فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله ضرورت معاد به استناد عدالت خداوند

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله ضرورت معاد به استناد عدالت خداوند دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

اعتقاد به معاد و اعتراف به روز جزا نقش سازنده ای در تربیت جان دارد و فراموشی قیامت و نسیان آخرت چه اثر سوئی در تباهی جان دارد. لذا قرآن کریم خطر تباهی مردم را در اثر فراموشی قیامت می‌داند فرمود: «بما نسوا یوم الحساب» .
(بمانسوا) سبب آنکه فراموش کردند (یوم الحساب ) روز شمار و جزای کردار و اعراض نمودند از ذکر آن یعنی به جهت مخالفت حق و ملازمت هوای مشعرو نسیان .
اینکه خداوند تعالی افراد نمونه انسانیت را در پرتو یاد معاد به مقام شامخ اخلاص نائل می‌نماید و می‌فرماید : این گروه ممتاز چون به یاد قیامت بودند به جایی رسیده‌اند که از بندگان خاص خدا به شمار می‌روند (انا اخلصنا بخالصه ذکری الدار) چون آنها به یک وصف ویژه و خاصی موصوف بودند که آن قیامت بود ، ما آنها را جزو بندگان خالص خود قرار دادیم .
(همانا ما خالص گردانیم ایشان را به خالص کردن یاد انسرای) یعنی قرار دادیم آنان را خالص برای خودمان به اینکه برای ایشان یاد آن سرا خالص باشد.
برهان رحمت که حد وسط آن رحمت خداست ، معنایش این است که رحمت خدا یک وصف عاطفی و انفعالی نیست (ربنا وسعت کل شی رحممه و علما) رحمت خدا ، رحمت انعطافی و انفعالی نیست. رحمت عبارت از عطا کردن هر کمال به هر مستعد و آماده است. هر مستعدی که پذیرای کمال باشد ، مقتضای رحمت الله این است که آن کمال را به این مستعد عطا کند.
این جمله حکایت متن استغفارملائکه است ، ملائکه قبل از در خواست خود نخست خود را به سئه رحمت و علم ستوده‌اند و اگر در بین این صفات خداوندی رحمت را نام برده و آن را با علم نصیحت کردند، بدین جهت است که خدا را با رحمت خود بر هر محتاجی انعام می‌کند و با علم خود احتیاج هر محتاجی و مستعد رحمت را تشخیص می‌دهد.
لذا در سوره انعام جریان معاد را مطرح می‌کند و می‌گوید :(کتب علی نفسه الرحمه لیجمعکم الی یوم القیمه لا ریب فیه) چون رحمت را بر خودش تثبیت کرد ، حتما با بشر رحیمانه رفتار می‌کند و معنای رحمت او هم این است که هر کمالی را به مستعد و آماده آن کمال اعطا می‌کند و جان انسانی آماده کمال ابدی است و عالم جاوید کمال بشریت است. خدا آن کمال را به بشر اعطا خواهد کرد.
برهان عدالت
خدا عادل است و چون خدا عادل است ظلم در آفرینش نخواهد بود ، و اگر کسی ستم کرد و به کیفرش نرسد ظلم است. اگر کسی خدمت کرده به پاداشش نائل نشود ظلم است. اگر بد و خوب یکنواخت به سر بردند ظلم است، اگر زشت و زیبا یکسان قرار گیرند ظلم است و این با عدل خدا سازگار نیست. خدا چون عادل است یک موطن حسابرسی دارد که به حسابها رسیدگی می‌کند و در آن محکمه حسابرسی ، در برابر خوبی‌ها پاداش می‌دهد و در برابر زشتی‌ها کیفر می‌کند که این باید روشن شود.
قرآن خدا را به عنوان عادل معرفی کرد و ظلم را به عنوان یک وصف سلبی از خدا سلب کرد که: (ولا یظلم ربک احدا) خدا بر احدی ستم نمی کند.
خدای تو بر کسی ظلم نکند. حق او باز نگیرد و نقصان نکند و به گناه کسی دیگر را نگیرد و بار کسی بر کسی دیگر ننهد.
(وما ربک بظلام للعبید ) خدا هرگز به احدی ستم نمی کند چون اگر خدا بخواهد یک ذره ظلم کند آن مقدار اندک فراگیر می‌شود ، چون یک ذره بی نظمی ، رشته هماهنگ جهان آفرینش را از هم می‌گسلد و این شیرازه گسیخته می‌شود و به مرز همه تجاوز می‌شود ، لذا اگر خدا معاذالله یک لحظه و یا یک ذره ظلم صادر شود ، خدا می‌شود ظالم. به تعبیر علامه طباطبایی رضوان الله علیه در تفسیر قیم المیزان می‌فرماید قرآن که فرمود: خدا ظلام نیست نه به این معناست که خداوند زیاد ظلم نمی کند ، زیرا او اصلا ظلم نمی کند ، چه کم و چه زیاد زیرا اگر یک ذره ظلم کند می‌شود ظالم. چون ظلم یعنی تجاوز از حد وتعدی از مرز اگر یک لحظه مرز بعضی از موجودات آسیب ببیند آن اسیب به همه سرایت می‌کند ، زیرا آن رشته منسجم و آن رشته هماهنگ اگر یک گوشه اش لطمه ببیند ، همه گوشه‌ها آسیب می‌بیند. خدا اصلا ظلم نمی کند و عادل است.
وضعیت پروردگار تو ستم کننده (للعبید) مر بندگان را فراخور مکافات نکند و ثواب طاعت کسی را بغیر دهد و بجهت معصیت شخص غیری را عقوبت فرماید.
آن خدایی که ما را به عدل و قسط دعوت کرده است (قل امر ربی بالقسط) به پیامبرش فرمود: بگو پروردگار من مرا به قسط و عدل دعوت کرده است.

 

