فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی دوو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

مقاله خدا در قرآن

اختصاصی از فی دوو مقاله خدا در قرآن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله خدا در قرآن


مقاله خدا در قرآن

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:19

فهرست و توضیحات:

مقدمه

خدا در قرآن

« عجایب حروف »

و قرآن رهگشای دلهای ماست که اگر آن را راهنمای خویش قرار دهیم و روز به روز بر ایمان خویش بیفزاییم ، خداوند نیز ما را در دریای رحمت خویش غرق می سازد . آنچنان که حتی غم و غصه های دنیا در نظرمان شیرین می آید و حادثه های تلخی که گاه در زندگی اتفاق می افتند و در نظرهای کوتاه بین دور از لطف خداوند به شمار می آیند ، همه دلنشین و زیبا می شود .

 

 

کتاب آسمانی ما قرآن سراسر معجزه است . معجزه ای که کهنه نمی شود و هر چه می گذرد شگفتی ها و رازهای دیگری را نمایان می سازد . حروف مقطعه قرآن در ابتدای سوره از شگفتی های این کتاب آسمانی به شمار می رود و منشاء بحث ها و بررسی های زیادی بوده است . برخی گفته اند از نامهای خداوند هستند . بعضی هم می گویند « اسم اعظم » پروردگار را ارائه می دهند .

 

گروهی در مورد آیه ی شریفه « الم ذلک الکتاب لاریب فیه » می گویند بدین معنی است که : ما به وسیله همین حروف کتابی را که در آن هیچ شک و تردیدی نیست حفظ و حمایت کردیم و این حروف در دسترس هم هست قرآن کسی که ادعا می کند می تواند شبیه آن را بیاورد به مبارزه می طلبیم .  و بالاخره بسیاری دیگر می گویند : الله اعلم .

 


دانلود با لینک مستقیم


مقاله خدا در قرآن

دانلودمقاله بررسی ارتباط انواع مراتب طهارت و انواع رزق در پرتو قران کریم

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله بررسی ارتباط انواع مراتب طهارت و انواع رزق در پرتو قران کریم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 


مقدمه:
در فصلهای گذشته با انواع مراتب طهارت و انواع رزق در منظر قرآن آشنا شدیم و دانسیتم، سعادت واقعی انسان در پرتو ایجاد طهارت ظاهر و باطن حصول می یابد و اساسی ترین راه مبارزه با آلودگیها، تطهیر روح و تهذیب اخلاق و ساختن مدینه فاضله است. مدینه فاضله ای که مردان آزاده آنرا می سازند: مردان آزاده نیز در پرتو اخلاق ساخته می شوند لذا اگر از مسئله تهذیب و روح و تزکیه نفس که بهترین هدف، در فرهنگ قرآن کریم است غفلت نکنیم، هرگز جانمان را مسموم نمی کنیم.
حال در فصل حاضر برآنیم تا به بررسی ارتباط میان انواع مراتب طهارت و انواع رزق در پرتو قرآن کریم بپردازیم.
3-1- رابطه میان طهارت باطنی و رزق مادی:
3-1-1- افزایش طهارت باطنی و افزایش رزق مادی:
مسائل تربیت و تزکیه روح (طهارت باطن) گاهی در حد بحثهای اخلاقی خلاصه
می شوند در حالیکه این مسائل اخلاقی اگر باز شوند حکمتهای بس گسترده ای دارند.
(بقره (2): 57)
(....... کتاب و حکمت به آنها بیاموزد و پاکشان دارد...........)
در کتاب «محاسن برقی» آمده که شخصی به پیامبر (ص) عرض کرد: «علمنی» (به من یاد بده) ولی نگفت به من چه چیز یاد بده. حضرت (ص) به او حکمت عملی آموخت و فرمود: باید از آنچه نزد مردم است بی نیازی جویی پس همین قناعت، غناست.
انسان سرمایه دار ممکن است که خود را «مستغنی» بپندارد ولی انسان قناعت پیشه غنی است و انسان غنی بالاتر از مستغنی است.
(علیک بالیاس عما فی ایدی الناس فانه الغنی الحاضر)
غنا در لغت در مقابل فقر آمده و آن به معنی بی نیازی است، این واژه از اسماء حسنی می باشد و جمعاً بیست بار در قرآن مجید به کار رفته؛ هجده بار درباره خداوند و 2 بار درباره انسان. و آن چه درباره خداوند به کار رود مطلق بی نیازی است و چون وصف بشر آید بی نیازی و کفایت بالنسبه است. اما واژه استغنا یعنی اینکه انسان، نیازمند باشد و چیزی که نیازش را برطرف کند داشته باشد و اگر کسی محتاج باشد و چیزی که حاجت او را رفع کند داشته باشد و به همین قانع شود «استغنا» است.
برخی انسانهای طمع کار هم وجود دارند که از ترس فقر درآینده، هم اکنون به استقبال فقر می روند؛ ممکن است وضع مالی آنها خوب هم باشد ولی چون زر اندوز و آزمندند می گویند شاید در آینده محتاج بشویم.
امیرالمومنین علی (ع) نیز می فرماید:
(الناس من خوف الذل متعجلوا الذل)
یعنی بعضی از مردم برای اینکه مبادا ذلیل شوند، به استقبال ذلت می روند! یعنی حکومت جابرانه ستمگران را می پذیرند و تحت سلطه آنان قرار می گیرند و یا خودشان تحت فشار اقتصادی زندگی می کنند.
بنابراین طهارت باطن، اولاً در بینش توحیدی جلوه می کند و آنگاه در مسائل عملی مانند امور مالی که قرآن درباره آن می فرماید:
(توبه: 103)
(از اموالشان (اموال مومنان) صدقات را دریافت دار که بدان صدقات، ما نفوس آنها را پاک و پاکیزه می سازی و رشد و برکت می دهی ........)
زکات، نشانه صداقت انسان در ادعای امیال است، زکات عامل پاکی روح از بخل، دنیا پرستی و مال دوستی است و همچنین موجب رشد اخلاقی در فرد و جامعه است چرا که فقر عامل بسیاری از مفاسد است و تامین زندگی محرومین به وسیله زکات، جامعه را از بخشی از مفاسد پاک می سازد.
آری! انسان زمانی می تواند از قسمتی از اموال خود چشم پوشی کرده و آن را برای رضای خدا و سامان دهی جامع صرف کند که درون او پاک و روح او مهذب شده باشد و کسانی که از رزق مادی که خداوند نصیبشان می کند به دیگران انفاق کنند نه تنها چیزی را از دست نمی دهند که خداوند به آنها وعده پاداش مضاعف داده است. چنانکه می فرماید:
(فاطر (35): 30)
(تا خدا به آنها پاداش کامل عطا کند و از فضل و کرم، باز بر ثوابشان بیفزاید که او (خطای مومنان را) بسیار بیامرزد و به شکر گزاران، احسان فراوان کند.)
و این ثواب دوچندان هم در دنیا نصیب او می شود و هم در آخرت، چرا که خداوند از فضل خویش به آنان می بخشاید (شکور بر وزن فعول، صیغه مبالغه می باشد و قدردانی به حد و حصر خداوند را می رساند) و این قدردانی به آخرت محدود شده و خداوند از تلاش آنها قدردانی کرده و لغزشها را می پوشاند و چه بسا از جایی که گمان نبرند به آنها رزق مادی عنایت کند.
(طلاق: 2-3)
(هرکس از خدا پروا داشته باشد، خداوند برای او گشایش قرار می دهد و از جایی که گمان نبرد به او روزی عنایت کند.)
براستی کسانی که در زندگی خود با ما صادق، مهربان و مودب هستند چه جایگاهی نزد ما دارند؟ و آنان که چندین بار تاکنون به ما نزدیک شده، از مهربانی و سخاوت و لطف ما استفاده کرده و پس از چندی نه تنها سپاسگزاری نکرده بلکه علیه ما اقدام کرده و عمل آنان، آثار زشتی ایجاد کرده است چه موقعیتی در دل و اندیشه ما دارند؟ آیا به این دسته از افراد باز هم احسان می کنیم و از امکانات خود در اختیار آنان قرار می دهیم؟
استفاده از نعمتهای الهی در مسیر حقیقی آن فزونی تمامی داده های خداوند و ریزش الطاف چشمگیر دیگری را به همراه دارد و عملکرد ذاتی گناه، معصیت و مصرف نعمتهای خداوند در مسیری نادرست و علیه دستورهای الهی، تنگی معیشت و کمی رزق و زندگی سخت و دشواری را به همراه خواهد داشت. از این رو پیشوایان معصوم (ع) فرموده اند: با گناه افراد، رحمت و روزی خداوند به روی آنان بسته
می شود و برکات رزق برطرف می شود، گوارایی و شادکامی و راحتی زندگی زدوده می شود و مسیر گذران عمر با دشواری و سختی روبرو خواهد شد. قرآن کریم نمونه ای از سرنوشت افراد بخیل را ذکر فرموده:
(قلم (68): 17)
(ما کافران را (به قحط و سختی) آزمودیم چنان که اهل آن بستان را آزمودیم که قسم خورند که صبحگاه میوه اش را بچینند (تا فقیران آگاه نشوند)).
در این آیات، داستانی را دوباره عده ای از ثروتمندان پیشین که دارای باغ خرم و سرسبزی بودند و سرانجام براثر خیره سری نابود شدند ذکر می کند، داستانی که به نظر می رسد در آن عصر در میان مردم معروف بوده و به همین دلیل به آن استشهاد شده است.
ماجرا چنین بود که این باغ در اختیار پیرمرد مومنی قرار داشت. او به قدر نیاز از آن بر می گرفت و بقیه را به مستحقان و نیازمندان می داد اما هنگامی که چشم از دنیا فرو بست فرزندانش گفتند: ما خود به محصول این باغ سزاوارتریم، چرا که عیال و فرزندان ما بسیارند و ما نمی توانیم مانند پدرمان تحمل کنیم! و به این ترتیب تصمیم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از آن بهره می گرفتند محروم سازند و سرنوشت آنها همان شد که در آیات می خوانیم:
آیه می گوید:«ما آنها را آزمودیم تا آن زمان که سوگند یاد کردند که میوه های باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچینند» و هیچ از آن استثنا نکردند و برای مستمندان چیزی نگذاشتند، این تصمیم آنه نشان می دهد که این کار ناشی از نیاز نبود، بلکه ناشی از بخل و ضعف ایمان آنها بود، زیرا انسان هر قدر هم نیازمند باشد می تواند کمی از محصول یک باغ پر درآمد را به نیازمندان اختصاص دهد سپس در ادامه آیات این سوره بلایی که بر سر آنها نازل می شود بیان گردیده و آن اینکه: به هنگام شب، در آن موقع که همه آنها در خواب بودند عذاب و بلایی فراگیر از ناحیه پروردگار بر تمام باغ آنها فرود آمد، آتشی سوزان و صاعقه ای مرگبار چنان بر آن باغ مسلط شد که آن باغ خرم و سرسبز همچون شب ما سیاه و ظلمانی گردید و جز مشتی خاکستر از آن باقی نماند.
به هر حال صاحبان باغ به گمان اینکه درختهای پربارشان آماده برای چیدن میوه است در آغاز صبح یکدیگر را صدا زدند و چنان آهسته سخن می گفتند که صدای آنها به گوش کسی نرسد تا مبادا مسکینی خبردار شود و برای خوش چینی یا گرفتن مختصری میوه برای سیر کردن شکم خود به سراغ آنها برود. قرآن می گوید: هنگامی که آنها باغ خود را دیدند چنان اوضاع به هم ریخته بود که گفتند این باغ ما نیست، ما راه را گم کرده ایم و سپس افزودند«بلکه ما محرومان واقعی هستیم» (قلم (68): 27) می خواستیم مستمندان و نیازمندان را محروم کنیم اما خودمان از همه بیشتر محروم شدیم، (همه محروم از درآمد مادی و هم برکات معنوی که از طریق انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان به دست می آید.)
آری! ریشه همه اعمال نیک، ایمان و معرفه الله و تسبیح و تنذیه خدا است. سرانجام آنها بعد از این بیداری و هشیاری و اعتراف به گناه و بازگشت به سوی خدا، رو به درگاه او آمدند و گفتند: امید است پروردگارمان گناهان ما را ببخشد و باغستان بهتر از این باغ بجای آن در اختیار ما بگذارد و اینگونه حل این مشکل را از قدرت بی پایان خداوند طلبیدند.
از داستان فوق چنین استفاده می شود که میان گناه (عدم طهارت باطن)، و «قطع روزی» رابطه نزدیکی است. لذا در نورالثقلین حدیثی از امام باقر (ع) چنین آمده:
(ان الرجل لیذنب فیدرا عنه الرزق، و تلا هذه الایه: «اذ اقسموا ....... وهم ثائمون»)
گاه انسان گناهی می کند و روزی او قطع می شود، سپس امام (ع) آیات بالا را تلاوت می فرماید:( هنگامی که صاحبان باغ سوگند یاد کردند که صبحگاهان میوه ها را بچینند اجازه ندهند حتی یک نفر غیر از آنها استفاده کند اما بلایی از سوی پروردگارت در حالی که آنه در خواب بودند در آن باغ مسلط شده و آن را نابود کرد.
در المیزان از قول ابن عباس چنین آمده که رابطه گناه و قطع روزی از آفتاب هم روشن تر است، چنان که خداوند آن را در سوره ن و القلم (آیه مورد بحث) بیان فرموده.
3-1-1-1- تاثیر دعا در افزایش روزی: دعا، اتصال انسان به منشأ معنویت و
می باشد و تنها در سایه اخلاص روزی امیرمومنان علی (ع) رو به فرزند خود امام مجتبی (ع) کرد و فرمود: «پسرم، همان کسی که گنجهای آسمانها و زمین را در اختیار دارد به تو اجازه دعا و درخواست داده و اجابت آن را نیز تضمین کرده است و به تو امر کرده که از او بخواهی تا به تو عطا کند و از او درخواست رحمت کنی تا رحمتش را بر تو فرو فرستد........ هرگاه بخواهی، با او درد دل می کنی و ناراحتی و مشکلات را در برابر او قرار می دهی، از او در کارهایت استعانت می جویی و از خزاین رحمتش چیزهایی را می خواهی که جز او کسی قادر به اعطای آن نیست مانند عمر بیشتر تندرستی بدن و وسعت روزی. پس خداوند کلیدهای خزاینش را در دست تو قرار داده زیرا به تو اجازه درخواست را داده است. بنابراین هرگاه خواستی،
می توانی به وسیله دعا درهای نعمت خدا را بگشایی و باران رحمت او را فرود آوری.
بر پایه چنین بینشی دستور دعا به هنگام کمی رزق داده شده تا با کمک خواستن از خداوند وتوکل بر او، درهای نعمت وبرکت الهی به روی انسان گشوده شود.شیوه ای که معصومان (علیهم السلام) داشتند و همواره با دعاهای خود مشکلات دیگران را برطرف می کردند از جمله: مردی بادیه نشین حضور رسول الله (ص) رسید و گفت: ای رسول خدا! من عده ای پسر، دختر، خواهر، برادر، نوه پسری و دختری، برادرزاده و خواهرزاده دارم و زندگی ما سست و لرزان است اگر صلاح می دانید دعا کنید که خدا روزی ما را زیاد کند. سخن مرد تهیدست که تمام شد، رسول خدا (ص) گریست و مسلمانان متاثر شدند. آن گاه پیامبر با قرائت آیه:

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  57  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله بررسی ارتباط انواع مراتب طهارت و انواع رزق در پرتو قران کریم

دانلود مقاله شیطان شناسی در قران

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله شیطان شناسی در قران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

مقدّمه :
از آن جا که انسان موجودى است ذاتاً طالب کمال نهایى و سعادت ابدى و همیشه در اندیشه شناخت کمال ابدى و نهایى و راه هاى وصول به آن و نیز شناخت موانع نیل به آن و کیفیت برطرف کردن آن هاست و نیز از آن جا که شیطان را یکى از موانع مهم در راه نیل به کمال نهایى خود مى داند، همیشه سعى دارد تا این موجود پلید را به خوبى شناخته، راه هاى مبارزه با او را نیز بشناسد و از این رو، به لحاظ تاریخى، مسأله شیطان و کیفیت خلقت و فلسفه آفرینش او، برنامه هاى او براى اغواى انسان و دام هاى گسترده و ابزار و وسایل اغواگرى اش، مسأله حزب شیطان و کیفیت مبارزه با آن و مسائل دیگرى از این قبیل همزاد انسان است. همیشه و در هر جا سخن از شیطان بوده، سؤالات متعددى نیز درباره او مطرح مى شده است.

 

آفرینش شیطان
از آیات متعدد قرآن استفاده مى شود که ماده اولیه شیطان "آتش" بوده است; مثلا، در آیه اى مى فرماید: "و اذقلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابلیس کانَ من الجنّ ففسق عن امر ربّه." (کهف:5)
چنان که ملاحظه مى شود، این آیه شریفه، ابلیس را از جن مى داند. ابلیس اسم خاص همان شیطانى است که اغواگر حضرت آدم بود و خداى تعالى در قرآن گاهى با عنوان "ابلیس" و گاهى با عنوان "شیطان" از او تعبیر مى کند.
از سوى دیگر، آیاتى خلقت جن را از آتش مى داند: "والجانَّ خلقناه من نار السّموم" (حجر:27); "و خلق الجانّ من مارج من نار" (الرحمن: 15)
خود شیطان هم خلقت خود را از آتش مى داند، آن جا که خداوند از او سؤال مى کند: چه چیزى مانع سجده کردن تو بر آدم شد، گفت: "انا خیرٌ منه خلقتنى من نار و خلقته من طین." (ص: 76) در جاى دیگر، مى گوید: "ءَاسجدُ لمن خلقت طیناً" (اسراء:61)
اما این که منظور از "آتش" همین آتش معمولى است یا آتش دیگرى شبیه این، از قرآن چیزى به دست نمى آید.
ممکن است گفته شود: اصل معناى جنّ ستر و پوشش است و از این رو، به جنین هم "جنین" گفته مى شود; چرا که در پوشش رحم مادر قرار دارد و مستور است. جنیان را هم به دلیل مستور بودنشان "جنّ" گویند.
به بهشت و باغ نیز "جنّت" گویند; چون تحت پوشش شاخه هاى درختان است. بر دیوانگى هم به دلیل مستوربودن عقل و شکوفا نبودن آن "جنون" اطلاق مى شود.
پس با توجه به آنچه گفته شد، مى توان گفت: ملائکه هم جن هستند; زیرا مستور از چشمان هستند و به صرف این که قرآن مى فرماید: کان من الجنّ ففسق عن امرِ ربّه (کهف: 50) نمى توان به وسیله آن اثبات کرد که ابلیس از فرشتگان نبوده; چرا که ممکن است به دلیل مستور بودن فرشتگان، بر ابلیس هم، که از آن ها بوده جن اطلاق شده باشد.
اما چنین برداشتى خلاف ظاهر آیه شریفه است. علاوه بر آن، در هیچ آیه اى واژه "جن" بر ملائکه اطلاق نشده است، بلکه جن در قرآن نام طایفه اى از موجودات مکلّف است که معمولا در برابر "انس" قرار گرفته; مانند: "یا معشر الجنِّ و الانس الَم یأتِکم رسلٌ منکم یقصّون علیکم آیاتىوینذرونکم لقاءَ یومکم هذا"(انعام:130);
"و ما خلقتُ الجنَّ و الانس الاّ لیعبدون" (ذاریات: 56);
"و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجنِّ و الانس." (اعراف: 179)
بنا به قول بعضى از مفسّران، گاهى هم "جن" در برابر فرشتگان قرار گرفته است; مانند: "و یومَ نحشرهم جمیعاً ثم نقولُ للملائکةِ هؤلاءِ ایّاکم کانوا یعبدون قالوا سبحانک انت ولیُّنا من دونهم بل کانوا یعبدون الجنِّ." (سبا: 41) از آنچه گفته شد، جواب این سخن هم که "شیطان نخست فرشته بود، ولى پس از امتناع از سجده بر آدم و تمرّد از امر الهى از درگاه احدیت رانده شد و به اضلال و اغواى خلق پرداخت" نیز روشن مى گردد.
آیا ابلیس از فرشتگان بود؟
ممکن است توهّم شود که ابلیس نیز فرشته اى از فرشتگان الهى بوده; زیرا در بعضى از آیات مربوط به سجده فرشتگان بر آدم(علیه السلام) و امتناع ابلیس از سجده بر آن حضرت، فرشتگان مستثنى منه و ابلیس مستثنى قرار گرفته است. علاوه بر این، ابلیس هم نگفت من از فرشتگان نیستم تا سجده کنم وآنگهى، امام على(علیه السلام)مى فرماید: "ما کان اللّه سبحانه لیدخل الجنة بشراً بامر اخرج به منها ملکاً"
جواب این توّهم: اولا، قرآن تصریح دارد که ابلیس از جن است درآن جا که مى فرماید: "کان من الجنّ ففسق عن امر ربّه" (کهف: 50)
ثانیاً، از آن جا که ابلیس مدت طولانى در بین فرشتگان بود، در زمره آن ها درآمده بود، و این که قرآن مى فرماید: "و اذقلنا للملائکةِ اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس" مى تواند از همین مقوله باشد.
ثالثاً،آفرینش شیطان ازآتش است، اماخلقت فرشتگان از نور.
رابعاً، قرآن تصریح دارد به این که فرشتگان نافرمانى خدا نمى کنند: "لا یعصون اللّه ما امرهم" (تحریم: 6); "لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون" (انبیاء:26). اما با وجود این، به تصریح قرآن، شیطان از فرمان خدا سرپیچى کرد: "ابى واستبکر و کان من الکافرین" (بقره: 34); "کان من الجنّ ففسق عن امر ربّه" (کهف: 50); "فسجدوا الاّ ابلیس ابى" (طه: 116); "الاّ ابلیس ابى ان یکون مع الساجدین" (حجر: 30); "الاّ ابلیس استکبرو کان من الکافرین"(ص:74); "انّ الشیطان کان للرّحمن عصّیاً." (مریم: 44)
خامساً، قرآن شیطان را داراى ذریّه مى داند، آن جا که مى فرماید: "واذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربّه افتتخذونه و ذرّیّته اولیاء من دونی و هم لکم عدوٌ بئس للظالمین بدلا." (کهف: 50) اما چنین چیزى براى فرشتگان ثابت نشده است.
سادساً، قرآن مى فرماید: ملائکه براى کسانى که در زمین هستند از درگاه الهى طلب مغفرت و بخشش مى کنند: "و الملائکةُ یسبّحون بحمد ربّهم و یستغفرون لمن فى الارض و بالاسحار هم یستغفرون" (ذاریات: 18) و در جاى دیگر مى فرماید: "الذین یحملون العرش و من حوله یُسبّحون بحمد ربّهم و یؤمنون به و یستغفرون للّذین آمنوا ربّنا وسعت کلّ شىء و علماً فاغفر للّذین تابوا واتّبعوا سبیلک وقهم عذاب الجحیم." (غافر: 7) ولى در آیات متعددى، شیطان را دشمن آشکار انسان مى داند و انسان را از پى روى او برحذر مى دارد: "و انّ الشیطان للانسان عدوٌ مبینٌ" (یوسف: 5); افتتخذونه و ذرّیّته اولیاء من دونی و هم لکم عدّوٌ." (کهف: 50)

