فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد زندگی امام حسین(ع)

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد زندگی امام حسین(ع) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد زندگی امام حسین(ع)


تحقیق در مورد زندگی امام حسین(ع)

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه:7

 

 

 

 

پرتوى از سیره و سخنان امام حسین (ع)

وقایع بعد از شهادت امام حسین (ع ) ـ پیکر شهدا

یاران امام حسین (ع)

شهادت امام حسین

شهادت امام به روایت خطیب خوارزم

وقایع بعد از شهادت ـ تاراج

عامل اساسى

غارت خیمه ها

زندگی امام حسین (ع) :

 

 

- امام حسین (ع) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد و در تمام مدتى کــه در مکه اقامت گزید و در طول راه مکه به کربلا , تـا هنـــگام شـــهادت , گـــاهى به اشاره , گـاهى به صراحت , اعلان می داشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حـــکومت ضد اسلامى یزید و برپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در بــرابر ظــلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم.

- هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع) و مشرف شدن به زیارت قبرش و باز نمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد , لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارت ها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد بلکه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزد می نماید و هدف هم جز این نیست و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست می باشد و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى میگراید.

- روزى از محلى عبور می فرمود , عده اى از فقرا بر عباهاى پهن شده شان نشسته بودند و نان پاره هاى خشکى می خوردند , امام حسین (ع) می گذشت که تعارفش کردند و او هم پذیرفت , نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : ان الله لا یحب المتکبرین , خداوند متکبران را دوست نمی دارد.

- شعیب بن عبدالرحمن خزاعى میگوید : چون حسین بن على (ع) به شهادت رسید , بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند , علتش را از امام سجاد (ع) پرسیدند , فرمود :

این پینه ها اثر کیسه هاى غذایى است که پدرم شبها به دوش می کشید و به خانه زنهاى شوهرمرده و کودکان یتیم و فقرا میرسانید.

یاران امام حسین (ع)

على بن الحسین ع مى ‏گوید : پدرم این شعر را دو ســـه بـار خواند تا فهمیدم و مقصود او را بدانستم و اشک چشمانم را گرفت. اما اشـــکم را نگـــه‏ داشــتـم و خاموش ماندم و بدانستم که بلا نازل شده است.

عمه ‏ام نیز اشعار برادر را شنید ، او زن بود و زنان رقت دارند ، و استعداد زارى. نتوانست آرام بگیرد. برخــاسته و جامه خود را مى ‏کشید ، نزد وى رفت و گفت :

اى واى از داغ عزیز. اى بـــاقى مـــانده ســـلف و پناهگاه خلف. کاش آن روز کـه فاطمه مادرم یا على پدرم یا حسن برادرم ، از دنیا برفتند، زندگیم به سر رسیده بود.

امام (ع) نگاهى به او کرده گفت : خواهرم، شیطان بردبارى تو را نبرد.

زینب گفت : پدر و مادرم فدایت ؛ غم و اندوه را از من ربودى و آرامش بخشیدى.

امـام در حالى که اشـــک از دیدگـــانش سرازیر شده بود گفت : چنانچه مرغ قطا (1) ، را در آشیانه ‏اش به حال خود مى ‏گذارند آرام مى‏ خوابید.

زینب گفت : واى بر مـن ، تـو را از من خواهند گرفت ! این قلب مرا بیشتر داغدار مى ‏کند و بر جانم سخت‏تر است.

آنگاه به چهره خـــویش زد و گــریبان خـــویش را گرفت و آن را بدرید و بیهوش به زمین افتاد.

حــسین (ع) از جـاى برخاست و بدو پرداخت و آب به چهره ‏اش ریخت و او را به هوش آورد و به وى گفت : اى خــواهر از خدا بترس و از خدا تسلى خواه و بدان که زمینیان مى ‏میـرند و از اهـــل آســـمانها نیز کسى باقى نمى‏ ماند.سرانجام همه چیزها نابود شدنى است به جز ذات خــدایى که همه آفریدگان را به قدرت خویش آفریده و خلق را برمى ‏انگیزد که باز مى ‏آیند و او خود یگانه است. جدم ، پدرم ، مــادرم و بــرادرم همــگى از مـن بــهتر بودند. پیشوا و مقتداى من و همه مسلمانان پیمبر خداست.

حسین ع با این سخنان و امثال آن وى را دلدارى داد و گفت : خواهرم! من تو را سوگند مى ‏دهم، و سوگند مرا رعایت کن و چون من کشته شدم بر من گریبان ندرى و چهره نخراشى و واى نگویى و فغان برنیاورى. < ادامه >


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد زندگی امام حسین(ع)

تحقیق در مورد تقابل فکری شیعه و سنی

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد تقابل فکری شیعه و سنی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد تقابل فکری شیعه و سنی


تحقیق در مورد تقابل فکری شیعه و سنی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه13

 

فهرست مطالب

 

تقابل فکری شیعه و سنی

ماجرای سقیفه بنی ساعده از زبان اهل سنت

کیست مرایاری کند ؟

تفکر سنی

انتخاب جانشین ضرورت عقلی

تفکر شیعه

کیست مرایاری کند ؟

در مطلب قبل و این مطلب که در جواب دیدگاه اهل سنت گفته شد به بررسی این سوال که آیا واقعا حق است که جانشین پیامبر با شوری انتخاب شود پرداخته شد که به اجمال مطالبی را عرض کردم و البته به این هم حتم نخواهد شد که امامت امری انتصابی از جانب ذات باری تعالی می باشد نه انتخاب زمینی که در وبلاگ یکی از دوستانم با ده مطلب در این پیرامون یا عناوین امامت امری انتصابی یا انتخابی آورده شده است که عزیزان را جهت مطالعه بیشتر به وبلاگ اثبات حقانیت امیرالمونین ارجاع می دهم .

اما مطلبی که در این مطلب مورد بررسی قرار خواهد گرفت این موضوع خواهد بود که با فرض اینکه ما قبول کردیم برای جانشین پیامبر می توان از طریق شوری این انتخاب را داشت. آیا واقعا شوری و اجماع برای انتخاب خلیغه اول در سقیفه بنی ساعده انجام شده است یا داستان به شکل دیگیری می باشد .

ماجرای سقیفه بنی ساعده از زبان اهل سنت

سقیفه محل اجتماع قبیله خزرج از انصار بوده است که رئیس قبیله سعد بن عباده بوده است و ماجرا از این قرار است که در چند روز اخر بیماری پیامبر اکرم که شدت یافت ارتش اسلام به فرماندهی اسامه بیست ساله بیرون از شهر مدینه استقرار داشتند و پیامبر به رقم  اسرارهای بسیار بر حرکت لشگر برای جنگ با شامیان داشت اما عده ای که می دانستند که پیامبر روزهای آخر عمر خود را سپری می کند (اعتقاد شیعه این یقین بر فوت حضرت از انجا بود که آنها خود با دادن زهر به پیغمبر اکرم یقین به رحلت ایشان داشتند) اما ایشان با حال بسیار بدی که داشتند در مسجد النبی آمدند و آن جمله معروف که "لعن الله من تخلف جیش اسامه ، خدا لعنت کند هر کسی را که تخلف می کند از لشگر اسامه" که متواتر شیعه و سنی نقل کرده اند ، اما عده ای که از اول در فکر پست و مقام بعد از پیامبر بودند و عده ای دیگر در مدینه ماندنند تا زمینه سازی سقیفه بدرستی انجام شود ، اما چند پرسش :

