فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد وقایع دوران خلافت عمر

اختصاصی از فی دوو تحقیق در مورد وقایع دوران خلافت عمر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد وقایع دوران خلافت عمر


تحقیق در مورد وقایع دوران خلافت عمر

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه9

وقایع دوران خلافت عمر

در این دوران حوادث و وقایعی اتفاق افتاد که اهم آنها در ذیل فهرست می‏شوند.

1 ـ فتوحات که عمر را در کل دوران خلافتش به خود مشغول کرد و ما در عنوان جداگانه‏ای بدان می‏پردازیم.

2 ـ ایجاد دیوان: یکی از مهم‏ترین اقدامات اداری در دوره خلیفه دوم، ایجاد دیوان در سال 51 بود، زمانی که غنائم و درآمدهای دولت زیاد شده و راه مصرفی برای آنها وجود نداشت، صحبت از تقسیم آنها میان مردم شد.برخی اعتراض کردند که تقسیم این پول‏ها مردم را تنبل می‏کند.اما عمر گفت چاره‏ای جز این ندارد، چون فی‏ء زیاد شده و راه مصرفی ندارد.تشکیل دیوان برای کنترل درآمدها، دخل و خرج دولت، شمارش لشکر و معین ساختن حقوق آنان از خمس غنایم و سایر درآمدهایی بود که به دولت می‏رسید.اصل دیوان از ایرانیان بود و دستگاه خلافت با استفاده از خود ایرانی‏ها و نیز خط و زبان پهلوی آن را به راه انداخت.این خط و زبان تا زمان عبد الملک بن مروان، زبان رسمی دیوان بود و پس از آن عربی شد.

در دیوان نام قبایل و افراد نوشته شده و بر حسب موقعیت قبیله‏ای حقوقی به آنها تعلق می‏گرفت.این حقوق معمولا از خمس غنایم جنگ ـ که سهم دولت بود ـ و سایر درآمدهای عمومی مانند جزیه و ...پرداخت می‏شد.ایجاد چنین روشی برای مراقبت از مسایل مالی، به احتمال برگرفته از تجربه‏هایی بود که در ایران و شام در کار بوده است.

در این دیوان، سپاهی عرب بر سپاهی عجم، عرب قحطان بر عرب عدنان، عرب مضر برعرب ربیعه، قریش بر غیرقریش وبنی هاشم بر بنی امیه تقدم داشت وحقوق گروه اول بیش از حقوق گروه دوم بود. تاریخنویسان معروفی مانند ابن اثیر ویعقوبی وجرجی زیدان، در تاریخهای خود نمونه ای از ارقام متفاوت مقرریهای سپاهیان وکارمندان دولت اسلامی را ذکر کرده‏اند. (1) اختلاف ارقام حقوق بهت آور است.حقوق عباس بن عبد المطلب، سرمایه دار معروف، در سال 12000 درهم بود، در حالی که حقوق یک سپاهی مصری در سال از 300 درهم تجاوز نمی‏کرد. حقوق سالانه هر یک از زنان رسول خدا 6000 درهم بود، در حالی که حقوق یک سپاهی یمنی در سال به 400 درهم نمی‏رسید. حقوق سالانه معاویه وپدر او ابوسفیان در سال 5000 درهم بود، در حالی که حقوق یک فرد عادی مکی که مهاجرت نکرده بود 600 درهم بود.

خلیفه، با این عمل، تبعیض نژادی را که از جانب قرآن وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محکوم شده بود، بار دیگر احیا نمود وجامعه اسلامی را دچار اختلاف طبقاتی ناصحیح کرد .

چیزی نگذشت که در جامعه اسلامی شکاف هولناکی بروز کرد وزر اندوزان ودنیا پرستان، در تحت حمایت خلیفه، به گرد آوری سیم وزر پرداختند واستثمار کارگران وزحمتکشان آغاز شد .

با اینکه خلیفه وقت اموال گروهی از فرمانداران ودنیا پرستان، مانند سعد وقاص، عمرو عاص، ابو هریره و... را مصادره کرد وپیوسته می‏کوشید که فاصله طبقاتی بیش از حد گسترش پیدا نکند، ولی متأسفانه چون از نخست نظرات واقدامات اقتصادی او غلط وبر اساس برتریهای بی وجه استوار بود، مصادره اموال سودی نبخشید وکاری از پیش نبرد وکار را برای زمامدار آینده، که روحا نژادپرست بود، سهلتر کرد ودست او را در تبعیض بیشتر باز گذاشت.

زراندوزان جامعه آن روز، بر اثر بالا رفتن قدرت خرید، بردگان را می‏خریدند، وآنان را به کار وا می‏داشتند ومجبور می‏کردند که هم زندگی خود را اداره کنند وهم روزانه یا ماهانه مبلغی به اربابان خود بپردازند.وبیچاره برده، از بام تا شام می‏دوید وجانش به لب می‏آمد تا مقرری مالک خود را بپردازد.

ثبت نام افراد در دیوان بر دو پایه بود: یکی نسب قبیله‏ای افراد، و دیگر پیشینه


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد وقایع دوران خلافت عمر

دانلودمقاله حکیم عمر خیام

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله حکیم عمر خیام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


مقدمه

 

عمرخیام یگانه بلبل داستان سرای گلشن شعر وشاعری ایران است, که ترانه های دلپذیر ونغمات شورانگیز او دنیا پسند است. تاکنون هیچ یک از شعرا ونویسندگان وحکما واهل سیاست این سرزمین به اندازه ی او در فراخنای جهان شهرت نیافته اند. خیام تنها متفکر ایرانی است که زنده وپاینده بودن نام وگفته ی او در میان تمام دنیا مسلم است. نه بس در پیش شرق شناسان وعلما وادبای مغرب زمین, بلکه در نزد عامه ی کسانی که با خواندن ونوشتن سرکاری دارند. شاید بیش از یک نیمه از متمدنین عرصه ی گیتی به نام او آشنا وبه رباعیاتی که حکیم از روی ذوق طبیعی می سروده است مفتون اند. ایران باید به خود ببالد که درآغوش خویش چنین گوینده ای پرورده که مایه سرافرازی وبلند آوازگی او گردیده است. (1)

 

داشتن قضاوتی عادلانه راجع به هر موضوعی ، تحلیلی همه جانبه را طلب می کند حکیم عمر خیام نیشابوری چهره ای است که گر چه در یکصد و پنجاه سال گذشته چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران رفته رفته به شهرت و جایگاهی بالنسبه درخور دست یافته است، ولی هنوز برای بازشناخت تمامی ابعاد این شخصیت والای فرهنگی ایران و رسیدن به قضاوتی نسبتا صحیح درباره او به کارکردن بیشتر وبیشتر برروی آثار او و دقیق شدن در گفته هاو نوشته ها راجع به وی و بویژه مروری دوباره بر اوضاع و احوالی که اوتحت آن زیست و تلاش کرد، نیاز است.(2)

 

حکیم عمر خیام ریاضی دان ومنجم ایرانی وسراینده رباعیات نغز را همه می شناسند. چند هزار مقاله وکتاب درباره او به زبانهای مختلف در جهان به چاپ رسیده,که بیش از نودوپنج در صد آنها با رباعیات وی پیوند می یابد.انبوه کتابها ومقالاتی که غربیها درباره عمر خیام نوشته اند,غالبا در گرد محور " می نوش" و "خوش نوش" می گردد,که در نگاه اول بعضی از رباعیات منسوب به او به چشم می خورد,ولی از مقام والای علمی خیام کمتر سخن به میان می آورند.

 

کارهای علمی خیام, تقریبا تا آغاز شهرت رباعیات اودرغرب(1859 م)ونخستین ترجمه رساله جبر ومقابله وی از تازی,به نظر ناشناخته مانده بود,ولی پس از آن پژوهشگران تاریخ علوم ریاضی بدان بیشتر روی آورده اند.

