان و هم در خدمت ملکشاه بود اوهمانطور که در سیاستنامه خود نیز بدان اشاره کرده طرفدار یک حکومت مرکزی قوی و مخالف حکومت ملوک الطوایفی بود که ساختار اصلی حکومت قبیله ای سلجوقیان بر آن استوار بود و این امر به مذاق چادر نشینان غز خوش نمی آمد وبدین ترتیب سراسر دوران آلب ارسلان و ملکشان مملو از مبارزات قومی و قبیله ای تجزبه طلبان سران قبایل غز بود که می خواستند به رغم سیاست خواجه نظام الملک اقطاعات خویش را به امارات مستقل تبدیل کنند ودر این راه به میزان زیادی توفیق یافتند بطوری که حتی در عهد طغرل بیک قلمرو مستقل سلجوقیان کرمان(433ق تا583ق) تاسیس شدو سلجوقیان روم در آسیای صغیر حکومت مستقل خود راداشتند(470ق تا707 ق) و سرانجام نیز خواجه نظام الملک را از پیش پای خود برداشتند. مرگ ملکشاه که به طور مرموزی چند ماه پس از قتل خواجه نظام الملک روی داد، جنگ خانگی شدیدی را بدنبال داشت. در این جنگها که مدت بیست سال طول کشید و بخش مهمی از زندگی حکیم عمر خیام را نیز می پوشاند، محمود، برکیارق، سنجرومحمد(پسرش) رودروری یکدیگر قرار گرفتند و سرانجام نیز با از میان رفتن محمود و برکیارق ، سنجرومحمد و فرزند دیگرش که زنده مانده بودند،مملکت رابین خود تقسیم کردند. نواحی شرقی ایران نصیب سنجر و غرب ایران و عراق عرب سهم محمد گردید.

 

سلطان سنجر که دل خوشی از خیام نداشت از 512 تا552ق بر خراسان ، سیستان و خوارزم و مرو سلطنت کرد و بدین ترتیب 5 سال آخر عمر حکیم عمر خیام مصادف بود با زمامداری کسی که وی او را در کودکی مهیب خوانده بود وآن مهیب در تمام سالهای بعد کینه خیام رادر دل داشت.

 

در دوره حکومت سلجوقیان بر ایران و بویژه نیشابور وطن اصلی و محل زندگی حکیم عمرخیام شک نیست که جنگهای طولانی داخلی و خارجی هزینه زیادی را برمردم تحمیل کرد، نظام اقطاع بخشی به سران با نفوذ غزکه برغم مخالفت خواجه نظام الملک از سوی آلب ارسلان و ملکشاه سلجوقی دنبال می شد،بر هرج و مرج مالیاتی به زیان مردم زحمتکش می افزود. علاوه بر این طغرل بیک و جانشینانش که از سوی خلیفه عباسی بعنوان حامی اصلی خلافت و پشتیبان مذهب رسمی روز یعنی تسنن فرمان می گرفتند هرگونه اعمال مغایر با سنتهای مذهب حنفی را بشدت سرکوب می کردند. دوره حکومت آلب ارسلان , ملکشاه و سنجر همچنین مصادف بودبا اوج مبارزات و ترورهای سیاسی اسماعیلیان تحت رهبری حسن صباح که تحت شرایط روز هیچ وسیله دیگری برای اعمال نفوذ در دستگاه حکومتی نداشتند . اینان در قلعه حصین الموت مرکز فرماندهی شان با سازماندهی یک تشکیلات زیر زمینی وسیع به قتل و ترور مخالفان سیاسی عمده و یا حتی پیش و پا افتاده خود سرفا به جهت ایجاد ارعاب پرداخته بودند و متقابلا دستگاه حکومتی و مامورانش هر که را پیرو اسماعیلیه و یا مزنون به پیروی از آنان می یافتند تعقیب و به سخت ترین کیفر ها فرجام می دادند و از جمله بسیاری از آنها را به امر خواجه نظام الملک زنده زنده در اتش انداختند و سوزاندند .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   33 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله حکیم عمر خیام