بر رسول گرامی (ص) خطاب نموده که حکم فطری دین اسلام را برای جامعه مسلمانان بیان نماید. هم چنانکه پروردگارمردم را در آیه گذشته از هر عمل ناپسند و ستم نهی فرمود به عدالت و میان روی نیز در همه امور تاکید فرموده است.
آن خدایی که هدف رسالت پیام آوران را قسط و عدل مردم می‌داند (لیقوم الناس بالقسط) هرگز خود ستم نمی کند.
و ما در جهان می‌یابیم که مردم دو نوعند گروهی عادل و گروهی ظالم‌اند گرچه انبیا اهلی در طی تلاش‌ها موفق شدند عده ای را پارسا و وراسته کنند و عده را به فضائل اخلاقی برسانند و در حیات آنها علم و عدل روشن باشد، ولی متاسفانه در برابر انبیا همواره گروهی بودند که موضع گیری سخت می‌کرند و سخنان آنها را نادیده می‌گرفتند و در برابر آنها به مبارزه بر می‌خواستند. تا جایی که (تقبلون النبیین بغیر الحق) به کشتن ظالمانه انبیا دست درازی کردند. پس مردم در برابر ره آورد انبیا دو دسته‌اند همانطور که قرآن هم اینها را به دو گروه تقسیم کرد. اگر حساب و جزا و پاداش نباشد، اگر بررسی و رسیدگی نباشد، اگر نیکان هم با مرگ نابود شوند بدان هم با مرگ از بین بروند و حساب و کتاب و پاداش و کیفری نباشد، ظلم لازم می‌آید زیرا آنکس که برای حفظ قسط و عدل تا مرز شهادت پویا بود و کوشید و آنکه برای از بین بردن قسط و عدل تا کشتن انبیا هم دست و پنجه اش به خون آلوده شد نباید یکسان باشند. پس باید بین اینها امتیازی باشد. این اصل اول مطلب بود اصل دوم آنکه این امتیاز بین پارسا و تبهکار کجاست؟ آن عالمی که بین زشت و زیبا جدایی می‌اندازد آنجا که به حساب همه می‌رسند کجاست؟ آیا در همین دنیاست که حقش در کنار باطل زشتش در کنار زیبا تقوایش در برابر نفاق موجود است؟ نه اینجا دار عمل است نه دار جزا اینجا جای امتحان است نه جای داوری، اینجا محل آزمایش است نه موطن مجازات. احیانا گوشه‌هایی از جزا و پاداش و کیفر، در جهان طبیعت رخ نشان می‌دهد ولی این نشاه عالم جزا نیست. زیرا در این دنیا عصیان کتمان، تحریف و هر گونه خلافی ممکن است، چون عالم عالم امکان و عالم حرکت و عالم تکلیف است. پس دنیا دار مجازات نخواهد بود. دار جزا داری است غیر از دار دنیا، روی همین اصل نه می‌شود موطن جزا را قبل از مرگ دانست و نه می‌شود موقف جزا را بعد از مرگ در همین دنیا به صورت تناسخ دانست. چون گذشته از اینکه تناسخ محال است، دنیا نمی تواند ظرف مجازات باشد، زیرا دنیا ظرف آزمایش است. هر آسیبی که می‌رسد انسان در مقابل می‌تواند عکس العمل خوب داشته باشد. پس دنیا نمی تواند ظرف مجازات باشد، زیرا دنیا ظرف آزمایش است. هر آسیبی که می‌رسد انسان در مقابل می‌تواند عکس العمل خوب داشته باشد. پس دنیا نمی تواند دار جزا باشد. طبق این اصول که باید بین بدان و خوبان فرقی باشد، نیکان باید به پاداششان و بدان باید به کیفرشان برسند و از طرفی دنیا نمی تواند دار جزا باشد گرچه به نحو تناسخ محال باشد، پس عالمی لازم است که در آن عالم به تمام اعمال و به اعمال همه انسان‌ها برسند و در آن روز چیزی کتمان نشود و عصیان در آن روز راه نداشته باشد، و آن روز روز فراموشی نباشد، روز ظهور عدل و حق باشد و عمل را با حق بسنجند تا به پاداش نیکان و کیفر بدان رسیدگی کنند. خدا از این معنا به عنوان یک امر ضروری یاد می‌کند که در اثر عدل الهی روز معاد ضروری است چون خدا عادل است پس قیامت ضروری است اصل طرح قیامت در نظام کلی هستی ضروری است. و ممکن نیست روز حساب و روز پاداش و کیفر محقق نشود و این نقشه پیاد ه نشود. زیرا نه مانعی از درون جان است و نه مزاحمی از بیرون. درجان آفرینش چیزی نیست که جلوی اعمال عدل الهی را بگیرد نه جوامع انسان که باید به محکمه عدل احضار شوند و نه موجودات دیگری فرض می‌شود که جلوی ظهور عدل خدا را بگیرند. اگر خدا عنی عن العالمین است در اجرای عدالت نیازی به احدی ندارد. و اگر خدا واحد و قهار است در قلمرو نفوذ اراده خدا احدی نفوذ ندارد. خدا در اجرای عدلش نه به غیر نیاز دارد و نه غیر می‌تواند مزاحم کار خدا باشد.
و می‌کشتند پیغمبران را بدون آنکه با اعتقاد ایشان مستحق قتل شده باشند و چون اخلاف راضی با فعال اسلاف خود می‌باشند بنابر این دلیل جزیه یهودان این زمان را انکار آیات و قتل انبیا گردانید.
در اثر غوطه وری در شهوات و کفر بایات پیامبران و مصلحین عالی قدر را که بدستگیری و هشیاری آنان می‌شتابند چون معارض با هواها و شهوات آنها هستند بناحق می‌کنند و اگر هم بظاهر نکشند پیوسته دعوت و صدای آنها را خاموش می‌کنند.
غیری در جهان نیست، چون خداست و اسماء حسنای خدا و آیات الهی که (کل اتوه داخرین) همه خاضع و خاشع پیشگاه الهی اند.
و همه مردمان آیندگان بموقف بعد از نفخه ثالثه و حفظ استو خواند بصیغه جمع ماضی بمعنی مستقبل یعنی همه بیایند به عرصه گاه و یا راجع شود به امر او. در حالی که خوارشدگان باشند و مطیع و منقاد و ذلیل او.
روی این دو معنا و دو امر ، تعبیر بلند قرآن کریم درباره قیامت این است (ان الساعه الاتیه لا ریب فیها) قیامت آمدنی است شک بردار نیست.
(و ان ساعته آتیه) و ایراد این دلایل بواسطه آن است که تا بدانند این معنی را که قیامت آینده است . لاریب فیها، هیچ ریبی و شکی در آمدن آن نیست.
همانطور که وجود خدا و در وحی حدا تردیدی نیست (ذلک الکتاب لاریب فیه) در حقانیت قیامت و حتمی بودن معاد هم تردید و شکی نیست.
ذلک از اسمای اشاره مفرد مذکر است و اسم اشاره ذا و کاف برای خطاب و لام برای تاکید است و این اسم اشاره برای بعید است چنانچه ذاک برای متوسط و هذا برای اشاره به غریب می‌باشد. و در قرآن هم اسم اشاره بعید بر قرآن اطلاق شده مانند همین آیه و اسم اشاره غریب مانند هذا (کتابنا ینطق علیکم بلحق و شاید از جهت علو مقام و عظمت شان و رفعت درجه قران به اشاره بعید از آن تعریف نموده و به واسطه وصول و نزول به فهم مسلمانان به اشاره قریب اشاره نموده است.
در برهان حقیقت آنجا که حد وسطش ظهور حق و حقیقت بود این مطلب مبسوطا بیان شد که اگر خدا قیامت را به عنوان روز حق معرفی کرد (ذلک الیوم الحق فمن شاء اتخذ الی ربه مابا) به این معنی است که تمام واحدهای تشکیل دهنده روز قیامت حقند ، یعنی ترازو حق است و عمل را با حق می‌سنجند.
ذلک الیوم الحق یعنی این روز حق است و شکی در وقوع و وجود آن که قیامت است نیست، فمن شا اتخذ الی ربهی معابا پس هر کس بخواهد که به سوی پروردگار خود مرجعی بگیرد یعنی برای طاعت خدا و معنایش این است پس هر کس بخواهد عمل صالح انجام دهد که به سوی پروردگار خود برگردد پس البته علتها برطرف و راهها اشکار و پیغمبران تبلیغ رسالت نمودند.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   32 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله ضرورت معاد به استناد عدالت خداوند

تحقیق در مورد اوصاف جهنم و جهنمیان

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد اوصاف جهنم و جهنمیان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد اوصاف جهنم و جهنمیان


تحقیق در مورد اوصاف جهنم و جهنمیان

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:29

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

عنوان                                                                                      صفحه

مقدمه........................................................................................................................ 6

فصل اول : دوزخ...................................................................................................... 7

دوزخ از نظر آیت ا... دستغیب................................................................................... 8

دوزخ در کتاب معاد در قرآن................................................................................... 8

جهنم کمینگاه بزرگ.................................................................................................. 9

آفریده شدن بهشت و جهنم...................................................................................... 9

آتش جهنم................................................................................................................ 10

درهای جهنم............................................................................................................ 12

کوهی به نام سکران................................................................................................ 13

ویل ......................................................................................................................... 13

توصیف بهشت و دوزخ از نظر امام خمینی ........................................................... 14

علی (ع) از آتش دوزخ می ترسد.............................................................................. 14

فصل دوم: صفات جهنمیان..................................................................................... 15

نام ها و صفات جهنمیان.......................................................................................... 16

تهدید شدگان عذاب دوزخ........................................................................................ 16

انواع دوزخیان را بر می شمارند............................................................................. 18

خوردنی ها و آشامیدنی های جهنم......................................................................... 20

لباس های اهل جهنم................................................................................................ 21

فصل سوم : عذابهای جهنم..................................................................................... 23

انواع عذابهای جهنم................................................................................................. 24

عذابهای جسمانی..................................................................................................... 24

  • عقوبت مسکن............................................................................................... 24
  • جامعه های آتشین....................................................................................... 24
  • خوراک جهنمیان.......................................................................................... 25
  • آشامیدنیهای دوزخ...................................................................................... 25

عذابهای روحی........................................................................................................ 25

  • تحسّر........................................................................................................... 25
  • احساس حقارت و ذلت در برابر مأمورین عذاب و متوکلین دوزخ.............. 26
  • دوزخیان و سرزنش و استهزائی که از رفتار و گفتار بهشتیان می بینند و می شنوند.    26
  • مطرودیت از مقام «ثرب» و ساقط گشتن از چشم و لطف حضرت معبود . 27

نتیجه ی بحث........................................................................................................... 28

فهرست منابع........................................................................................................... 29

 


مقدمه (کتاب معاد در قرآن)

پس از مرگ به کجا می روم؟ آیا دوباره باز می گردم؟ آمدنم بهر چه بود؟ آیا باید در این باره بیندیشیم؟ آن چه واقع امر است انجام خواهد گرفت پس اندیشیدن من در این باره چه سودی دارد؟ تصور مرگ و حوادث بعد از آن ، زندگی انسان را تلخ می سازد چرا در این باره فکر کنم و عیش و نوش را ناقص کنم؟ آری، این قبیل پرسش ها در طول تاریخ مطرح بوده  ذهن انسان ها را همواره مشغول ساخته و می سازد و درصدد یافتن پاسخ قانع کننده بوده است. از همن رهگذر دانشمندان و فیلسوفان کوشش کرده اند بدین پرسش ها پاسخ دهند تا وجدان حق جوی خود را قانع سازند و حاصل پژوهشهای خود را در اختیار دیگر انسان ها قرار دهند. پیامبران الهی معاد را باور داشته و اساس دعوت خود را بر آن استوار ساخته اند. زندگی پس از مرگ در ادیان آسمانی یکی از عقاید  قطعی به شمار می رود. صدها و هزارها کتاب به زبان های مختلف نگاشته شده است . پیامبر گرامی اسلام و امامان معصوم (ع) در راستای ترویج و تثبیت ایمان به معاد جایگاه بسیار والایی دارند. قرآن مجید بیش از همه ی کناب های آسمانی در این باره تأکید دارد و در آیات فراوانی به جنبه های گوناگون آن اشاره می کند. تدبر در آیات عمیق این کتاب آسمانی با استفاده از رهنمودهای احادیث پیامبران و امامان معصوم (ع) می تواند ما را در شناخت زندگی پس از مرگ که جهان غیب است و درک روشن و کامل آن برای ما و در این جهان غیر ممکن می باشد به مقدار درکمان کمک کند.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد اوصاف جهنم و جهنمیان

تحقیق در مورد معاد شناسی

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد معاد شناسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد معاد شناسی


تحقیق در مورد معاد شناسی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه23

 

فهرست مطالب

 

 

 داستان‌ پیرمرد حریص‌ و هارون‌ الرّشید در آرزوی‌ دراز

فرق‌ کردار مردان‌ خدا و بردگان‌ دنیا

دنیا برای‌ عزّت‌ و غنی‌ و راحتی‌ است‌

تأثیر میزان‌ وابستگی‌ به‌ دنیا در سهولت‌ و سختی‌ مرگ‌

سرآمد زندگی‌ و اجل‌ معیّن‌ در قرآن‌ کریم‌

زندگی‌ موقّت‌ و حیات‌ جاودان‌ 

معنی‌ دو نوع‌ اجل‌ در قرآن‌ مجید: اجل‌ و اجل‌ مسمّی‌

فرار از مرگ‌، عین‌ برخورد و رسیدن‌ به‌ آنست‌

معاد شناسی

مقدمه :

              سپاس‌ و حمد بی‌اندازه‌ و قیاس‌ از ویژگیهای‌ حضرت‌ ربّ ودود ذوالجلال‌ و الاءکرام‌، خدای‌ منّان‌ است‌ که‌ بشر را بعد از آفرینش‌ و هدایت‌ تکوینیّه‌ به‌ خلعت‌ حرکت‌ بسوی‌ کمال‌ به‌ هدایت‌ تشریعیّه‌ راهنمائی‌ و مخلَّع‌ فرمود .