 

در جهان تند رو امروز,کشفیات علمی زود کهنه می شوند,از این رو پژوهش در فراورده های دانش سده های دور,مانند کارهای ریاضی عمر خیام که مورد توجه کارشناسان تاریخ علم است,برای دانشوران علوم جدید تازگی خواهد یافت,ولی دلیری او در عیارگیری از دانشهای سنتی وکوشش او در نو آوری کهنگی نمی پذیرد. همچنین بدایع هنری وادبی که از کارگاه مغزاین متفکرخراسانی جهان بین,بیرون تراویده شعر ناب وسخن ماندگار است.

 

سیمای خیام در اذهان چنین به نظر می آید: دانشمندی متفکر,اهل حساب وتیز بین,به دور از مسائل خرد,مکتبی واجتماعی,قهرمان هم آوردی با دشواریهای بنیادی فلسفی وریاضی مانند چگونگی حد ها وامکانات عقلی در برابر محالات,اندیشمندی دلیر که از سیطره امپراطوری گسترده هزار وپانصد ساله هندسه اقلیدسی به در می رودوپرچم استفلال بر می افرازد,آزاد اندیشی بی پروا که مدعیان علم وداوریهای جزمی را به چیزی نمی گیرد,ولی آنگاه که با مردم معمولی سخن می گوید,عصاره تفکرات بلند فلسفی خود را بی تقید وپیچیدگی,در قالب چهار پارههای زیبا برایشان بیان می کند.

 

خیام بی انکه درس مکتبی بدهد,پند وموعظه در میان بیاورد خواننده را آگاهی و هوشیاری می بخشد. چیزهایی را که فیلسوفان در الفاظ پیچیده و نامانوس و دور و دراز می پوشانند,او به سادگی وزیبایی وکوتاهی می آفریند وجلوه گر میکند.

 

 

 

 

 

 

 

زندگینامه عمر خیام

 

دوران کودکی

 

خواجه امام الحق حکیم عمر بن ابوالفتح عمربن ابراهیم خیامی مشهور به خیام, فیلسوف, ریاضی دان, منجم, شاعرو یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی واز مفاخر ملی ایران است که در 12 محرم سال439ه.ق در نیشابور متولد شد.

 

حکیم عمر خیام سنین پنج وشش سالگی را در حالی پشت سر گذاشت که پدرش ابراهیم با کوره سوادی که داشت کم کم احساس می کرد که برا ی بیشتر سوالات او پاسخ کاملی ندارد. وی در فاصله حدود سه ماه, قرا ئت ظاهر قرآن را به خوبی آموخت ولی در مورد معنای آن نمی توانست از پدرش کمک بگیرد. ابراهیم پدرش در نظر داشت که عمر را به مکتبی بسپارد که زیر نظر مولوی قاضی محمد اداره می شد, به همین جهت به مدسه ی علمیه ای در کنار مسجد جامع بود رفت, مدرسه ای دارای حجرات متعددی بود ودرآنجا دروس مقدماتی از قبیل خواندن فارسی, خواندن قرآن, مقدمات عربی- مقدمات حساب, احکام فقهی وکمی ادبیات وعربی تدریس می شد. عمر در کمتر از فاصله ی دوسال همه ی دانستنی های مقدماتی را که طلاب و کودکان دیگر در فاصله چند سال می خواندند, فراگرفت. سر عت او درفراگیری به قدری شدید بود که مولوی قاضی محمد شخصا به پدرش پیشنهاد کرد تا عمر را به مکتب " خواجه ابوالحسن انباری " راهنمایی کند, زیرا ذهن خارق العاده عمر تقاضای علمی بیش از میزان تعلیمات مدرسه قاضی را داشت.

 

قاضی ابو الحسن انباری, حکیم وریاضی دان معروفی بود, در مکتب او بیشتر به تدریس هندسه وهیئت پرداخته می شد. نبوغ, ذهن باز, قدرت تجزیه وتحلیل چشمگیرعمرزبانزد همگان شده بود ودربدو ورود توجه خواجه را نیز به خود جلب کرد. خواجه مبانی واصول هندسه, ریاضیات وهیات را به عمر آموخت.

 

که پس از مدتی خود قاضی ابوالحسن انباری, از هوش ودقت نظر وذکاوتی بسیار بیشتر از همه شاگردان برای پدرعمر سخن گفت وبیان کرد که تنها نباید وی رابه همین مکتب بفرستد بلکه برای تحصیل علوم حکمت, عرفان, اخلاق وتکمیل معلومات قرآنیه به مکتب " امام موفق نیشابوری" برود تا از نفس مبارک واخلاق مهذب ایشان هم بهره گیرد, همچنین اگر بتواند پس از تکمیل این دروس به محضرجناب ناصرالمله والدین " شیخ محمد منصور" برای تحصیل فلسفه حاضر شود.

 

عمر اکنون جوانی رشید, اما بسیار مودب نکته سنج وکم سخن بود. در این ایام شوق تحصیل در مکتب بزرگترین دانشمند نیشابور سراسر وجودش را فراگرفته بود.عمر به مکتب امام موفق نیشابوری راه یافت و باشوقی وافر آنچه را که استاد تدریس می کرد به خوبی می آموخت, ضمنا هم زمان با این مکتب, پس از پایان یافتن تحصیل ازمکتب خواجه ابوالحسن, راه محضر شیخ منصور, استاد سنایی شاعر معروف نیز به روی وی باز شد. در خشش بنیه ی علمی عمر آنچنان بود که هر چند از لحاظ سنی, از سایر همشاگردیهای خود کوچکتر بود ولی آنان را وامی داشت تا اولا به او احترام بگذارند, ثانیا هر مشکل درسی را که برایشان پیش می آمد به او رجوع می کردند. دراین ایام به تدریج به جز دوستان نزدیک عمر, بقیه او را "عمرخیامی" یا "خیامی" صدا می زدند. او نیز در میان شاگردان امام موفق به دو"حسن" بیشتر علاقه مند شده بود. " حسن بن علی طوسی" و "حسن بن علی صباح حمیری" که چون هر دونامشان حسن ونام پدرشان علی بود, خیامی ودیگران آنها را به نام "حسن صباح" و"حسن طوسی" می نامیدند.

 

تحصیل عمر خیامی نزد استادش "محمدمنصور" که درفلسفه ی عصر خویش استادی نامور بود , شور وحالی دیگر داشت. دراین مکتب, عمر خیامی با کتب ابن سینا وآراء این فیلسوف نابغه آشنا شد وچنان شیفته ی آثار وی گردید که مطالعه ی کلیه ی آثار بوعلی سینا را وجهه همت خویش قرار داد وبه تدریج آنچنان در شناخت آراء الهی, فلسفی وعلمی بوعلی تبحـّر پیدا کرد که او را شاگرد بوعلی نامیدند, به گونه ای که هر کس درآثار وافکار بوعلی سوالی داشت به عمر خیامی رجوع می کرد. خیامی تقریبا اکثر نظریات بوعلی را بااستنباط های خود منطبق می دید.

 

دوران نوجوانی وجوانی

 

مکتب امام موفق نیشابوری, شیخ محمد منصوری ودگر اساتید نیشابور, دیگر پاسخ سوالات ذهن کجکاو عمر خیامی را نمی داد, او هر چه بزرگتر می شد, هر چه بیشتر مطالعه می کرد وهرچه بیشتر می جست, کمتر می یافت. رسیدن به هر پاسخی برای او مساوی با دسترسی به دهها سوال جدید بود. کم کم محیط علمی نیشابور تشنگی سیراب ناشدنی خیامی را پاسخگو نبود. او دیگر چهره ای موقر, نامی وشناخته شده داشت, در این ایام کم کم به خیام معروف شد.(1)

 

سپس به سمرقند مهاجرت کرد ودر این زمان دو رساله تحریرکردوبه جستجوی حامی ومشوقی برآمد.وی رساله هایی را که به تحریر در آورده بودرا به ابوطاهرعبدالرحمن احمد(484_430)قاضی القضات سمرقند تقدیم کرده و مورد توجه وحمایت ابوطاهر وسایر بزرگان سمرقند قرار گرفت.در آنجا کتاب بی نهایت مهم جبرومقابله را به زبان عربی نوشت.