  • چرا رسول خدا این همه بر حرکت سریع سپاه اسامه پای می فشرد ؟ افرادی که ادعای بهترین صحابه پیامبر بودن را دارند چرا باید به خاطر حرکت نکردنشان آنها را لعن کند ؟ آیا واقعا این صحابه اهل عدالت هستند ؟!
  • به رغم پاسخ روشن پیامبر به درخواست مکرر اسامه مبنی بر نرفتن لشگر برای جنگ در آن حال بیماری ایشان ، چه دستهای مرموزی و به چه دلیل در حرکت سپاه اسامه از لشکرگاه جرف کار شکنی می کردند ؟

دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد تقابل فکری شیعه و سنی

دانلود مقاله امامت از منظر شیعه

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله امامت از منظر شیعه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

امام و پیشوا به کسى گفته مى‏شود که پیش جماعتى افتاده رهبرى ایشان را در یک مسیر اجتماعى یا مرام سیاسى یا مسلک علمى یا دینى به عهده گیرد و البته به واسطه ارتباطى که با زمینه خود دارد در وسعت و ضیق،تابع زمینه خود خواهد بود.
آیین مقدس اسلام (چنانکه از فصلهاى گذشته روشن شد) زندگانى عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته،دستور مى‏دهد،از جهت‏حیات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمایى مى‏کند و در حیات صورى نیز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مى‏نماید چنانکه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن (حکومت) مداخله مى‏نماید.
بنابر جهاتى که شمرده شد،امت و پیشوائى دینى در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد:از جهت‏حکومت اسلامى و از جهت‏بیان معارف و احکام اسلام و از جهت رهبرى و ارشاد حیات معنوى.شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نیازمندى ضرورى دارد، کسى که متصدى اداره جهات نامبرده است و پیشوائى جماعت را در آن جهات به عهده دارد،از ناحیه خدا و رسول باید تعیین شود و البته پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز به امر خدا تعیین فرموده است.
امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامى
انسان با نهاد خدادادى خود بدون هیچگونه تردید،درک مى‏کند که هرگز جامعه متشکلى مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتى یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد،بدون سرپرست و زمامدارى که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده او به اراده‏هاى جزو حکومت کند و هر یک از اجزاى جامعه را به وظیفه اجتماعى خود وادارد،نمى‏تواند به بقاى خود ادامه دهد و در کمترین وقتى اجزاى آن جامعه متلاشى شده وضع عمومیش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.
به همین دلیل کسى که زمامدار و فرمانرواى جامعه‏اى است (اعم از جامعه بزرگ یا کوچک) و به مت‏خود و بقاى جامعه عنایت دارد،اگر بخواهد به طور موقت‏یا غیر موقت از سر کار خود غیبت کند البته جانشینى به جاى خود مى‏گذارد و هرگز حاضر نمى‏شود که قلمرو فرمانروایى و زمامدارى خود را سر خود رها کرده از بقا و زوال آن چشم پوشد.
رئیس خانواده‏اى که براى سفر چند روزه یا چند ماهه مى‏خواهد خانه و اهل خانه را وداع کند،یکى از آنان را (یا کسى دیگررا) براى خود جانشین معرفى کرده امورات منزل را به وى مى‏سپارد.رئیس مؤسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانى که کارمندان یا شاگردان چندى زیر دست دارد،حتى براى چند ساعت غیبت،یکى از آنان را به جاى خود نشانیده دیگران را به وى ارجاع مى‏کند و به همین ترتیب.
اسلام دینى است که به نص کتاب و سنت‏بر اساس فطرت استوار است و آیینى است اجتماعى که هر آشنا و بیگانه این نشانى را از سیماى آن مشاهده مى‏کند و عنایتى که خدا و پیغمبر به اجتماعیت این دین مبذول داشته‏اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز مسئله عقد اجتماع را در هر جایى که اسلام در آن نفوذ پیدا مى‏کرد،ترک نمى‏کرد و هر شهر یا دهکده‏اى که به دست مسلمین مى‏افتاد،در اقرب وقت والى و عاملى در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمین را به دست وى مى‏سپرد حتى در لشگرهایى که به جهاد اعزام مى‏فرمود،گاهى براى اهمیت مورد،بیش از یک رئیس و فرمانده به نحو ترتب براى ایشان نصب مى‏نمود حتى در«جنگ موته‏»چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولى کشته شد دومى را،و اگر دومى کشته شد سومى را و همچنین...به ریاست و فرماندهى بشناسند.
و همچنین به مسئله جانشینى عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم،از نصب جانشین فروگذارى نمى‏نمود و هر وقت از مدینه غیبت مى‏فرمود،والى به جاى خود معین مى‏کرد حتى در موقعى که از مکه به مدینه هجرت مى‏نمود و هنوز خبرى نبود،براى اداره چندروزه امور شخصى خود در مکه و پس دادن امانتهایى که از مردم پیشش بود،على علیه السلام را جانشین خود قرار داد و همچنین پس از رحلت نسبت‏به دیون و کارهاى شخصیش على علیه السلام را جانشین خود نمود.
شیعه مى‏گوید:به همین دلیل،هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم رحلت فرماید و کسى را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه اسلامى،نشان ندهد.اینکه پیدایش جامعه‏اى بستگى دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکى که اکثریت اجزاى جامعه آنها را عملا بپذیرند،و بقا و پایدارى آن بستگى کامل دارد به یک حکومت عادله‏اى که اجراى کامل آنها را به عهده بگیرد،مسئله‏اى نیست که فطرت انسانى در ارزش و اهمیت آن شک داشته باشد یا براى عاقلى پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالى که نه در وسعت و دقت‏شریعت اسلامى مى‏توان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى آن قائل بود و در راه آن فداکارى و از خودگذشتگى مى‏نمود مى‏توان تردید نمود و نه در نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (گذشته از تایید وحى و نبوت) مى‏توان مناقشه کرد.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب اخبار متواترى که عامه و خاصه در جوامع حدیث (در باب فتن و غیر آن) نقل کرده‏اند،از فتن و گرفتاریهایى که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامى شد.و فسادهایى که در پیکره اسلام رخنه کرد،مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آیین پاک را فداى ناپاکیها و بى‏بند و باریهاى خودساختند،تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که از جزئیات حوادث و گرفتاریهاى سالها و هزاران سالهاى پس از خود غفلت نکند،و سخن گوید،ولى از مهمترین وضعى که باید در اولین لحظات پس از مرگش گوید،به وجود آید غفلت کند!یا اهمال ورزد و امرى به این سادگى (از یک طرف) و به این اهمیت (از طرف دیگر) به ناچیز گیرد و با اینکه به طبیعى‏ترین و عادى‏ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن،مداخله و صدها دستور صادر نموده و از چنین مسئله با ارزشى بکلى سکوت ورزیده کسى را به جاى خود تعیین نفرماید؟
و اگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بیانات شافى در این خصوص کرده باشد و دستورات کافى بایست‏بدهد تا مردم در مسئله‏اى که اساسا بقا و رشد جامعه اسلامى و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است،بیدار و هشیار باشند.