 

فلسفه آفرینش شیطان
چرا خداوند شیطان را آفرید تا هم آدم(علیه السلام) و هم فرزندان او را فریب داده، اغوا کند؟ اگر خلق نمى کرد، مسلّماً هیچ یک از بندگان او معصیت و نافرمانى نمى کردند و به طور کلى، آدمیان از شرّ او در امان بودند. پس چرا او را خلق کرد؟
جواب: اولا، خداوند شیطان را جبراً شیطان (به عنوان موجودى شریر و موذى) نیافرید; بلکه شیطان پس از خلقت آن قدر عبادت خدا را انجام داد که در زمره فرشتگان قرار گرفت. امام على(علیه السلام) در این باره مى فرماید: "واعتبروا بما کان من فعل اللّه بابلیس اذ احبط عمله الطویل و جهده الجهید و قد کان قد عبداللّه ستة آلاف لا یدرى امن سنى الدّنیا امّن سنى الاخرة عن کبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابلیس یسلم عن اللّه بمثل معصیتة."
پس این خود شیطان بود که با اختیارات خود از امر الهى تخلف کرد و از سجده بر آدم امتناع نمود و بدین روى، مطرود رحمت الهى شد.
ثانیاً، خداوند انسان را در برابر فریب ها و اغواگرى هاى شیطان بى دفاع نگذاشته، بلکه او را به نیروهاى عقلانى و وحیانى مسلّح نموده است; از یک سو، به وسیله عقل و از سوى دیگر، از طریق وحى از ترفندهاى شیطانى آگاهى پیدا کرده است.
ثالثاً، وجود شیطان براى انسان به یک لحاظ، نعمت است و نه نقمت; چرا که خود وسیله اى براى پیشرفت و تکامل بشرى است; زیرا اگر انسان با نیروهاى مخالف و بازدارنده از صراط مستقیم به مبارزه برخیزد، مسلّماً در تربیت روح و روان و تکامل معنوى او تأثیر فوق العاده اى خواهد داشت.
از سوى دیگر، یکى از سنّت هاى الهى "امتحان" است; به این معنا که اراده خدا بر این تعلّق گرفته که همه بندگانش را به انحاى گوناگون بیازماید: "احسب النّاسُ ان یترکوا و هم لا یفتنون." (عنکبوت: 2) خلقت شیطان هم خود وسیله اى براى آزمایش انسان هاست; زیرا انسان با توجه به این مسأله سعى مى کند با انواع مکر و حیله هاى او مبارزه کند و با کمک و استمداد از عقل و وحى الهى، در برابر انواع توطئه ها و برنامه ها و نیرنگ هاى شیاطین انس و جن مقاومت کند و تسلیم نشود و بدینوسیله به عالى ترین مراتب کمال و سعادت انسانى نایل شود. بله، او مى تواند با اختیار خود، اسیر شعارهاى شیطانى و مغلوب هواهاى نفسانى خویش گشته، به دانى ترین مراتب حیوانى سقوط کند. و معمولا افراد بى ایمان نسبت به معاد این چنین هستند: "و لتُصغى الیه افئدة الّذین لایؤمنون بالاخرة و لیرضوه و لیقترفوا ما هم مقترفون." (انعام:113)

 

آیا انسان در برابر شیطان مجبور است؟
نه تنها انسان با علم حضورى، پى به مختاربودن خود مى برد و نه تنها آیات متعددى از قرآن دلالت بر اختیار انسان مى کنند، بلکه آیات فراوان دیگرى نیز دلالت دارند که انسان در برابر شیطان مسلوب الاختیار نیست، بلکه شیطان از طریق تزیین (آراستن، زیباجلوه دادن) ، وسوسه ، دعوت ، تسویل (فریفتن) استزلال (لغزاندن) ، افتنان (به فتنه انداختن) اضلال (گمراه کردن) ، ایحاء (القا کردن سخن، وحى کردن، وسوسه کردن) وعده دروغ و مانند آن انسان را به نافرمانى خدا سوق مى دهد و این همه، از لوازم شیطنت است. باید توجه داشت که اگر در بعضى از آیات اشاره به سلطه شیطان بر بعضى افراد شده، این سلطه تکوینى نیست و از این رو، شیطان در قیامت، به هنگام رویارویى با پیروان خود مى گوید: "انّ اللّه وعدکم وعدالحقّ و وعدتکم فاخلقتکم و ما کان لى علیکم من سلطان الاّ ان دعوتکم فاستجبتم لی فلاتلومونی ولوموا انفسکم و ما انتم بمصرخیّ انّی کفرت بما اشرکتمون من قبل..."(ابراهیم:22)
البته روشن است که سلطه در آیه شریفه، اطلاق دارد و شامل هر نوع سلطه اى مى شود، چه سلطه بر ابدان باشد و چه سلطه بر افکار و اندیشه ها.
دعوت شیطانى و تزیین اعمال و تسویل و وسوسه توسط شیطان ممکن است در انسان میل و شوق به گناهان ایجاد کند و انسان هم پس از آن به راحتى تن به معصیت و نافرمانى خدا دهد، ولى این به معناى مسلوب الاختیار کردن انسان نیست ،بلکه او مخیّر است که دل و فکر خود را جایگاه و سنگر شیطان قرار دهد یا جایگاه ذکرالهى. بسیارند کسانى که حاضر نیستند، حتى یک لحظه، قلب خود را جایگاه وساوس شیطانى قرار دهند; دل هاى آن ها لبریز از ایمان به خداست و همیشه بر او توکّل دارند و از این رو، شیطان هم بر آن ها هیچ سلطه اى ندارد: "انّه لیس سلطانه على الّذین آمنوا و على ربّهم یتوکلّون" (نحل: 99) او بر بندگان خدا (کسانى که واقعاً بنده او هستند) هیچ سیطره اى ندارد، مگر بر پیروان گمراه خود: "انّ عبادی لیس لک علیهم سلطانٌ الاّ من اتّبعک من الغاوین" (حجر:42)

 

شیاطین انس و جن
بعضى از آیات سخن از شیاطین انس و جن دارند: "و کذلک جعلنا لکلّ نبى عدّواً شیاطین الانس و الجنّ یوحى بعضم الى بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربّک ما فعلوه فذرهم و ما یفترون و لتصغى الیه أفئدةُ الّذین لایؤمنون بالاخرة و لیرضوه و لیقترفوا ما هم مقترفون." (انعام: 113)
چنان که از آیه استفاده مى شود، شیاطین انس و جن برنامه هاى اغواگرانه خود را به طور پنهانى، سریع و فریبنده به دیگران القا مى کنند و این جاست که در اثر این القاءات دل هاى افراد بى ایمان به آخرت نسبت به آن ها متمایل گشته، سخنان و برنامه هایى را که ظاهرى زیبا و باطنى زشت و کریه دارند، از آنان مى پذیرند و به آن دل گرم مى شوند و از این طریق، به انواع گناهان شقاوت بار آلوده مى شوند: "ولیقترفوا ما هم مقترفون."
نه تنها شیاطین جن، بلکه شیاطین انس هم براى گم راه کردن مردم برنامه ریزى ها مى کنند و از این رو، قرآن به سران منافقان، که از هیچ کوششى براى شکست مسلمانان دریغ نمى کردند، لقب "شیاطین" مى دهد: "واذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمّنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انّا معکم انّا نحن مستهزئون" (بقره: 14)

 

حزب شیطان
از بعضى از آیات استفاده مى شود که خداى تعالى به انسان هشدار مى دهد که شیطان دشمن شماست، شما هم او را دشمن تلقّى کنید و از پى روى او بپرهیزید که هدفش جز اغواى شما چیزى نیست و او حزب و گروهش را به راه هاى منحرف دعوت مى کند و این جز دوزخ را در پى نخواهد داشت: "انّ الشیطان لکم عدوٌ فاتخذوه عدّواً انّما یدعوا حزبه لیکونوا من اصحاب السّعیر." (فاطر:6)
اما در این که منظور از "حزب شیطان" چیست، قرآن خود توضیح مى دهد; در بعضى از آیات ، پس از معرفى منافقان و تبیین بعضى از برنامه ها و توطئه هاى آن ها ـ مانند طرح دوستى آن ها با غضب شدگان الهى، در مشکلات و گرفتارى ها با مسلمانان نبودن، با سوگند دروغ اعلان وفادارى کردن نسبت به مؤمنان، با سوگند مردم را از راه خدا بازداشتن وعیدهاى مکرر به آن ها دادن ـ مى فرماید: "استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکراللّه اولئک حزب الشیطان الا انّ حزب الشیطان هم الخاسرون." (مجادله: 19); شیطان بر آنان استیلا پیدا کرده، یاد خدا را از خاطرشان محو نمود. آنان حزب شیطانند. آگاه باشید که حزب شیطان زیان کارانند.
پس در واقع، حزب شیطان دو مشخصه بارز دارند: یکى سلطه شیطان بر آن ها و دیگرى فراموش کردن خدا. دو مشخصه اى که هر یک از آن ها به تنهایى مى تواند تباه کننده سعادت دنیوى و اخروى انسان باشد و از همین طریق شیطان برنامه هاى خود را اجرا مى کند.
امام على(علیه السلام) مى فرماید: "الا و انّ الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله.." ; آگاه باشید که شیطان حزب خود را جمع آورى کردهوسواره ها وپیاده هاى(لشکر)خویش رافراخوانده است.
مرحوم علّامه جعفرى در ذیل کلمات گران سنگ مزبور مى گوید: "مسلّم است که حزبى به نام "حزب شیطان" با علامت مخصوص یا لباس مشخص در هیچ نقطه اى از تاریخ بشرى نمودار نگشته است. ما با هر حزبى که در تاریخ روبه رو مى شویم، با یکى از صفات جالب، که مفهوم آرمانى انسانى دارد، خود را مشخص کرده است، مانند حزب عدالت، حزب آزادى، حزب ترقى خواهان و غیره... بنابراین، مقصود از "حزب شیطان" یک حزب رسمى با یک برنامه معیّن و هدف مشخص شیطانى نیست، بلکه بنا به قاعده اصلى:
ناریان مر ناریان را طالبند *** نوریان مر نوریان را جاذبند
منظور گردهمایى و تشکّل افراد و گردهمایى از انسان نماهاست که هوا و هوس ها و خودکامگى ها... و مقام پرستى و تورم "خود طبیعى" آنان را با یکدیگر متشکّل ساخته، همداستان و همرزم و هم پیاله نموده است. این گونه تشکّل، که امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن را "حزب شیطان" مى نامد، از نظر ماهیت و نتیجه، پست تر و وقیح تر از تشکّل حیوانات درنده مى باشد; زیرا درندگان هر اندازه و به هر کیفیتى هم که متشکّل گردند، نمى توانند به فعالیت هاى وسیع تر و عمیق تر از محدوده غرایز معیّن خود بپردازند; مثلا، تشکّل ببرها هرگز نمى تواند تحوّل پلید در گروه ببرها یا دیگر جانداران به وجود بیاورد، در صورتى که حزب شیطان، که از افراد انسانى تشکیل مى یابد، داراى نیروها و استعدادهایى است که به وسیله آن ها مى توانند ارزش ها را نابود کنند، تحوّلات قهقرایى ایجاد کنند، اگر موقعیت ایجاب کند راه هایى را که به پوچى حیات منتهى مى گردد پیش پاى مردم بگسترانند. حزب شیطانى مختصات دیگرى هم دارد; از آن جمله مى تواند از مفاهیم عالى انسانى مانند علم، تکامل، عدالت، وطن، آزادى، سوءاستفاده نموده با تحریک ابعاد آرمان جویى در انسان ها آنان را تا اعماق تباهى براند."
بعضى از آیات هم دلالت دارند که شیطان لشکریانى دارد که آن ها را براى اغواى مردم استخدام مى کند: "و جنودُ ابلیس اجمعون" (شعرا: 95); "انّه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم انّا جعلنا الشیاطین اولیاء للّذین لا یؤمنون" (اعراف: 27); "واذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربّه افتتخّذونه و ذرّیتّه اولیاء من دونى و هم لکم عدوٌ بئس للظالمین بدلا" (کهف:50)
سخنان امام على(علیه السلام) در نهج البلاغه نیز بیانگر این واقعیت است، آن جا که مى فرماید: "آنان در زندگى به شیطان اعتماد کردند; او را تکیه گاه خویش و ملاک کارشان قرار دادند، او هم آنان را دام خود و وسیله اى براى اضلال دیگران قرار داد و سینه هاى آن ها را لانه خود ساخت. در درون آن ها تخم هاى رذالت و پستى گذاشت و جوجه هاى آن را در دامنشان پرورش داد; با چشم آن ها مى بیند و با زبان آن ها سخن مى گوید و به کمک آن ها بر مرکب اضلال و گم راهى خود سوار شده، کارهاى زشت و ناپسند را در نظرشان زیبا جلوه داده است. اینان مانند کسى هستند که عملشان شاهد بر این است که با مساعدت شیطان انجام شده و گفتار باطل را او بر زبانشان جارى کرده است."
به هر حال، وقتى دل هایى که باید جایگاه یاد و ذکر الهى باشند به لانه شیطان تبدیل شوند، خیالات، وسوسه ها، توهّمات، شک و تردیدها، انکار و تکذیب ها و در نهایت توطئه ها شروع مى شوند; کارهایى که در واقع همگى تخم ریزى ها و یا جوجه هاى شیطانى هستند. آن گاه چنین افرادى خود وسیله اى براى شیطان در جهت صیدکردن و اضلال کردن مى شوند; چشمان آن ها چشمان شیطانى و زبان هایشان زبان هاى شیطانى خواهد بود، به طورى که همه کلماتشان سخنان شیطان است. آرى، افرادى این چنینى همان حزب و جمعیت شیطانى و دست یاران او هستند.
اینان کسانى هستند که قبلا ویژگى هاى انسانى داشتند، اما در اثر پذیرش دعوت شیطان و زیر چتر و حزب او درآمدن، از صراط مستقیم الهى منحرف گشته، آن ویژگى هاى انسانى را از دست دادند و خود به یکى از شیاطین انسى مبدّل گشتند.

