دانلود رمان نفرین زمین
بسیار خوب.این هم ده.دیروز عصر رسیدم.مدیر بچه ها را به خط کرده بود و به پیش باز آورده .بیست سی تایی .وسط میدانگاهی ده.اسمش؟...حسن آباد یا حسین آباد یا علی آباد.معلوم است دیگر.اسم که مهم نیست.دهی مثل همه ی دهات .یک لانه ی زنبور گلی و به قد آدم ها.کنار آب باریکه ای یا چشمه ای یا استخری یا قناتی..یعنی که آبادی .با این فرق که من در یکی معلم ورزش بودم در دیگری معلم حساب.و حالا این جا باید معلم کلاس پنجم باشم.که امسال باز شده و راه بردنش دیگر کار محلی ها نیست.اصلا نمی دانم چرا نمی گذارند مدرسه های شهر بمانم.پنج سال است که از دانشسرا درآ»ده ام و همه اش ویلان ای« نیمچه آبادی ها.شاید خودم اینجور خواسته ام؟...نه.حتما چیزی توی این پیشانی نوشه.«بی خودی که خرجت رو ندادن.»سه سال آزگار نان یک دانشسرا ی ولایتی را خوردن و جای دیگران را تنگ کردن و پسر یک مامور پست بودن که دنبال خربندری آ آن قدر از رودک به هشتگرد سگ دو زد تا خره مرد و حالا براش دوچرخه خریده اند.بله دیگر چشمت کور.تو هم می خواستی تخم و ترکه ی یک آدم پدر و مارد دار شهری باشی تا لای دست فاحشه های پاریس راه و رسم تمدن را بیاموزی ، و گره کروات و دستمال سفید و خم رنگرزی غرب ...و آن وقت در فرودگاه که از لای زرورق بازت کردند ، بدانی که سر غذا چنگال به دست چپ و...از این قزغبلات. رها کنم.
دانلود رمان نفرین زمین