و حال آنکه از چنین بیان نبوى و دستور دینى خبرى نیست و اگر بود کسانى که پس از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمى‏کردند در صورتى که خلیفه اول خلافت را به خلیفه دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه چهارم به فرزندش وصیت نمود و خلیفه دوم خلیفه سوم را با یک شوراى شش نفرى که خودش اعضاى آن و آیین نامه آن را تعیین و تنظیم کرده بود،روى کار آورد و معاویه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافت‏به سلطنت موروثى‏تبدیل شد و تدریجا شعائر دینى از جهاد و امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حدود و غیر آنها یکى پس از دیگرى از جامعه هجرت کرد و مساعى شارع اسلام نقش بر آب گردید (1) .
شیعه از راه بحث و کنجکاوى در درک فطرى بشر و سیره مستمره عقلاى انسان و تعمق در نظر اساسى آیین اسلام که احیاى فطرت مى‏باشد،و روش اجتماعى پیغمبر اکرم و مطالعه حوادث اسف آورى که پس از رحلت‏به وقوع پیوسته و گرفتاریهایى که دامنگیر اسلام و مسلمین گشته و به تجزیه و تحلیل در کوتاهى و سهل انگارى حکومتهاى اسلامى قرون اولیه هجرت بر مى‏گردد،به این نتیجه مى‏رسد که از ناحیه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نص کافى در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبر رسیده است آیات و اخبار متواتر قطعى مانند آیه ولایت و حدیث غدیر (2) و دیث‏سفینه و حدیث ثقلین وحدیث‏حق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره اقربین و غیر آنها به این معنا دلالت داشته و دارند ولى نظر به پاره‏اى دواعى تاویل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است.
در تایید سخنان گذشته
آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود و جمعى ازصحابه حضور داشتند آن حضرت فرمود:دوات و کاغذى براى من بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من (با رعایت آن) هرگز گمراه نشوید،بعضى از حاضرین گفتند:این مرد هذیان مى‏گوید کتاب خدا براى ما بس است! !آنگاه هیاهوى حضار بلند شد.پیغمبر اکرم فرمود:«برخیزید و از پیش من بیرون روید،زیرا پیش پیغمبرى نباید هیاهو کنند» (3) .
با توجه به مطالب فصل گذشته و توجه به اینکه کسانى که در این قضیه از عملى شدن تصمیم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم جلوگیرى کردند همان اشخاصى بودند که فرداى همان روز از خلافت انتخابى بهره‏مند شدند و بویژه اینکه انتخاب خلیفه را بى اطلاع على علیه السلام و نزدیکانش نموده، آنان را در برابر کار انجام یافته قرار دادند آیا مى‏توان شک نمود که مقصود پیغمبر اکرم در حدیث‏بالا تعیین شخص جانشین خود و معرفى على علیه السلام بود؟
و مقصود از این سخن ایجاد قیل و قال بود که در اثر آن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از تصمیم خود منصرف شود نه اینکه معناى جدى آن (سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض) منظور باشد،زیرا اولا:گذشته از اینکه در تمام مدت بیمارى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حتى یک حرف نابجا شنیده نشده و کسى هم نقل نکرده است،روى موازین دینى،مسلمانى نمى‏تواند پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را که با عصمت الهى مصون است‏به هذیان و بیهوده‏گویى نسبت دهد. ثانیا:اگر منظور از این سخن معناى جدیش بود،محلى براى جمله بعدى (کتاب خدا براى ما بس است) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با بیماریش استدلال مى‏شد نه با اینکه با وجود قرآن نیازى به سخن پیغمبر نیست،زیرا براى یک نفر صحابى نبایست پوشیده بماند که همان کتاب خدا،پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و به نص قرآن کریم مردم در برابر حکم خدا و رسول،هیچگونه اختیار و آزادى عمل ندارند.
ثالثا:این اتفاق در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و وى به خلافت‏خلیفه دوم وصیت کرد وقتى که عثمان به امر خلیفه،وصیتنامه را مى‏نوشت،خلیفه بیهوش شد با این حال خلیفه دوم سخنى را که درباره پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گفته بود درباره خلیفه اول تکرار نکرد (4) .
گذشته از اینها خلیفه دوم در حدیث ابن عباس (5) به این حقیقت اعتراف مى‏نماید،وى مى‏گوید:من فهمیدم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏خواهد خلافت على را تسجیل کند،ولى براى رعایت مصلحت‏به هم زدم.مى‏گوید:خلافت از آن على بود (6) ولى اگر به خلافت مى‏نشست مردم را به حق و راه راست وادار مى‏کرد و قریش زیر بار آن نمى‏رفتند از این روى وى را از خلافت کنار زدیم[!!!]با اینکه طبق موازین دینى باید متخلف از حق را به حق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترک نمود،موقعى که براى خلیفه اول خبر آوردند که جمعى از قبایل مسلمان از دادن زکات امتناع مى‏ورزند،دستور جنگ داد و گفت:اگر عقالى را که به پیغمبر خدا مى‏دادند به من ندهند با ایشان مى‏جنگم (7) و البته مراد از این سخن این بود که به هر قیمت تمام شود باید حق احیا شود البته موضوع خلافت‏حقه از یک عقال مهمتر و با ارزش‏تر بود.
امامت در بیان معارف الهیه
در بحثهاى پیغمبر شناسى گذشت که طبق قانون ثابت و ضرورى هدایت عمومى،هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش به سوى کمال و سعادت نوعى خود هدایت و رهبرى مى‏شود.
نوع انسان نیز که یکى از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومى مستثنا نیست و از راه غریزه واقع بینى و تفکر اجتماعى،در زندگى خود به روش خاصى باید هدایت‏شود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و به عبارت دیگر:باید یک سلسله اعتقادات و وظایف عملى را درک نموده روش زندگى خود را به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانى خود را به دست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگى که به نام‏«دین‏»نامیده مى‏شود راه عقل نیست‏بلکه راه دیگرى است‏به نام‏«وحى و نبوت‏»که در برخى از پاکان جهان‏بشریت‏به نام انبیا (پیغمبران خدا) یافت مى‏شود!
پیغمبرانند که وظایف انسانى مردم را به وسیله وحى از جانب خدا دریافت داشته به مردم مى‏رسانند، تا در اثر به کار بستن آنها تامین سعادت کنند.روشن است که این دلیل چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکى را در میان افراد بشر به ثبوت مى‏رساند،همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادى را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند،به ثبوت مى‏رساند.
چنانکه از راه عنایت‏خدایى لازم است اشخاصى پیدا شوند که وظایف انسانى را از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند،همچنان لازم است که این وظایف انسانى آسمانى براى همیشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعلیم شود یعنى پیوسته اشخاصى وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.
کسى که متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانى است و از جانب خدا به این سمت اختصاص یافته‏«امام‏»نامیده مى‏شود چنانکه کسى که حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانى از جانب خدا مى‏باشد«نبى‏»نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات مى‏کرد،عصمت ائمه و پیشوایات را نیز اثبات مى‏کند،زیرا باید خدا براى همیشه دین واقعى دست نخورده و قابل تبلیغى در میان بشر داشته باشد و این معنا بدون عصمت و مصونیت‏خدایى صورت نبندد.
فرق میان نبى و امام