 

حزب اللّه
با توجه به آنچه در مورد حزب شیطان و آیات مربوط به آن گفته شد، تذکر این نکته لازم است که از منظر قرآن، حزب دیگرى نیز وجود دارد که در برابر حزب شیطان قرار دارد و آن "حزب اللّه" است. اما در این که منظور از "حزب اللّه" چیست، قرآن ویژگى هاى افراد تحت پوشش این حزب را چنین بیان مى دارد:
"لا تجد قوماً یؤمنون باللّه و الیوم الآخر یوادّون من حادّاللّه و رسوله ولو کان آباؤهم او ابناؤهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدّهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها رضى اللّه عنه و رضوا عنه اولئک حزب الله الا انّ حزب اللّه هم المفلحون." (مجادله:12)
ملاحظه مى شود که قرآن مى فرماید: گروهى را نمى یابى که ایمان به خدا و آخرت داشته باشند، اما با دشمنان خدا و رسولش سازگار و دوست باشند (مؤمن به خدا و آخرت هرگز با دشمن خدا و رسول او طرح دوستى نمى افکند)، حتى اگر آن ها پدران یا فرزندان یا برادران یا فامیلشان باشند. خداوند در دل آنان ایمان را نوشته است و آن ها را به وسیله روحى که از جانب خودش مى باشد تأیید کرده، آنان را به بهشت هایى که از زیر (درختان آن ها) جوى هایى روان است، داخل مى کند و در آن جا جاودان خواهند بود. آن ها از خدا خشنودند و خدا هم از آنان خشنود. (مسلّماً این بزرگ ترین پاداش محبّ است که محبوبش نسبت به او اظهار رضایت نماید; نعمتى که ارزش آن از همه بهشت و نعمت هاى آن بالاتر است.)
آن گاه خداوند متعال در پایان آیه شریفه این جمعیت (و افرادى که داراى چنین خصایصى هستند) را "حزب اللّه" اعلان مى کند و مى فرماید: آگاه باشید که آنان حزب اللّه هستند و آن هایند که اهل فلاح و رستگارى اند.
آیه اى دیگر "حزب الله" را کسانى مى داند که پیرو خدا و رسول او و در خط ولایت باشند: "انّما ولیُّکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الذین یقیمون الصّلوةَ و یؤتون الزّکوة و هم راکعون و من یتولَّ اللّه و رسوله والّذین آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون." (مائده: 55ـ56)
از مجموع آیات مربوط به حزب اللّه، استفاده مى شود که آن ها:
1. کوچک ترین سازش و دوستى با دشمنان خدا ندارند;
2. دل هایى سرشار از ایمان دارند;
3. مورد تأییدات الهى هستند;
4. پاداش آن ها بهشت است;
5. هم مورد رضایت الهى هستند و هم آن ها از خدا راضى مى باشند;
6. آن ها رستگاران و اهل فلاح هستند;
7. فقط پیرو خدا و رسول خدا و در خط ولایت هستند;
8. آن ها پیروز خواهند بود (و این وعده اى است قرآنى و الهى).

 

دام ها و برنامه هاى شیطان
پس از آن که ابلیس مأمور سجده بر آدم شد و به سبب کبر و غرورى که داشت از سجده بر او ابا کرد، به خداى متعال گفت: اگر تا قیامت مرا زنده بگذارى، همه فرزندان او ـ جز عدّه کمى ـ را گم راه کرده و آن ها را از راه طاعت و بندگى تو بدر خواهم برد: "قال ارأیتَک هذا الّذى کرمت علىّ لئن اخّرتن الى یوم القیامة لاحتنکنّ ذرّیّته الاّ قلیلا." خداى متعال هم فرمود: برو که کسانى که از آن ها پیرو تو باشند، جهنم جزاى آن هاست که مسلّماً جزایى تمام خواهد بود: "قال اذهب فمن تبعک منهم فانّ جهنّم جزاؤکم جزاءً موفوراً."
در این جا خداوند به اسباب و وسایل و دام هاى شیطانى براى گم راه کردن مردم اشاره کرده، خطاب به شیطان مى فرماید: از آن ها هرکه را توانستى با صدایت تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آن ها بتاز و با آن ها در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده. و شیطان جز فریب به آن ها وعده نمى دهد. در حقیقت، تو را بر بندگان من تسلّطى نیست و حمایت گر و وکیلى (همچون) پروردگارت بس است: "واستفزز من استطعت منهم بصوتک و اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد وعدهم و ما یعدهم الشیطان الاّ غروراً انّ عبادی لیس لک علیهم سلطان و کفى بربّک وکیلا." (اسرا: 64ـ65)
به راستى، اگر دقت کنیم، مى بینیم خداى متعال چهار دام و ـ به عبارت دیگر ـ چهار وسیله و برنامه براى شیطان در اضلال و اغواى دیگران برمى شمرد که همیشه در دنیا به انحاى گوناگون کاربرد فراوانى دارند:
1. "واستفزز من استطعت منهم بصوتک"; هر که را توانستى با صدایت تحریک کن و وسوسه نما. امروز هم شیاطین بزرگ انس با پشتوانه و اعتماد به شیاطین جن و ملاک قرار دادن آن ها به وسیله بنگاه هاى عظیم تبلیغاتى خود و ابزار و وسایل دیگر، شایعات و تبلیغات فراوان و دروغینى را براى گم راه کردن مردم و به خصوص جوانان به راه مى اندازند; تبلیغاتى کاملا حساب شده در قالب خبر، شعر، مصاحبه، طنز و مانند آن ها که فقط احزاب شیطانى را یاراى چنین تبلیغاتى است.
2. "واجلب علیهم بخیلک و رجلک"; با فریادت لشگر سواره و پیاده را به جانب آنان روانه کن. بزرگان شیاطین انس هم نیروهاى عظیمى تحت عناوین گوناگون مانند "نیروهاى واکنش سریع" براى اهداف دروغینى مانند مبارزه با تروریسم آماده کرده اند که در هر لحظه و در هر گوشه اى از جهان خواستند، هرطور صلاح دیدند، حمله مى کنند تا به اهداف شیطانى خود نایل شوند; اهدافى مانند سرکوب کردن جنبش هاى آزادى بخش و استقلال طلب، حمایت از اقمار خود، کسب منافع اقتصادى و سیاسى و باج گیرى.
3. "و شارکهم فى الاموال و الاولاد"; و با آنان در اموال و اولاد شریک شو. از جمله برنامه هاى شیطانى احزاب شیطانى در سلطه بر بندگان خدا و اغواى آن ها، رواج مسأله ربا در بین آن ها و سلطه بر منافع اقتصادى آن هاست تا هم اموال و ثروت هاى آن ها را به غارت ببرند و هم آن ها را مطیع خود و در نهایت، منحرف سازند. از سوى دیگر، هجمه فرهنگى به آن ها و شیوع فحشا و منکرات و ایجاد مراکز فساد و ازدیاد فرزندان نامشروع و در یک کلمه، از خود بیگانه کردن جوانان، به طورى که فرهنگ بیگانه را فرهنگ خود بپندارند و به طور کلى، حیوانیت را به جاى انسانیت تلّقى کنند و از فطرت الهى و ویژگى هاى انسانى خود کاملا بیگانه شوند، از جمله برنامه هاى شیاطین است که از طریق مسائل اقتصادى و تهاجم فرهنگى بر ایشان قابل دست رسى است.
4. "و عدهم"; و به آن ها وعده (دروغین) بده و (آن ها را بفریب".
آن ها را با وعده دروغین ـ که اگر به برنامه هاى ما عمل کنید، در آینده نه چندان دور به اوج رفاه و آسایش و دموکراسى خواهید رسید و اگر عمل نکنید، هر لحظه از مدینه فاضله فاصله خواهید گرفت و وعده هاى دیگر ـ اعوان و یاران خود را فریب مى دهند.
اما قرآن در خاتمه هشدار مى دهد تا مبادا بندگان صالح خدا فریب چنین وعده هاى دروغینى را بخورند: "و ما یعدهم الشیطان الاّ غروراً" و شیطان به غیر از فریب دادن، به آن ها وعده اى نمى دهد. و باز خطاب به شیطان فرماید: "انّ عبادی لیس علیهم سلطان"; بر بندگان من (هیچ گونه) سلطه اى نخواهى داشت. "و کفى بربّک وکیلا."