               و پاکترین‌ درود و تحیّت‌ و اکرام‌ بر پیامبران‌ و برگزیدگان‌ راه‌ خدا و طریق‌ هدایت‌ بسوی‌ معارف‌ حقّة‌ او باد، که‌ با ارشاد خود بشر را از ظلمتکدة‌ جهل‌ به‌ وادی‌ ایمن‌ انوار علم‌ و دانش‌ الهیّه‌ رهبری‌ نمودند، و از جمود و رکود به‌ مقام‌ سعة‌ اطلاق‌ و گشایش‌ حقائق‌ و واقعیّات‌ به‌ پرواز درآوردند.

               خاصّه‌ خاتم‌ پیمبران‌ حضرت‌ سیّدالمرسلین‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ و جانشینان‌ او حضرت‌ سیّد الوصیّین‌، أمیرالمؤمنین‌ علیّ بن‌ أبی‌طالب‌ و یازده‌ فرزند امجد او که‌ یکی‌ پس‌ از دیگری‌ عالم‌ را به‌ نور وجود خود منوّر، و با تحمّل‌ أعباء خلافت‌ و امانت‌ الهی‌ کاروان‌ بشریّت‌ را به‌ میقات‌ خدا و لقاء او رهنمون‌ شدند، و صدای‌ پر طنین‌ جرس‌ قافله‌ را به‌ گوش‌ جهانیان‌ رساندند.

 

مقام‌ انسان‌ در میان‌ موجودات‌

 در میان‌ تمام‌ موجودات‌ از جماد و نبات‌ و حیوان‌، انسان‌ دارای‌ یک‌ شرافت‌ و دارای‌ یک‌ خاصّه‌ای‌ است‌ که‌ او را از بقیّه‌ متمایز نموده‌ و در صفّ خاصّی‌ قرار داده‌ است‌؛ و آن‌ همان‌ قوای‌ عاقله‌ و ادراک‌ کلّیّات‌ و امکان‌ عروج‌ و صعود به‌ عوالم‌ اعلا و مجرّدات‌ از نفوس‌ قدسیّه‌ عقلانیّه‌ است‌.

 گرچه‌ علوم‌ تجربی‌ هنوز نتوانسته‌ است‌ برای‌ جمیع‌ موجودات‌ حتّی‌ نباتات‌ و جمادات‌، اثبات‌ شعور و قدرت‌ بنماید ولی‌ در فلسفة‌ کلّیّة‌ الهیّه‌ به‌ مرحلة‌ ثبوت‌ و برهان‌ رسیده‌ است‌ که‌


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد معاد شناسی

دانلود مقاله معاد

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله معاد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

مقدمه
معاد از دیدگاه امام خمینی (ره)
«و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما لاعبین»
مکتب پیامبران الهی بر اساس ایمان به مبدا و معاد استوار است مهمترین امری که در تمام اعصار مورد توجه فرستادگان خدا بوده و حداکثر مجاهده را در راه تحقق بخشیدن به آن مبذول میداشتند آن بوده که انسانها را آفریدگار جهان مومن ساخته و بر ایمان به روز معادشان تأکید و تقویت نمایند.
ایمان به خدا پایه اصل سعادت بشر و شرط اول انسان شدن و انسان زیستن است. ایمان به خدا قیود بردگیها را می¬گسلد ، آدمی ر اآزاد می¬سازد، او را به ارزش انسانی خود متوجه می¬نماید و راه تعالی و تکامل را به رویش می¬گشاید. ایمان به روز قیامت حس مسئولیت را در نهاد بشر بیدار می¬کند مردم را براه وظیفه شناسی سوق می¬دهد، و آنان ر ابه رعایت حدود انسانی خود و احترام به حقوق دیگران وادار می¬نماید. بیم از کیفر اخروی، به مسلمانان راستین آگاهی می¬بخشد و از گناه و نا پاکی بر حذر شان می¬دارد. امید به پاداش الهی، مؤمنین واقعی را فرمانبردار دین خدامی¬سازد و آنها را درستکار بار می¬آورد. خلاصه اینکه ایمان به معاد، ضامن اجراء اوامر و نواحی خداوند و موجب تخلق انسان به سجایای پسندیده و اخلاق است.
ایمان به روز جزا در جهان بینی مکتب اسلام یکی از ارکان ضروری دین و از جمله اصول قطعی اعتقادی است.
آنچه باید مورد توجه قرارگیرد این است که در مقابل مکتب الهی اسلام ، مکتب مادی – قرار دارد.
با توضیح مختصر از مقایسه میان جهان بینی مکتب مادی با جهان بینی مکتب الهی اسلام موضوع روشن می¬شود . عدم ایمان به معاد چه تأثیری می¬تواند در زندگی فردی، اجتماعی و در نهایت مسیر تکاملی انسان بگذارد.
پیرو مکتب مادی معتقد است که جهان و انسان پدیدهایی هستند صد در صد مادی و بر اثر علل و عوامل گوناگون طبیعی ، انفعال های مختلف مواد به طور تصادف و اتفاق به وجود آمده¬اند.
در حالیکه پیرو مکتب اسلام عقیده دارند که هستی، منحصر به ماده و موجودات مادی نیست بلکه آنها قسمتی از عوالم وجودند و قسمت دیگر هستی، فوق ماده و ماوراء پدیده¬های مادی است ، هستی تمام موجودات مادی از خداوندی است که خود منزه از ماده ومبّری از نقائص مادی است.
پیرو مکتب مادی اعتقاد داردکه جهان و انسان دو پدیده بی هدفند و در پیدایش آنها برنامه عالمانه-ای بکار نرفته ونقشه حکیمانه¬ای طرح نشده است بلکه هر دو در دامن طبیعت ، بدون محاسبه و مصلحت موجود شده¬اند. در حالیکه پیرو مکتب اسلام عقیده دارد که در خلقت خداوند بزرگ لغو و بیهوده وجود ندارد در تمام جهان هستی ، هیچ مخلوقی عبث و بی هدف آفریده نشده است.
مکتب مادی، انسان را پدیده یک بعدی می¬داند و عقیده دارد که آدمی چیزی جز ماده و خواص و آثار ماده نیست.
اعضاء و اجزایش ، قوای ظاهری و باطنیش ، عقل و هوش و تمام فعالیتهای برونی ودرونی هم همه مادی هستند حتی اندیشه ها و افکار انسان نیز ناشی از عوامل مادی است که در مغز جای گرفته¬اند در حالیکه مکتب الهی اسلام، انسان را دو بعدی می¬داند، یکی بعد مادی و دیگر بعد معنوی، قرآن کریم هم به بعد مادی «ولقد خلقنا الانسان من سلله من طین» و هم به بعد معنوی انسان اشاره می¬کند که همان نفس یا روح آدمی است «ثم انشأناه خلق آخر»
پیرو مکتب مادی خود را مخلوق ماده نادان و معلول عوامل اتفاقی می¬داند پیرو مکتب الهی اسلام خود را مخلوق خدا می¬داند و عقیده دارد که خالق دانا او را بر مبنای حکمت و بر اساس مصلحت آفریده است به او عقل و هوش و فطرت توحیدی داده و با هدایت تشریعی مسیر حق را به او ارائه کرده است پیرو مکتب مادی تصور می¬کند که حیات انسان همانند سایر جانوران فقط در همین دنیای مادی است و با رسیدن مرگ به کلی پایان می¬پذیرد. در حالیکه پیرو مکتب الهی اسلام عقیده دارد آنچه زوال می¬پذیرد جسم مادی انسان است و روح انسان همچنان باقی است و پس از مرگ با شرایط تازه¬ای به حیات خود ادامه می¬دهد.
امام خمینی (ره) یکی از شخصیتهای بزرگ دینی و سیاسی معاصر ماست که در نوع خود بی نظیر یا کم نظیر بود . امام در عرفان هم در حوزه نظر یک استاد مسلم بودنند، هم در حوزه عمل عارف و اهل طریقت بودنند.
آنچه قابل توجه است اینکه شخصیت سیاسی و عرفانی و فقهی امام (ره) بر اکثریت روشن است. البته با شدت و ضعف ، لکن اعتقاد دارم کمتر کسی از شخصیت فلسفی امام آگاهی دارد، و این درحالی است که ایشان حدود سه دهه فلسفه تدریس کردند. ایشان استادی همچون آیت الله رفیعی قزوینی درفلسفه داشته و شاگردی چون استاد مطهری تحویل جامعه داده¬اند.
مسأله معاد یکی از مهمترین مسائل در حوزه دین بوده و فیلسوفان در تبیین و اثبات آن بحث های مفصلی داشته¬اند در این تحقیق می¬خواهیم:
معاد از دیدگاه حضرت امام خمینی (ره) مورد بررسی قرار دهیم که قطعاً این امر ما را با اندیشه-های فلسفی امام آشنا خواهد کرد. از خداوند بزرگ استمداد می¬طلبم این حقیر را در این تحقیق موفق گرداند.
ان شاالله
نگارنده