دلیل گذشته در مورد دریافت داشتن احکام و شرایع آسمانى که به واسطه پیغمبران انجام مى‏گیرد، همینقدر اصل وحى یعنى گرفتن احکام آسمانى را اثبات مى‏کند نه استمرار و همیشگى آن را به خلاف حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى است استمرارى و مداوم،و از اینجاست که لزوم ندارد پیوسته پیغمبرى در میان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام که نگهدارنده دین آسمانى است،پیوسته در میان بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمى‏شود،بشناسند یا نشناسند و خداى متعال در کتاب خود مى‏فرماید: فان یکفر بها هؤلاء فقد و کلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین (8) .
یعنى:«و اگر به هدایت ما-که هرگز تخلف نمى‏کند-کافران ایمان نیاوردند ما گروهى را به آن موکل کرده‏ایم که هرگز به آن کافر نخواهند شد».
و چنانکه اشاره شد،نبوت و امامت گاهى جمع مى‏شود و یک فرد داراى هر دو منصب پیغمبرى و پیشوایى (اخذ شریعت آسمانى و حفظ بیان آن) مى‏شود و گاهى از هم جدا مى‏شوند چنانکه در ازمنه‏اى که از پیغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بدیهى است عدد پیغمبران خدا محدود و همیشه وجود نداشته‏اند.
خداى متعال در کتاب خود جمعى از پیغمبران را به امامت‏معرفى فرموده است چنانکه درباره حضرت ابراهیم مى‏فرماید: و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین (9) .
یعنى:«وقتى که خداى ابراهیم او را به کلمه‏هایى امتحان کرد پس آنها را تمام کرده و به آخر رسانید، فرمود:من تو را براى مردم امام و پیشوا قرار مى‏دهم،ابراهیم گفت و از فرزندان من،فرمود عهد و فرمان من به ستمکاران نمى‏رسد».
و مى‏فرماید: و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا (10) .
یعنى:«و ما ایشان را پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت و رهبرى مى‏کردند».
امامت در باطن اعمال
امام چنانکه نسبت‏به ظاهر اعمال مردم،پیشوا و راهنماست،همچنان در باطن نیز سمت پیشوایى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوى خدا سیر مى‏کند.براى روشن شدن این حقیقت‏بدو مقدمه زیرین باید توجه نمود.
اول:جاى تردید نیست که به نظر اسلام و سایر ادیان آسمانى یگانه وسیله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى) واقعى و ابدى انسان،همانا اعمال نیک و بد اوست که دین آسمانى تعلیمش مى‏کند و هم از راه فطرت و نهاد خدادادى نیکى و بدى آنها درک مى‏نماید.و خداى متعال از راه وحى و نبوت این اعمال را مناسب طرز تفکر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان،در صورت امر و نهى و تحسین و تقبیح بیان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها،براى نیکوکاران و فرمانبرداران،زندگى جاوید شیرینى که مشتمل بر همه خواستهاى کمالى انسان مى‏باشد،نوید داده و براى بدکاران و ستمگران زندگى جاوید تلخى که متضمن هر گونه بدبختى و ناکامى مى‏باشد خبر داده است.
و جاى شک و تردید نیست که خداى آفرینش که از هر جهت‏بالاتر از تصور ماست،مانند ما تفکر اجتماعى ندارد و این سازمان قراردادى آقایى و بندگى و فرمانروایى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بیرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدایى همانا دستگاه آفرینش است که در آن هستى و پیدایش هر چیز به آفرینش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس.
و چنانکه در قرآن کریم (11) و بیانات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اشاره شده دین مشتمل به حقایق و معارفى است‏بالاتر از فهم عادى ما که خداى متعال آنها را با بیانى که با سطح فکر ما مناسب و با زبانى که نسبت‏به ما قابل فهم است،براى ما نازل فرموده است.
از این بیان باید نتیجه گرفت که میان اعمال نیک و بد و میان آنچه در جهان ابدیت از زندگى و خصوصیات زندگى هست،رابطه‏واقعى بر قرار است که خوشى و ناخوشى زندگى آینده به خواست‏خدا مولود آن است.
و به عبارت ساده‏تر:در هر یک از اعمال نیک و بد،در درون انسان واقعیتى به وجود مى‏آید که چگونگى زندگى آینده او مرهون آن است.
انسان بفهمد یا نفهمد،درست مانند کودکى است که تحت تربیت قرار مى‏گیرد،وى جز دستورهایى که از مربى با لفظ‏«بکن و نکن‏»مى‏شنود و پیکر کارهایى که انجام مى‏دهد،چیزى نمى‏فهمد ولى پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایام تربیت‏به واسطه ملکات روحى ارزنده‏اى که در باطن خود مهیا کرده در اجتماع به زندگى سعادتمندى نایل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نیکخواه خود سرباز زده باشد،جز بدبختى بهره‏اى نخواهد داشت.
یا مانند کسى که طبق دستور پزشک به دوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مى‏نماید وى جز گرفتن و به کار بستن دستور پزشک با چیزى سر و کار ندارد ولى با انجام دستور،نظم و حالت‏خاصى در ساختمان داخلى خود پیدا مى‏کند که مبدا تندرستى و هر گونه خوشى و کامیابى است.
خلاصه انسان در باطن این حیات ظاهرى،حیات دیگرى باطنى (حیات معنوى) دارد که از اعمال وى سرچشمه مى‏گیرد و رشد مى‏کند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا،بستگى کامل به آن دارد.
قرآن کریم نیز این بیان عقلى را تایید مى‏کند و در آیات (12) بسیارى براى نیکوکاران و اهل ایمان حیات دیگر و روح دیگرى بالاتر از این حیات و روشن‏تر از این روح اثبات مى‏نماید و نتایج‏باطنى اعمال را پیوسته همراه انسانى مى‏داند و در بیانات نبوى نیز به همین معنا بسیار اشاره شده است (13) .دوم:اینکه بسیار اتفاق مى‏افتد که یکى از ما کسى را به امرى نیک یا بد راهنمایى کند در حالى که خودش به گفته خود عامل نباشد ولى هرگز در پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان به امر خداست،این حال تحقق پیدا نمى‏کند ایشان به دینى که هدایت مى‏کنند و رهبرى آن را به عهده گرفته‏اند،خودشان نیز عاملند و به سوى حیات معنوى که مردم را سوق مى‏دهند،خودشان نیز داراى همان حیات معنوى مى‏باشند،زیرا خدا تا کسى را خود هدایت نکند هدایت دیگران را به دستش نمى‏سپارد و هدایت‏خاص خدایى هرگز تخلف بردار نیست.از این بیان مى‏توان نتایج ذیل را به دست آورد:
1-در هر امتى،پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوى دینى که به سوى آن دعوت و هدایت مى‏کنند،مقام اول را حایزمى‏باشند،زیرا چنانکه شاید و باید به دعوت خودشان عامل بوده و حیات معنوى آن را واجدند.
2-چون اولند و پیشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند.
3-کسى که رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد چنانکه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله حیات معنوى نیز رهبر و حقایق اعمال با رهبرى او سیر مى‏کند (14) .
پى‏نوشتها:
1-درباره مطالب مربوط به امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامى به این مدارک مراجعه شود:تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 26 الى 61.سیره ابن هشام،ج 2،ص 223-271.تاریخ ابى الفداء،ج 1، ص 126.غایة المرام،ص 664 از مسند احمد و غیر آن.
2-براى اثبات خلافت على بن ابیطالب به آیاتى از قرآن استدلال شده و از جمله آنها این آیه است: انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون
یعنى:«ولى امر و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسولش و مؤمنان هستند که نماز مى‏خوانند و در حال رکوع صدقه و زکات مى‏دهند»، (سوره مائده،آیه 55)
مفسرین سنى و شیعى اتفاق دارند که آیه مذکور در شان على بن ابیطالب نازل شده است و روایات کثیرى از عامه و خاصه نیز بر آن دلالت دارد.