 

بعضى از نشانه هاى کارهاى شیطانى
گفته شد شیطان به انحاى گوناگون از طریق دعوت، تزیین، استزلال و افتنان، انسان ها را اغوا مى کند و این امور هیچ منافاتى با اختیار داشتن انسان ندارند ـ به این معنى که انسان در برابر شیطان مسلوب الاختیار نخواهد بود ـ و نیز گفته شد که در آیات متعددى خداى تعالى به انسان هشدار مى دهد که مبادا از شیطان اطاعت کند.
با توجه به آنچه گفته شد، بعضى از آیات قرآن نشانه هایى را براى کارهاى شیطانى ذکر مى کنند; به این معنا که هشدار مى دهند که شیطان دستور چنین کارهایى را مى دهد.
این مسأله کمال لطف و عنایت الهى را نسبت به بندگانش مى رساند که آن ها را به نحو احسن هدایت مى کند تا مبادا دست خوش وساوس و حیله هاى شیطانى قرار گیرند. به هر حال، بعضى از علایم کارهاى شیطانى عبارتند از:
1. وعده فقر; انسان را از انفاق و اداى زکات و خمس بازداشتن تا مبتلا به فقرنشود: "الشیطان یعدُکم الفقر"(بقره:268)
2. امر به فحشا; "... و یأمرکم بالفحشاء" (بقره: 268);
3. امر به منکر; "فانه یأمر بالفحشاء و المنکر" (نور: 21);
4. ترساندن دوستان خود (تا مبادا جهاد کرده، با کفّار مواجه شوند); "انّما ذلکم الشیطان یخوّف اولیاءه فلاتخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین" (آل عمران: 175)
5. ایجاد دشمنى بین مسلمانان از طریق شرب خمر و قماربازى: "انّما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فى الخمر و المیسر" (مائده: 91);
6. بازداشتن انسان از یاد خدا: "و امّا ینسینک الشیطان بعد الذکرى فلا تعقد بعد الذکرى مع القوم الظالمین" (انعام:68); "استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکراللّه" (مجادله: 19);
7. در آرزو قرار دادن: "یعدهم و یمنیّهم و ما یعدهم الشیطان الاّ غروراً" (نساء: 120);
8. جدال در مورد خدا: "و من النّاس من یجادل فى اللّهِ بغیر علم و یتّبع کلَّ شیطان مرید" (حج: 3)
نشانه هاى کارهاى شیطان فراوان است، پرداختن به همه موارد، از حوصله این بحث خارج است.

 

وظیفه ما هنگام مواجهه با وسوسه هاى شیطانى
با صرف نظر از آیاتى که به انسان هشدار مى دهند تا مبادا از شیطان پى روى کند (الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انّه لکم عدوٌ مبینٌ و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم") (یس: 60ـ61) و با صرف نظر از آیاتى که نشانه هاى کارهاى شیطانى را بیان مى کنند (و قبلا ذکر شد) و با صرف نظر از همه آیات هشداردهنده در رابطه با شیطان، قرآن کریم به پیامبر دستور مى دهد که هنگام مواجهه با وسوسه هاى شیاطین، به خدا پناه ببر. "و امّا ینزغنّک من الشیطان نزعٌ فاستعذبالله انّه سمیعٌ علیم" این روش متقین است; آن ها هنگامى که بعضى از شیاطین در اطراف قلبشان شروع به گشت زنى مى کنند تا در آن ها ایجاد وسوسه کنند، متذکّر گشته ناگهان بینا مى شوند (و حجاب غفلت از آن ها برطرف مى شود): "انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طائفٌ من الشیطان تذکّروا فاذا هم مبصرون" (اعراف: 200ـ201)
"البته استعاذه و پناه بردن به خدا هم خود نوعى تذکّر (و متوجه خدا شدن) است; چرا که معناى استعاذه این است که فقط خداى سبحان است که مى تواند این دشمن مهاجم را با همه نیرویى که دارد، دفع نماید و همین طور استعاذه، خود نوعى توکّل به خداست."
در جاى دیگر مى فرماید: "و امّا ینزغنّک من الشیطان نزغٌ فاستعذ بالله انّه هو السمیع العلیم." (فصلت: 36)
و نیز مى فرماید: "و قل ربِّ اعوذبک من همزات الشیاطین و اعوذبک ربِّ ان یحضرون." به پیامبر دستور مى دهد که بگو پروردگارا من از وسوسه هاى شیطان ها به تو پناه مى برم و (باز) به تو پناه مىبرم ازاین که نزد من حاضر شوند.

 

شیطان سرپرست بى ایمان ها
مسلماً شیطان توان جذب همه افراد را ندارد که بخواهد از روى جبر آن ها را گمراه نماید، بلکه این افراد بى ایمان و دنیاطلب و غافل از آخرت هستند که خود را در اختیار شیطان قرار مى دهند و او را به عنوان ولىّ اتخاذ کرده، اوامرش را امتثال مى نمایند. خداى متعال از سویى مى فرماید: "انّا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یؤمنون" (اعراف: 27) و درجاى دیگر مى فرماید: تسلّط شیطان بر کسانى است که او را به عنوان سرپرست اتخاذ کرده اند: "انّما سلطانه على الّذین یتولّونه و الّذین هم به مشرکون" (نحل: 100) و در جایى سلطه او را بر گم راهان مى داند:"انّ عبادی لیس لک علیهم سلطانٌ الاّ من اتّبعک من الغاوین" (حجر:47) و در جاى دیگر، منافقان را تحت سلطه شیطان مى داند: "واستحوذ علیهم الشیطان فأنسیهم ذکراللّه" (مجادله:19)

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   26 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله شیطان شناسی در قران

دانلودمقاله اعجاز قران

اختصاصی از فی دوو دانلودمقاله اعجاز قران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 

مقدمه:
بی تردید شخصیتهای بزرگی در طول تاریخ وجود داشته اند که تا مدتها موردتوجه عالمیان
بوده اند . اما به دلیل محدود بودن آنها در زمان و مکان هیچ گاه نتوانسته اند ابدی باشند.
اما پیامبران شخصیتهایی هستند که به دلیل ارتباط با عالم وحی و عالم بالا و ارتباط با خداوند متعال که آفریدگار این جهان است شخصیتهای ابدی هستند که هیچگاه فراموش نخواهندشد.
با این حال پیامبران هر دوره با توجه به مغتضیات زمان ومکان آن دوره و با توجه به ظرفیت انسانها پیامهای دینی را به آنها منتقل میکردند بنابرین در دوره های مختلف
پیامبران متعددی انسانها را به سوی سعادت رهنمون ساختند.
در این میان پیامبر اکرم (ص)به عنوان خاتم پیامبران وبا توجه ظرفیت انسانهای این عصر که میتوانند برنامه کامل سعادت را دریافت کنند کاملترین دین را که همانا اسلام است به
همه جهانیان به ارمغان آورد.
بنابراین شناخت پیامبر (ص)به عنوان پیامبر دین اسلام یکی از ضرویات در دین است.

 


در این تحقیق سعی شده است تا ابتدا به دو مورد از اعجاز قرآن که توسط نگارنده با استفاده از نرم افزارهای قرانی به اثبات رسیده پرداخته شود.
و سپس با استفاده از نرم افزارهای قرآنی و تفاسیر نمونه و المیزان به تفسیر آیاتی از قرآن کریم که در آنها به نام محمد (ص) اشاره شده پرداخته شود .

 

چکیده:
در قران کریم 4 بار نام پیامبر اکرم (ص)به صراحت با کلمه "محمد" بیان شده است که این
به غیر از کلمات ومضامین زیادی همچون "رسول" است که در مواقعی منظور شخص پیامبر
(ص) میباشد.
سوره هایی که پیامبر (ص) در آن با نام محمد خطاب شده اند عبارتند از:
1) آل عمران – آیه 144- مدنی
2) الاحزاب - آیه 40 – مدنی
3) محمد - آیه 2 - مدنی
4) الفتح - آیه 29 - مدنی

 


نکته بسیار بسیار جالب در این 4 آیه که در 4 سوره مختلف از قران کریم آمده این است که هر جا کلمه محمد (ص) آمده در کنار آن جملاتی همچون" فقط فرستاده خداست " و
"پدر هیچ یک از مردان شما نیست" و... آمده است و این را میرساند که شخصیت پیامبر یک شخصیت الهی بوده و اعمال و رفتارو گفتار ایشان خدائیست و هر که اعمال پیامبر را انجام
دهد(سنت) یقینا" آن اعمال درست است .

 

نکته جالب توجه دیگری را که میتوان به آن اشاره کرد این است که اگر از جزء 1 تا جزء30
قرآن را به ترتیب قرائت کنیم و به کلمه" رسول" دقت کنیم خواهیم دید که اولین باری که
کلمه رسول در قران آمده در جزء 1 سوره بقره ودر آیه 87 آن است ودر آنجا به رسالت
دو پیامبر موسی وعیسی وسایر پیامبران پیش از آنها اشاره کرده و این که مردم در برابر
پیامبران تکبر کردند و پیام آنها را نادیده گرفتند. وآخرین باری که کلمه رسول در قرآن آمده
در جزء 30 ودر آیه ی 2 سوره ا لبینه بوده که در این سوره به بهانه های اهل کتاب اشاره
میکند که می گفتند تا دلیل روشنی نیافتیم دست از آئین خود بر نمی داریم و ادامه میدهدکه بعد از آن که صحیفه پاک نیز بر آنها نازل شد گروهی از انها ایمان نیاوردند و خداوند وعده عذاب
سخت به آنها میدهد .
با توجه به این که تفاسیر نمونه والمیزان اتفاق نظر دارند که این سوره در حق پیامبر (ص)ورسالت بحق ایشان نازل گشته می توان به این نتیجه رسید که این سلسه ترتیبات اسامی
پیامبران که ازپیامبران گذشته آغاز شده وبا پیامبران بزرگواری همچون موسی و عیسی همراه
گشته وبه پیامبر اسلام ختم می شود دلیلی جز اثبات خاتمیت پیامبر (ص)ندارد و این را میتوان یکی از اعجاز قرآن دانست.

 

اینک به تفسیر 4 آیه مربوطه خواهیم پرداخت:

 

1)سوره آ ل عمرا ن: در آیه 144 این سوره که در جزء 3قرآ ن کریم قرار دارد آمده است :
"محمد(ص)فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند آیا اگر او بمیرد
ویا کشته شود شما به عقب بر میگردید ؟ وهر کس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضرر
نمیزند و خداوند به زودی شاکران و استقامت کنندگان را پاداش خواهد داد ."