 

روزی از مسافری دانشمند که از بلخ می آمد وبرای کسب و تجارب بیشتر جهانگردی می کرد شنید که در شهر بلخ, مدارس علمی وسیع تری وجود دارد, به ویژه نام کتاب "مخروطات" نوشته "آپولونیوس" ریاضیدان معروف یونانی را نیز شنید, که نسخه ای از آن در تملک یکی از مشاهیر شهر بلخ است, خیام به شوق دیدن آن کتاب واحتمال اجازه ی نسخه برداری از آن راهی بلخ شد.

 

خیام پس از مدتی که در بلخ زیست وبا علوم آن مرکز آشنا شد, تصمیم داشت که برای تکمیل دانش خود به " ری" برود که ناگهان قاصدی از نیشابور رسید وبیماری سخت پدر را به او خبر داد.خیام نیز با عجله اسباب سفر مهیا کرد وبدین منظور که بار دیگر چهره پدر راببیند عازم نیشابور شد. وقتی خیام به نیشابور رسید , ابراهیم هنوز رمقی داشت, وهنوز شب به پایان نرسیده بود که دست در دست عمر وسربر زانوی فرزندش جان سپرد.

 

خیام در بازگشت به نیشابور, درعین اینکه از زندگی متنعمی برخوردار نبود, اما به موقعیت علمی واجتماعی خویش قانع بود وعرصه ی تدریس و ادامه تحقیق را وجهه همت خویش قرار داد. او ازمیان همه ی دانشها بیشتر به نجوم, ریاضیات وفلسفه عشق می ورزید وهرچند در ادب فارسی وعربی , حدیث وقرآن وفقه نیز متبحر بود اما مشرب فلسفی را انتخاب کرده واز شهرت وگرایش به فقه وعلوم دینی اکراه داشت. (2)

 

کسی که گوهر یگانه نیشابور بود,نیشابوری که به خاطر مهاجرت دانشمندان سراسر عالم مرکزیت فرهنگی داشت وخیل دانشجویان از دورترین نقاط مغرب و مشرق به این شهر جذب می شدند.در عنفوان جوانی چنان در کارش معروف شد که سلطان جلال الدین ملک شاه سلجوقی در سال 467ق(والبته به تدبیر وزیر ایرانی اش)برای اصلاح تقویم نجومی به کار دعوتش کرد.او این دعوت را پذیرفت ودر اصفهان همراه با منجمین روزگارش رصدخانه مهم اصفهان را بنا کرد.پس از اقامت در نیشابور به کارهای مختلف اشتغال داشت,پایه اصلی شهرتش پزشکی و تنجیم بود. به عنوان حاذق ترین پزشک روزگار برای معالجه سلاطین مقتدر سلجوقی به دربار میرفت,معالجه اش بر روی سنجر سلجوقی معروف است.ستاره خوانی را از جنبه های نامطلوب شغل خویش می شمرد و به ندرت پیشگویی می کرداما به شهادت تاریخ همواره پیش گویی هایش درست از آب در میامد.

 

به گفته علی بن القاضی_الاشرف یوسف القفظی(در اخبار الحکما)علامه زمان بود وبه تدریس تمام علوم یونان می پرداخت.دقت وپاکیزگی نوروز ما از اوست ونو شدن سال یا تحویل آفتاب را از برج حوت به برج حمل تغییر دادوکتاب اقلیدس او در کتاب خانه لیدن هلند است ,رساله وجود وی در موزه لندن,رساله جسم مرکب او در کتابخانه آلمان است,با رساله کون و تکلیف سعی به حل علمی مساله خیر وشر کرد,و موسیقی دان بزرگی در عصر وزمان خود بوده و کتاب شرح المسائل من کتاب الموسیقی را نوشته.

 

نحوه وفات

 

 

 

خیام دستی به عصا و دستی در دست "مینوچهر" نوه ی خویش در باغ قدم میزد. آب زلال وآرامی از جوی وسط باغ می گذشت,صدای پرنده ها , همچون طنین نیایش فرشتگان, گوش جان خیام را نوازش می داد... خیام به سختی اما آرام ومطمئن گام بر میداشت وبه سخنان مینوچهر گوش فرا می داد. از پشت دیوار باغ فریاد چند رهگذر- که به ترکی شعر می خوا ندند- خیام ومینوچهر را به خود متوجه کرد. آنان سپاهیان سلاجقه بودند که برای رفتن به عسگر خانه(پادگان) شادمانی می نمودند. مینوچهر گفت این بیچاره ها هر جا بروند, بالاخره باید به عسگر خانه برگردند. ناگهان در اندرون خیام صدایی ناشناخته وگنگ این جمله را بریده بریده فریاد زد , بالاخره باید برگردند... باید... برگردند... انالله... انالله... واناالیه راجعون... راجعون... راجعون....

 

خیام همانجا نشست, دیگر پایش توان حرکت نداشت... به مینوچهر گفت: پسرم اینجا رانشان کن. ببین کجاییم , درخت را علامت بگذار. مینوچهر چنین کرد , روی درخت را با تکه سنگی دایره کشید وگفت بابا علامت گذاشتم. سپس خیام به بستر برگشت ومینوچهر برای خبر کردن امام محمد بغدادی به حوزه ی علمیه ای که وی درآن تدریس می کرد شتافت و وی را به منزل آورد. حکیم خطاب به وی گفت: اهل خانواده ومردانی از پاکان ونیکان رابخواه تا وصیت کنم.

 

امام بغدادی برای خبر کردن کسانیکه مورد نظرش بودند دستوراتی داد , اما خود از بالین حکیم تکان نخورد. حکیم کتاب " شفا " ی این سینا را پیش رو نهاد وبه مطالعه پرداخت , تقریبا وقت غذای ظهر رسیده بود که با خواهش واصرار امام بغدادی حکیم حاضر شد چند لقمه ی غذای سبک بخورد , که یکایک بزرگان و افراد فامیل بحضورش رسیدند.

 

خیام در جملاتی کوتاه , به آنان توصیه کرد که انسانیت , ایمان وعمل صحیح را که نتیجه اش همزیستی مسالمت آمیز و جامعه ای پاک وبی منازعه است در نظر داشته باشند وبرای هیچ چیز در دنیا ارزش قائل نشوند وهمه چیز را رعایت وامانت بدانند. آنگاه گفت: کتب مرا به امام محمد بغدادی بدهید , زیرا او بهتر از فتح پسرم می تواند از آثار علمی نهفته درآنها استفاده کند. اسباب وآلات مربوط به نجوم را به همراه وسایل مربوط به ریاضی وهندسه را به فتح بدهید که هر چه خواهد با آنان بکند. جنازه ام را درهمین باغ , زیر درختی که معین کرده ام ومینوچهر بر آن علامتی نهاده است دفن کنید. از همه شما می خواهم که هیچکس در مرگم زاری نکند. زیرا من به اندازه ی کافی زندگی کرده ام وهیچ آرزویی ندارم جز آنکه پاسخ مشکلاتم را پیدا کنم و میدانم که پاسخ آنها را در این جهان نمی یابم. مراسم تشییع جنازه وسایر مراسم سنتی را درساده ترین صورت ممکن برگزار کنید وبگذارید همچنانکه در زندگی ام سکوت وآرامش را دوست داشته ام , مرگم باعث بیدار شدن کودکی از خواب , یا پریدن بیماری از بستر نشود. شما بدانید که من خدا را به همان اندازه که برایم ممکن بود شناختم وامید وارم همین شناخت برای من بس باشد. بار دیگر شما را به دوستی یکدیگر توصیه می کنم.

 

امام بغدادی , برای چند لحظه به اندرون رفت. دختر , نوه وخدمتکاران را خبر کرد. آنها برای وداع با خیام به درون اتاق آمدند , زمزمه ی گریه شروع شد. هر کس کلامی می گفت . ظاهرا خیام دیگر کسی را نمی شناخت. نفس هایش به شمارش افتاده بود. کم کم صدا ها را نیز نمی شنید , فقط لغزش ذرات نور درچشمانش او را زنده نشان می داد.

 

شب با همه سنگینی اش روی سینه ی نحیف حکیم عمر خیام افتاده بود. قفسه ی سینه خشکیده وریه ها ی او دیگر تاب گرفتن و باز دادن هوا را نداشت. ضربات نبض کند وکند تر شد وبعد قطع شد , حکیم عمر خیام در گذشت.