ابوذر غفارى مى‏گوید:روزى نماز ظهر را با پیغمبر خواندیم سائلى از مردم تقاضاى کمک نمود ولى کسى به او چیزى نداد،سائل دستش را به جانب آسمان بلند کرده گفت:خدایا!شاهد باش در مسجد پیغمبر کسى به من چیزى نداد.على بن ابیطالب در حال رکوع بود با انگشتش به سائل اشاره کرد،او انگشتر را از دست آن حضرت گرفت و رفت.
پیغمبر اکرم که جریان را مشاهده مى‏فرمود سرش را به جانب آسمان بلند کرده عرضه داشت:خدایا! برادرم موسى به تو گفت:خدایا!شرح صدرى به من عطا کن و کارهایم را آسان گردان و زبان گویایى به من بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون را وزیر و کمک من قرار بده،پس وحى نازل شد که ما بازوى تو را به واسطه برادرت محکم مى‏گردانیم و نفوذ و تسلطى به شما عطا خواهیم نمود.خدایا!من هم پیغمبر تو هستم،صدرى برایم عطا کن و کارهایم را آسان گردان و على را وزیر و پشتیبانم قرار بده‏».
ابوذر مى‏گوید:هنوز سخن پیغمبر تمام نشده بود که آیه نازل گشت (ذخائر العقبى،تالیف طبرى،ط قاهره،سال 1356،ص 16) حدیث مذکور با اندکى اختلاف در در المنثور،ج 2،ص 293 نیز نقل شده. بحرانى در کتاب غایة المرام،ص 103،24 حدیث از کتب عامه و 19 حدیث از کتب خاصه در شان نزول آیه نقل کرده است.از جمله آیات این آیه است: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا .
یعنى:«کفار امروز از برچیده شدن دستگاه اسلام نامید شدند پس دیگر از آنان نهراسید ولى از من بترسید.و امروز دین شما را کامل و نعمت‏خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما برگزیدم‏»، (سوره مائده،آیه 3)
ظاهر آیه این است که:قبل از نزول آیه کفار امیدوار بودند که روزى خواهد آمد که دستگاه اسلام بر چیده شود،ولى خداوند متعال به واسطه انجام کارى آنان را براى همیشه از نابودى اسلام مایوس گردانیده و همان کار سبب کمال و استحکام اساس‏دین بوده است و لابد از امور جزئى مانند جعل حکمى از احکام نبوده بلکه موضوع قابل توجه و مهمى بوده که بقاى اسلام مربوط به آن بوده است.
ظاهرا این آیه با آیه‏اى که در اواخر این سوره نازل گشته بى ربط نباشد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس .
یعنى:«اى پیغمبر!موضوعى را که به تو دستور دادیم به مردم ابلاغ کن که اگر ابلاغ نکنى رسالت‏خدا را انجام نداده‏اى.و خدا تو را از هر گونه خطرى که متوجه تو باشد در امان خواهد داشت‏»، (سوره مائده، آیه 72)
این آیه دلالت مى‏کند که:خدا موضوع قابل توجه و بسیار مهمى را که اگر انجام نگیرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع مى‏شود به پیغمبر دستور داده ولى از بس با اهمیت‏بوده پیغمبر از مخالفت و کارشکنى مردم مى‏ترسیده و به انتظار موقعیت مناسب آن را به تاخیر مى‏انداخته است،تا اینکه از جانب خدا امر مؤکد و فورى صادر شده که باید در انجام این دستور تعلل نورزى و از هیچ کس نهراسى. این موضوع هم لابد از قبیل احکام نبوده،زیرا تبلیغ یک یا چند قانون نه آن اهمیت را دارد که از عدم تبلیغش اساس اسلام واژگون گردد و نه پیغمبر اسلام از بیان قوانین ترسى داشته است.
این قرائن و شواهد،مؤید اخبارى هستند که دلالت دارند که آیه‏هاى مذکور در غدیر خم درباره ولایت على بن ابیطالب نازل گشته است.و بسیارى از مفسرین شیعه و سنى نیز آن را تایید نموده‏اند.
ابو سعید خدرى مى‏گوید:پیغمبر در غدیر خم مردم را به سوى على دعوت نموده بازوهاى او را گرفته به طورى بلند کرد که سفیدى زیر بغل رسول خدا نمایان شد،سپس آیه نازل شد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا پس پیغمبر فرمود:«الله اکبر،از کامل شدن دین و تمامى نعمت و رضایت‏خدا و ولایت على بعد از من‏».
سپس فرمود:«هر کس من صاحب اختیار و متصدى امور او هستم،على صاحب‏اختیارش مى‏باشد. خدایا!با دوست على دوست‏باش و با دشمنش دشمنى کن.هر کس او را یارى نمود،تو یاریش کن و هر کس او را رها کرد تو نیز او را رها کن‏».
بحرانى در کتاب غایة المرام،ص 336،6 حدیث از طرق عامه و 15 حدیث از طرق خاصه در شان نزول آیه نقل کرده است.
خلاصه سخن:دشمنان اسلام که در راه نابودى آن از هیچ کارى خوددارى نمى‏نمودند و از همه جا مایوس گشتند فقط به یک جهت امیدوار بودند،آنها فکر مى‏کردند که چون حافظ و نگهبان اسلام پیغمبر است وقتى از دنیا رفت،اسلام بى‏قیم و سرپرست مى‏گردد و نابودى برایش حتمى خواهد بود. ولى در غدیر خم،اندیشه آنان باطل گشت و پیغمبر على را به عنوان سرپرست و متصدى اسلام به مردم معرفى نمود و پس از على هم این وظیفه سنگین و ضرورى به عهده دودمان پیغمبر که از نسل على به وجود مى‏آیند خواهد بود. (براى توضیح بیشتر رجوع شود به تفسیر المیزان،تالیف استاد علامه طباطبائى،ج 5،ص 177-214 و ج 6،ص 50-64)
«حدیث غدیر»:پیغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجة الوداع در غدیر خم توقف نموده مسلمین را گرد آورده پس از اداى خطبه‏اى على را به ولایت و پیشوائى مسلمین منصوب کرد.
براء مى‏گوید:در سفر حجة الوداع خدمت رسول خدا بودم،وقتى به غدیر خم رسیدیم دستور داد آن مکان را پاکیزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راست‏خودش قرار داد و فرمود آیا من اختیار دار شما نیستم؟پاسخ دادند:اختیار ما به دست‏شما است.پس فرمود:«هر کس من مولا و صاحب اختیار او هستم،على مولاى او خواهد بود،خدایا!با دوست على دوستى و با دشمنش دشمنى کن‏».
پس عمر بن خطاب به على گفت:این مقام گوارایت‏باد که تو مولاى من و تمام مؤمنین شدى (البدایة و النهایه،ج 5،ص 208 و ج 7،ص 346.ذخائر العقبى،تالیف طبرى،ط قاهره،سال 1356،ص 67.فصول المهمه،تالیف ابن صباغ،ج 2،ص 23.خصائص،تالیف نسائى،ط نجف،سال 1369 هجرى ص 31.بحرانى در کتاب‏غایة المرام،ص 79 مانند این حدیث را به 89 طریق از عامه و 43 طریق از خاصه نقل کرده است)
«حدیث‏سفینه‏»:ابن عباس مى‏گوید پیغمبر فرمود:«مثل اهل بیت من مثل کشتى نوح است که هر کس در آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلف نمود غرق گشت‏»، (ذخائر العقبى،ص 20.الصواعق المحرقه،تالیف ابن حجر،ط قاهره،ص 150 و 84.تاریخ الخلفاء تالیف جلال الدین سیوطى،ص 307. کتاب نور الابصار،تالیف شبلنجى،ط مصر،ص 114.بحرانى در غایة المرام،ص 237 حدیث مذکور را به یازده طریق از عامه و هفت طریق از خاصه نقل کرده است)
3-البدایة و النهایة،ج 5،ص 277.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 133.الکامل‏فى التاریخ،ج 2،ص 217. تاریخ الرسل و الملوک،تالیف طبرى،ج 2،ص 436.
4-الکامل،تالیف ابن اثیر،ج 2،ص 292.شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 54.
5-شرح ابن ابى الحدید،ج 1،ص 134.
6-تاریخ یعقوبى،ج 2،ص 137.
7-البدایة و النهایه،ج 6،ص 311.
8-سوره انعام،آیه 89.
9-سوره بقره،آیه 124.
10-سوره انبیا،آیه 73.
11-از باب نمونه: و الکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم‏تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم
یعنى:«قسم به این کتاب روشن!ما قرآن را عربى قرار دادیم شاید تعقل کنید. و این قرآن در ام الکتاب نزد ما عالى و حکیم است‏». (سوره زخرف،آیه 4)
12-مانند این آیات: و جاءت کل نفس معها سائق و شهید لقد کنت فى غفلة‏من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید .
یعنى:«تمام نفوس با گواه و مامور در قیامت مبعوث مى‏گردند (و به آنان‏گفته مى‏شود) تو از این زندگى غافل بودى،پس ما پرده غفلت را از دیدگانت‏برداشتیم و اکنون دیده‏ات تیزبین شده است‏»، (سوره ق، آیه 21)