 

این آیه نیز ناظر به یکی دیگر از حوادث جنگ احد است و آن اینکه: در همان حال
که آتش جنگ میان مسلمانان و بت پرستان به شدت شعلهور بود ناگهان صدای بلند شد و کسی گفت: محمد را کشتم... محمد را کشتم... این درست همان دم بود که مردی بنام عمرو بن قمیه حارثی سنگ به سوی پیامبر پرتاب کرد، پیشانی و دندان آن حضرت شکست و لب پاین وی شکافت و خون صورت وی را پوشانید.
در این موقع دشمن میخواست پیامبر را به قتل برساند که مصعب بن عمیر یکی از پرچمداران ارتش اسلم جلو حملات آنها را گرفت ولی خودش در این میان کشته شد، و چون او شباهت زیادی به پیامبر داشت دشمن چنین پنداشت که پیغمبر در خاک و خون غلطیده است و لذا این خبر را با صدای بلند به همه لشگرگاه رسانید.
انتشار این خبر به همان اندازه که در روحیه بت پرستان اثر مثبت داشت در میان مسلمانان تزلزل عجیبی ایجاد کرد، جمعی که اکثریت را تشکیل میدادند به دست و پا افتاده و از میدان جنگ به سرعت خارج میشدند، حتی بعضی در این فکر بودند که با کشته شدن پیامبر از آین اسلم برگردند و از سران بت پرستان امان بخواهند، اما در مقابل آنها اقلیتی فداکار و پایدار همچون علی )علیه السلام( و ابو - دجانه و طلحه و بعضی دیگر بودند که بقیه را به استقامت دعوت میکردند از جمله انس بن نضر به میان آنها آمد و گفت: ای مردم اگر محمد )صلی الله علیه وآله وسلم( کشته شد، خدای محمد کشته نشده، بروید و پیکار کنید و در راه همان هدفی که پیامبر کشته شد، شربت شهادت بنوشید، پس از ایراد این سخنان به دشمن حمله نمود تا کشته شد، ولی به زودی روشن گردید که پیامبر زنده است و این خبر اشتباه بوده است یا دروغ، آیه فوق در این مورد نازل گردید و دسته اول را سخت نکوهش کرد.
تفسیر: فرد پرستی ممنوع
و ما محمد ال رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم:
با استفاده از حوادث جنگ احد آیه حقیقت دیگری را به مسلمانان میآموزد و آن اینکه اسلم آین فرد پرستی نیست و به فرض که پیامبر در این میدان شربت شهادت مینوشید وظیفه مسلمانان بدون تردید ادامه مبارزه بود، زیرا با مرگ یا شهادت پیامبر، اسلم پایان نمییابد بلکه آین حقی است که تا ابد جاویدان خواهد ماند.
مسله فرد پرستی یکی از بزرگترین خطراتی است که مبارزات هدفی را تهدید میکند، وابستگی به شخص معین اگر چه پیامبر خاتم باشد مفهومش پایان یافتن کوشش و تلش برای پیشرفت، به هنگام از دست رفتن آن شخص است و این وابستگی یکی از نشانههای بارز عدم رشد اجتماعی است.
مبارزه پیامبر ) صلی الله علیه وآله وسلم ( با فرد پرستی یکی دیگر از نشانههای حقانیت و عظمت او است زیرا اگر او به خاطر شخص خویش قیام کرده بود لزم بود این فکر را در مردم تقویت کند که همه چیز به وجود او بستگی دارد و اگر او از میان برود همه چیز پایان خواهد یافت، ولی رهبران راستین همانند پیغمبر اکرم ) صلی الله علیه وآله وسلم ( هیچگاه مردم را به چنین افکاری تشویق نمیکنند، بلکه به شدت با آن مبارزه میکنند، و به آنها میگویند: هدف ما، از خود ما بالتر است و هرگز با نابودی ما نابود نخواهد شد و لذا قرآن با صراحت در آیه فوق میگوید: محمد تنها فرستاده خدا است، پیش از او هم فرستادگانی بودند که از دنیا رفتند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما سیر قهقرای کنید؟ و به آین بت پرستی بازگردید؟ جالب توجه اینکه: در آیه برای بیان سیر قهقرای جمله انقلبتم علی اعقابکم به کار رفته است، زیرا اعقاب جمع عقب )بر وزن خشن( به - معنی پاشنه پا است بنا بر این انقلبتم علی اعقابکم

 

به معنی عقب گرد میکنید میباشد و آن تصویر روشنی است از سیر قهقرای و ارتجاع به معنی واقعی است منتها از کلمه ارتجاع صریحتر و روشنتر است و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیا سپس میفرماید: آنها که عقب گرد کنند و به دوران کفر و بت پرستی باز گردند تنها به خود زیان میرسانند نه به خدا زیرا با این عمل نه تنها چرخهای سعادت خود را متوقف میسازند بلکه آنچه را بدست آوردهاند نیز به سرعت از دست خواهند داد.
و سیجزی الله الشاکرین در پایان آیه به اقلیتی که در جنگ احد علی رغم همه مشکلت و انتشار خبر شهادت پیغمبر، دست از جهاد برنداشتند اشاره کرده و کوششهای آنها را میستاید و آنها را به عنوان شاکران و کسانی که از نعمتها در راه خدا استفاده کردند معرفی میکند و میگوید: خداوند این شاکران را پاداش نیک میدهد.
درسی را که این آیه در باره مبارزه با فرد پرستی میدهد درسی است برای همه مسلمانان در همه قرون و اعصار، آنها باید از قرآن بیاموزند که مسال هدفی هرگز نباید قام به شخص یا اشخاص باشد بلکه باید بر محور یک سلسله اصول و تشکیلت ابدی دور بزند که با تغییر افراد یا فوت آنان حتی اگر پیامبر بزرگ خدا باشد آن کار تعطیل نگردد، اصول رمز بقای یک مذهب و یا یک تشکیلت همین است، بنا بر این برنامهها و تشکیلتی که قام به شخص هستند تشکیلتی نا سالم و غیر طبیعی محسوب میشوند که به زودی متلشی خواهند شد.
اما متاسفانه و رویهمرفته غالب تشکیلت جوامع اسلمی هنوز قام به اشخاص است و به همین دلیل بسیار زود از هم میپاشد، مسلمانان باید با الهام از آیه فوق موسسات گوناگون خود را آنچنان پیریزی کنند که از اشخاص لیق کامل بهرهگیری شود اما در عین حال وابسته به شخص آنها نباشد.
و ما کان لنفس ان تموت ال باذن الله کتابا موجل همان طور که گفتیم شایعه بی اساس شهادت پیامبر در احد عده زیادی از مسلمانان را به وحشت افکند تا آنجا که از میدان جنگ فرار کردند و حتی بعضی میخواستند از اسلم هم برگردند، در آیه فوق مجددا برای تنبیه و بیداری این دسته میفرماید: مرگ بدست خدا و فرمان او است و برای هر کس اجلی مقرر شده است که نمیتواند از آن فرار کند، بنا بر این اگر پیامبر در این میدان شربت شهادت مینوشید چیزی جز انجام یافتن یک سنت الهی نبود با این حال نباید مسلمانان از آن وحشت کنند و دست از ادامه مبارزه بردارند.
از سوی دیگر فرار از میدان جنگ نیز نمیتواند از فرا رسیدن اجل جلوگیری کند همان طور که شرکت در میدان جهاد نیز اجل انسان را جلو نمیاندازد بنا بر این فرار از میدان جهاد برای حفظ جان بیهوده است.
در باره معنی اجل و همچنین اجل حتمی و معلق و فرق میان آنها مشروحا در ذیل آیه دوم از سوره انعام به خواست خدا بحث خواهیم کرد.
و من یرد ثواب الدنیا نوته منها و من یرد ثواب الخره نوته منها: در پایان آیه میفرماید: سعی و کوشش انسان هیچگاه ضایع نمیشود، اگر هدف کسی تنها نتیجههای مادی و دنیوی باشد و همانند بعضی از رزمندگان احد تنها بخاطر غنیمت تلش کند، بالخره بهرهای از آن بدست میآورد اما اگر هدف عالیتر بود، و کوششها در مسیر حیات جاویدان و فضال انسانی به کار افتاد، باز به هدف خود خواهد رسید، بنا بر این حال که رسیدن به دنیا یا آخرت هر دو نیازمند به کوشش است، پس چرا انسان سرمایههای وجودی خود را در مسیر دوم که یک مسیر عالی و پایدار است به کار نیندازد؟ سپس بار دیگر تاکید میکند که پاداش شاکران را بزودی خواهیم داد.
)و سنجزی الشاکرین(.
قابل توجه اینکه در آیه سابق این جمله به صورت فعل غاب ذکر شده بود و در اینجا به صورت فعل متکلم، و این نهایت تاکید وعده الهی را به دادن پاداش به آنها بیان میکند، و به تعبیر ساده خداوند میگوید: ضامن پاداش آنها منم.
در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه، از امام باقر )علیه السلام( چنین نقل شده که: علی )علیه السلام( در روز احد شصت و یک زخم برداشت و پیامبر )صلی الله علیه وآله وسلم( ام سلیم و ام عطیه را دستور داد که به معالجه جراحات آن حضرت بپردازند.
چیزی نگذشت که آنها با نگرانی به خدمت پیغمبر عرضه داشتند وضع بدن علی )علیه السلام( طوری است که ما هر زخمی را میبندیم دیگری گشوده میشود، و زخمهای تن او آنچنان زیاد و خطرناک است که ما از حیات او نگرانیم، پیغمبر و جمعی از مسلمانان به عنوان عیادت به منزل علی وارد شدند در حالیکه بدن او یکپارچه زخم و جراحت بود پیامبر با دست مبارک خود بدن او را مسح میکرد و میفرمود: کسی که در راه خدا این چنین ببیند آخرین درجه مسولیت خود را انجام داده است! و زخمهایکه پیامبر دست بر آن میکشید بزودی التیام مییافت، علی )علیه السلام( در این هنگام گفت الحمد لله که با این همه، فرار نکردم و پشت به دشمن ننمودم خداوند از کوششهای او قدردانی کرد و در دو آیه از قرآن به آن )و به فداکاریهای افراد نمونه دیگر از مجاهدان احد( اشاره کرده است، در یک مورد میفرماید: و سیجزی الله الشاکرین و در مورد دیگر میفرماید: و سنجزی الشاکرین.

 