 

عصر حکیم عمر خیام

 

اوضاع سیاسی و مذهبی

 

بحث حاضر، اختصاص به آشنایی بازمانه حکیم عمر خیام دارد بحث درباره شخص و شخصیت فرد بدون توجه به اوضاع و احوال حاکم بر او معنا پیدا نمی کند. شخص هم اسیرو مقهور اوضاع و احوال حاکم برزمان خود و هم آقا و سازنده شرایط حاکم بر محیطی است که در آن رشد و نمو پیدا می کند قدرت و منزلت می یابد، و حتی در مواردی شخصی این قدرت را می یابد که بر مسیر تاریخ خود و دیگران اثری تعیین کننده بگذارد. (1)

 

دوره حیات خیام مصادف بود با سلطه ترکان سلجوقی بر سرزمین اصلی ایران و تجربه تاریخ بویژه در ایران به ما آموخته است که هر سلسله و هر حاکمی از شروع پا گرفتن بنیانهای قدرتش تا مرحله حذفش یک منحنی ساده زنگی شکل را طی می کند که بطور خلاصه به دو بخش قابل تقسیم است: یکی که از نقطه آغازین حرکت سردود مان ویا سلطان شروع و به نقطه اوج قدرت و اقتدار سلسله یا حاکم می رسد و بخش بعدی که از نقطه اوج شروع و به نقطه حضیض و سرانجام حذف سلسله یا سلطان و حاکم ختم می شود. و حکیم عمر خیام در مرحله اول حکومت سلجوقیان بر ایران زیست، اما این ترکان که بودنداز کجا آمده بودند .

 

سلجوقیان منتسب به گروهی از ترکان چادر نشین غز بودند که قرنها قبل از روانه شدن بسوی خاک اصلی ایران در صحراهای وسیع بخش پایینی رود سیحون، که سیردریا نیز خوانده شده است, در رفت و آمد بودند و ییلاق و قشلاق آنها در بخشهای وسیعی از سرزمینهای میان در یای آرال از یک طرف و دریای خزر از طرف دیگر واقع می شده است.

 

تاریخ اول بار در قرن هشتم میلادی در منابع چینی از این ترکان با نام اوغوز

 

یاد کرده است ( پیگولوسکایا: 264) اغوزها را بعدها ترکمنان نیز خواندند. مصنفین عرب نیز آنان را غز نامیده اند.

 

این ترکان در قرن دهم میلادی/قرن چهارم هجری ، بمرور که خدم و حشمشان رو به فزونی گذارد، زندگی به صورت پراکنده از یکدیگر را ترک کردند و به دوره ای از تمدن که اصطلاحا«دوره فئودالیسم» یا دوره ملوک الطوایفی و یا خانخانی نام گرفته است، پا گذاشتند. بدین ترتیب ازآغاز قرن چهارم هجری شروع کردند به اجتماع نمودن در سرزمینهای مشخص در زمانهای معین، بطوری که دارای هویت سیاسی و اجتماعی مشخص شدند و دست زدند به ایجاد ارتباط با دیگر قبایل و طوایف هم عرض خویش. طی این جریان بطئی السیر.

 

سلجوق سه پسر به نامهای موسی، میکائیل و ارسلان اسرائیل داشت که احتمالا حکایت از صبغه یهودی بودن بودن این اقوام ترک نژاد دارد، هرچند که شواهد تاریخی حاکی است که آل سلجوق و دیگر ترکان ناحیه جند کمی قبل از پایان قرن دهم میلادی / قرن چهارم هجری ، به اسلام گرویدند و همین امر به آنها نیرویی مرکب از شوق وذوق و تعصب بخشید، نیرویی که آن را در جهاد علیه قبایل پاگان نشان دادند و بعدها نیز عامل اصلی توفیقات بعدی آنها در فتح بخش اعظم خاورمیانه و خاور نزدیک به معنای امروز و یا آسیای صغیر در معنای سیاسی گذشته آن شد.

 

سلجوقیان پس از درآمدن به اسلام به قسمت پایینی سیحون کوچ کردند امادر پایان قرن دهم میلادی مجددا از آنجابه ماوراءالنهر رفتند. در این زمان دو پسر میکائیل به نامهای طغرل بیک محمد و چغری بیک داود، نوادگان سلجوق در راس سلجوقیان قرار داشتند. کمی بعد ترکان قراخانی نیز به ماوراء النهر آمدند و همین امر موجب برخورد میان آنان و ترکان سلجوقی گردید و این برخورد به گونه ای شدید شد که سران ترکان سلجوقی به محمود غزنوی مراجعه کرده و از او خواستند که در خراسان به آنها اجازه اقامت داده شود و در مقابل تعهد کردند که در ازای آن برای غزنویان خدمات لشکری انجام دهند.« محمود به غزان ( سلجوقی) اجازه داد تا در شمال خراسان در ناحیه ای میان سرخس و ابیورد اقامت گزینند». این زمان مصادف بودبا اوایل قرن پنجم هجری / قرن یازدهم میلادی . سلاجقه در این زمان مشتمل بودند بر 9 قبیله از ترکان غز و دیگر ترکان چادرنشین بر سرزمینهای ماوراءالنهر.

 

سیاست محمود غزنوی در دادن اجازه اقامت به سلجوقیان در خراسان حول دو محور شکل گرفته بود. نخست اینکه ازآنها حصاری در مقابل تاخت و تاز دیگر قبایل ترک نژاد به خراسان ، که گهگاه از ماوراءالنهر به این استان زرخیز حمله ور می شدند، بوجود آورد و دوم اینکه با به اصطلاح نواختن آنها ، آنانرا در همان جایی که هستند متوقف سازد و برای این منظور نیز برای آنان خلعت فرستاد و به آنها القابی بخشید . اما این تمهیدات دیری نپایید و غزنویان بزودی خود را ناچار از مقابله با نفوذ و سلطه ترکان آل سلجوق دیدند ،که زیر جلگی با خلفای بغداد ارتباط برقرار ساخته بودند . نبردهایی که تقریبا پنج سال طول کشید (426 تا 431 ق ) وبرغم بهره مندی غزنویان از ساز وبرگ نظامی بیشتر وبهتر,سرانجام به پیروزی سلجوقیان انجامید . تحرک و خصوصیات چادر نشینی شان که آنها را آماده پذیرش هر نوع شرایط اقلیمی وزیستی ساخته بود ، سبب شد که برغم مزیتهای فراوانی که غزنویان در نبرد با این چادر نشینان داشتند ، پی درپی از آنها شکست خورده و هزیمت جویند ؛ علت اصلی این بود که غزنویان در این زمان به سوی نقطه حضیض در منحنی قدرت سرازیر بودند ، زیرا سلطان محمود جرات ورزیده بود واز به قتل رساندن حسنک وزیر ، که مثل همه ایرانیان دیگر مورد بغض خلیفه عباسی بود ، سرباز زده بود و خلیفه در ترکان سلجوقی که در رتق وفتق امور داخلی دستگاه خلافت از خود کاردانی و لیاقت نشان داده بودند ، تابعانمصیع بی آزاری یافته بود .

 

در سال 430 ق / 1038 میلادی ، پس از شکست سپاه سلطان مسعود غزنوی از سپاهیان سلجوقیان ، فاتحان تقریبا بدون برخورد با مقاومت قابل توجهی نیشابور را اشغال کردند و در مساجد آن شهر به طغرل بیک خطبه خوانده شد . این سال ، سال تاسیس دولت سلجوقیان شمرده می شود ، هر چند که بعد مسعود غزنوی یکبار دیگر فرصت یافت که طغرل را از نیشابور بیرون براند . اما سرانجام در نبردی که در سال 432 ق دردندانقان میان سپاهیان مسعود غزنوی و لشکریان طغرل بیک روی داد فرجام سلطان مسعود غزنوی برای همیشه رقم زده شد . پس از این نبرد خراسان به طور کامل به دست سلجوقیان افتاد و طغرل بیک مجددا وارد نیشابور شد و چغری بیک در مرو به تخت نشست بخشی از افغانستان و پنجاب تحت حکومت غزنویان به حیات رو به افول خود ادامه داد .