فصل اول
ضرورت وجود معاد

ضرورت وجود معاد :
مقدمه: هر انسانی فطرتاً میل به کمال و جاودانگی دارد، شاید بسیاری از انسانها تصویری منطقی از کمال و جاودانگی در ذهن خود نداشته باشند وهر انسانی کمال را چیزی بداند که حقیقت کمال غیر از آن باشد، اما آنچه مسلم است اینکه بشر در جستجوی کمال است فقدان انسانها سبب شده است که همواره به سوی وجدان در حرکت باشند.
میل به بقاء که مهمترین عامل آن حب ذات می¬تواند باشد از دلایل مهم گرایش انسان به مسأله جاودانگی است. قوانینی که در طبیعت حاکم است عقلاً نشانگر آن است که تحقق کمال و جاودانگی در این عالم برای انسان ممکن نخواهد بود و عالم دیگری باید وجود داشته باشد تا تحقق کمال میسر شود. مسأله معاد از این جهت اهمیت فراوان دارد چرا که کمال و جاودانگی با وجود آن معنای واقعی پیدا می¬کند، تبیین عقلائی و اثبات آن ، می¬تواند میل به جاودانگی را در انسانها به صورت منطقی و هدفمند تقویت نماید و این امر در سیر زندگی بشر به لحاظ کیفی تأثیر بسزائی خواهد داشت. تأکید ادیان الهی ، خصوصاً دین مبین اسلام و فیلسوفان حاکی از اهمیت این موضوع است.
«ایمان به زندگی پس از مرگ از جمله الهامات فطری است. شواهد تاریخی نشان می¬دهد که بشر در طول تاریخ زندگی پس از مرگ ایمان راسخ داشته است، این اعتقاد را می¬توان از چگونگی ساختمان قبرها و اشیائی که همراه مردگان به خاک می¬سپردند مشاهده کرد»
بنابراین بشر با حب ذاتی که دارد میل به بقاء و دوام همیشه در او جریان دارد و همواره در مقابل فناء مبارزه می¬کند. هر عاملی تحت هر شرایطی بخواهد به هستی او آسیبی برساند با تمام قوا ایستادگی می¬کند، البته با کمی دقت این میل به بقا و جاودانگی درغیر انسان مثلاً حیوانات می¬توان مشاهده نمود،چرا که حیوانات هم با عواملی که بخواهد هستی انها را به خطر بیاندازد مقابله می-کنند.قدر مسلم کیفیت میل به جاودانگی در حیوانات نسبت به انسانها یکسان نیست، میل به حیات ابدی درفطرت انسان سبب شده است که همواره برای حفظ آن تلاش کند واین درحالی است که می¬داند روزی می¬میرد. با این وجود همچنان به جاودانگی می¬اندیشد.
«انسان یک طور خلق شده است که علاوه بر حیات طبیعی، حیات ماوراءالطبیعه هم دارد وآن حیات مابعد الطبیعه حیات صحیح است . تمام تعلمیات انبیاء برای نشان دادن راه و مقصد که همان عالم مابعد الطبیعه است می¬باشد»
می¬توان گفت وجود حیات مابعدالطبیعه و ارتباط آن با فطرت انسان سبب شده است انسان علیرغم آن که می¬داند روزی خواهد مرد لکن آنرا فناء نداند و همواره به بقاء و جاودانگی بیاندیشد.

 

اهمیت اعتقاد به معاد:
بی شک اعتقاد به معاد زندگی را برای انسان هدفدار می¬کند، آگاهی از کیفیت معاد و علت وجودی آن انسان را مسئولیت پذیر کرده و سبب می¬شود تا او خود را یک موجود رها شده و بی هدف نبیند وجود معاد یعنی رابطه انسان با کمال، به عبارتی دیگر انتقال از یک نقص به سوی کمال ، و دین همان چیزی است که انسان در جستجوی آن است.
« اگر انسان باورش آمد که یک مبدئی برای این عالم هست و یک باز خواستی برای انسان هست، مردن فنا نیست بلکه انتقال از یک نقص به کمال است، انسان را از لغزشها محفوظ نگه داشته و به کیفیت و میل به زندگی او افزوده می¬کند.»
اگر روزی انسان به این نتیجه برسد که هیچ غایتی برای زندگی او نیست و دسترسی به کمال نیز ممکن نخواهد بود ویا اساساً کمال با توجه به مرگ انسان معنایی ندارد دلیلی نمی¬بیند تا در جستجوی حقیقت و کمال باشد اما همین که انسان همواره در تلاش برای تحصیل کمال است نشانگر آن است که کمال و حقیقت وجود خارجی دارد و دست یافتنی است. و اگر گروهی نسبت به اهمیت معاد بی اعتنا هستند عدم شناخت و معرفت آنها نسبت معاد و حقیقت انسان است.
«گروهی از دهریون و عده¬ای از علمای طبیعی و دسته¬¬ای از اطباء که اعتقاد عامیانه نسبت به معاد دارند در فلسفه اعتنایی به آنان نبوده و اینها بهره¬ای از شریعت اسلام و شرایع آسمانی ندارند.»
بنابراین چنانچه معاد به خوبی برای انسان تبیین شود معلوم می¬شود که تحقق کمال انسان منوط به تحقق معاد است.

 

حرکت جوهریه و استمرار حیات:
از حرکت جوهری ملاصدرا به راحتی می¬توان معنای حیات ابدی و تحقق منطقی جاودانگی را فهمید وقتی انسان که حقیقت آن نفس اوست در ابتدا جسمانی الحدوث بوده و به تدریج در اثر حرکت جوهریه به تجرد رسیده و بعد هم به عقل فعال متصل می¬شود و در این مرحله نفس بدون جسم بقاء پیدا می¬کند و روحانی البقاء می¬شود این امر نشانگر جاودانگی نفس است چرا که هیچ نیازی به بدن جسمانی جهت تداوم حیات و بقاء ندارد و این به معنای همان پیوستگی حیات دنیوی انسان با حیات اخروی و به معنای دیگر جاودانگی حیات است.
«برهان حرکت برای ضرورت معاد از این نظر کافی است که حرکت مجموع نظام طبیعت یقیناً مقصد دارد .چون هیچ حرکتی بدون هدف نخواهد بود .همچنین حتماً به آن مقصد می رسد چون هیچ مانعی در بین نیست که مزاحم نیل به هدف باشد زیرا مجموع نظام با همه اجزایش یک واحد خقیق سیال است که به سمت مقصد معین در حرکت است .بنابراین چون اصل هدف داشتن حرکت ضروری است وهم نیل به آن برای مجموع نظام حتمی خواهد بود جریان قیامت به عنوان یک اصل قطعی خلل ناپذیر می باشد»
این از جمله دلایل ضرورت وجود معاد است .
«بدان که برای هر یک از موجودات عوالم غیب و شهادت، دنیا و آخرت ، مبداء و معادی است گرچه مبدا و مرجع کل، هویت الهیه است، لکن چون ذات مقدس حق، را من حیث هو، بی حجاب اسماء تجلی بر موجودات عالیه یا سافله نیست، و به حسب این مقام بی اسم و رسم ومتصف به اسمای ذاتیه و صفاتیه و افعالیه نیست واحدی از موجودات را با او تناسبی نیست، پس مبدئیت و مصدریت ذات مقدسش در حجب َاسمائیه است و اسم در عین حال که عین مسمی است حجاب او نیز هست. پس تجلی در عوالم غیب و شهادت به حسب اسماء و در حجاب آنهاست و هر اسمی را به تعیین علمی در نشه خارجیه، مظهری است که مبدا و مرجع آن مظهر همان اسمی است که مناسب با آن است.
امام (ره ) در این بیان خود به همان حیات ابدی اشاره و تأکید دارند، هر چیزی که قابلیت وجود پیدا کرد در واقع در دایره وجود پا نهاده است و هیچگاه از این دایره خارج نمی¬شود. استمرار حیات به این معناست که برای هر موجودی مبدا و مقصدی است که هم مبدا و هم مقصد خداوند است و لذا هیچ موجودی حیاتش پایان نمی¬پذیرد زیرا اولا هر چیزی که قابلیت وجود پیدا کرده است دیگر برای آن موجود عدم وارد نمی¬شودو چون میان هر موجودی رابطه علی ومعلولی با واجب الوجود بر قراراست چرا که خداوند مبدا و مقصد هر موجودی است بنابراین هیچ موجودی فانی نمی¬شود و همه موجودات تجلی واجب الوجود هستند. وقتی علت اصلی و حقیقی همه موجودات از حیات ابدی برخوردار باشد لزوماً و ضرورتاً موجودات که معلول آن علت هستند از حیات ابدی برخوردار خواهند بود از این جهت حیات انسان استمرار داشته و جاودان خواهد بود.
« انسان می¬خواهد به حق مطلق برسد تا فانی در خدا شود، اصولاً اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسان ، نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است.»
روشن است که وقتی انسان می¬خواهد به کمال دست پیدا کند به این معناست که از نقص بر خوردار است و این نقص متوجه حقیقت وجودش هست انسان این فقر وجودی را درک می¬کند و می¬داند که از وجود کاملی بر خوردار نیست. بنابراین اگر انسان خود، عامل وجودش بود سعی می-کرد خود را کامل خلق کند و هیچ نقصی در وجودش نباشد لکن چنین نیست و معلوم است که انسان وجودش را از واجب الوجود گرفته است. چون خالق انسان از حیات ابدی برخوردار است و از طرفی رابطه علی ومعلولی با معلول خود یعنی انسان دارد لذا میل به حیات ابدی درانسان همواره جریان دارد.