من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة .
یعنى:«هر کس عمل نیکى انجام دهد و مؤمن باشد،ما او را زنده مى‏کنیم، زندگى پاکیزه و خوبى‏»، (سوره نحل،آیه 97)
استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم .
یعنى:«وقتى که خدا و رسول شما را به چیزى دعوت کردند که زنده‏تان مى‏کند اجابت کنید»، (سوره انفال،آیه 24)
یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء .
یعنى:«روزى که هر کس هر کار خوب و بدى انجام داده حاضر بیابد»، (سوره آل عمران،آیه 30)
انا نحن نحى الموتى و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شى‏ء احصیناه فى امام مبین .
یعنى:«ما مردگان را زنده مى‏کنیم و اعمال و آثارشان را ثبت مى‏کنیم و همه چیز را در امام مبین احصا کرده‏ایم‏»، (سوره یس،آیه 12)
13-از باب نمونه:خداوند متعال در حدیث معراج به پیغمبر مى‏فرماید: فمن عمل برضائى الزمه لث‏خصال اعرضه شکرا لا یخالطه الجهل و ذکرا لا یخالطه‏النسیان و محبة لا یؤثر على محبتى محبة المخلوقین.فاذا احبنى،احببته و افتح عین قلبه الى جلالى و لا اخفى علیه خاصة خلقى و اناجیه فى ظلم الیل و نور النهار حتى ینقطع حدیثه مع المخلوقین و مجالسته معهم و اسمعه کلامى و کلام ملائکتى و اعرفه السر الذین سترته عن خلقى و البسه الحیا حتى یستحى منه الخلق و یمشى على الارض مغفورا له و اجعل قلبه واعیا و بصیرا و لا اخفى علیه شیئا من جنة و لا نار و اعرفه ما یمر على الناس فى القیامة من الهول و الشدة‏»، (بحار الانوار،چاپ کمپانى،ج 17،ص 9)
«عن ابیعبد الله علیه السلام قال استقبل رسول الله صلى الله علیه و آله حارثه بن مالک بن النعمان الانصارى فقال له:کیف انت‏یا حارثه بن مالک؟ فقال: یا رسول الله مؤمن حقا فقال رسول الله لکل شیى‏ء حقیقة فما حقیقة قولک؟ فقال یا رسول الله عرفت نفسى عن الدنیا فاسهرت لیلى و اظمات هو اجرى فکانى انظر الى عرش ربى و قد وضع للحساب و کانى انظر الى اهل الجنة یتزاورون فى الجنة و کانى اسمع عوا اهل فى النار فقال رسول الله:عبد نورالله قلبه‏»، (وافى،تالیف فیض،جزء سوم،ص 33)
14- و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات
یعنى:«ما آنها را امام قرار دادیم که به وسیله امر ما مردم را هدایت‏کنند و انجام کارهاى نیک را به آنها وحى کردیم‏»، (سوره انبیاء،آیه 73)
و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا
یعنى:«ما بعضى از آنها را امام قرار دادیم تا مردم را به وسیله امر ما هدایت کنند،زیرا آنان صبر کردند»، (سوره سجده،آیه 34)
از اینگونه آیات استفاده مى‏شود که امام،علاوه بر ارشاد و هدایت ظاهرى، داراى یک نوع هدایت و جذبه معنوى است که از سنخ عالم امر و تجرد مى‏باشد.و به وسیله حقیقت و نورانیت و باطن ذاتش،در قلوب شایسته مردم تاثیر و تصرف مى‏نماید و آنها را به سوى مرتبه کمال و غایت ایجاد،جذب مى‏کند (دقت‏شود)
تنصیصى بودن مقام خلافت
تاریخ اسلام نشان مى‏دهد که دشمنان پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم براى خاموش ساختن دعوت الهى وى، از راههاى گوناگونى وارد شدند; از متهم کردن پیامبر به سحر و جادو گرفته تا تصمیم به قتل آن حضرت در بستر خویش. ولى در تمام موارد، دست عنایت‏حق با پیامبر بود و وى را از نقشه‏هاى شوم مشرکان حفظ کرد. آخرین نقطه امید آنان (بویژه با توجه به باقى نماندن فرزند پسر براى پیامبر) این بود که با مرگ پیامبر، این دعوت نیز خاموش خواهد شد: ‹‹ام یقولون شاعر نتربص به ریب المنون›› (طور/30): یا مى‏گویند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار(مرگ) نشسته‏ایم . این اندیشه در ذهن بسیارى از مشرکان و منافقان، وجود داشت. ولى پیامبر با تعیین جانشینى با کفایت که در طول زندگى ایمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود، امید مخالفین را به یاس مبدل ساخت، وبدین طریق بقاى دین را تضمین نموده و پایه‏هاى آن را محکم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعیین چنین رهبرى به کمال رسید. لذاست که پس از نصب على علیه السلام ، به عنوان جانشین پیامبر، در روز غدیر آیه «اکمال دین‏» فرود آمد:
‹‹الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا›› (مائده/3) (1) : امروز کافران از نابودى دین شما مایوس شدند، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام کردم، و راضى شدم که این اسلام (تکمیل یافته با معرفى جانشین پیامبر) دین شما باشد. (2)
گذشته از روایات متواتر فوق، که ثابت مى‏کند مسئله جانشینى پیامبر یک مسئله الهى است و مردم در آن اختیارى ندارند، گزارشهاى تاریخى نیز حاکى از آن است که پیامبر در همان روزهایى هم که در مکه به سر برده و هنوز حکومتى در مدینه تشکیل نداده بود، مسئله جانشینى را یک مسئله الهى تلقى مى‏کرد. فى‏المثل، زمانى که رئیس قبیله بنى عامر در موسم حج‏به حضور پیامبر رسید و گفت: چنانچه ما با تو بیعت کردیم و تو بر مخالفان خود پیروزى شدى، آیا براى ما در امر رهبرى نصیب و بهره‏اى هست؟ پیامبر در پاسخ، فرمود: این کار مربوط به خداست، هرکس را مى‏خواهد بدین کار مى‏گمارد:«الامر الى الله یضعه حیث‏یشاء» (3) . بدیهى است چنانچه مسئله رهبرى موکول به انتخاب مردم بود، مى‏بایست‏بفرماید:«الامر الى الامة‏» یا «الى اهل الحل والعقد»! کلام پیامبر در این مورد، همانند کلام خداوند در مورد رسالت است، آنجا که مى‏فرماید: ‹‹الله اعلم حیث‏یجعل رسالته›› (انعام/124): خدا دانا است که رسالت‏خویش را در چه شخصیتى قرار دهد.
مسئله تنصیصى بودن مقام خلافت، و اینکه امت در تعیین جانشین براى پیامبر نقشى ندارد، در ذهن صحابه نیز وجود داشت. چیزى که هست آنان در غیر خلیفه اول، به جاى تنصیص خدا و پیامبر، تنصیص خلیفه قبلى را مطرح مى‏کردند، چنانکه به اتفاق تواریخ خلیفه دوم به وسیله خلیفه نخست تعیین گردید.
تصور اینکه تعیین خلیفه دوم توسط ابوبکر قاطعانه نبوده بلکه جنبه پیشنهاد داشته است، مخالف نص تاریخ است. زیرا هنوز خلیفه نخستین در قید حیات بود که از جانب یاران پیامبر به تعیین مزبور اعتراض شد، و یکى از آنان زبیر بود. بدیهى است اگر جریان صرفا جنبه پیشنهادى داشت، اعتراض صحابه موردى نداشت. گذشته از نصب عمر توسط ابوبکر، خلیفه سوم نیز از طریق شوراى شش نفرى که اعضاى آن را خلیفه دوم معین کرد صورت گرفت، واین کار نیز نوعى تعیین خلیفه بود که دست دیگران را از مراجعه به افکار عمومى کوتاه کرد.
اصولا فکر مراجعه به افکار عمومى و انتخاب خلیفه از طرف امت، در ذهن یاران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در این زمینه بعدها ادعا شده توجیهاتى است که دیگران یادآور شده‏اند، بلکه معتقد بودند که خلیفه باید از طریق خلیفه پیشین تعیین شود. فى‏المثل وقتى خلیفه دوم مجروح شد، عایشه همسر پیامبر به وسیله فرزند خلیفه، عبد الله بن عمر، به وى پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پیامبر را بدون چوپان ترک مکن‏» (4) . عبد اللهبن عمر نیز هنگامى که پدرش در بستر افتاده بود، اورا به تعیین خلیفه دعوت کرد و گفت: مردم درباره تو سخن مى‏گویند، آنان فکر مى‏کنند کسى را به جانشینى انتخاب نخواهى کرد. آیا اگر چوپان شتران و گوسفندان تو، آنها را در بیابان رها کند در غیاب خود کسى را بر آنها نگمارد، تو او را نکوهش نمى‏کنى؟! رعایت‏حال مردم بالاتر از رعایت‏حال شتران و گوسفندان است‏». (5)
پى‏نوشت‏ها:
1. گروهى از صحابه و تابعین، آیه فوق را مربوط به واقعه غدیر خم دانسته‏اند، مانند ابو سعید خدرى، زید بن ارقم، جابر بن عبد الله انصارى،ابو هریره و مجاهد مکى. براى آشنایى با روایات اشخاص فوق درباره واقعه مزبور، بنگرید به:ابو جعفر طبرى در کتاب الولایة، حافظ ابن مردویه اصفهانى به نقل ابن کثیر در ج‏2، تفسیر خود حافظ ابونعیم اصفهانى درکتاب «ما نزل من القرآن فی علی‏»، خطیب بغدادى در ج‏8 تاریخ خود، حافظ ابو سعید سجستانى در کتاب «الولایة‏» حافظ ابو القاسم حسکانى، ابن عساکر شافعى به نقل سیوطى در الدر المنثور، 2/295، خطیب خوارزمى درکتاب مناقب که عبارت آنان را کتاب الغدیر (1/23 -236) آورده است.
2. فخر رازى در تفسیر خود مى‏گوید: پس از نزول این آیه، پیامبر گرامى جز 81-82 روز بیشتر زنده نبود و پس از آن نیزا و هیچگونه نسخ و دگرگونى رخ نداد. بنابر این باید گفت که این آیه در روز غدیرنازل شده که براى هیجدهم ذى‏الحجه سال حجة الوداع مى‏شود. با توجه به اینکه پامبر طبق راى اهل سنت در 12 ربیع الاول در گذشته است، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درست‏بر همان 82 منطبق مى‏شود (تفسیر فخر رازى‏3/369.
معانى و مراتب امامت
معنى امام
کلمه «امام‏» یعنى پیشوا، کلمه «پیشوا» در فارسى، درست ترجمه تحت اللفظى کلمه «امام‏» است در عربى.خود کلمه «امام‏» یا «پیشوا» مفهوم مقدسى ندارد.پیشوا یعنى کسى که پیشرو است، عده‏اى تابع و پیرو او هستند اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد.قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است.در یک جا مى‏فرماید: «و جعلنا هم ائمة یهدون بامرنا» (1) ما آنها را پیشوایان هادى به امر خودمان قرار دادیم.در جاى دیگر مى‏گوید: «ائمة یدعون الى النار» (2) پیشوایانى که مردم را به سوى آتش مى‏خوانند.یا مثلا درباره فرعون کلمه‏اى نظیر کلمه امام را اطلاق کرده است: «یقدم قومه یوم القیامة‏» (3) که روز قیامت هم پیشاپیش قومش حرکت مى‏کند.پس کلمه امام یعنى پیشوا.ما به پیشواى باطل فعلا کارى نداریم، مفهوم پیشوا را عرض مى‏کنیم.
پیشوایى در چند مورد است که در بعضى از موارد، اهل تسنن هم قائل به پیشوایى و امامت هستند ولى در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند.اما در بعضى از مفاهیم امامت، اصلا آنها منکر چنین امامتى هستند نه اینکه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند.امامتى که مورد قبول آنها هم هست ولى در کیفیت و شکل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنى زعامت اجتماع است که به همین تعبیر و نظیر همین تعبیر از قدیم در کتب متکلمین آمده است.خواجه نصیر الدین طوسى در تجرید امامت را این طور تعری;63640#÷ مى‏کند: «ریاسة عامة‏» یعنى ریاست عمومى.[در اینجا ذکر یک مطلب لازم به نظر مى‏رسد: ]
شؤون رسول اکرم
پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتى که در دین اسلام بود، در زمان خودشان به
.............................................................. 1.انبیاء/73. 2.قصص/41. 3.هود/98.
حکم قرآن و به حکم سیره خودشان داراى شؤون متعددى بودند، یعنى در آن واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره مى‏کردند، اولین پستى که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت و عملا هم متصدى آن پست بود، همین بود که پیغامبر بود یعنى احکام و دستورات الهى را بیان مى‏کرد.آیه قرآن مى‏گوید: «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» (1) آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهى کرده[رها کنید]، یعنى آنچه پیغمبر از احکام و دستورها مى‏گوید، از جانب خدا مى‏گوید. پیغمبر از این نظر فقط بیان کننده آن چیزى است که به او وحى شده.منصب دیگرى که پیغمبر اکرم متصدى آن بود، منصب قضاست، او قاضى میان مسلمین بود، چون قضا هم از نظر اسلام یک امر گتره‏اى نیست که هر دو نفرى اختلاف پیدا کردند، یک نفر مى‏تواند قاضى باشد.قضاوت از نظر اسلام یک شان الهى است، زیرا حکم به عدل است و قاضى آن کسى است که در مخاصمات و اختلافات مى‏خواهد به عدل حکم کند.این منصب هم به نص قرآن که مى‏گوید: «فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» (2) به پیغمبر تفوی;63639#÷ شده و رسول اکرم از جانب خدا حق داشت که در اختلافات میان مردم قضاوت کند.این نیز یک منصب الهى است نه یک منصب عادى.عملا هم پیغمبر قاضى بود.منصب سومى که پیغمبر اکرم رسما داشت و هم به او تفوی;63639#÷ شده بود به نص قرآن و هم عملا عهده‏دار آن بود، همین ریاست عامه است.او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود، مدیر اجتماع مسلمین بود.گفته‏اند آیه: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم‏» (3) ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست، هر فرمانى که به شما مى‏دهد بپذیرید.
قهرا اینکه مى‏گوییم سه شان، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساسا آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است.یک سخن پیغمبر فقط وحى الهى است.در اینجا پیغمبر هیچ اختیارى از خود ندارد، دستورى از جانب خدا رسیده، پیغمبر فقط واسطه ابلاغ
.............................................................. 1.حشر/7. 2.نساء/65: [نه چنین است، قسم به خداى تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمى‏شوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه به هر حکمى که کنى هیچ‏گونه اعتراضى در دل نداشته و کاملا از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.] 3.نساء/59.
است، مثل آنجا که دستورات دینى را مى‏گوید: نماز چنین بخوانید، روزه چنان بگیرید و...آنجا که میان مردم قضاوت مى‏کند، دیگر قضاوتش نمى‏تواند وحى باشد.
دو نفر اختلاف مى‏کنند، پیغمبر طبق موازین اسلامى بین آنها حکومت مى‏کند و مى‏گوید حق با این است‏یا با آن.اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر وحى مى‏کند که در اینجا بگو حق با این هست‏یا نیست.حالا اگر یک مورد استثنائى باشد مطلب دیگرى است ولى به طور کلى قضاوتهاى پیغمبر بر اساس ظاهر است همان طورى که دیگران قضاوت مى‏کنند، منتها در سطح خیلى بهتر و بالاتر.خودش هم فرمود من مامورم که به ظاهر حکم کنم، یعنى مدعى و منکرى پیدا مى‏شوند و مثلا مدعى دو تا شاهد عادل دارد، پیغمبر بر اساس همین مدرک حکم مى‏کند.این حکمى است که پیغمبر کرده[نه اینکه به او وحى شده باشد].
در شان سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانى بدهد غیر از فرمانى است که طى آن وحى خدا را ابلاغ مى‏کند.خدا به او اختیار چنین رهبرى را داده و این حق را به او واگذار کرده است.او هم به حکم اینکه رهبر است کار مى‏کند و لهذا احیانا مشورت مى‏نماید.ما مى‏بینیم در جنگهاى احد، بدر و در خیلى جاهاى دیگر پیغمبر اکرم با اصحابش مشورت کرد.در حکم خدا نمى‏شود مشورت کرد.آیا هیچ گاه پیغمبر با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آنطور؟بلکه مسائلى پیش مى‏آمد که وقتى درباره آنها با او سخن مى‏گفتند، مى‏فرمود این مسائل به من مربوط نیست، «من جانب الله‏» چنین است و غیر از این هم نمى‏تواند باشد.ولى در این گونه مسائل[یعنى در غیر حکم خدا] احیانا پیغمبر مشورت مى‏کند و از دیگران نظر مى‏خواهد.پس اگر در موردى پیغمبر اکرم فرمان داد چنین بکنید، این به حکم اختیارى است که خدا به او داده است.اگر هم در یک