 

در فاصله سالهای 432 و 442 ق ، سلجوقیان ری، اصفهان ، همدان و دیگر نقاط آن روز ایران را تحت تسلط خود در آوردند و ری پایتخت طغرل بیک شد . در این زمان ، عمر خیام بروایتی سه ساله بود. متعاقبا نیز خوارزم در شمال ، هرات در مشرق ، سیستان و بلوچستان در جنوب و فارس و کرمان در مرکز ایران با فاصله کمی از یکدیگر به دست سلجوقیان افتاد . از این پس غزان متوجه آذربایجان و ارمنستان و سرزمین بیزانس شده و در طول سالهای 455 ق تا 465 ق ، در این نواحی نیز به فتح و غلبه ادامه دادند به طوری که در این سال شیروان گرجستان شرقی ، شامات و فلسطین نیز به تسلط اینان در آمد و سلطان محمد فاتح ، سرسلسله ترکان عثمانی که در 1452 قسطنطنیه را فتح کرد ، از عقاب این گروه از سلجوقیان بود . در بخش جنوبی نیز طغرل بیک در سال 447 ق وارد بغداد شد و کمی بعد آخرین دژ آل بویه هم سقوط کرد و سپاهیان سلجوقی جنوب غربی ایران را نیز به زیر یوغ خود درآوردند .

 

طغرل بیک که مسلمانی متعصب بود و خلیفه را جانشین واقعی حضرت رسول ( ص) می پنداشت . پس از فتح بغداد از هتک حرمت او خودداری و تنهابه ازدواج کردن با نوه او بسنده کرد، خطبه سلطانی بنام طغرل بیک خوانده شد و خلیفه بعنوان مرجع و پیشوای روحانی در بغداد ابقا شد.

 

در سال451 ق چغری بیک در مرو درگذشت و طغرل بیک تنها زعیم آل سلجوق در سرزمینی از جیحون تا فرات شد. در این زمان عمر خیام 12 ساله بود. اما این زعامت چهار سال بیشتر طول نکشید و درسال 455 ق طغرل در گذشت و چون فرزند ذکوری نداشت آلب ارسلان ، پسر چغری بیک به سلطنت رسید. در این زمان عمر خیام 16سال داشت آلب ارسلان در سال 464/ 1072م زمانی که از مرو عازم بخارا بود، پس از عبور از جیحون یا آمودریا بدست کوتوال یکی از قلاع قراخانیان کشته شد و سپاهیان او بنا چار به مرو بازگشتند. در این زمان عمر خیام 25 سال داشت با کشته شدن آلب ارسلان دوره پادشاهی بیست ساله ملکشاه آغاز شد. دوره ای که اوج قدرت سیاسی دولت سلجوقیان و در عین حال سالهای شکوفایی علم، خرد و ادب حکیم عمر خیام بود.

 

سلجوقیان که برای اداره سرزمینی از مدیترانه و مرمره در غرب تا کاشغر در شرق و دریای آرال و قلل جبال قفقاز در شمال و خلیج فارس در جنوب تجربه نداشتند. از ماموران کشوری و لشکری ایرانی که سرآمد آنان ابو علی حسن طوسی ملقب به نظام الملک بود کمک گرفتند.نظام الملک که حامی اصلی حکیم عمر خیام در کارهای علمی و اقدامات علمی اواز جمله تاسیس رصد خانه و اصلاح تقویم بود هم در خدمت آلب ارسلان و هم در خدمت ملکشاه بود اوهمانطور که در سیاستنامه خود نیز بدان اشاره کرده طرفدار یک حکومت مرکزی قوی و مخالف حکومت ملوک الطوایفی بود که ساختار اصلی حکومت قبیله ای سلجوقیان بر آن استوار بود و این امر به مذاق چادر نشینان غز خوش نمی آمد وبدین ترتیب سراسر دوران آلب ارسلان و ملکشان مملو از مبارزات قومی و قبیله ای تجزبه طلبان سران قبایل غز بود که می خواستند به رغم سیاست خواجه نظام الملک اقطاعات خویش را به امارات مستقل تبدیل کنند ودر این راه به میزان زیادی توفیق یافتند بطوری که حتی در عهد طغرل بیک قلمرو مستقل سلجوقیان کرمان(433ق تا583ق) تاسیس شدو سلجوقیان روم در آسیای صغیر حکومت مستقل خود راداشتند(470ق تا707 ق) و سرانجام نیز خواجه نظام الملک را از پیش پای خود برداشتند. مرگ ملکشاه که به طور مرموزی چند ماه پس از قتل خواجه نظام الملک روی داد، جنگ خانگی شدیدی را بدنبال داشت. در این جنگها که مدت بیست سال طول کشید و بخش مهمی از زندگی حکیم عمر خیام را نیز می پوشاند، محمود، برکیارق، سنجرومحمد(پسرش) رودروری یکدیگر قرار گرفتند و سرانجام نیز با از میان رفتن محمود و برکیارق ، سنجرومحمد و فرزند دیگرش که زنده مانده بودند،مملکت رابین خود تقسیم کردند. نواحی شرقی ایران نصیب سنجر و غرب ایران و عراق عرب سهم محمد گردید.

 

سلطان سنجر که دل خوشی از خیام نداشت از 512 تا552ق بر خراسان ، سیستان و خوارزم و مرو سلطنت کرد و بدین ترتیب 5 سال آخر عمر حکیم عمر خیام مصادف بود با زمامداری کسی که وی او را در کودکی مهیب خوانده بود وآن مهیب در تمام سالهای بعد کینه خیام رادر دل داشت.

 

در دوره حکومت سلجوقیان بر ایران و بویژه نیشابور وطن اصلی و محل زندگی حکیم عمرخیام شک نیست که جنگهای طولانی داخلی و خارجی هزینه زیادی را برمردم تحمیل کرد، نظام اقطاع بخشی به سران با نفوذ غزکه برغم مخالفت خواجه نظام الملک از سوی آلب ارسلان و ملکشاه سلجوقی دنبال می شد،بر هرج و مرج مالیاتی به زیان مردم زحمتکش می افزود. علاوه بر این طغرل بیک و جانشینانش که از سوی خلیفه عباسی بعنوان حامی اصلی خلافت و پشتیبان مذهب رسمی روز یعنی تسنن فرمان می گرفتند هرگونه اعمال مغایر با سنتهای مذهب حنفی را بشدت سرکوب می کردند. دوره حکومت آلب ارسلان , ملکشاه و سنجر همچنین مصادف بودبا اوج مبارزات و ترورهای سیاسی اسماعیلیان تحت رهبری حسن صباح که تحت شرایط روز هیچ وسیله دیگری برای اعمال نفوذ در دستگاه حکومتی نداشتند . اینان در قلعه حصین الموت مرکز فرماندهی شان با سازماندهی یک تشکیلات زیر زمینی وسیع به قتل و ترور مخالفان سیاسی عمده و یا حتی پیش و پا افتاده خود سرفا به جهت ایجاد ارعاب پرداخته بودند و متقابلا دستگاه حکومتی و مامورانش هر که را پیرو اسماعیلیه و یا مزنون به پیروی از آنان می یافتند تعقیب و به سخت ترین کیفر ها فرجام می دادند و از جمله بسیاری از آنها را به امر خواجه نظام الملک زنده زنده در اتش انداختند و سوزاندند .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   33 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله حکیم عمر خیام

سورس کد محاسبه عمر انسان تا ثانیه با زبان سی پلاس پلاس

اختصاصی از فی دوو سورس کد محاسبه عمر انسان تا ثانیه با زبان سی پلاس پلاس دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

سورس کد محاسبه عمر انسان تا ثانیه با زبان سی پلاس پلاس


سورس کد محاسبه عمر انسان تا ثانیه با زبان سی پلاس پلاس

فرمت فایل :  سی پلاس پلاس

 

 

 

 

 

 

 

 

توضیح :

در این سورس کد ابتدا کاربر تاریخ تولد خود و سپس تاریخ جاری را وارد کرده و برنامه, عمر شخص را تا ثانیه محاسبه میکند و بصورت جداگانه عمر انسان را به سال ماه روز هفته ساعت دقیقه و ثانیه محاسبه و در خروجی نمایش میدهد که این سورس کد یک تمرین بسیار مفید برای کار با آرایه ها در سی پلاس پلاس میباشد.