 

از مسائلی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که اساساً تحقق کمال و سعادت در عالم مادی میسر و ممکن نیست چرا که طبیعت عالم مادی ایجاب می¬کند موانع برای تحصیل کمال وجود داشته باشد زمان و مکان می¬تواند از موانع مهم تحقق کمال محسوب شود. گاهی مکان شرایط لازم را برای کسب کمال وسعادت ندارد و گاهی زمان این فرصت را در اختیار انسان قرار نمی¬دهد.
« هیچ چیز به اندازه زمان و مکان مانع معرفت نفس به خدا نیست، چرا که زمان و مکان دارای ابعاض است حال آنکه خدا واحد است لذا اگر روح بخواهد خدا را بشناسد باید بیرون از حیطه زمان و مکان او را بشناسد.»
امر مسلم آن است که به هر صورت شخصیت حقیقی انسان در همین دنیا شکل می¬گیرد، نفس در عالم طبیعت استعداد و قوای خود را می¬تواند به فعلیت برساند و پس از مقام تجرد به عقل فعال متصل شود اما همه اینها فراهم شدن بستر لازم برای دستیابی به کمال نهایی است، آنچه در این عالم تحقق پیدا می¬کند مراتبی از کمال و سعادت است و آن سعادت حقیقی در ورای این عالم و روز معاد برای انسان بدست می¬آید. برای روشن شدن این موضوع که دنیا محل سعادت و کمال نمی-تواند باشد نکاتی را یاد آور می¬شویم:
«یکی از فطرتهای الهیه که مفطور شده¬اند جمیع عائله بشر وسلسله انسان بر آن، فطرت عشق به راحتی است که اگر از تمام افراد، عالم و جاهل سوال شود که این تعلقات مختلفه برای چیست و این همه تحمل و زحمات در دوره زندگی برای چه مقصودی است همه متفق الکلمه با یک زبان صریح فطری جواب دهند که ما همه هر چه می¬خواهیم برای راحتی خود است و غایت مقصد راحتی مطلق است. آن راحتی مطلق معشوق همه است لکن این معشوق گمشده را هر کس در چیزی گمان می¬کند و امکان رسیدن به آن در این عالم میسر نخواهد بود.
همه زحمات و تلاشها و تحمل همه مشتقات انسان غایتی دارد، و آن اینکه می¬خواهد به مرتبه¬ای برسد که دیگر این همه سختیها نباشد و آن راحتی مطلق است. عشق به راحتی، چیزی است که معشوق همه انسانهاست، لکن با توجه به شرایط عالم طبیعت این معشوق دست یافتنی نیست و رسیدن به هر مرحله¬ای از راحتی خود نوعی مشقت به همراه دارد و انسان با تحمل همه زحمات وقتی به یک راحتی می¬رسد فکر می¬کند به مرادش رسیده است لکن به این نتیجه می¬رسد که چنین نیست و آن راحتی که در ذهن خود به تصویر کشیده بود تحقق پیدا نکرده است. بنابراین راحتی مطلق که خواسته همه است در عالم دیگر قابل تحقق خواهد بود.

 

عشق به حریت وآزادی :
عشق به حریت و آزادی از مواردی هست که دلالت بر ضرورت معاد دارد، از خواسته های فطری انسانی این است که هیچ مانعی ، وقید و بندی برای امیال و اهداف او وجودنداشته باشد و به مقامی دست پیدا کند که آنچه بخواهد انجام دهد.
«انسان به حسب فطرت ، عاشق حریت و آزادی است که هر چه بخواهد انجام دهد. حتی اراده او نیز نافذ باشد تا آنجا که هیچ مانعی برای آن نباشد معلوم است که در این عالم چنین قدرتی و نفوذی اراده¬ای یافت نشود بلکه تحقق چنین عالمی فقط در عالم مابعد الطبیعه که بهشت اهل اطاعت است ممکن خواهد بود.»
مسلماً انسان در عالم دنیا با توجه به ساختاری که دارد هیچگاه به چنین مرتبه¬ای نمی¬رسد که هر چه بخواهد بتواند انجام دهد اینکه انسان به قدرتی دست پیدا کند که هرگاه اراده کند آن خواسته درونی¬اش تحقق پیدا کند و از طرفی هیچ چیز هم مانع او نشود. با شرایط دنیا و قانون طبیعت منافات دارد چرا که عالم مادی، عالم محدودیت هست و وجود موانع با طبیعت عالم دنیا سنخیت دارد. انسان می¬بایست در عالمی قرار بگیرد که هیچ حدودی برای آن نبوده و انسان با موانعی روبه رو نباشد و چنین عالمی ، عالم مابعد الطبیعه بوده و تحقق نهایی آن معاد است انسانها به مرتبه¬ای دست پیدا می¬کنند که هر گاه اراده کنند آن خواسته متحقق شده و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد این مسأله نشانگر آن است که باید معاد تحقق پیدا کند و اساساً وجود معاد برای نهایت حرکت انسان ضرورت دارد و انسان بایستی روزی این خواسته های فطری خود را قابل تحقق ببیند، عشق به ابدیت و بقاء، معشوق فطرت انسان است، انسان فطرتاً با حب ذاتی که دارد میل به بقاء داشته ومی¬خواهد جاودان و ابدی باشد.
«عمده تنقر از موت از باب این است که در قلب محجوبین ایمان به عالم بعد الموت و حیات و بقای ابدی وارد نشده، و موت را فنا گمان می¬کنند و چون فطرت، از فنا متنفر است و به بقاء عاشق است لذا از مرگ متنفر است چون حیات دنیایی ممکن نیست ابدی باشد، فطرت انسان که عاشق بقای ابدی است، در واقع همان عشق به معاد و عالم ما بعدالطبیعه خواهد بود.
پس انسان به نوعی از حیات و هستی می¬اندیشد که در آن فناء نباشد و آن معاد است، چنانچه چنین محلی در انتظار انسان نباشد میل انسان به بقاء وهستی جاویدان یک امر خیالی خواهد بود و هیچ فکر و برنامه¬ای غایت منطقی نخواهد داشت . برای تحقق یک حیات جاویدان و بدون آفت وفناء نیاز به یک عالم فناء پذیر است و این دنیای مادی که آفت و فساد و فناء در آن راه دارد قطعاً نمی¬تواند به این خواسته¬های فطری انسان که عشق به ابدیت است پاسخ گو باشد بنابراین جهان غیب معشوق فطرت انسان خواهد بود.
«علاقه به جاودانگی با حیات بشری عجین شده است حتی کسانی که اقدام به خودکشی می¬کنند علت اینکار را راحت شدن از این زندگی می¬دانند. غافل از اینکه اگر مرگ پایان زندگی باشد دیگر راحت شدن معنایی ندارد.
انسان هیچگاه تصور فناء را در ذهن خود تقویت نمی¬کند و اساساً از این کار متنفر است انسان بر مبنای فطرتی که دارد همیشه به هستی می¬اندیشد. لذا به ندرت پیش می¬آید که به مرگ بیاندیشد. با وجود اینکه مرگ نزد عامه مردم امر تلخی است و معنای فناء می¬دهد لکن به گونه¬ای انسان میل به جاودانگی دارد که گاهی دست به خودکشی می¬زند و می¬خواهد مرگ را بپذیرد تا به یک راحتی دست پیدا کند و این بدین معناست که انسان می¬خواهد دست به عملی بزند که راحت شود و عملاً مرگ را پایان کار قرار نداده است.
یکی از مسائل مهم برای هر انسان،مسأله سعادت یا شقاوت است ، وجاودانگی ارتباط منطقی با آن دارد این ارتباط با بیان قضایای شرطی روشن می¬شود:
«اگر انسان جاودانه باشد و زندگی پس از مرگ همراه ثواب و عقاب باشد، آن گاه بدکاران گرفتار شقاوت ابدی می¬شوند و از سعادت به دور خواهند ماند.
اگر انسان جاودانه باشد وزندگی پس از مرگ همراه ثواب وعقاب باشد آن گاه نیکوکاران از شقاوت ابدی دور می¬شوند و از سعادت ابدی برخوردار خواهند بود.
این قضایا نشان می¬دهد که جاودانگی می¬تواند از موارد مرتبط با سعادت یا شقاوت بشر باشد»
این مطلب بیانگر این موضوع است که حیات ابدی ومسأله جاودانگی ضامن تحقق سعادت یا شقاوت برای انسان است اگر قرار باشد انسان حیاتش روزی فناء شود و از بین برود تکامل، سعادت و شقاوت چه معنایی خواهد داشت آن تعریف جامعی که از سعادت وشقاوت ارائه می-شود چنین نتیجه می¬دهد که تحقق هیچ کدام در دنیای مادی امکان پذیر نبوده. و باید دنیایی دیگر باشد اینکه کیفیت سعادت یا شقاوت به لحاظ جاودانگی چگونه خواهد بود مطلب دیگری است لکن این مطالب که باید یک حیات جاویدان باشد تا سعادت و شقاوت تحقق پیدا کند امر مسلم است.
«تبیین مسأله زندگی پس از مرگ از منظری عمل گرایانه نیز ارزشمند است، آنانی که روحیه لذت گروی دارند باپیامهای رحمت بخش ادیان مبنی بر اینکه فقط صالحان از چنین نعمتهایی برخوردار می¬شوند با تلاش در مسیر ادیان سعی می¬کنند تا خود را به لذتهای جهان دیگر نزدیک کنند و با عمل کردن بر وفق قوانین الهی خود را از عذابهایی که دین آنها را برای بدکاران معرفی کرده برهانند. وکسانی که فضلیت محورند هنگامی که دریابند با عمل بر طبق فضایل به سرچشمه فضایل رسیده و با جان و دل در مسیر اخلاق زندگی می¬کنند:
«ارتباط درمسأله اخلاق وجاودانگی را در نظریه کانت به طور واضح می¬توان مشاهده نمود کانت که اخلاق وظیفه گرا رامی¬پذیرد ضامن اجرای اصول اخلاقی را خداوند و زندگی جاویدان می¬داند و بدون خداوند و جاودانگی انسان اخلاق رنگ خود را می¬بازد »
وقتی برای هر عمل انسان یک غایتی باشد برای تحقق آن غایت باید مکانی و محلی وجود خارجی داشته باشد. واخلاق که از امور مهم در زندگی انسان محسوب می¬شود قطعاً غایتی برای آن وجود دارد. دست یابی به فضیلتهای اخلاقی اولاً ضمانت اجرایی می¬خواهد ثانیاً عالمی که همیشگی باشد و ثالثاً یک حیات ابدی و جاودان. بنابراین جاودانگی، حیات پس از مرگ و در نهایت معاد برای تحقق سعادت و کمال امر ضروری خواهدبود.
حرکت جوهری که حرکت ازنقص به کمال است امری ذاتی و قهری بوده و خلاف آن ممکن نیست ،غایت و انتهای این حرکت کمال نهفته است و آن غایت حرکت همان معاد خواهد بود.
«انسان اول جمادی است و سپس وارد رحم می¬شود و در ابتدای حیات دررحم، حقیقتاً یکی از نباتات است بدون اینکه حیوان یا انسان باشد ومثل درخت است که فقط قوه نامید دارد بعد از این حرکت می¬کند و به جایی می¬رسد که حیوانیت هم دارد.به همین ترتیب به حرکت جوهریه حرکت نموده و رو به عالم تجرد بالا می¬رود و غیر ممکن است که سیر تکاملی برای آن حاصل نیاید این موجود قطعاً سیر به عالم تجرد می¬نماید و این از ذاتیات اوست. بنابراین انسان به حرکت جوهریه دارای تکامل جوهری است وبر طبق آن رو به تجرد می¬رود و بر پاشدن قیامت حتی اگر انبیا هم نبودند بر طبق این حرکت جوهری ، قهری و ذاتی بود.
از مواردی که بر ضروری بودن معاد تأکید دارد حرکت جوهریه است که ملاصدرا به خوبی آنرا تبیین نموده است از ابتدای خلقت انسان برای او مبدا و مقصدی در نظر گرفته شده است و انسان در حرکت جوهریه به سوی همان مقصد حرکت می¬کند و به تدریج از مرتبه¬ای به مرتبه دیگر صعود می¬کند تا اینکه نفس به تجرد نائل آمده و بدن را ترک می¬کند. این حرکت که از نقص آغاز می¬شود در نهایت به کمال مطلق رسیده و آن کمال مطلق که غایت حرکت نفش است همان معاد خواهد بود.