2) سوره الا حزا ب: در آیه 40 این سوره که در جزء22 قرآن کریم قرار دارد آمده است:
" محمد(ص) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده ونیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین
پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است."
تفسیر: مساله خاتمیت
این آیه آخرین سخنی است که خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پیامبر )صلی الله علیه وآله وسلم( با همسر مطلقه زید برای شکستن یک سنت غلط جاهلی، بیان میدارد، و جواب کوتاه و فشردهای است به عنوان آخرین جواب، و ضمنا حقیقت مهم دیگری را که مساله خاتمیت است به تناسب خاصی در ذیل آن بیان میکند.
نخست میفرماید: محمد پدر هیچیک از مردان شما نبود )ما کان محمد ابا احد من رجالکم(.
نه زید و نه دیگری، و اگر یک روز نام پسر محمد بر او گذاردند این تنها یک عادت و سنت بود که با ورود اسلم و نزول قرآن بر چیده شد نه یک رابطه طبیعی و خویشاوندی.
البته پیامبر فرزندان حقیقی به نام قاسم و طیب و طاهر و ابراهیم داشت، ولی طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ، چشم از جهان بستند، و لذا نام رجال )مردان( بر آنها اطلق نشد.
امام حسن و امام حسین )علیه السلام( که آنها را فرزندان پیامبر )صل الله علیه وآله وسلم( میخواندند، گرچه به سنین بال رسیدند، ولی به هنگام نزول این آیه هنوز کودک بودند، بنابر این جمله ما کان محمد ابا احد من رجالکم که به صورت فعل ماضی آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است.
و اگر در بعضی از تعبیرات خود پیامبر )صلی الله علیه وآله وسلم( میخوانیم انا و علی ابوا هذه المه: من و علی پدران این امتیم مسلما منظور پدر نسبی نبوده بلکه ابوت ناشی از تعلیم و تربیت و رهبری بوده است.
با این حال ازدواج با همسر مطلقه زید که قرآن فلسفه آنرا صریحا شکستن سنتهای نادرست ذکر کرده چیزی نبود که باعث گفتگو در میان این و آن شود، و یا به خواهند آنرا دستاویز برای مقاصد سو، خود کنند.
سپس میافزاید: ارتباط پیامبر )صلی الله علیه وآله وسلم( با شما تنها از ناحیه رسالت و خاتمیت میباشد او رسول الله و خاتم النبیین است )و لکن رسول الله و خاتم النبیین(.
بنابر این صدر آیه ارتباط نسبی را بطور کلی قطع میکند، و ذیل آیه ارتباط معنوی ناشی از رسالت و خاتمیت را اثبات مینماید، و از اینجا پیوند صدر و ذیل روشن میشود.
از این گذشته اشاره به این حقیقت نیز دارد که در عین حال علقه او فوق علقه یک پدر به فرزند است، چرا که علقه او علقه رسول به امت میباشد، آنهم رسولی که میداند بعد از او پیامبر دیگری نخواهد آمد، و باید آنچه مورد نیاز امت است تا دامنه قیامت برای آنها با دقت و با نهایت دلسوزی پیشبینی کند.
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در این زمینه لزم بوده در اختیار او گذارده، از اصول و فروع و کلیات و جزیات در تمام زمینهها، و لذا در پایان آیه میفرماید: خداوند به هر چیز عالم و آگاه بوده و هست )و کان الله بکل شی، علیما(.
این نکته نیز قابل توجه است که خاتم انبیا، بودن، به معنی خاتم المرسلین بودن نیز هست، و اینکه بعضی از دینسازان عصر ما برای مخدوش کردن مساله خاتمیت به این معنی چسبیدهاند که قرآن پیامبر اسلم )صلی الله علیه وآله وسلم( را خاتم انبیا، شمرده، نه خاتم رسولن این یک اشتباه بزرگ است، چرا که اگر کسی خاتم انبیا، شد به طریق اولی خاتم رسولن نیز هست، زیرا مرحله رسالت مرحلهای است فراتر از مرحله نبوت )دقت کنید(.
این سخن درست به این میماند که بگویم: فلن کس در سرزمین حجاز نیست، چنین کسی مسلما در مکه نخواهد بود، اما اگر بگویم در مکه نیست، ممکن است در نقطه دیگری از حجاز باشد، بنابر این اگر پیامبر را خاتم المرسلین مینامید ممکن بود خاتم انبیا، نباشد، اما وقتی میگوید او خاتم انبیا، است، مسلما خاتم رسولن نیز خواهد بود، و به تعبیر مصطلح نسبت نبی و رسول نسبت عموم و خصوص مطلق است )باز هم دقت کنید(.
نکتهها:
1 - خاتم چیست؟
خاتم )بر وزن حاتم( آنگونه که ارباب لغت گفتهاند به معنی چیزی است که به وسیله آن پایان داده میشود، و نیز به معنی چیزی آمده است که با آن اوراق و مانند آن را مهر میکنند.
در گذشته و امروز این امر معمول بوده و هست که وقتی میخواهند در نامه یا ظرف یا خانهای را ببندند و کسی آن را باز نکند روی در، یا روی قفل آن ماده چسبندهای میگذارند، و روی آن مهری میزنند که امروز از آن تعبیر به لک و مهر میشود.
و این به صورتی است که برای گشودن آن حتما باید مهر و آن شی، چسبنده
شکسته شود، مهری را که بر اینگونه اشیا، میزنند خاتم میگویند، و از آنجا که در گذشته گاهی از گلهای سفت و چسبنده برای این مقصد استفاده میکردند لذا در متون بعضی از کتب معروف لغت در معنی خاتم میخوانیم ما یوضع علی الطینه )چیزی بر گل میزنند(.
اینها همه به خاطر آن است که این کلمه از ریشه ختم به معنی پایان گرفته شده، و از آنجا که این کار )مهر زدن( در خاتمه و پایان قرار میگیرد نام خاتم بر وسیله آن گذارده شده است.
و اگر میبینیم یکی از معانی خاتم انگشتر است آن نیز به خاطر همین است که نقش مهرها را معمول روی انگشترهایشان میکندند، و به وسیله انگشتر نامهها را مهر میکردند، لذا در حالت پیامبر )صلی الله علیه وآله وسلم( و امه هدی )علیهمالسلام( و شخصیتهای دیگر از جمله مسالی که مطرح میشود نقش خاتم آنها است.
مرحوم کلینی در کافی از امام صادق )علیه السلام( چنین نقل میکند: ان خاتم رسول الله کان من فضه نقشه محمد رسول الله: انگشتر پیامبر از نقره بود و نقش آن محمد رسول الله بود.
در بعضی از تواریخ آمده است که یکی از حوادث سال ششم هجری این بود که پیامبر انگشتر نقش داری برای خود انتخاب فرمود و این به خاطر آن بود که به او عرض کردند پادشاهان نامههای بدون مهر را نمیخوانند.
در کتاب طبقات نیز آمده است هنگامی که پیامبر گرامی اسلم تصمیم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلطین روی زمین نامه بنویسد دستور داد انگشتری برایش ساختند که روی آن محمد رسول الله حک شده
بود، و نامههای خود را با آن مهر میکرد.
با این بیان به خوبی روشن میشود که خاتم گر چه امروز به انگشتر تزیینی نیز اطلق میشود، ولی ریشه اصلی آن از ختم به معنی پایان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهای میگفتند که با آن نامهها را مهر میکردند.
بعلوه این ماده در قرآن مجید در موارد متعددی به کار، رفته، و در همه جا به معنی پایان دادن و مهر نهادن است، مانند الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم: امروز - روز قیامت - مهر بر دهانشان مینهیم و دستهای آنها با ما سخن میگوید )یس - 56(.
ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه: خداوند بر دلها و گوشهای آنها )منافقان( مهر نهاده )به گونهای که هیچ حقیقتی در آن نفوذ نمیکند( و بر چشمهای آنها پردهای است )بقره - 7(.
از اینجا معلوم میشود آنها که در دللت آیه مورد بحث بر خاتمیت پیامبر اسلم )صلی الله علیه وآله وسلم( و پایان گرفتن سلسله انبیا، به وسیله او وسوسه کردهاند به کلی از معنی این واژه بی اطلع بودهاند، و یا خود را به بیاطلعی زدهاند، و گرنه هر کس کمترین اطلعی از ادبیات عرب داشته باشد میداند کلمه خاتم النبیین به وضوح دللت بر معنی خاتمیت دارد.
وانگهی اگر غیر از این تفسیر برای آیه گفته شود مفهوم سبک و بچهگانهای پیدا خواهد کرد مثل اینکه بگویم پیامبر اسلم انگشتر پیامبران بود یعنی زینت پیامبران محسوب میشد، زیرا میدانیم انگشتر یک ابزار ساده برای انسان است و هرگز در ردیف خود انسان نخواهد بود و اگر آیه را چنین تفسیر کنیم مقام پیامبر اسلم )صلی الله علیه وآله وسلم( را فوق العاده تنزل دادهایم، گذشته از اینکه با معنی لغوی سازگار نیست.
لذا این واژه در تمام قرآن )در 8 مورد( که این ماده به کار
رفته همه جا به معنی پایان دادن و مهر نهادن آمده است.
2 - دلل خاتمیت پیامبر اسلم )صلی الله علیه وآله وسلم(
آیه فوق گرچه برای اثبات این مطلب کافی است، ولی دلیل خاتمیت پیامبر اسلم )صلی الله علیه وآله وسلم( منحصر به آن نمیباشد، چه اینکه هم آیات دیگری در قرآن مجید به این معنی اشاره میکند، و هم روایات فراوانی در این باره وارد شده است.
از جمله در آیه 91 سوره انعام میخوانیم: و اوحی الی هذا القرآن ل نذرکم به و من بلغ: این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آنها میرسد انذار کنم )و به سوی خدا دعوت نمایم(.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  19  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله اعجاز قران

دانلود مقاله معنای تحریف قران

اختصاصی از فی دوو دانلود مقاله معنای تحریف قران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

تحریف یعنی چه؟ تحریف در زبان عربی از ماده ی «حرف» است یعنی منحرف کردن چیزی از مسیر و وضع اصلی خود که داشته است یا باید داشته باشد. به عبارت دیگر، تحریف نوعی تغییر و تبدیل است، ولی تحریف مشتمل بر چیزی است که کلمه ی تغییر و تبدیل نیست. شما اگر کاری کنید که جمله ای ، نامه ای، شعر و عبارتی آن مقصودی راکه باید بفهماند نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند، می گویند شما این عبارت را تحریف کرده اید.
مثلا شما گاهی مطلبی یا حرفی را به یک نفر می گوئید، بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل می کند پس از آن، کسی به شما می گوید: فلانی از قول شما چنین چیزی نقل می کرد، شما می فهمید که آنچه شما گفته بودید یا آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است. او سخنان شما را کم و زیاد کرده است، قسمتی از حرف های شما که مفید مقصود شما بوده است را حذف کرده و قسمت هایی از خود به آن افزوده است، در نتیجه سخن شما مسخ شده و چیزی دیگری از آب در آمده است. آن وقت شما می گوئید: این آدم حرف مرا تحریف کرده است. مخصوصا اگر کسی در سندهای رسمی دست ببرد، می گویند: سند را تحریف کرده است. اینها مثال هائی بود برای روشن شدن معنی کلمه ی تحریف و این کلمه بیش از این احتیاج به توضیح ندارد. حال به شرح انواع تحریف می پردازیم.

 

ب. انواع تحریف (2)
تحریف انواعی دارد که مهم ترین آنها عبارت است از : « تحریف لفظی» و «تحریف معنوی. تحریف لفظی این است که ظاهر مطلبی را عوض کنند، مثلا از یک گفتار عبارتی حذف شود یا به آن عبارتی اضافه شود، و یا جمله ها را چنان پس و پیش کنند که معنی آن فرق کند، یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف کنند.
تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمی کنید، لفظ همان است که بوده، ولی آن را طوری معنی می کنید که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. آن را طوری معنی می کنید مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلی گوینده.
قرآن کریم کلمه ی تحریف را مخصوصا در مورد «یهودی ها» بکار برده و با ملاحظه ی تاریخ معلوم می شود که اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند. نمی دانم این چه نژادی است که تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف دارد لهذا همیشه کارهایی را در اختیار می گیرند که در آنها بشود حقایق را تحریف و قلب کرد.
من شنیده ام بعضی از همین خبرگزاریهای معروف دنیا را که رادیوها و روزنامه ها همیشه از اینها نقل می کنند منحصرا در دست یهودیهاست. چرا؟ برای این که بتوانند قضایا را در دنیا آن طوری که دلشان می خواهد منعکس کنند و قرآن چه عجیب درباره ی اینها حرف می زند این خصیصه ی یهودیان که تحریف است، در قرآن به صورت یک خصیصه ی نژادی شناخته شده است. در یکی از آیات قرآن در سوره ی بقره می فرماید: «أفتطعمون ان یؤمنوا لکم» ای مسلمانان آیا شما طمع بستید که اینها به شما راست بگویند؟ اینها همان ها هستند که با موسی می رفتند و سخن خدا را می شنیدند اما وقتی که برمی گشتند تا در میان قومشان نقل کنند آن را زیر و زور می کردند.
أفتطمعون أن یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون. (3)
تحریف هم که می کردند، نه از باب اینکه نمی فهمیدند و عوضی بازگو می کردند، نه، اینها ملت باهوشی هستند و خوب هم می فهمیدند، اما در عین این که خوب می فهمیدند مع ذلک حرف ها را، سخنان را به گونه ای دیگر برای مردم بیان می کردند. تحریف همین است. یعنی پیچ دادن، کج کردن چیزی، از مسیر اصلی منحرف کردن. اینها در کتب الهی تحریف کردند. قرآن در این مورد در بسیاری از جاها یا کلمه ی تحریف را آورده و یا به صورت دیگری مطلب را بیان کرده است. ولی مفسرین ذکر کرده اند که تحریفی که قرآن می گوید اعم از تحریف لفظی و تحریف معنوی است. یعنی بعضی از این تحریف ها که صورت گرفته است در لفظ بوده و بعضی در تفسیر و در معنی بوده است نه در لفظ، که چون از مطلب خیلی خارج می شوم نمی خواهم در اطراف این مطلب بیشتر از این بحث کنم.
تحریف معنوی (4) بسیار خطرناک تر از تحریف لفظی است... اثر سوء تحریفات معنوی ازتحریفات لفظی بیشتر است.
تحریف معنوی یعنی چه؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ، نه کم کنیم و نه زیاد، ولی وقتی که می خواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم، طوری توجیه و تفسیر می کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد.. این را می گویند«تحریف معنوی».
اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوی کنیم، چگونه تحریف می کنیم؟
حوادث و قضایای تاریخی ازیک طرف علل و انگیزه ها و از طرف دیگر منظور و هدف هایی دارند. تحریف یک حادثه ی تاریخی این است که یا علل و انگیزه های آن حادثه را به گونه ای غیر از آنچه که بوده است بگوئیم، یا هدف و منظور آن را به گونه ای غیر از آنچه که بوده است تفسیر کنیم.
مثال: شما به منزل یک شخصی که از مکه آمده است می روید. انگیزه ی شما این است که زیارت کردن حاجی مستحب است. لذا به دیدن او می روید. یک نفر می گوید: می دانی چرا فلان کس به خانه ی فلان شخص رفت؟ دیگری می گوید: چرا؟ می گوید: منظور او از رفتن به منزل فلانی این است که دختر او را برای پسرش خواستگاری کند، موضوع مکه را بهانه کرده است. منظور شما را این چنین تحریف می کنند. این را تحریف معنوی می گویند.
«حادثه ی تاریخی عاشورا» از یک طرف علل و انگیزه هایی دارد و از طرف دیگر هدف ها و منظورهای عالی . ما مسلمانان، ما شیعیان حسین بن علی این حادثه را تحریف کردیم همان طور که «معاویه بن ابوسفیان» جمله ی پیغمبر درباره ی «عمار» (تقتلک الفئه الباغیه) (5) را تحریف کرد. یعنی حسین علیه السلام در نهضت خود انگیزه ای داشت، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم! حسین علیه السلام یک هدف و منظور خاصی داشت، ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم! (6)