 


دانلود با لینک مستقیم


سورس کد محاسبه عمر انسان تا ثانیه با زبان سی پلاس پلاس

دانلود مقاله خلافت ، ابوبکر ، عمر ، عثمان

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله خلافت ، ابوبکر ، عمر ، عثمان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

خلافت ابوبکر

 

اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى،ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر.

(نهج البلاغه خطبه شقشقیه)

على علیه السلام هنوز از غسل و تکفین جسد مطهر پیغمبر اکرم فارغ نشده بود که کسى وارد شد و گفت یا على عجله کن که مسلمین در سقیفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه هستند.على علیه السلام فرمود سبحان الله!این جماعت چگونه مسلمان میباشند که هنوز جنازه پیغمبر دفن نشده در فکر ریاست و حب جاه هستند؟هنوز على علیه السلام سخن خود را تمام نکرده بود که شخص دیگرى رسید و گفت امر خلافت خاتمه یافت،ابتداء کار مهاجر و انصار بنزاع کشید و بالاخره کار خلافت بر ابوبکر قرار گرفت و جز معدودى از طایفه خزرج تمام مردم با وى بیعت کردند.

على علیه السلام فرمود:دلیل انصار بر حقانیت خود چه بود؟عرض کرد چون نبوت در خاندان قریش بود آنها نیز مدعى بودند که امامت هم باید از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداکاریهاى خود را در مورد حمایت از پیغمبر و سایر مهاجرین حجت میدانستند.

على علیه السلام فرمود چرا مهاجرین نتوانستند جواب مقنعى بانصار بدهند؟عرض کرد جواب قانع کننده انصار چگونه است؟

على علیه السلام فرمود:مگر انصار فراموش کردند که پیغمبر صلى الله علیه و آله دفعات زیاد مهاجرین را خطاب کرده و میفرمود که انصار را عزیز بدارید و از بدان آنها در گذرید،این فرمایش پیغمبر دلیل اینست که انصار را بمهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند مورد وصیت قرار نمیگرفتند بلکه پیغمبر مهاجرین را بآنها توصیه میفرمود.

آنگاه فرمود:مهاجرین به چه نحو استدلال کردند؟

عرض کرد سخن بسیار گفتند و خلاصه کلام آنها این بود که ما از شجره رسول خدائیم و بکار خلافت از انصار نزدیکتریم.

على علیه السلام فرمود:چرا مهاجرین روى حرف خودشان ثابت نیستند اگر آنها از شجره رسول خدایند من ثمره آن شجره هستم،چنانچه نزدیکى به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم دلیل خلافت باشد من که از هر جهت به پیغمبر از همه نزدیکترم.

علاوه بر آیات قرآن و اخبار و احادیث نبوى در مورد خلافت على علیه السلام همین فرمایش خود او براى پاسخ دادن باستدلالات مهاجرین و انصار که در سقیفه جمع شده بودند کافى بنظر میرسد  .

بهر تقدیر هنوز جنازه پیغمبر صلى الله علیه و آله بخاک سپرده نشده بود که ابوبکر خلیفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبیت نشده بود زیرا گروهى از انصار و دیگران مخصوصا بنى‏هاشم با او بیعت نکرده بودند،عمر بابوبکر گفت خوبست عباس بن عبد المطلب را که عم پیغمبر و بزرگ بنى‏هاشم است ملاقات کرده و او را بوعده تطمیع کنى تا بسوى تو متمایل شود و از على علیه السلام جدا گردد،ابوبکر فورا عباس را ملاقات نمود و مکنونات خاطر خود را عرضه نمود ولى عباس پاسخ محکمى داد و گفت:اگر وجود پیغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدانحضرت منسوب کرده‏اى در اینصورت حق ما را برده‏اى زیرا پیغمبرصلى الله علیه و آله از ماست و ما باو از همه نزدیکتریم و اگر بوسیله مسلمین خلیفه شده‏اى ما که جزو مسلمین بوده و مقدم بر همه آنها هستیم چنین اجازه‏اى بتو نداده‏ایم و آنچه را که بمن وعده میدهى اگر از مال ما است تو چرا آنرا تملک کرده‏اى و اگر از مال خودت است بهتر که ندهى و ما را بدان نیازى نیست و اگر مال مؤمنین است تو همچو حقى را در اموال مردم ندارى.

على علیه السلام بر تمام این صحنه سازى‏ها بصیر و آگاه بود و علل وقوع قضایا را بخوبى میدانست و میدید که اصحاب سقیفه مردم ساده‏لوح را چنین فریفته‏اند که گوششان براى شنیدن حرف حق آماده نمى‏باشد و براى اینکه این مطلب را به بنى‏هاشم و اصحاب خود روشن کند باتفاق فاطمه و حسنین علیهم السلام پشت خانه‏هاى مردم رفته و آنها را براى بیعت خود دعوت نمود ولى جز چند نفر معدود کسى دعوت او را پاسخ نگفت  .
اغلب مورخین نوشته‏اند که على علیه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمین عبور فرموده و آنها را به بیعت خود دعوت کرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آنحضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنید بکنج منزل خود پناه برد.

از طرف دیگر عمر دائما بابوبکر میگفت:تا از على بیعت نگیرى پایه‏هاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نمیباشد بنابر این مصلحت اینست که او را احضار نمائى و از وى بیعت بگیرى تا سایر بنى‏هاشم نیز به پیروى از على بتو بیعت نمایند.

ابوبکر دستور داد خالد بن ولید باتفاق چند نفر از جمله عبد الرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على علیه السلام شتافته و درب را کوبیدند و آواز دادند که براى جلب آنحضرت بمنظور بیعت با ابوبکر آمده‏اند،على علیه السلام قبول نکرد و خالد و همراهانش را از ورود بمنزل ممانعت فرمود.

خالد بن ولید همراهانش را دستور داد که عنفا وارد منزل شوند آنها نیزنیمى از درب را کندند و بعنف وارد منزل شدند.

در اینموقع زبیر بن عوام که در خدمت على علیه السلام بود با شمشیر کشیده آنها را تهدید نمود ولى دو نفر از پشت سر زبیر را گرفته و سایرین نیز دور على علیه السلام را احاطه نمودند و در حالیکه بازوان او را بسته بودند کشان کشان پیش ابوبکر بردند،چون آنحضرت پیش ابوبکر رسید فرمود اى پسر ابو قحافه این چه دستورى است داده‏اى که مرا با این ترتیب باینجا آورند و با خاندان پیغمبر اینگونه رفتار کنند مگر دستورات آن بزرگوار را فراموش کرده‏اى؟

پیش از اینکه ابوبکر پاسخ گوید عمر گفت ترا بدینجا آوردیم که با خلیفه رسول خدا بیعت کنى!

على علیه السلام فرمود اگر با منطق و استدلال سخن بگوئید بهتر است پس اول بمن بگوئید که رمز موفقیت و غلبه شما بگروه انصار در سقیفه چه بوده و بچه منطقى آنها را قانع و مجاب کردید؟عمر گفت بدلیل برترى قریش بر سایر قبائل عرب و بعلت امتیاز مهاجرین بر انصار و از همه مهمتر بجهت قرابت و نزدیکى که بشخص پیغمبر صلى الله علیه و آله داریم.

على علیه السلام فرمود من هم با همین منطق که شما سخن گفتید رفتار میکنم و به زبان خود شما سخن میگویم و با اینکه دلائل دیگرى نیز دارم،اگر شما بعلت قرابت و نزدیکى برسول خدا صلى الله علیه و آله بر انصار سبقت جستید و اگر ملاک خلافت خویشاوندى و نزدیکى پیغمبر صلى الله علیه و آله است پس همه میدانند که من از تمام عرب به پیغمبر نزدیکترم زیرا پسر عم و داماد او و پدر دو فرزندش میباشم.