فصل دوم
تجرد نفس

 

مقدمه:
وجود نفس، تجرد نفس و جسمانیه الحدوث یا روحانیه الحدوث نفس از مسائل مهمی است که فیلسوفان برای تبیین آن تحلیلهای زیادی کرده¬اند و نظرات مشابه یا متفاوتی را ارائه داده¬اند. در مورد وجود نفس این بحث وجود دارد که منبع و منشا آثار گوناگون در ماده وجسم چیست؟ «بر خی مبدا و منشا این آثار را صورت جسمیه و هیولا دانسته¬اند که هیچ کدام نمی¬توانند منشا آثار باشند . صورت نمی¬تواند زیرا در برخی از اجسام،مانند جمادات، علی رغم وجود صورت جسمیه،آثار نا همگون مشاهده نمی¬شود در حالی که اگر چنین بود جدایی آنها از یکدیگر امکان نداشت و هیولا هم نمی¬تواند مبداء آثار باشد زیرا قوه محض است و هیچگونه تأثیری ،چه دائمی و چه غیر دائمی نمی¬تواند داشته باشد تنها احتمال معقولی که باقی می¬ماند آن است که قوه¬ای در اجسام مورد بحث وجود دارد که مبدا مصدور افعال وآثار ناهمگون می¬گردد و آن نفس است »
مطلب دیگر بحث تجرد نفس است و اینکه آیا نفس به همراه بدن حادث می¬شود قبل از بدن و یا بعد از بدن حادث می¬شود مورد تأکید فیلسوفان است، و مطلب مهم که محل بحث فیلسوفان بر جسته ای مانند ابن سینا و ملاصدرا واقع شده است این که نفس حادث جسمانی است یعنی در آغاز وجودش جسمانی بوده و در حرکت تدریجی و جوهری به تجردمی¬رسد یا نه در آغاز وجود روحانی بوده واز تجرد برخوردار است که هر کدام بحث مفصلی به همراه دارد.
تعریف نفس: «نفس کمال است برای جسم ،زیرا کمال چیزی است که شیء به واسطه آن از قوه و نقص خارج می¬شود»
«نفس صورت اول برای جسمی است که حیات بالقوه دارد»
نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی است و این مانع اغیار است و خارج کننده آن دسته از کمالات اولی که نفس نیستند.
اگر چه تعاریف متعددی درباره نفس ارائه شده است لکن دلایلی وجود دارد که کمال بهترین تعریف برای نفس است و صورت نمی¬تواند تعریف جامعی برای نفس باشد.
اولاً اگر صورت را در تعریف نفس اخذ کنیم تعریف ما به برخی انواع نفس یعنی نفس نباتی که مجرد نیست اختصاص می¬یابد در حالی که هدف ما تعریف مطلق نفس است لذا از مفهوم کمال استفاده می¬کنیم تا تعریف شامل همه انواع نفس شده و این ابهامی که همه انواع نفس در جسم منطبع می¬شوند پیش نیاید.
ثانیاً مفهوم کمال در مقایسه با ماهیت نوعیه لحاظ می¬شود در حالی که مفهوم صورت در مقایسه با ماده مورد ملاحظه قرار می¬گیرد از طرفی مفهوم کمال به طبیعت جنس نزدیکتر است و ماهم در صدد تعیین جنس برای نفس هستیم .
ثالثاً بکار بردن مفهوم کمال در تعریف نفس این مزیت را دارد که دلالت بر مفهوم ماده ونوع، هر دودارد در حالی که مفهوم صورت تنها دلالت بر ماده دارد و دلالتی بر نوع ندارد.»
بنابراین تنها مفهوم کمال است که صلاحیت قرار گرفتن در تعریف نفس را دارد.
مراتب نفس:
با توجه به وجود عوالم سه گانه یعنی دنیا، برزخ و معاد نفس نیز دارای مراتب است و امام (ره) از این منظور برای نفس مراتب سه گانه قائل هستند.
«اول ، نشه ملکیه دنیا ویه، که مظهر آن حواس ظاهره است
دوم، نشه برزخیه متوسطه، که مظهر آن حواس باطنی و بدن برزخی و قالب مثالی است
سوم، نشه غیبیه باطنیه است که مظهر آن قلب و شؤون قلبیه است.
نفس در حرکت تدریجی وجوهریه خود مراتب وجودی خود را طی می¬کند البته منوط است به اینکه انسان تا چه حد بتواند قوای نفسانی را تربیت کند و استعدادهای موجود را شکوفا سازد. لذا لزوماً هر نفسی همه مراتب را کسب نمی¬کند و چه بسا در بسیاری از انسانها نفس در مرتبه اول باقی می¬ماند لکن ذاتاً ذو مراتب است.
«گرچه نفس، اقرب از همه کس است بلکه همه کس عین اوست ولی چون یک موجود ذو شوونی است که از مراتب اولی تا آخرین مرتبه را سیر نموده، ذو مراتب و دارای شؤون طبیعه والهیه می-باشد، پس نفس، یک موجودی است که هویت او چنین مقام رفیعی دارد و در هر مرتبه¬ای از خود آن مرتبه می¬باشد. مرتبه طبیعی او در سلک طبیعون است و مرتبه عقلانی او منسلک با قافله عقلایی عالم و با موجودات عقلانی مجرد، همنشین است. لذادرک چنین موجودی با چنین هویت ذومراتب، درغایت صعوبت است و چون در کسی به اندازه شعاع دید خود این هویت را درک کرده و شعاع نور دیده عقلش مراتب بالای قامت آن را ندیده گفته است که هویت نفس همانی است که من دیده¬ام لذا برخی نفس را همین موجود طبیعی می¬دانند، برخی قدری بالاتر رفته و نفس را همان مزاج ترکیبی دانسته که با فرا رسیدن مرگ ترکیب مزاجی ازبین می¬رود. برخی هم قدری بالاتر رفته ونفس را همین قوای حسی و لمسی دانسته¬اند اگر چه این نظرات به انکار معاد منجر خواهد شد لکن به احتمال قوی متوجه گفتار خود نیستند. برخی نفس را همان مرتبه خیالیه دانسته-اند در مقابل برخی از حکما پارا فراتر گذاشته و خیلی دورتر را دیده¬اند و نزدیک را متوجه نشده¬اند لذا فقط به تجرد نفس قائل شده¬اند و انکار ماهیت برای نفس قائل شده¬اند .لکن حقیقت و نگاه صحیح آن است که نفس ذو مراتب بوده و برای آن شوون طبیعی والی می¬باشد. »
به نظر می¬رسد امام (ره) به اصل تشکیک برای نفس اشاره داشته و نفس واحد را دارای مراتب مختلف دانسته¬اند، که قرار گرفتن در هر مرحله از مراتب به هویت اصل نفس، لطمه¬ای وارد نمی-شود.
«نفس دارای مراتب سه گانه است. مرتبه نفس نباتی 2- مرتبه نفس حیوانی 3 – مرتبه نفس انسانی
این سخن ابن سینا حکایت از ذو مراتب بودن نفس دارد.. بنابراین ذومراتب بودن نفس دلیل بر جسمانیه الحدوث بودن نفس بوده و نفس در اثر حرکت جوهریه مراتب را مرحله به مرحله طی می¬کند. آنچه مهم است ذو مراتب بودن نفس است که فیلسوفان ما بر آن تأکید کرده¬اند. لکن به نظر می¬رسد حرکت جوهریه صدرالمتألهین و اعتقاد ایشان به جسمانیه الحدوث نفس از هر نظری بهتر ومنطقی تر ذومراتب بودن نفس را تببین و اثبات می¬کند.
مطلب دیگری که درباب نفس مورد بحث قرار می¬گیرد مسأله تجرد نفس است.
«خواص و آثار و افعال نفس مضاد با خواص و آثار و افعال مطلق اجسام است این دلیل بر آن است که نفس جسم نیست. بالصروره می¬دانیم که یک جسم بیش از یک صورت قبول نمی¬کند واگر بخواهد صورت دیگری بر او وارد شود باید صورت اول از او مفارقت کند تا صورت دوم را قبول نماید. لکن نفس درعین حال که صورتی در او منقش می¬شود صورتهای مضاد با اونیز در او منقش می¬شود بدون اینکه صورت اول ذایل شود و این به معنای تجرد نفس است و مطلب دیگر اینکه در هر جسمی صورت متناهی نقش می¬بندد ولی درنفس صورت غیر متناهی نقش می¬بندد»
وقتی جسمی دارای صورتی باشد مادامی که آن صورت را دارد در عین حال نمی¬تواند صورت دیگری را بپذیرد. مثلاً اگر روی صفحه کاغذی یک صورت نقش شود در محلی که نقش شده ، صورت دیگری قابل نفس شدن نیست، به شرطی می¬تواند در محل نقش شده نقش دیگری تحقق پیدا کند که آن نقش اول را به کلی زایل کنیم، این محدودیت جسم است لکن نقش چنین نیست و دریک لحظه می¬تواند انواع نقشها را بپذیرد بدون اینکه لازم باشد یکی از نقشهای قبلی را از خود زایل کند از این منظر نفس نمی¬تواند جسمانی باشد بلکه مجرد بوده و محدودیتهای جسم را ندارد.
«نفوس مجرده وقتی به عالم نور محض متصل شد و جسد آنها فاسد شود از این عالم جسم خلاص شده وبه عالم نورمحض انتقال پیدا کرده وقدسی می¬شوند»
از دلایل تجردنفس، استقلال نفس بدون نیاز به بدن جسمانی است. نفس در بقاء خود نیازی به بدن نداشته و هرگاه مراتب روحانی را طی کرد از این بدن جدا شده و به عقل فعال متصل خواهد شد.
«وقتی نفوس ما کامل شود وقوت گیرد، علاقه آن به بدن تمام شده و رجوع به ذات حقیقی خود کند و رجوع به مبدع خود نماید، آنگاه سعادتی برای آن است که قابل توصیف نیست»
نفس هنگامی که مراتب کمال را طی می¬کند ، هر قدر به کمال نزدیکتر شود به همان مقدار ارتباط خود را نسبت به بدن کاهش می¬دهد و بدن رو به سستی می¬گذارد و این در حالی است که نفس به تنها ضعیف نشده بلکه قوی شده و نیازش به بدن به مراتب کمتر شده است و این معنا تجرد نفس است. همه صفات انسانی انسان نفسانی است نه جسمانی از این منظر با زوال یا فساد بدن،آثار علمی، و عقلی انسان تضعیف نشده و از بین نمی¬رود. به عنوان مثال می¬توان گفت عملی را که انسان در سن 20 سالگی مرتکب شده در سن چهل سالگی با وجود اینکه جسم تغییر یافته است اما هویت انسان ثابت بوده و بر مبنای همان عمل 20 سالگی مورد باز خواست یا پاداش قرار می¬گیرد پس نفس با تغییر جسم، تغییر نمی¬یابد، از دلایل دیگری که بر تجرد نفس اشاره دارد درک کلیات است که این امر از عهده جسم به ماهو جسم خارج بوده و نفس مجرد قابلیت چنین درکی را دارد.
« نفس ما مفهوم انسان کلی را که مشترک بین اشخاص انسان است ادراک می¬کند و این معقول، مجرد از وضع وشکل معین می¬باشد چرا که صاحبان اوضاع و اشکال * نمی¬توانند بین اشخاص متعدد مشترک باشند، از طرفی در جای خودش ثابت شده که کلی در خارج وجود ندارد بلکه محل وجودش ذهن است پس محل این صورت جسم نیست چون اگر جسم باشد آن صورت معقول به تبعیت محل ، کم معین و وضع معین لازم دارد و آنگاه از تجرد خارج می¬شود و دیگر کلی نخواهد بود. بنابراین محل صورت مجرد، مجرد از ماده خواهد بود.
هرمفهوم کلی مجرد از وضع و شکل مشخص است از طرفی کلیات در خارج وجود ندارند بلکه محل وجودشان در ذهن انسان است، به دلیل نداشتن وضع و شکل و امتداد می¬تواند درذهن جای بگیرند در غیر اینصورت مسلم است که ذهن مثلاً نمی¬تواند کوهی را با حفظ وضع و شکل در ذهن خود جای دهد. بنابراین کلیات مجرد بوده و نمی¬توانند محل جسمانی داشته باشند. چنانچه محل آنها جسم باشد آنگاه از تجرد خارج شده¬اند. و این خروج از تجرد بدین معناست که دیگر کلی نیستند و لذا نفس انسان که مجرد است محل کلیات است.
معراج پیامبر (ص) یکی از موضوعاتی است که چنانچه از منظر فلسفی به آن نگاه شود معلوم می¬شود قابلیت جسم محض به گونه¬ای نیست که چنین سیر عرفانی وروحانی را از خود نشان دهد. تبیین و تحلیل فلسفی معراج می¬تواند منجر به اثبات تجرد نفس شود.
«واما قضیه معراج پیامبر (ص) که جسمانی بوده ، اگر به تجرد نفس قائل نباشیم نمی¬توان به آسانی معراج جسمانی را اثبات نمود ومعنای جسمانی بودن معراج این است که روح مجرد تام پیامبر (ص) که خواست تمامی عالم را سیر کند و تشریفات گردش او را حضرت حق فراهم آورده بود، جسم حضرت مجذوب روح شریف او بوده وبه تبعیت آن معراج جسمانی اتفاق افتاد.