 

ج. موضوع تحریف (7)

 

تحریف از نظر موضوع نیز فرق می کند. یک وقت است که تحریف در یک «سخن عادی» است. مثل این که دو نفر در نقل قول و گفتار یکدیگر تحریف کنند. یک وقت هم هست که تحریف در یک «موضوع بزرگ اجتماعی» است. مثل تحریف در شخصیت ها، شخصیت هایی هستند که قول و عملشان برای مردم حجت است، خلقشان برای مردم نمونه است. مثلا کسی سخنی را به علی علیه السلام نسبت می دهد که نگفته است، یا مقصودش چیز دیگری بوده ، این خیلی خطرناک است. خلق و خوئی را به پیغمبر، به امام نسبت می دهد، در صورتی که خلق او طور دیگری بوده است. یا در یک حادثه ی بزرگ، در یک حادثه ی تاریخی که از نظر اجتماع یک سند اجتماعی و یک پشتوانه ی اخلاقی و تربیتی است، تحریف به وجود آوردند. این دیگر چقدر اهمیت دارد و چقدر خطرناک است که تحریفات، چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیرد که موضوع عادی نیستتند. یک وقت کسی در شعر حافظ تحریفی می کند یا مثلا در کتاب موش و گربه دست می برد این چندان اهمیتی ندارد..البته اینها نباید بشود ولی این تحریف ها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمی زند، در مسیر اجتماع انحرافی ایجاد نمی کند. اما تحریف در چیزهائی که بستگی به اخلاق و تربیت و دین مردم دارد خطرناک است، و وای به آنجا که در اسناد و پشتوانه های زندگی بشر تحریف صورت بگیرد.

 

عوامل تحریف (8)
این عوامل بر دو قسم است . یک نوع، عوامل عمومی[اند و نوع دیگر آن عوامل خصوصی است.
الف. عوامل عمومی

 

به طور کلی عوامل وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف می کند، اختصاص به حادثه ی عاشورا ندارد. مثلا همیشه اغراض دشمنان، خود، عاملی است برای این که حادثه ای را دچار تحریف کند. دشمن برای این که به هدف وغرض خود برسد، تغییر و تبدیل هائی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می کند و این نمونه های زیادی دارد که نمی خواهم در اطراف آنها بحث بکنم..
عامل دوم تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد. در بشر، یک حس قهرمان پرستی هست که در اثر آن درباره ی قهرمان های ملی و قهرمان های دینی افسانه می سازد. (9) بهترین دلیلش این است که مردم برای نوابغی مثل «بوعلی سینا» و «شیخ بهایی» چقدر افسانه جعل کردند! بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه ی فوق العادگی داشته است. ولی همین ها سبب شده مردم برای او افسانه ها بسازند...
درباره ی امیرالمؤمنین علی علیه السلام، ما شیعیان چقدر افسانه گفته ایم! در این که علی علیه السلام مرد خارق العاده ای بوده بحثی نیست، در شجاعت علی علیه السلام کسی شک ندارد. دوست و دشمن اعتراف دارند که شجاعت علی علیه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است. علی علیه السلام در هیچ میدان جنگی، با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر این که آن پهلوان را کوبید و به زمین زد. اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت کردند؟! ابدا. مثلا گفته اند علی علیه السلام در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبه رو شد مرحب چقدر فوق العادگی داشت.
مورخین هم نوشته اند که علی در آنجا ضربتش را فرود آورد این مرد را دو نیم کرد (نمی دانم که این دو نیم کامل بوده یا نه) ولی در اینجا یک حرفها، و یک افسانه هایی درست کردند که دین را خراب می کند...
اروپائی ها می گویند: در تاریخ مشرق زمین مبالغه ها ، اغراق ها زیاد است و راست هم می گویند. ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است:
سواره نظام لشکریان عمر سعد ششصد هزار نفر و پیاده نظامشان دو کرور بود و در مجموع یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه . اهل کوفه بودند!
مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه ساز بود که هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمر بن خطاب ساختند. این شهر را عمر دستور داد بسازند برای این که لشکریان اسلام در نزدیکی ایران، مرکزی داشته باشند. در آن وقت معلوم نیست همه ی جمعیت کوفه آیا به صدهزار نفر می رسیده است یا نه؟ این که یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصدهزار نفر آنها را بکشد، باعقل جور در نمی اید. این، قضیه را به کلی از ارزش می اندازد....
این حس اسطوره سازی، خیلی کارها کرده است. ما نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم.
فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. (10(
[عامل سوم تحریف تاریخ، (11)] دوستی و تمایل [افراد است که ] مثال عام دوستی همه ی اکاذیبی است که افراد و اقوام برای نیاکان خود جعل می کنند. در مورد امام [حسین علیه السلام]، او را اخلال گر و تفرقه انداز خواندند که قبلا [بحث آن ] گذشت.

 

ب. عوامل خصوصی
[این عوامل اختصاص به حادثه ی خاص تاریخی دارد که در حوادث تاریخی دیگر، مشاهده نمی شود. بنابراین هر حادثه ی تاریخی ممکن است عوامل خاص خود را دارا باشد. استاد شهید مطهری در جلد اول کتاب حماسه ی حسینی به طور مشروح در خصوص عوامل خاص تحریف حادثه ی عاشورا بحث ارزشمندی را بیان می دارند که ما از آوردن آن مطالب در اینجا به دلیل اختصار پرهیز می کنیم.

 

وظایف علما و عامه ی مردم (12)
قبل از آنکه این وظیفه و این رسالت را چه برای علمای امت ( به تعبیر دیگر خواص) و چه برای توده ی مردم ( به تعبیر دیگر عوام) عرض کنم، مقدمتا دو مطلب دیگر را بیان می کنم:

 


مسئولیت تحریفات
یکی این که نگاهی به گذشته کنیم و ببینیم مسؤول این تحریفات چه کسانی هستند. آیا خواص و علما مسؤول این تحریفاتند و یا توده و عوام الناس؟ امروزه وظیفه چیست و وظیفه ی کیست، یک مطلب است، در گذشته مقصر و مسؤول که بوده است، مطلب دیگری است.
معمولا در این گونه قضایا علماء به گردن عوام می اندازند و عوام به گردن علماء .... ولی حقیقت این است که در این تقصیر و در این مسؤولیت هم خواص مسؤولند و هم عوام. این را بدانید که عامه ی مردم و توده ی مردم هم دراین مسائل شریکند. در این جور مسائل این توده ی مردم هستند که حقایق کشی می کنند و انحرافات را اشاعه می دهند.
حدیث معروفی است و علماء برای آن اعتبار قائل شده اند که شخصی از امام صادق علیه السلام در ذیل آیه شریفه ی :«و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی» ( 13) ( در اینجا خدا از عوام یهود انتقاد می کند. با این که خدا عوام را بی سواد، امی و درس ناخوانده معرفی می کند، در عین حال از همین عوام در قرآن انتقاد می کند و آنها را مسؤول میشناسدسؤال می کند که آقا! علمای یهود مسؤول بوده اند درست، عوام چه مسؤولیتی دارند؟ اینها عوام بودنشان عذرشان است (حدیث مفصل است)
امام فرمود: این جور نیست. مسائلی هست که احتیاج به درس خواندن دارد، فقط درس خوانده ها آنها را درک می کنند، درس ناخوانده ها درک نمی کنند. در اینجا می توان گفت عوام مسؤول نیستند چون درس خوانده نیستند. گو این که گاهی عوام مسؤولیتشان این است که چرا درس نمی خوانند؟ این هم یک منطقی است ولی اگر عوام مسؤولیت نداشته باشند، در مسائلی است که آن مسائل احتیاج به تحصیل و درس و کتاب و معلم دارد. وقتی معلم ندیده، مدرسه ندیده، کتاب نخوانده چرا مسؤول باشد؟
اما بعضی از مسائل هست که بشر با فطرت سلیم، آنها را درک می کند و دیگر مدرسه و کتاب و معلم نمی خواهد، به تعبیر من دیپلم داشتن نمی خواهد، کلاس شش را طی کردن نمی خواهد .بلکه عقل داشتن کافی است، سلامت عقل کافی است، سپس امام مثال زد، فرمود: عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت می کند، ولی در عین حال برخلاف زهد و تقوا عمل می کند! توبه فرما است، اما توبه فرمایان خود، توبه کمتر کنند و مردم عوام هم اینها را می بینند که بر ضد گفته ی خودشان عمل می کنند! امام فرمود: آیا انسان باید درسی خوانده و معلم دیده باشد و کلاس طی کرده باشد تا بفهمد که چنین آدمی لایق پیروزی نیست؟ عوام یهود اینها را به چشم خودشان می دیدند و با عقل خودشان درک می کردند، «و اضطروا بمعارف قلوبهم»(14) با یک معرفت فطری درک می کردند که از چنین کسانی نباید پیروی کرد مع ذلک پیروی می کردند، پس مسؤولند.
یک سلسله مسائل هست که احتیاج به درس خواندن ندارد، به قول معروف خط سیاه و سفید خواندن نمی خواهد... فطرت سلیم می خواهد و فطرت سلیم را هم، همه دارند. فطرتشان درک می کند . پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله جمله ای دارد که از پخته ترین جمله هاست، چون از فطری ترین جمله هاست. فرمود:
انما الاعمال بالنیات و انما لکل امریء ما نوی. (15)
عمل، به قصد و نیت بستگی دارد. اگر شما کاری انجام دهید چه خوب و چه بد، اما آن کار بدون قصد از شما صادر شده باشد، اگر بد است مسؤول نیستید و اگر خوب است پاداش ندارید.

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  18  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید

 


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله معنای تحریف قران