عمر که یاراى جوابگوئى در برابر این منطق نداشت گفت هرگز از تو دست بر نمیداریم تا بیعت کنى!

على علیه السلام فرمود خوب با یکدیگر ساخته‏اید امروز تو براى او کار میکنى که او (خلافت را) بتو برگرداند بخدا سوگند سخن ترا قبول نمیکنم و با او بیعت نمى‏نمایم زیرا او باید با من بیعت کند سپس روى خود را متوجه مردم نمود و فرمود اى گروه مهاجرین از خدا بترسید و سلطه و قدرت پیغمبر صلى الله علیه و آله را از خاندان او که خدا قرار داده است بیرون نبرید بخدا سوگند ما اهل بیعت باین مقام از شما سزاوارتر و احقیم و شما از نفس خود پیروى نکنید که از راه حق دور میافتید،آنگاه على علیه السلام بدون اینکه بیعت کند بخانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت زهرا علیها السلام رحلت فرمود و آنوقت ناچار بیعت نمود.

اعتراض بعضى از صحابه بابوبکر:
چون خلافت ابوبکر استقرار یافت عده معدودى از صحابه در روز پنجم رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله متفقا در مسجد حضور یافتند و بنصیحت ابوبکر پرداختند،ابتداء ابوذر غفارى پس از حمد خدا و ذکر محامد پیغمبر صلى الله علیه و آله خطاب بابوبکر کرد و گفت:اى ابوبکر منصب خلافت را از على علیه السلام گرفتن موجب نافرمانى خدا و رسول میباشد و شخص عاقل و مآل اندیش سراى آخرت را که‏جاودانى و لا یزال است بزندگى زودگذر دنیا نمیفروشد و شما هم نظیر آنرا از امم سالفه شنیده‏اید،این اقدام شما جز بزیان خود و مسلمین ثمره دیگرى بار نخواهد آورد و من اى ابوبکر از نظر مصلحت کلى اسلام این سخنان را بتو میگویم و اکنون تو در پذیرفتن آن مختارى.

پس از ابوذر سلمان و خالد بن سعد فضائل على علیه السلام و شایستگى او را بمقام خلافت بزبان آوردند و ابوبکر را از این مقام غاصبانه بیمناک نمودند،آنگاه رو بمهاجرین و انصار کرده و گفتند که موأنست مسلمین را بمنافات مبدل نکنید و بخاطر هوى و هوس خود با دین و مذهب بازى مکنید.

سپس خالد بن سعد بابوبکر گفت که بیعت انصار با تو بتحریک عمر و در نتیجه اختلاف دو طایفه اوس و خزرج انجام شده است نه برضا و رغبت خود آنها و چنین بیعتى چندان ارزشى نخواهد داشت.

ابو ایوب انصارى و عثمان بن حنیف و عمار یاسر نیز بپا خاسته و هر یک در فضل و شرف و برترى و حقانیت على علیه السلام سخن‏ها گفتند و از فداکارى‏ها و جانبازیهاى او در غزوات یاد آور شدند بطوریکه ابوبکر تحت تأثیر سخنان اصحاب و یاران على علیه السلام پریشان و آشفته خاطر شد و از مسجد خارج گردید و بمنزل خود رفت و براى مسلمین بدین شرح پیغام فرستاد:اکنون که شما را بر من رغبتى نیست دیگرى را براى خلافت انتخاب کنید.

عمر چون اندیشه و اراده ابوبکر را متزلزل دید فورا بسراى وى شتافت و در حالیکه آشفته و غضبناک بود با او صحبت نمود و مجددا وى را بمسجد آورد و براى اینکه نیروى هر گونه مجادله و بحث را از مردم بگیرد دستور داد گروهى با شمشیرهاى برهنه در طرفین ابوبکر حرکت کنند و اجازه ندهند که کسى وارد بحث و گفتگو با ابوبکر شود،این تدبیر عمر براى بار دوم حشمت و شکوه ابوبکر را زیادتر نمود و دیگر کسى جرأت نکرد که با وى بگفتگو پردازد.

احتجاج على علیه السلام با ابوبکر.
مرحوم طبرسى احتجاج على علیه السلام را با ابوبکر در کتاب احتجاج خودنقل کرده و ما ذیلا بخلاصه آن اشاره مینمائیم.

پس از آنکه امر خلافت بابوبکر قرار گرفت و مردم باو بیعت کردند براى اینکه در برابر على علیه السلام بر این کار خود عذرى بتراشد آنحضرت را در خلوت ملاقات کرد و گفت یا ابالحسن بخدا سوگند مرا در این امر میل و رغبتى و حرص و طمعى نبود و نه خود را بدین کار از دیگران ترجیح میدادم!

على علیه السلام فرمود در اینصورت چه چیزى ترا بدین کار وادار کرد؟

ابوبکر گفت حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود امت مرا خداوند بگمراهى جمع نمیکند و چون دیدم مردم اجماع نموده‏اند من هم از قول پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى کردم و اگر میدانستم کسى تخلف میکند قبول این امر نمیکردم!

على علیه السلام فرمود اینکه گفتى پیغمبر فرموده است خداوند امت مرا بگمراهى جمع نکند آیا من نیز از این امت بودم یا خیر؟  عرض کرد بلى.

فرمود همچنین گروه دیگرى که از خلافت تو امتناع داشتند مانند سلمان و عمار و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و جمعى از انصار که با او بودند آیا از امت بودند یا نه؟عرض کرد بلى همه آنها از امتند.

على علیه السلام فرمود پس چگونه حدیث پیغمبر را دلیل خلافت خود میدانى در حالیکه اینها با خلافت تو مخالف بودند؟

ابوبکر گفت من از مخالفت آنها خبر نداشتم مگر پس از خاتمه کار و ترسیدم که اگر خود را کنار بکشم مردم از دین برگردند!

على علیه السلام فرمود بمن بگو ببینم کسى که متصدى چنین امرى میشود چه‏خصوصیاتى باید داشته باشد؟

ابوبکر گفت:خیر خواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نیک سیرتى و آشکار کردن عدالت و علم بکتاب و سنت و داشتن زهد در دنیا و بیرغبتى نسبت بآن و ستاندن حق مظلوم از ظالم و سبقت (در اسلام) و قرابت (با پیغمبر صلى الله علیه و آله) .

على علیه السلام فرمود ترا بخدا اى ابوبکر این صفاتى را که گفتى آیا در وجود خود مى‏بینى یا در وجود من؟

ابوبکر گفت بلکه در وجود تو یا ابا الحسن!

على علیه السلام فرمود آیا دعوت رسول خدا را من اول اجابت کردم یا تو؟عرض کرد بلکه تو .

حضرت فرمود آیا سوره برائت را من بمشرکین ابلاغ کردم یا تو؟عرض کرد البته تو.

فرمود آیا در موقع هجرت رسول خدا من جان خود را سپر آنحضرت کردم یا تو؟عرض کرد البته تو.
على علیه السلام فرمود آیا در غدیر خم بنا بحدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله من مولاى تو و کلیه مسلمین شدم یا تو؟عرض کرد بلکه تو.

فرمود آیا در آیه زکوة (انما ولیکم الله...) ولایتى که با ولایت خدا و رسولش آمده براى من است یا براى تو؟عرض کرد البته براى تو.

فرمود آیا حدیث منزلت از پیغمبر و مثلى که از هارون بموسى زده شده است درباره من بوده یا درباره تو؟ابوبکر گفت بلکه درباره تو.

على علیه السلام فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم براى مباهله مشرکین (نصارا) برد یا ترا با اهل و فرزندانت؟عرض کرد بلکه شما را .

فرمود آیا آیه تطهیر در مورد من و اهل بیتم نازل شده یا درباره تو و اهل بیت تو.

ابوبکر گفت البته براى تو و اهل بیت تو.فرمود آیا در روز کساء من و اهل و فرزندم مورد دعاى رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم یا تو؟عرض کرد بلکه تو و اهل و فرزندت.