مسلماً جسم پیامبر (ص ) از ان جهت که جسمانی است شرایط چنین سفر روحانی را نداشته است چرا که جسم به ما هو جسم با محدودیتهایی که دارد قادر نیست بلکه عالم را در یک مدت کوتاه طی کند و دیگر اینکه اساساً قرار پروردگار عالم این نبود که پیامبرش را به عالم جسمانی و کرات آسمانی ببرد که آنها نیز جسمانی بوده¬اند بلکه هدف از این سفر اسرار آمیز، مشاهدات روحانی و عرفانی توام بالذات عقلانی از یک عالم ماورای طبیعت بوده است و این مستلزم آن است که روح باید مجرد باشد، امام (ره) نظرشان این است که روح پیامبر به دلیل کمالی که داشته جسم مجذوب روح شریف شده، ولذا معراج جسمانی و روحانی صورت گرفته است. این امر می¬تواند نشانگر نفس مجرد باشد.
قوه خیال که در فصلهای بعدی از آن سخن به میان خواهد آمد از موضوعاتی است که دلالت بر تجرد نفس دارد. و ملاصدرا ی شیرازی نیز به تجرد قوه خیال تأکید دارند.
«هر قدر قوای جسمانی ضعف پیدا کنند، قوه خیالیه قویترمی¬شود ، پس این هم مجرد است.لذا آخوند به حکمت عرشیه تعبیر فرمودنند و گفتند که چون خیال هم، قوی می¬شود مقتضای برهان این است که قوه خیالیه هم مجرد باشد و این به مذاق ما درست است ، چون خیال را هم مجرد می-دانیم.»
امام (ره) نیز همانند ملاصدرا، قوه خیال را مجرد دانسته و در این جا نظر مشترک دارند، قوه خیال یکی از قوای نفس است که به نظر ملاصدرا پس از جدا شدن نفس از بدن قوه خیال باقی می¬ماند و زندگی انسان در عالم برزخ با تجرد قوه خیال صورت می¬گیرد استدلال چنانچه قبلاً هم به آن اشاره شد این است که هر چه قوای جسمانی ضعف پیدا کند قوه خیالیه قوی تر می¬شود در حالی که اگر قوه خیال جسمانی می¬بود بایستی به همراه قوای جسمانی تضعیف می¬شد لکن چنین نیست. به عنوان مثال وقتی آلات شهوت و غضب در انسان پیر به تدریج کم می¬شود و انسان پیر وقتی ببیند دیگر قدرتی برای ارضای شهوات ندارد از قوه خیالش که قوی تر شده است استفاده می¬کند و لذا حب ریاستش بیشتر می¬شود منظور این است که نفس مجرد است و در بقاء و دوام خود نیازی به جسم مادی ندارد ضعف وسستی قوای جسمانی تأثیری در تقویت و قدرت تجرد نفس ندارد.
نفس انسان از آغاز حدوث، حرکت به سوی کمال و تجرد را شروع می¬کند و هر چه به تجرد او افزوده می¬شود میل او به طبیعت کمتر می¬گردد تا زمانی که بدن را ترک می¬کند.
« نفس از مرتبه ای که قدم به عالم طبیعت گذاشته، قوای عزرائیلیه کار می¬کنند و او را مرتبه به مرتبه از طبیعت بالا می¬کشد. البته نفوس جزییه را عمال عزرائیل و نفوس قوی را خود ان حضرت بالامی¬کشد. تا کار به جایی می¬رسد که نفس در صفای تجردی،کامل می¬شود و وقتی که این میوه بر درِ درخت این عالم طبیعت رسید و این پوست و قشر که بدن خود را از جسم کم می¬کند و این قطع تعلق، قهری است، نمی¬شود که این نباشد. یعنی موت طبیعی است که در بعضی از اخباراز آن به موت حتمی تعبیر می¬کنند .»¬
از بیان امام (ره) حرکت جوهریه استنباط می¬شود. نفس به تدریج و مرتبه به مرتبه به تجرد تام نزدیک می¬شود.
جسم به تدریج رو به افول می¬رود، ضعیف شده، خمیده و کوچک می¬شود و آن نشاط جسمانی را از دست می¬دهد اما این افول جسم به معنای افول نفس نبوده بکله اتفاقاً نفس بر عکس ضعف بدن رو به قوت پیش می¬رود. برخی از اشخاص که نفس خود را تقویت کرده و اهل حکمت هستند از قوای ادراکی قوی برخوردار هستند و با وجود ضعف جسمانی از حافظه و قدرت ادراکی بالای برخوردار هستند و این نشانه تجرد نفس است.
بقای نفس نشانه تجرد نفس
از آنجایی که شخصیت انسان و حقیقت انسان همان نفس اوست، روشن است که حقیقت انسان و آن منِ او هیچگاه از بین نمی¬رود. گذشت زمان سبب نخواهدشد تا هویت انسانی تغییر پیدا کند، کودک 5 ساله همان انسان 50 ساله است در حالی که بدن بارها تغییر پیدا کرده است.
«بدن من در شخصیت من به معنی روانشناسی موثر است یعنی مسلم صفات ممتازه من به این ترکیبات بدنی من بستگی دارد که به هر اندازه باشما شبیه باشد شخصیت من شبیه شخصیت شماست ولی شخص من و هویت من به این بدن بستگی ندارد. بدن من در طول عمر هر مقدار که تعویض و تبدیل شود، شخص من همان شخص است چون دیگر آن ذات من به چیز دیگر تبدیل نمی¬شود. موادی که سلول بدن من را تشکیل می¬دهد ممکن است تبدیل پیدا کند و نهایتاً بدن من تعویض شود ولی خود من عوض نمی¬شود، چون آن که من هستم از اول کوچکی تا آخر بزرگی، من همان هستم، ثابت در وجود من همان من است و بقیه هر چه هست متغیر است. حتی صفات روحی من هم احیاناً ممکن است متغیر شود بنابراین جنبه¬های روحی ما مرتب تغییر وتبدیل پیدا می¬کند ولی اینها به منزله اعراض و عوارض است که بر من وارد می¬شود ولی خود من هیچ وقت محو نمی¬شود همیشه هست و به چیز دیگر تبدیل نمی¬گردد. »
این همانی «من» انسان نشانگر آن است که نفس در انسان زوال پذیر نبوده بلکه همیشه باقی است، و تجرد آن سبب شده تا تغییرات در بدن تأثیری در آن نداشته باشد و با حفظ استقلال هویت انسان همیشه باقی بماند و این بقاء تا روز تحقق معاد ادامه خواهد داشت . در مورد زندگی برزخی و روز معاد لزومی ندارد عین جسم حاضر باشد چرا که در دنیا این جسم بارها تغییری یافته ، لکن هویت انسان هیچ تغییری پیدا نکرده است و هیچگاه من انسان وقتی می¬خواهد اشاره¬ای به خود کند توجه¬ای ندارد که عین آن جسم را در اختیار دارد یا خیر ، بلکه می¬داند حقیقت او ثابت است. بنابراین در زندگی برزخی یا حیات در روز معاد عین جسم دنیوی محشور نمی¬شود و این امر هیچ لطمه¬ای به هویت انسان وارد نخواهد کرد.
«معیت نفس و بدن، معیت در ماهیت نیست والّا لازم می¬آید، که نفس و بدن متضایفین باشند و تصور ماهیت کلی، محتاج به تصور ماهیت دیگری باشد و حال آنکه ثابت شده است که آنها جوهر هستند نه اینکه از قبیل متضایفین واز مقوله تضایف باشند. معیت آنها با هم، معیت در وجود است و البته دو چیزی که در وجود باهم باشند با زوال وفساد یکی، اصل معیت از بین می¬رود نه آنکه وجود دیگری هم ازبین می¬رود.میان آنها صحابت لزومیه نیست بلکه اتفاقیه می¬باشد. چرا که اگر صحابت لزومیه باشد باید نسبت به یکدیگر علیت و معلولیت داشته باشند . پس یا باید نفس علت باشد، که آنگاه لازم می¬شود بدن معدوم نشود مگر به انعدام * نفس چون هر چیزی که وجودش علت چیزی باشد عدمش هم علت عدم او خواهد بود. و یا بدن علت نفس باشد که آنگاه باید یکی از علل اربعه باشد در صورتی که نمی¬تواند هیچ یک از علل اربعه باشد.
نظر (صدرا) در حرکت جوهریه این مسأله را به این طریق روشن می¬کند که چون نفس، ولیده همین طبیعت است با آن حرکت جوهریه ای که دارد از موجودات این عالم حرکت را شروع نموده ونفس شده است لذا رابطه علّی و معلولی وجود ندارد.
امام (ره) که نظر صدرای شیرازی را تأیید می¬کنند، می¬خواهند رابطه میان بدن ونفس را تبیین نمایند. اینکه نه بدن وجودش را از نفس گرفته و نه نفس وجودش را از بدن ،به معنای نوعی رابطه اتفاقیه است نه لزومیه. بنابراین رابطه علی ومعلولی وجود ندارد. نفس ازمیان همین طبیعت حیات خود را آغاز می¬کند و این استعداد به تدریج به سوی کمال وشکوفایی استعداد ها پیش می¬رود تا اینکه به همین معیت اتفاقیه هم پایان دهد و به عقل فعال متصل می¬گردد لذا نفس بدون جسم باقی مانده و در بقاء خود نیازی به بدن جسمانی ندارد. این مطلب را با یک مثال ساده می¬توان چنین بیان نمود که انسان می¬تواند بدون توجه به بدن وجودش را درک کند.
تجرد نفس از منظر آیات شریفه:
در آیات شریفه قرآن نیز اشاره به تجرد نفس شده و حقیقت آنرا غیر از حقیقت بدن می¬داند. تأکید اینگونه آیات شریفه به دوام و بقاء نفس است. در اینجا به چند نمونه از آیات که دلالت بر غیر جسمانی بودن نفس دارد اشاره می¬کنیم:
«ولقد خلقنا الانسان من سلله من طین »
این آیه شریفه اشاره به بعد جسمانی انسان دارد و نحوه شکل گیری بدن انسان را بیان می¬کند بنابراین معلوم می¬شود انسان یک بعدش جسمانی است. لکن در آیه دیگر می¬فرمایند: انسان همین جسم نیست و به بعد دیگرش که غیر جسمانی است اشاره می¬کند «ثم انشأناه خلقاً آخر »
اشاره به نوعی دیگر از خلقت است. ابتدا به ساختار جسمانی انسان می¬پردازد آنگاه می¬فرماید ما آن را خلق دیگری انشاء کردیم. بدین معناست که آن جسم اکنون چیز دیگری شده است که دیگر جسم نیست.
«درحقیقت می¬رساند که این جوهراً با آن ماسبق فرق دارد. یعنی این مجرد شده و ماسبق جسم بوده و اینکه فرمود(فتبارک الله احسن الخالقین) این جمله را در چیزی که از مادیات وجسمانیات بود نفرموده، بلکه از تشریفات این انشایی جدید است »
معلوم می¬شود که وجود انسان یک موجودی شریف و ورای جسم و جسمانی است.
از آیات شریفه دیگر که دلالت بر تجرد نفس دارد آیه:«وعلم آدم الاسماء کلها » می¬باشد.
این ایه شریفه به قابلیت نفس انسان اشاره دارد و همه صفات انسانی را متعلق به نفس می¬داند.
«نفس در عین بساطت، برخی از اجزاء بدن مظهر علم او وبرخی مظهر رویت و برخی مظهر قدرت است مثلاً مغز انسان مظهر علم است، چشم مظهر رویت، بازوهامظهر قدرت، قوه خیال مظهر خیال ودیگر قوا، مظهر صفات دیگر اوست، در عین حال که این قوا از هم جدا هستند لکن همه کمالات آنها در مرتبه نفس جمع هستند. این معلوم می¬کند ملائکه که مظهر اسم خدا هستند ،و یکی مظهر اسم علیم، دیگری مظهر اسم قدیر، آنها مجرد هستند از این منظر انسان که مظهر تمام اسماء الهیه بوده وفوق تمام ملائکه و تمام موجودات عالم است این بدن جسمانی نمی¬تواند مظهر امرالهی باشد و لذا معلوم می¬شود چیزی در کار است که فوق التجرد است ،وآن نفس است »
قابلیت نفس مجرد به گونه¬ای است که درعین بساطت مظهر صفات متعدد است نفس تام، استعداد ها را به صورت بالقوه دارد. با توجه به نوع تربیت نفس، قوای بالقوه خود را یکی پس از دیگری به فعلیت می¬رساند و آنگاه ما شاهد تجلیات قوای نفس خواهیم بود.
به اینصورت که نفس واحد، مظهر علم، مظهر قدرت، مظهر رؤیت، مظهر غضب ، مظهر عدالت و مظهر شجاعت شده است. و مسلماً چنین قابلیتی را بدن جسمانی ندارد و نفس مجرد این شایستگی و قابلیت را دارد. چرا که تمام