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله امامت از منظر شیعه

بررسی جایگاه احکام حکومتی در فقه سیاسی شیعه و حقوق اساسی ایران

اختصاصی از فی دوو بررسی جایگاه احکام حکومتی در فقه سیاسی شیعه و حقوق اساسی ایران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

بررسی جایگاه احکام حکومتی در فقه سیاسی شیعه و حقوق اساسی ایران


بررسی جایگاه احکام حکومتی در فقه سیاسی شیعه و حقوق اساسی ایران

پایان نامه کارشناسی ارشد حقوق

گرایش حقوق عمومی

125 صفحه

چکیده:

حکم حکومتی از اختیاراتی است که بر اساس شریعت اسلام برای رهبری جامعه اسلامی به رسمیت شناخته شده است از انجایی که هدایت جامعه اسلامی بر عهده ایشان است ، لذا بایستی دارای اختیارات وسیعی می باشد که هنگام بروز مشکلات بتواند با بینش سیاسی خود بر اساس مصلحت دستورات و احکامی را صادر نماید که جامعه را از بن بست و آشوب نجات دهد .

حکم حکومتی در میان فقها شیعه جایگاه مناسبی دارد اما در قانون اساسی ایران اصلی که به صراحت به موضوع احکام حکومتی بپردازد وجود ندارد . لذا در این پژوهش برآنیم که جایکاه احکام حکومتی و نقش عنصر مصلحت در فقه سیاسی شیعه همچنین حقوق اساسی ایران مشخص شود همچنین تفاوت ها میان احکام حکومتی با احکام اولیه ، ثانویه و فتوا را بیان کنیم .

واژگان کلیدی :

حکم حکومتی، مصلحت، فقه شیعه، حقوق اساسی ایران، قانون اساسی ایران، احکام اولیه، احکام ثانویه


دانلود با لینک مستقیم


بررسی جایگاه احکام حکومتی در فقه سیاسی شیعه و حقوق اساسی ایران

بررسی تطبیقی حمایت حقوقی از اطفال نامشروع در فقه شیعه و سنی با حقوق ایران

اختصاصی از فی دوو بررسی تطبیقی حمایت حقوقی از اطفال نامشروع در فقه شیعه و سنی با حقوق ایران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

بررسی تطبیقی حمایت حقوقی از اطفال نامشروع در فقه شیعه و سنی با حقوق ایران


بررسی تطبیقی حمایت حقوقی از اطفال نامشروع در فقه شیعه و سنی با حقوق ایران

پایان نامه کارشناسی ارشد حقوق

گرایش حقوق خصوصی

150 صفحه

چکیده:

اطفال نامشروع، خواسته یا ناخواسته عضوی از افراد جامعه را تشکیل می دهند و تنها گناه آنان این است که محصول تفکر غلط و اشتباه دو انسان دیگر بوده که شاید اگر ارضای نفس خویش را در قالب قانون به سرانجام می رساندند هرگز وضعیت این کودکان بدین سان نمی گردید. بر این اساس مسئولیت حمایت از حقوق این اطفال بر دوش قانون می باشد و قانونگذار باید به گونه ای با آن برخورد نماید که حقی از حقوق این افراد بیگناه از بین نرفته و سرانجام آنان هم چون یک دور تسلسل باطل مثل والدین آنها (زانی و زانیه) نگردد. در این میان دین مبین اسلام که شناخت کاملی از انسان و نیازهای او دارد با استفاده از فقهای اندیشمند خود در فقه امامیه و اهل تسنن نیز، راهکارهایی عملی و مطلوب در حراست و صیانت از حقوق این گروه از اقشار جامعه ارائه داده است. پژوهش حاضر که به لحاظ نوع کاربردی و اجرا توصیفی می باشد که با طرح این فرضیه که حمایت از اطفال نامشروع در فقه امامیه و فقه اهل سنت مبنای واحدی در رعایت مصلحت و غبطه طفل داشته و وجه افتراق ندارد با روش مطالعه کتابخانه ای به این نتیجه رسیده است که در فقه امامیه و فقه اهل سنت نگاهی مشترک بر این گروه از اطفال بوده و آنان با استناد به قوانین اسلامی و به خصوص کلام وحی، ‌توانسته اند به نکات مشترکی در این زمینه دست یابند در این میان مولفه هایی هم چون وراثت، محرمیت و ازدواج، نفقه، دیه و امثالهم از جمله مسایلی است که در این خصوص اظهار نظر در خصوص آن گردیده است از سویی دیگر حفوق موضوعه نیز با طرح مباحثی از جمله اقامتگاه، تابعیت، ولایت و قیمومیت و امثالهم توانسته در این حوزه گامهای موثری را بردارد ضمن آنکه قبول اعلامیه های حقوق کودک و کنوانسیون آن نیز از جمله نقاط برجسته نظام حقوقی ایران می باشد. کما اینکه به جهت برخی شرایط ورود اطفال نامشروع در برخی مشاغل از جمله قضاوت و امام جماعت و فقیه شدن از جمله مواردی است که دین اسلام به جهت شرایط خاص آنان را منع نموده است.

واژگان کلیدی: اطفال نامشروع، فقه امامیه، فقه اهل سنت، فرزندخواندگی، زنا، حقوق موضوعه


دانلود با لینک مستقیم


بررسی تطبیقی حمایت حقوقی از اطفال نامشروع در فقه شیعه و سنی با حقوق ایران