فرمود آیا (در سوره هل اتى) صاحب آیه:یوفون بالنذر و یخافون یوما کان شره مستطیرا منم یا تو؟ابوبکر گفت البته تو.

على علیه السلام فرمود آیا توئى آنکسى که در روز احد او را از آسمان جوانمرد خواندند یا من؟عرض کرد بلکه تو.

فرمود آیا توئى آنکه در روز خیبر رسول خدا پرچمش را بدست او داد و خداوند بوسیله او (قلعه‏هاى خیبر را) گشود یا من؟عرض کرد البته تو.

فرمود آیا تو بودى که از رسول خدا و مسلمین با کشتن عمرو بن عبدود غم را زدودى یا من؟عرض کرد بلکه تو.

فرمود آیا آنکسى که رسول خدا او را براى تزویج دخترش فاطمه برگزید و فرمود خدا او را در آسمان براى تو تزویج کرده است منم یا تو؟ابوبکر گفت بلکه تو.

على علیه السلام آیا منم پدر حسن و حسین دو نواده و ریحانه پیغمبر آنجا که فرمود آندو سید جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنها است یا تو؟عرض کرد بلکه تو.

فرمود آیا برادر تست که در بهشت بوسیله دو بال با فرشتگان پرواز میکند (جعفر طیار) یا برادر من؟عرض کرد برادر تو.

فرمود آیا منم که رسول خدا صلى الله علیه و آله بعلم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود على اقضاکم یا تو؟ابوبکر گفت بلکه تو.

على علیه السلام فرمود آیا منم آنکسى که رسول خدا باصحابش دستور فرمود بعنوان امارت مومنین باو سلام دهند یا تو؟ابوبکر گفت البته تو.

فرمود آیا از نظر قرابت برسول خدا صلى الله علیه و آله من سبقت دارم یا تو؟عرض کرد البته تو.

على علیه السلام فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله براى شکستن بتهاى‏طاق کعبه ترا روى دوش خود قرار داد یا مرا؟عرض کرد بلکه ترا.

فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره تو فرمود که تو در دنیا و آخرت صاحب لواى من هستى یا درباره من؟عرض کرد بلکه درباره تو.

فرمود آیا پیغمبر موقع مسدود کردن در خانه جمیع اهل بیت خود و اصحابش بمسجد در خانه ترا باز گذاشت یا در خانه مرا؟ابوبکر گفت بلکه در خانه ترا.

على علیه السلام پیوسته از مناقب و فضائل خود که خدا و رسولش آنها را مختص آنحضرت قرار داده بودند سخن میگفت و ابوبکر تصدیق میکرد،آنگاه فرمود پس چه چیز ترا فریب داده که این مقام را تصاحب نموده‏اى؟ابوبکر گریه کرد و گفت یا ابا الحسن راست فرمودى امروز را بمن مهلت بده تا در این‏باره بیندیشم،آنگاه از نزد آنحضرت بیرون آمد و با کسى صحبت نکرد شب که فرا رسید خوابید و رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دید و چون بدانجناب سلام کرد پیغمبر روى خود را از او برگردانید ابوبکر عرض کرد یا رسول الله آیا دستورى فرموده‏اى که من بجا نیاورده‏ام؟فرمود با کسى که خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنى کرده‏اى حق را باهلش بازگردان،ابوبکر پرسید کیست اهل آن؟فرمود آنکه ترا عتاب کرد على علیه السلام ابوبکر گفت باو باز گردانیدم یا رسول الله و دیگر آنحضرت را ندید.

صبح زود خدمت على علیه السلام آمد و عرض کرد یا ابا الحسن دست را باز کن تا با تو بیعت کنم و آنچه در خواب دیده بود بدانحضرت نقل نمود،على علیه السلام دست خود را گشود و ابوبکر دست خود را بآن کشید و بیعت نمود و گفت میروم مسجد و مردم را از آنچه در خواب دیده‏ام و از سخنانى که بین من و تو گذشته آگاه میگردانم و خود را از این مقام کنار کشیده و آنرا بتو تسلیم میکنم!

على علیه السلام فرمود بلى (بسیار خوب) .

چون ابوبکر از نزد آنحضرت بیرون آمد در حالیکه رنگش دیگرگون شده و خود را سرزنش میکرد با عمر که دنبال وى در کوچه میگشت مصادف شد،عمر پرسید چه شده است اى خلیفه پیغمبر؟ابوبکر ماجرا را تعریف کرد،عمر گفت ترا بخدا اى خلیفه رسول الله گول سحر بنى‏هاشم را نخورى و بآنها وثوق نداشته باشى این اولى سحر آنها نیست (از این کارها زیاد میکنند) و عمر آنقدر از این حرفها زد که ابوبکر را از تصمیمى که گرفته بود منصرف نمود و مجددا او را بامر خلافت راغب گردانید .


 

خلیفه دوم و اخلاقیات او

عمر از طایفه بنى عدى بود.طایفه مزبور یکى از تیره‏هاى قریش بوده است.مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغیره از تیره بنى مخزوم بود.این تیره نیز از طایفه قریش و در جاهلیت از همپیمانان بنى امیه به شمار مى‏رفت.عمر بر خلاف ابو بکر،از کسانى بود که سالها پس از بعثت رسول خدا(ص)به آن حضرت ایمان آورد.بسیارى از مصادر،اسلام او را در سال ششم بعثت مى‏دانند.این در حالى است که مسعودى،اسلام او را چهار سال قبل از هجرت،یعنى سال نهم بعثت مى‏داند. عمر در دوران مدینه،در حوادث و جنگها حضور داشت گر چه تاریخ خاطره ویژه‏اى از وى به یادگار ندارد.زمانى که دختر او حفصه به عقد رسول خدا(ص)درآمد،رفت و شد وى با رسول خدا(ص)بیشتر شد.در این زمینه،وى با ابو بکر موقعیت مشابهى داشت.گذشت که عمر و ابو بکر از کسانى بودند که رسول خدا(ص)میان آنان پیوند برادرى بست. آنها در تمام دوران حیات رسول خدا(ص)قرین یکدیگر بودند.آن دو که در جریان تحولات سقیفه همه جا مواضع یکسانى داشته و درست‏به دلیل اصرار عمر در پایدار ساختن خلافت ابو بکر بود که امام على(ع)او را متهم کرد که به خاطر آینده خود تلاش مى‏کند. این امر براى دیگران نیز قابل درک بود.زمانى که ابو بکر عهد خلافت عمر را به دست او سپرد تا بر مردم بخواند،شخصى در راه از او پرسید:در این نامه چیست؟عمر گفت:نمى‏دانم،اما من اولین کسى هستم که از آن اطاعت مى‏کنم!آن شخص گفت: اما من مى‏دانم که در آن چیست،امرته عام اول و امرک العام،سال نخست،تو او را به خلافت گماردى و اکنون او تو را به خلافت مى‏گمارد. این حکایت نشان آن است که مردم از پیوند سیاسى این دو نفر آگاه بوده‏اند.به نظر مى‏رسد موفقیت این دو نسبت‏به یکدیگر و جایگاه برتر عمر در طول خلافت دو سال و سه ماه ابو بکر،براى همه این امر را قابل قبول ساخته بود که این دو نفر،در واقع،یک نفر هستند،بدین معنى که بطور طبیعى،خلافت عمر ادامه خلافت ابو بکر بوده و حکومت آنها یک‏«خلافت‏»واحد به شمار مى‏آید.قیس بن ابى حازم مى‏گوید:عمر را در مسجد دیدم که چوب نخلى در دست داشت و مردم را مى‏نشاند،در همان حال غلام ابو بکر که نامش شدید بود آمد و نوشته‏اى از ابو بکر را بر مردم خواند،پس از آن بود که عمر را بر منبر این سخن درستى است که،اگر عمر نبود ابو بکر به خلافت نمى‏رسید. زمانى که ابو بکر قصد آن داشت تا خالد بن سعید را به فرماندهى سپاهى بگمارد،عمر موفق شد او را از تصمیمش منصرف کند،زیرا خالد تنها سه ماه پس از سقیفه با ابو بکر بیعت کرد.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  18  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله خلافت ، ابوبکر ، عمر ، عثمان