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله معاد

تحقیق در مورد مبدا و معاد ابن سینا

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد مبدا و معاد ابن سینا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد مبدا و معاد ابن سینا


تحقیق در مورد مبدا و معاد ابن سینا

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه5

 

فهرست مطالب

اراده الهى(2)

«حکماى اسلامى و مساله اراده‏»

اشکالات و شبهات‏»

شبهه اول - چنانکه علم بارى به نظام‏احسن که عین ذات او هم مى‏باشد، غایت اودر ایجاد باشد - و مى‏دانیم که علت غایى‏اقتضاى فاعلیت فاعل را مى‏کند - لازم مى‏آیدکه ذات خداى تعالى علت ذات خودش‏باشد و این محال است.

جواب - اینجا نیز مانند بسیارى از موارد«اقتضا» یا «استلزام‏» را عنوان کرده‏اند امامنظور مطلق عدم انفکاک است در حالى که‏در این مقام چنین نیست و هیچ برهانى‏دلالت‏بر این نمى‏کند که «باید غایت و فاعل‏البته در حقیقت غیر یکدیگر باشند» بلکه‏مى‏توانند عین یکدیگر نیز باشند چرا که‏فاعل افاضه وجود مى‏کند و غایت چیزى‏است که افاضه وجود براى اوست که این‏غایت مى‏تواند هم خود فاعل باشد و هم‏موجودى اعلا و برتر از آن.

در مورد واجب الوجود بالذات نیز که‏قائم به خود است، از همین کلام استفاده‏مى‏کنیم که چون غایتى قائم به ذات خوداست مى‏تواند هم فاعل باشد و هم غایت. واز آن جهت که افاضه وجود اشیا را مى‏کندعلت فاعلى و از آن جهت که افاضه وجودمى‏کند به سبب علمش به نظام خیر که عین‏ذاتى است که معشوق اوست، علت غایى‏است.

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد مبدا و معاد ابن سینا